امروز: جمعه, ۱۰ فروردين ۱۴۰۳ برابر با ۱۸ رمضان ۱۴۴۵ قمری و ۲۹ مارس ۲۰۲۴ میلادی
کد خبر: 266644
۸۵۲
۱
۰
نسخه چاپی
دست‌نوشته‌های یک وکیل(قسمت اول)

اوامر شاهانه یا قانون

میهمان ویژه، آقای دکتر حسین نجفی بود؛ دادستان کل کشور و وزیر دادگستری در سالهای پایانی حکومت سابق. آن که من دیدم پیرمردی بود موقر،سرزنده، بامعلومات حرفه ای و اجتماعی خوب، حافظه ای در خورتحسین و بیانی روان. مطالب او قابل استفاده بود و هنگامی درک محضرش بیشتر شیرین شد که به یادآوری چند ماجرای قضایی دوران خدمت خود پرداخت

 حقوق نیوز - چند سال قبل، دوستی مرا به جلسه ای دعوت کرد. گفت که میهمان خاصی دارند که از صاحب منصبان قضایی گذشته است. اضافه کرد که میزبان تدارک ناهار هم دیده است. گفتم : "این اخری را اول می گفتی! حالا شرکت در جلسه واجب عینی شد." رفتیم. میهمان ویژه، آقای دکتر حسین نجفی بود؛ دادستان کل کشور و وزیر دادگستری در سالهای پایانی حکومت سابق. آن که من دیدم پیرمردی بود موقر،سرزنده، بامعلومات حرفه ای و اجتماعی خوب، حافظه ای در خورتحسین و بیانی روان. مطالب او قابل استفاده بود و هنگامی درک محضرش بیشتر شیرین شد  که به یادآوری چند ماجرای قضایی دوران خدمت خود پرداخت. از آن چند ماجرا،  یکی را نقل می کنم؛ البته با پردازشی در گفته ها و نه مضمون. در سال 1340 دادستان دیوان کیفر بودم.  محمد درخشش که بعدا وزیر فرهنگ دولت دکتر علی امینی شد،با اتهامی مواجه بود.برای او پرونده ای در دیوان کیفر تشکیل شده بود. مستندات پرونده دلالت بر توجه اتهام نداشت. در همان روزها برای کاری به اتاق وزیر دادگستری مراجعه کردم. تلفنی صحبت می کرد. خواستم به رسم ادب از اتاق خارج شوم، اشاره کرد بمانم.به کسی که با او صحبت می کرد گفت : "آقای دادستان الان اینجا هستند، به خودشان بفرمایید. "گوشی را به من داد،در حالی که به آرامی گفت، مخاطب رییس شهربانی است. آن طرف خط تلفن تیمسار نعمت الله نصیری بود، ریاست شهربانی و بعدها شخص اول ساواک. نمی دانستم با من چه کار دارد.با جملات نخستین فهمیدم چه می گويد و چه می خواهد. می گفت مامورانش، درخشش را دستگیر کرده و تحت الحفظ در حال انتقال او به دادگستری هستند. تاکید کرد که :"اعلیحضرت فرمودند مخبط است، رسیدگی کنید ".مانده بودم به او چه بگویم. نظامی بی پروا و فرمانبر ی بود، خاصه آن که گناهکار بودن متهم را منتسب به شاه می کرد. اندکی تامل کردم. "چه میگویید؟ "نصیری بود.مثل این که پتک بر کلمات می زد.ناگهان سینه و سپس زبانم گشوده شد. "بی گناهی متهم را که اعلیحضرت کتبا ابلاغ کرده اند. موردی جهت ادامه بازداشت نیست. "این بار نصیری بود که دچار گیجی و سردرگمی شده بود. از لحن کلامش می شد فهمید :"کی؟در جریان نیستم. "این بار نوبت من بود.محکم و بی تزلزل گفتم : ماده 165قانون آیین دادرسی کیفری مصوب1290 که متضمن تشخیص و اعلام برائت متهم از سوی دادستان می باشد، به توشیح همایونی رسیده و سال ها پیش ابلاغ شده است. "نصیری چیزی نگفت.او را نمی دیدم، اما درماندگي اش را احساس می کردم. مدتی به سکوت گذشت.  قطع تلفن از سوی تیمسار، به این سکوت پایان داد.وزیر دادگستری در تمام این مدت فقط نگاه می کرد.  با پک های محکمی که به سیگارش می زد،نشان می داد که در بحر افکارش غوطه می خورد.نه او چیزی گفت و نه من. از اتاق بيرون آمدم. نگران بودم. مخالفت با شاه مملکت و در افتادن با فرد خطرناکی چون نصیری شوخی بردار نبود. اما در ته دل خوشحال بودم؛عمل به قانون، وظیفه شناسی و از همه مهمتر حس استقلال و استغنا از قدرت مرا به وجد آورده بود. آن بداهه گویی در پاسخ، جز الهامی غیبی نبود. خدارا سپاس گفته و مدتها  آن انشراح قلبی را در وجود خود احساس می کردم.

خاطرات دکتر علی رادان جبلی

حقوقدان -  وکیل پایه یک دادگستری

    دیدگاه

    شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید



    کد امنیتی کد جدید