شکسپیر و نقش زنان در نمایشنامه هملت
بیش از چهار قرن از زمان حیات شکسپیر میگذرد، اما شاهکارهای او همچنان بارها و بارها در دنیای هنرهای تصویری و نمایشی مورد اقتباس قرار میگیرند. بحثهای جنجالی بسیاری حول محور زندگی این نویسندهی بزرگ رنسانسی وجود دارد.
هملت نمایشنامه تراژیک ویلیام شكسپیر كه به لحاظ اعتبار و شهرت نیازی به معرفی ندارد، بارها و بارها دستمایه آثار نمایشی و سینمایی قرار گرفته و طبیعتا به واكاوی جنبههای دیگر این نمایشنامه جدای از متن نوشته شده توسط شكسپــیر هم پرداخته شده است. در این نوشتار به بررسی نگرش شکسپیر به زنان از منظر نمایشنامه هملت پرداخته می شود.
در نمایشنامه هملت دو زن نقش محوری دارند. اول گرترود مادر هملت و دیگری افیلیا معشوق وی. نقش گرترود و افلیا در پیرنگ داستانی هملت محرز است.
البته عموما نقش گرترود و اُفلیا در قالب چهرههای کلیشهییِ همسر بیوفا و هوسباز – و گاه فرتوت و حریص – و دختر حرفشنو و مظلوم و معصوم بازنمایی میشوند، و بخش بزرگی از توانمندیهای نهفته در این دو نقش به همین خاطر در سایهی قدر قدرت شخصیتهای مرد پنهان میماند.
گرترود مادر هملت
در بررسی نقش گرترود در نمایشنامه هملت به عقیده ی برخی منتقدین شکسپیر گرترود را به عنوان کاراکتری بد سیرت شخصیت پردازی می کند. به نظر می رسد که او چندان از مرگ همسرش متاثر نشده باشد و مشتاق به ازدواج مجددش با کلودیوس است.
به نظر می آید که این ازدواج تاثیری منفی روی هملت گذاشته باشد، و باعث شده است که به عشق مادرش نسبت به پدرش تردید پیدا کند. بسیاری از منتقدین مدعی اند که گرترود در زندگی اش با هملت پادشاه وفادار نبوده است و از قبل می دانسته که کلودیوس همسرش را به قتل می رساند. این موضوع با روح هملت پادشاه فوت شده تحکیم می پذیرد که گرترود را یک کثافت زناکار(adulterate beast) می خواند.
گرچه منتقدین دیگری می گویند که adulterate در معنا، به مفهوم تنزل به جایگاهی پایین تر به دلیل ترکیب شدن با ناخالصی یا به معنی آلوده شدن با ماده ای پست می باشد و براساس گفته های روح، کلودیوس، گرترود گرانبهای او را آلوده کرده است. بدون وجود گرترود، کلادیوس نمیتوانست به سادگی تاج و تخت برادر وارثدار خود را تصاحب کند.
اگر گرترود زناکار بود، می بایست در نقشه ی قتل هم شریک می بود، و بنابراین باید شخصیت منفی و بدذات مونث نمایش میشد نه یک قربانی با رفتاری کودکانه. وقتی هملت با گرترود در اتاقش روبرو می شود و گناهان و تقصیرات او را به زبان می آورد، حتی یک بار هم اشاره ای به اینکه او مرتکب زنا شده باشد نمی کند. برخی منتقدین مدعی می شوند که شکسپیر به خوبی گرترود را به عنوان مادری ناتوان و عاشقی شهوانی شخصیت پردازی کرده است، مساله ای که بازتابی از طبیعت انسانی و جامعه ی آن دوره است.
اما به عقیده عده دیگری از منتقدین تصویری که شکسپیر از گرترود ارائه میدهد سیمای زنی هوس باز و حریص از قماش دو دختر بزرگ شاه لیر یا زنی سنگدل و تشنهی قدرت همانند لیدی مکبث نیست.
رفتار گرترود به خوبی نوع نمونه رفتار یک ملکه است: شخصیتی در جایگاه دوم قدرت که به همین دلیل خوب میداند باید در راستای خواستههای سیاسی شخص اول مملکت قدم بردارد؛ حتی شاید فراتر از این، ملکهای که در حقیقت به موقع تشخیص داده یک پادشاه جنگطلب، انتقامجو و سرکوبگر مثل شوهر اولش یا ولیعهدی روشنفکرمآب، آرمانگرا و خودمحور مثل هملت هیچکدام نمیتوانند برای دانمارک صلح و ثبات به ارمغان بیاورند. هرچند نقش او در این تغییر آب و هوای سیاسی بیشتر مبهم است تا محرز، اما به هر تقدیر اکنون که چنین تغییری صورت گرفته گرترود آشکارا وظیفهی خود میداند از تمامیت این نظام سیاسی دفاع کند.
اگر فضاسازی دراماتیک نمایشنامهی هملت را برساخته از کشاکش بین حقیقتطلبی اصولگرایانه و فریبکاری سودجویانه در نظر بگیریم، نقش زن برقرار کردن آشتی و تعادل بین این دو است.
راهکار گرترود برای رسیدن به این مقصود، با توجه به گفتههای بالا، عمل به تکلیف شهبانویی و مادری بهطور همزمان، همراستا و همتراز است. در نقش ملکه، هیچکدام از حرفها یا کارهای او را نمیتوان خلاف مصلحت دربار یا مملکت دانست. حتی وفاداری او به شخص اول مملکت، چه پادشاه پیشین و چه کلادیوس، را نمیتوان بهطور جدی و به گواه مدرکی بدیهی زیر سوال برد.
شبح پدر، که هملت را نخستین بار از احتمال توطئهی قتل آگاه میکند، به دست داشتن گرترود در قتل اشارهای مستقیم ندارد و فقط این را میگوید که کلادیوس به کمک هدیه و چربزبانی موفق شد عشق و محبت گرترود را نسبت به خود جلب کند (پردهی اول، صحنهی پنجم).
کلادیوس چه در واکنش به دیوانهسریهای هملت، چه در برابر بازسازی صحنهی قتل پادشاه توسط گروهی از نمایشگران دورهگرد (پردهی سوم، صحنهی دوم)، چه در اعتراف مستقیم به گناه در پیشگاه خداوند (پردهی سوم، صحنهی سوم)، و چه در تلاش برای فرستادن هملت به قتل گاه آشکارا بر گناهکاری خویش صحه میگذارد.
اما واکنش گرترود به رفتار خلاف شأن شاهزادگی هملت دلسوزی و تربیت است، نمایش صحنهی قتل احساس گناهی در او برنمیانگیزد و حتی سوگندهای وفاداری پر آب و تاب بازیگر نقش ملکه را اغراقآمیز میداند، و هردو توطئهی قتل هملت دور از چشم او تدارک دیده میشود.
گرترود مثل هر مادری دوست دارد فرزندش را کنار خود نگه دارد و از او میخواهد به ویتنبرگ باز نگردد (پردهی اول، صحنهی دوم)، از مطرح شدن احتمال عشق و ازدواج هملت به هیجان میآید (پردهی دوم، صحنهی دوم)، و سرانجام تنها برای خوشآیند او جام شراب زهرآلود را بیخبر از همهجا سر میکشد – پس اوست که به هملت میگوید «شراب زهرآلود بود» و نقش پیشمرگ دربار را برای پسرش بازی میکند (پردهی پنجم، صحنهی دوم).
گرترود با قرار دادن ارادهی زنانهی خود در اختیار نظامی مرد – محور، تصویری از کمال آرمانی یک ملکه – همسر – مادر را به نمایش میگذارد، و تلاش او برای عمل کردن به تکلیف یک زن در هر سهی این جایگاهها است که سرانجامی تراژیک برای او رقم میزند.
اُفلیا و هملت
مشابه همین تراژدی را در سرگذشت اُفلیا نیز میبینیم.
برخلاف تصویر کلیشهیی رایج، اُفلیا دختری فاقد هوش و درک و اراده نیست که اطاعتگری او از سر سادهدلی و ضعف شخصیت باشد.
نخستین بار که شکسپیر او را به ما نشان میدهد (صحنهی اول، پردهی سوم) درگیر گفتگویی درباره اصول اخلاقی با برادر خویش است. اُفلیا در پاسخ نصیحتهای برادر که او را از مهرورزی با هملت برحذر میدارد چرا که قوانین سیاسی میتوانند جلوی مشروعیت بخشیدن به چنین عشقی را بگیرند، لایرتیس را به پرهیزگاری و عمل به همان اصولی دعوت میکند که آنها را برای خواهر موعظه میکرده است.
اُفلیا با هوشمندی منطق حاکم بر زندگی درباری را در مییابد و آن را با موفقیت بر احساسات خویش غالب و حاکم میسازد. او هیچگاه نه پندهای پدر را بی نقد و چالش می پذیرد، نه خشونتها و توهینهای بیمحابای هملت را بدون پاسخ میگذارد – هرچند پاسخی که برای خود او و خانوادهاش در مقام پایینتر پیآمدهای وخیم در بر نداشته باشد – نه حتی هنگامی که نقش طعمه را برای پدرش و کلادیوس برعهده میگیرد (پردهی سوم، صحنهی اول) تلاش میکند به سود آنها هملت را فریب دهد و از زیر زبان او حرف بکشد.
اُفلیا صمیمانه برای هملت دلسوزی میکند، چون خوب میداند قد علم کردن در برابر قدرتمندان چه عاقبتی خواهد داشت. در عین حال، مراقب است اسیر بازیهای او نشود چرا که هملت برای منحرف کردن ذهنها از کنکاش او در حقیقت مرگ پدر به سمت جنون و بیخودی بیملاحظه ادای عاشقی درمیآورد و با آبروی او بازی میکند.
اُفلیا، به پیروی از سر مشق پدر، با تمام قوا میکوشد ضمن حفظ موقعیت خویش هماهنگ با خط مشیهای سیاسی حاکم بر دربار دانمارک عمل کند تا خود و خانوادهاش در امان بمانند، و زمانی که میبیند تلاشهای او بینتیجه مانده و پدرش به دست هملت – بهطور ناگهانی و ناحق – کشته شده به ورطهی جنون میافتد.
آیا اُفلیا دست به خودکشی میزند؟
شکسپیر در این مورد بسیار پر شبهه عمل کرده است. گزارشی که گرترود درمورد مرگ اُفلیا میدهد تنها گویای یک حادثهی ناگوار است: اُفلیا در تلاش برای آویختن تاج گلی به شاخسار بید به درون رودخانه میافتد و ناتوان از شنا کردن غرق میشود (پردهی چهارم، صحنهی هفتم) – شکسپیر نمیگوید چه کسی شاهد این صحنه بوده و چرا اقدامی برای نجات اُفلیا نکرده. اما نکتهی محرز این است که اُفلیا به عمد خود را به رودخانه نینداخته یا به عمد خود را به دست جریان آب نسپرده است.
تا این جا احتمال خودکشی حتی نمیتواند در بین باشد. در صحنهی بعد، یعنی هنگام تدفین است که هملت تشخیص میدهد مراسمی چنین ساده با کمترین تشریفات ممکن میتواند برای آدمی باشد که از سر نومیدی دست به خودکشی زده است (پردهی پنجم، صحنهی اول).
خاکسپاری بیسروصدای اُفلیا میتوانست یادآور ملاحظههای سیاسی در راستای جلوگیری از به پا شدن جنجال بیشتر بر سر قتل پولونیوس به دست هملت باشد، چرا که علت جنون اُفلیا همین بود. اوفلیا در نمایشنامه هملت، پس از مرگ پدر یا به روایت بهتر، كشته شدن پولونیوس به دست هملت، در آب غرق میشود. حادثهای كه هر چند به یک مرگ عادی در هنگام چیدن گل در كنار رودخانه میماند، اما جنون، رخداد سانحه پس از مرگ پدر، و خاكسپاری حقیرانه و بیسر و صدای اوفلیا، این گمانه را ایجاد میكند كه او خودكشی كرده است.
دیدگاه