نظریه فره ایزدی
اساساً ساختار سیاسی در ایران باستان بر مبنای نظریهای به نام فرّه ایزدی قرار داشت. تایید ایزدی که بعدها با نام فرّه مشهور گردید، مهمترین نظریه سیاسی میباشد که چگونگی کسب قدرت و مبانی مشروعیت قدرت سیاسی در ایران باستان را توضیح میدهد.
به طور کلی در پژوهشهایی که با تکیه بر منابعی چون اوستا، کتیبههای شاهنشاه هخامنشی، عهد اردشیر، کارنامهی اردشیر، نامهی تنسر و کلیله و دمنه و خدای نامه( شاهنامه) انجام شده است، ارکان اندیشهی سیاسی در ایران باستان شامل پنج رکن دانسته شده است که عبارتند از:
1- شاه فرّمند و مورد توجه اهورامزدا
2- خواست اهورامزدا
3- تخمه و تبار شاهی داشتن
4- اشه نظم کیهانی و نظم سیاسی و اجتماعی
5- توأم شدن پادشاهی و دین( حکومت و حکمت). بنابراین پیوند میان دین و سیاست از ابتدای شکلگیری نخستین امپراطوریها در ایران یکی از مهمترین ارکان نظریات سیاسی در ایران بشمار میآمده است.
فرّایزدی موهبتی است که از سوی اهورامزدا به پادشاه اعطا شده است. پادشاهی که خصایل نیکو و نسب پاکش موجب اعطای این امتیاز به او شده است. نسب بهي و اصالت خون از عوامل اصلی دريافت فرّه ايزدي بود، وليكن علت تام و صرف نبود. برخورداري از فرّه ايزدي منوط به شروطي بود. به موجب دينكرد صفات و تكاليف پادشاه چنين است:
1- رعايت آنچه به تكاليف پادشاهان نسبت به دين بهي است 2- عقل سليم3- اخلاق نيكو 4- قوه عفو و اغماض4- محبت نسبت به رعایا؛ 6- قوه تهيه آسايش براي رعايا 7- شادی 8- تذكر دائم به اينكه جهان گذران است 9- تشويق مستعدان و كاردانان 10- تنبيه نالايقان 11- حسن سلوك با رؤساي كشور 12- اصدار اوامر عادلان 13- ابقاء رسم بار عام ؛ 14- سخا 15- دفع آز 16- بی بيم كردن مردمان 17- تشويق نيكان و اعطاء مقامات درباري و مناصب دولتي به آنان 18-مواظبت در نصب كارگزاران مملكت 19- اطاعت تام به خداوند.( محمدی و بی طرفان،1391، 11) این صفات، خصایلی بودند که به موجب آن پادشاه شایستهی دریافت فرّ ایزدی میگردید.
در دورهی ساسانیان نظریهی فرّایزدی از اهمیتی مضاعف نسبت به دورههای گذشته برخوردار گردید و بنیانهای نظری آن تقویت شد، که مهمترین دلیل آن رسمیت یافتن دین زرتشت و پیوند بسیار نزدیک دین و دولت در این دوران است. بر این اساس نظام پادشاهی و موبدان زرتشتی علیرغم آنکه منافع خود را دنبال میکردند، اما در عین حال برای تداوم سلطهی خود نیازمند حمایت از یکدیگر بودند. لذا گسترش نظریه فرّایزدی تداوم منافع هر دو گروه را در پی داشت. از اینجا میتوان به این نکته پی برد که پیوند متولیان دین و سیاستمداران از ابتدای شکلگیری تاریخ سیاسی در ایران متضمن تأمین منافع هر دو گروه بود به گونهای که این پیوند در ادوار بعدی نیز به شکلهای دیگری تداوم یافت.
البته نظریه فرّایزدی جنبهی دیگری نیز داشت و آن این است که برخورداری از فرّایزدی امتیازی ابدی و همیشگی نیست، بلکه برخورداری از آن به اندیشه و عملکرد پادشاه بستگی دارد و چنانچه پادشاه از فضایل و شایستگیهایی که بر اساس آنها فرّایزدی به او اعطا شده رویگردان شود، فرّایزدی نیز از او روی بر میتابد. پادشاه در دو صـورت مشروعیّت الهی (یعنی فرهایزدی) را از دست میداد:
اول، در صورتی که ادعای خدایی مـیکرد، دوم، وقتی کـه بـیدادگری میکرد. در باور ایرانیان، اینکه هرچه فرد دارد، مبتنی بر نظم الهی و مـشیت پروردگـار است، به عـنوان یک اصل پذیرفته شده است، یعنی مقام شاهی به خواست خـدا به افراد خاص و برگزیده اعطا میشود. اما در عین حال از آنجا که در این باور، جهان مقدس منظم و همگون است، تجاوز نمودن از این چارچوب و نظم مـشخص از طـرف هرکسی باشد حـتی شاه، هزینه سنگین دارد. در واقع این جنبه از نظریه فرّایزدی درصدد پاسخ به این پرسش است که چگونه پادشاهی که دارای فرّایزدی بوده و شایستگی پادشاهی از طرف ایزد به او اعطا شده، به دلایل مختلفی این عنوان را از دست میدهد؟
واقعیّت ایـن بـود که گاه گاه مردم بر شـاه - به دلیل بیکفایتی و بیدرایتی یـا سـتمگری زیاد - میشوریدند. پس این نظریهی پادشاهی مـیباید در چـارچوب خود توضیح و توجیهی برای تمرّد و عصیان – یا فتنه و آشوب - نیز میداشت. این توضیح و توجیه به صـورت نـظریهی «بازگشتن فرهی ایزدی از شاه » یا «از کـف فـروهشتن شـاه فرهی ایزدی را» بـیان شده است. شاه دارای فرّهیایزدی و بـرگزیده خـداست و فقط در برابر او مسئول است. طبق این نظریه، مردم(یعنی هیچ یک از افراد و طبقات جامعه) نمیتوانند او را خلع کنند، پس اگـر مـردم عصیان کنند و بویژه اگر در این عـصیان پیـروز شوند، باید فـرّهیایزدی از دسـت او رفته باشد، یعنی باید خـدا پیش از عصیان مردم او را خلع کرده و - به یک معنا - در اختیار داوری مردم یا جامعه قرار داده باشد.
البته این موضوع جنبهی بسیار مهم دیگری نیز داشت و آن نقش متولیان دینی در خلع پادشاه میباشد. بی شک متولیان دین با توجه به مقبولیتی که در میان عامه مردم داشتند، نقش بسیار مهمی در ساقط کردن پادشاهان و توجیه دینی آن مبنی بر رویگردانی فرهایزدی از پادشاه بر عهده داشتند. آنان با توجه به قدرت اقنای معنوی مردم، این قدرت را داشتند که در صورتی که پادشاه را مانعی در برابر منافع خود تشخیص دهند با در اختیار داشتند قدرت و محبوبیت در میان مردم، زمینهی سقوط وی را فراهم آورند، رویهای که در ادوار بعدی تاریخ سیاسی ایران به کرات تکرار شد.
دیدگاه