شعر هوشنگ ابتهاج همانند بسیاری از شاعران چپگرای دیگر از عناصر سیاسی تشکیل یافته است.
مولفه های سیاسی شعر هوشنگ ابتهاج (سایه)
مهمترین مولفه های سیاسی آمیخته در شعر ابتهاج و اصولاً شاعران چپگرا عبارت است از: توجه به آزادی و ضرورت رهایی از وضعیت ظلمانی کنونی (پهلوی)، گرایش به انقلاب و ایستادگی در برابر وضعیت موجود، لزوم جانفشانی در راه آزادی، اسطوره سازی و حماسهپردازی، انتقاد به نابرابری ها و بی عدالتیها، اعتراض به شکنجه ها و کشتار پهلوی، انتظار و امید به فردا.
ابتهاج پس از سرودن کاروان در اسفند 1331 به روشنی تکلیف خود را با شعر روشن می کند و انتظار سیاسی و اجتماعی خود را از این هنر به زبان می آورد. لذا در شعر او تنها سیاست گریزی وجود ندارد، بلکه از بی توجهی نسبت به سیاست و تحولات پیرامونی انتقاد می شود.
در شعر ابتهاج سکوت سیاسی در دنیایی که فقر و بی عدالتی و تبعید، حبس و کشتار آزادیخواهان وجود دارد، رفتاری نادرست تلقی شده است. او همانند بسیاری از نخبگان نسل خویش که شکست نهضت مردمی را در اوایل دهه 1330 به چشم خویش دیده بودند، گذشته از افسردگی سالهای نخستین پس از آن، همواره با حفظ روحیات انقلابی در پی جبران شکست گذشته و انتقام از حکومتی بودند که به تشکیل دولت مردمی تن نداده بود و با تقویت سلطنت در پی گسترش استبداد بود. از این جهت باید شعر اتهاج را به ویژه در دهه 1350 بیانیه ای برای دعوت به مقاومت و اعتراض تلقی کرد.
دیرست، گالیا!
در گوش من فسانه دلدادگی مخوان.
دیگر ز من ترانه شوریدگی مخواه.
دیرست، گالیا! به راه افتاده کاروان.
عشق من و تو؟...آه
این هم حکایتیست
اما در این زمانه که درمانده هر کسی
از بهر نان شب
دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست
...
وین فرش هفت رنگ که پامال رقص توست
از خون و زندگانی انسان گرفته رنگ
در تار و پود هر خط و خالش هزار رنج
در آب و رنگ هر گل و برگش هزار ننگ.
اینجا به خاک خفته هزار آرزوی پاک
اینجا به باد رفته هزار آتش جوان
دست هزار کودک شیرین بی گناه
چشم هزار دختر بیمار ناتوان
دیرست گالیا!
هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست
هر چیز رنگ آتش و خون دارد این زمان
هنگامه رهایی لبها و دستهاست
عصیان زندگی است.
...
یاران من به بند
در دخمه های تیره و غمناک باغشاه
در غربت تبعیدگاه خارک
در هر کنار و گوشه این دوزخ سیاه.
...
روزی که بازوان بلورین صبحدم
برداشت تیغ و پرده تاریک شب شکافت
روزی که آفتاب
ار هر دریچه تافت
روزی که گونه و لب یاران هم نبرد
رنگ نشاط و خنده گم گشته باز یافت
من نیز باز خواهم گردید آن زمان
سوی ترانه ها و غزل ها و بوسه ها
سوی بهاران دلانگیز گلافشان
سوی تو
عشقِ من!
(شعر کاروان از دفتر شبگیر)
با وجود این، مفهومی که شاید بتواند واقعیت شعر ابتهاج را بیان کند، رمانتیسم اجتماعی است. طرفداران این نوع شعر می خواهند هم در فضای شاعران رمانتیک غور کنند و هم به جامعه و موضوعات اجتماعی پشت نکنند.
شعر رمانتیک اجتماعی می خواهد خلأ پدید آمده میان دنیای درون و بیرون، دنیای عشق و اجتماع و دنیای غزل و حماسه را پر کند. البته ابتهاج برای دست یافتن به این هدف، مضامین عاشقانه را در سبک کلاسیک و در قالب غزل می سرود و مضامین سیاسی و اجتماعی را اغلب در قالب شعر نو سروده است. هر چند که بسیاری از شعرهای او در آن واحد چند معنا را به ذهن متبادر می سازد.
در شعر ابتهاج اثر چندانی از فلسفه زندگی و سیاسی او به چشم نمی خورد؛ یعنی به درستی معلوم نیست که آمال نهایی او کجاست و مدینه فاضله و انسان کامل او کدام است. اما یک نکته به روشنی دریافت می شود که او از وضعیت کنونی رضایت ندارد.
ابتهاج از زمانی که نهضت ملی شکست خورد و عناصر آن زندانی و تبعید و اعدام شدند، سالهای پس از آن را همواره به شب تاریک تشبیه کرده است. البته او پیش از آن نیز فضای کلی حاکم بر ایران را دور از جهان مطلوب معرفی کرده بود که شعر شبگیر مشهورترین نمونه این شعرهاست:
دیگر این پنجره بگشای که من
به ستوه آمدم از این شب تنگ
دیرگاهیست که در خانه همسایه من خوانده خروس
وین شب تلخ عبوس
میفشارد به دلم پای درنگ
(شعر شبگیر از دفتر شبگیر)
با وجود وصف این شب تیره و تار، همواره امید به صبح در شعر ابتهاج دیده می شود. این امید به دست نمی آید مگر با استقامت و قیام و جانفشانی.
در شعر ابتهاج در بسیاری از مواقع مفاهیم سنتی شعر ایرانی مانند شب و سرو معانی پیشین خود را از دست می دهند و معنای نوینی می یابند. مثلاً شب که در شعر عرفانی کلاسیک ایران به زمان سلوک و پیشرفت و حالات خوش روحانی دلالت دارد، معنای معکوسی می یابد و به زمان ناخوشی و تیرگی دلالت می کند. به همین ترتیب مفهوم سرو که به سالک آزاده و بریده از تعلقات دنیوی دلالت دارد به انسان انقلابی اشارت می کند.
روز تو خوش باد
کز پس آن روزگار تلختر از زهر
بار دگر روزگار چون شکر آمد.
رزم تو پیروز
بزم تو پر نور
جام به جام تو می زنم ز ره دور
شادی آن صبح آرزو که ببینم
بوم از این بام رفت و خوش خبر آمد.
(شعر شادباش از دفتر یادگار خون سرو)
ساحت گور تو سروستان شد
ای عزیز دل من
تو کدامین سروی؟(شعر سروستان از دفتر تاسیان)
ابتهاج در این راه از حماسهسازی و پرداختن به اسطوره های مبارزه غافل نمی شود و به طور صریح از میرزا کوچک خان جنگلی که نماد مقابله با استبداد بود یاد می کند:
ای جنگل، ای داد!
از آشیانت بوی خون می آورد باد!
بر بال سرخ کشکرک پیغام شومیست
آنجا چه آمد بر سر آن سرو آزاد؟
ای جنگل، ای حیف!
همسایه شبهای تلخ نامرادی!
در آستان سبز فروردین دریغا
آن غنچه های سرخ را بر باد دادی!
...
خون می چکد اینجا هنوز از زخم دیرین تبرها
ای جنگل! اینجا سینه من چون تو زخمیست
اینجا دمادم دارکوبی بر درخت پیر می کوبد
دمادم
(شعر مرثیه جنگل از دفتر یادگار خون سرو)
در این طریق یکی از مهمترین نقدهای ابتهاج به فرهنگ سیاسی ایرانیان، چندپارگیهایی است که مانع از موفقیت آنان می شود. او در سال 43 و زمانی که میان نیروهای انقلابی شکافهایی وجود داشت و مانع از وحدت آنان می شد، به این ویژگی انتقاد می کند.
بنشینیم و بیندیشیم!
این همه با هم بیگانه
این همه دوری و بیزاری
به کجا آیا خواهیم رسید آخر؟
و چه خواهد آمد بر سر ما با این دلهای پراکنده؟
جنگلی بودیم
شاخه در شاخه همه آغوش
ریشه در ریشه همه پیوند
وینک، انبوه درختانی تنهاییم.
...
دشمنی دل ها را با کین خوگر کرد
دست ها با دشنه همدستان گشتند
و زمین از بدخواهی به ستوه آمد
ای دریغا که دگر دشمن رفت از یاد
وینک از سینه دوست
خون فرو می ریزد!
(شعر تشویش از دفتر تا صبح شب یلدا)
اما در شعر آزادی که چند روز پس از روز انقلاب سروده شده است بغض استعاره ها می شکند و ابتهاج عریان تر از سیاست و آزادی و روزهای خونین و سنگین زمان پهلوی می گوید:
ای شادی!
ای آزادی!
ای شادی آزادی!
روزی که تو بازآیی
با این دل غمپرورد
من با تو چه خواهم کرد؟
غمهامان سنگین است
دلهامان خونین است
از سر تا پامان خون می بارد
...
وقتی که زبان از لب می ترسید
وقتی که قلم از کاغذ شک داشت
حتی، حتی حافظه از وحشتِ در خواب سخن گفتن می آشفت
ما نام تو را در دل
چون نقشی بر یاقوت می کندیم.
...
آن شب های طاقت و بیداری
در کوچه تو جستیم
بر بام تو را خواندیم
...
این فرش که در پای تو گستردهست
از خون است
این حلقه گل خون است...
ای آزادی!
از ره خون میآیی
اما
میآیی
(شعر آزادی از دفتر یادگار خون سرو)
منبع: انقلاب و فرهنگ سیاسی ایران - حمیدرضا اسماعیلی
دیدگاه