از زمانی که موسسه گالوپ، در گزارش سالانه ۲۰۱۷ خود، طی یک پژوهش که براساس مطالعه وضعیت ۱۴۲ کشور انجام شد، مردم ایران را به عنوان عصبانی ترین مردم جهان معرفی کرد، تحلیل های مختلفی در این زمینه از سوی کارشناسان مطرح شده است.
در این گزارش مردم ایران با ۵۰ درصد و عراق با ۴۹ درصد و سودان جنوبی با ۴۷ درصد عصبانی ترین کشورهای دنیا معرفی شده اند. اما شاید مردم ایران خود بهتر از پژوهشگران موسسه گالوپ عصبانیت و دلایل آن را در جامعه خود درک کرده باشند.
ما در تجربههای زیسته هر روزه خود شاهد رفتارهای خشن و برخوردهای نابردبارانه در میان مردممان هستیم؛ گزارشهای متعددی که از آسیبهای اجتماعی، خشونتهای خیابانی و خانگی، تصادفات جادهای، افسردگی، خودکشیها و امثال اینها منتشر میشود گواهی بر این است که جامعه ایران تعادل نسبی ندارد و میتوان در مورد «چیستی»، «چرایی» و «چگونگی» این تعادل نسبی در جامعهمان سخن گفت.
به عقیده دکتر نعمت الله فاضلی پدیده رفتارهای خشن، چه خشونت علیه خود یا خشونت علیه دیگری، در جامعه امروز ایران را نه به منزله امری روانی بلکه همچون امری اجتماعی باید تحلیل کرد. اگر گاه و بیگاه شاهد این بودیم که بخش کوچکی از افراد جامعه نابردبار هستند و علیه خود و دیگری اعمال خشونت میکنند، میتوانستیم از مسأله روانی در جامعه سخن گوییم اما آنچه اکنون شاهدش هستیم، بروز خشونت علیه خود و دیگری به صورت انبوه، همگانی و عمومی است. در چنین شرایطی باید گفت ما با پدیدهای اجتماعی مواجه هستیم یعنی ما در جامعهای عصبی قرار داریم.
تعریف جامعه عصبی
اما به واقع جامعه عصبی چگونه جامعه ای است و ویژگی های آن چیست؟
بر اساس نظرات دکتر فاضلی جامعه عصبی جامعهای است که به طور سازمانیافته از طرف ساختارهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی خشونت علیه خود و دیگری را تولید و اعمال میکند.
جامعه عصبی، جامعهای است که در آن فضای حاکم بر روابط اجتماعی میان گروهها، قشرها، اقوام و فرهنگها به گونهای است که به رسمیت شناختن دیگری و تحمل و مدارا در برابر دیگری به صورت سازمانیافته شکل نگرفته است. به این معنا که قوانین و رویهها مولد نوعی فضای بین انسانی و معنایی است که در آن اعمال خشونت علیه خود و دیگری به صورت امری طبیعی، آشکار و همگانی درمیآید.
جامعه عصبی به معنای این است که عصبانیتی که در رفتارهای شهروندان ظاهر میشود، ریشه در اختلالات روحی و روانی افراد ندارد بلکه افراد در نتیجه اختلال در عرفها، رویهها و قوانین و عملکرد سازمانها و نهادها دچار وضعیت عدم تعادل میشوند.
جامعه عصبی جامعهای است که عمیقاً احساس اجحاف میکند. در سالهای اخیر مشاهده اشکال گوناگون تبعیض در جامعه، مردم را هر روز نابردبارتر میکند. در حالی که در سطح گفتار، هر روز از عدالت اجتماعی سخن به میان میآید اما در کردار، جامعه به سوی اشکال پیچیده نابرابریها سیر میکند. طبیعتاً احساس اجحاف، به صورت امر عمومی آشکار میشود. این احساس اجحاف نوعی تجربه زیسته روزمرهای است که در خانه، خیابان و محیط کار شکل میگیرد.
کمابیش همه شهروندان اعم از گروههای برخوردار تا محروم از نوعی احساس اجحاف عمومی سخن میگویند؛ گویی هیچکس به حق خود نرسیده است. ناکامی در شکل دادن سامان سیاسی اجتماعی و اجرا و اعمال قوانین عادلانه و ناتوانی در برساختن نظام کارآمد شایستهسالار و گسترش اشکال گوناگون رانتها و تبعیضها که هر روز از طریق رسانهها به سمع و نظر مردم میرسد؛ طبعاً کاسه صبر شهروندان را لبریز و اشکال پیچیده کنش عصبی را تولید میکند.
علل شکلگیری جامعه عصبی
تجزیه و تحلیل همهجانبه پدیده جامعه عصبی در ایرانِ امروز نیازمند مطالعات تجربی و تأملات فلسفی و مفهومی دقیق است اما آنچه عجالتاً میتوان درباره ایران عصبی امروز و دلایل آن برشمرد چنین است:
تعارض در آموزههای اخلاقی
در چند دهه اخیر در گفتمان توسعهای رسمی در ایران «انسان» از کانون اصلی برنامهریزیها به حاشیه رانده شده است. به این معنا که ما در نظام برنامهریزی توسعه بیش از آنکه تلاش برای ارتقای تواناییها و نیازهای وجودی انسان ایرانی داشته باشیم، برای «توسعه عمرانی» کشور تلاش کردهایم؛ به این معنا، توسعه «سرمایههای کالبدی و فیزیکی» در ایران امروز بر توسعه و انباشت «سرمایههای انسانی» غلبه داشته است.
در نتیجه این سیاست، ما طی چهار دهه گذشته دست اندرکار توسعه فرودگاهها، دانشگاهها، مدارس و به طور کلی ساخت و ساز ساختمان و اشیا بودهایم؛ غافل از اینکه انسان ایرانی امروز نیازمند برخورداری از آموزشها، فضاها، امکانات، ضوابط، نظام حقوقی، امنیت و مجموعهای از ساختارهایی است که طی آن بتواند به ارزشها و نیازهای اخلاقی، انسانی و معنوی خود مانند خودشکوفایی، خودبیانگری، خود تحققبخشی، صلح، آرامش، امنیت، زیباییشناسی و ارزشهای اخلاقی و امثال اینها بپردازد.
سیطره همه جانبه گسترش «سرمایههای مادی» کم توجهی و به حاشیه راندن تولید و انباشت دغدغههای انسانی بتدریج موجب کوچک شدن انسان امروزی شده است. انسان ایرانی امروز به شیوههای مختلفی خود را در برابر بازار، اشیا و ساختمانها، کوچک و ناتوان احساس میکند؛ و ما در نتیجه سیاستهای توسعه و برنامهریزیهای عمرانی، آمادگی همهجانبه انسان ایرانی را در برابر تمام جهان امروزی فراهم نکردهایم. این امر در حالی است که در گفتمان رسمی به طور مستمر و با تأکید از اخلاق، معنویت و ارزشهای الهی- انسانی سخن گفته میشود اما در عمل برنامهریزیهای توسعه مسیری دقیقاً مخالف این گفتمان را شکل میدهد.
تضاد میان گفتار و کردار نظام سیاسی و نظام برنامهریزی کشور باعث شکلگیری شکاف عمیقی در درون جامعه شده است. اختلالات عصبی که امروز در جامعه بروز میکند تا حدودی نتیجه اجتنابناپذیر این امر است.
نیاز جامعه به خود بیانگری
یکی از مهمترین نیازهای امروز انسان در تمام جوامعِ توسعهیافته یا در حال توسعه، نیاز به «خودشکوفایی» و «خودبیانگری» است؛ به میزانی که ساختارهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جامعه تغییر کند، به همان میزان انسان امروزی، نیاز بیشتری به ابراز خود را احساس میکند.
در چهار دهه گذشته ما نه تنها نتوانستهایم عملاً متناسب با نیاز شهروندان به خودبیانگری فضای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی بپردازیم بلکه به اشکال گوناگونی از خودبیانگری افراد بویژه نسلهای جوان با برچسبهای گوناگون مشروعیتزدایی کرده و از بروز آنان جلوگیری کردهایم. خود بیانگری به معنای این است که هر شهروند در زندگی روزمره و در طی زندگیاش بهطور کلی بتواند هویت خود را شکل داده و آن را به صورت هویت رسمیت یافته و قابل قبول به تأیید دیگران درآورد.
سیاست فرهنگی نظام سیاسی ما در چهار دهه گذشته که تلاش داشته است تا نوعی «همگنسازی فرهنگی» را شکل دهد و از بروز و تبلور یافتن هویتهای فرهنگی و اجتماعی مختلف در جامعه جلوگیری کرده است یا اینکه هویتهای بروز یافته را بهصورت «هویتهای طرد شده» معرفی کرده یا به حاشیه رانده است. در نتیجه این سیاست فرهنگی همگنساز، بسیاری از شهروندان یعنی آنان که با گفتمان رسمی هویتساز دینی تفاوت دارند، دچار تنشهای روحی و روانی میشوند.
نقش هنر در پرورش احساسات مدنی
جامعه معاصر به همان اندازه که اشکال گوناگونی از تنشها و تضادها را توسعه میدهد، راهبردها و سیاستهایی نیز برای توجه به انسان و خودشکوفایی او ایجاد کرده است. یکی از این راهبردها «گسترش هنرها» است. در چهار دهه اخیر یکی از سیاستهایی که در نظام سیاستگذاری فرهنگی ما باب شد، محدودسازی بسیاری از اشکال هنری در نظام آموزشی و نظام رسانهای کشور بود. برای مثال، موسیقی یکی از هنرهای همگانی است که در همه جوامع کمابیش در مدارس و دانشگاه آموزش داده میشود.
واقعیت این است که مردم نه تنها نیازمند «مصرف هنری» هستند بلکه در عین حال، نیازمند «مشارکت در خلق هنرها» نیز هستند. اگرچه امروزه از طریق رسانههای گوناگون دسترسی به کالاهای هنری امکانپذیر شده است، اما آموزش هنری و «ذائقه هنری» مردم ایران ارتقا نیافته است. شهروندان امروز نیازمند این هستند که «ذائقه هنری» خود را از طریق یادگیری هنرها و مشارکت در فرآیندهای خلق هنری ارتقا دهند.
محرومیت مردم از هنرها موجب ناتوانی مردم در پرورش احساسات خود شده است. وظیفه اجتماعی هنر، پرورش احساسات انسان است. ما با ارتقای ذائقه هنری مردم میتوانیم ساختار احساسات و ذائقه زیباشناسانه مردم را بهبود بخشیم تا طی آن، افراد بتوانند به تمرین تحمل و خویشتنداری بپردازند.
گزارش مؤسسه گالوپ، مبنی بر اینکه مردم ایران عصبانی هستند به معنای این است که ما در حوزه خویشتنداری که به تعبیر نوربرت الیاس، جامعهشناس کلاسیک، مهمترین معیار رشد مدنیت است، ناکام ماندهایم. توجه به «سیاست هنر» برای گسترش خویشتنداری و پرورش احساسات مدنی و آموزش مدنیت چیزی است که از آن غافل شدیم. ما صرفاً آن بخش از هنرها را به رسمیت شناختهایم که با آموزههای ایدئولوژیک سازگار است.
دیدگاه