امروز: چهارشنبه, ۰۵ ارديبهشت ۱۴۰۳ برابر با ۱۴ شوّال ۱۴۴۵ قمری و ۲۴ آوریل ۲۰۲۴ میلادی
کد خبر: 266795
۱۱۷۹
۱
۰
نسخه چاپی

حق خوشبختی / چگونه به خوشبختی برسیم؟!

وقتی عواملی را که باعث یک زندگی شادتر می شوند شناسایی کنیم، خواهیم دید که تلاش برای دستیابی به شادمانگی نه تنها به فرد، بلکه به خانواده ی او و در نهایت به تمامی جامعه هم نفع می رساند.

حق خوشبختی / چگونه به خوشبختی برسیم؟!
 

« من بر این باور هستم که هدف اصلی زندگی جست و جوی خوشبختی است، این امری بدیهی است. این که معتقد به دین باشیم یا نباشیم و این که پیرو کدام مذهب هستیم، تفاوت زیادی نمی کند؛ همه ما در زندگی خود به دنبال چیزی مطلوب می گردیم. به همین دلیل، به نظر من حرکت زندگی رو به سوی خوشبختی و شادمانگی است ... »

دالایی لاما با بیان این واژه ها در حضور جمعیتی انبوه در آریزونا هسته ی اصلی پیام خود را مطرح کرد. اما مدعای او در این مورد که غایت زندگی خوشبختی است پرسشی را در ذهن من برانگیخت. بعدها, وقتی که تنها شدیم از او پرسیدم: « آیا خود شما خوشبختید؟»

گفت: « آری» . سپس مکثی کرد و افزود: « یقینا خوشبختم.» در صدای او صمیمیتی نهفته بود که جای تردید باقی نمی گذاشت؛ صمیمیتی که در چهره و چشمانش هم بازتاب می یافت.

پرسیدم: « ولی خوشبختی آیا می تواند برای بیشتر ما هدفی دسترس پذیر باشد؟ آیا به واقع رسیدن به این هدف شدنی است؟»

«بله. من معتقدم که می توان از راه تربیت ذهنی به خوشبختی رسید.»

من، به عنوان یک انسان چاره ای نداشتم جز آن که بپذیرم خوشبختی هدفی دست یافتنی است اما به عنوان یک روان کاو تحت تاثیر مفاهیم گوناگونی بودم؛ و از جمله باور فروید که « این تمایل وجود دارد که بگوییم اراده ی معطوف به خوشبختی در خلقت آدمی ملحوظ نشده است». آموزه ی فروید باعث شده بود که بسیاری از همکاران من به تلخی به این نتیجه برسند که غایت امیدواری آدمی می تواند این باشد که « بدبختی جنون آمیز او به نوعی ناشادی معمولی تبدیل شود.» از این منظر، ادعای آن که برای رسیدن به خوشبختی راهی مشخص وجود دارد، ادعایی افراطط کارانه جلوه می کرد.

وقتی به سال های طولانی آموزش خود در حوزه ی روان کاوی نگاهی دوباره انداختم دیدم که واژه ی « شادمانگی» - حتی به عنوان یک هدف درمانی - کمتر به گوشم خورده است. البته در این آموزش ها از نجات بیمار از نشانگان افسردگی و اضطراب، یا حل مشکلات داخلی یا ارتباطی بسیار سخن رفته بود، اما هیچ گاه از شادمانگی به مثابه هدف حرفی زده نمی شد.

مفهوم دستیابی به شادمانگی، در غرب، همواره مبهم، تعریف نشده، و فهم ناپذیر بوده است. حتی واژه شادمان (happy) از لغتی ایسلندی تبار (happ) مشتق شادی که معنای آن «شانس» است. به گمانم بیشتر ما در این برداشت رمز آمیز از ماهیت شادمانگی با یکدیگر اشتراک داریم. در آن لحظات ناب سرخوشی که در زندگی پیش می آید، احساس می کنیم که شادمانگی چیزی غیر منتظره است. از دیدگاه من، به عنوان یک فرد غربی، شادمانگی از نوع چیزهایی نبود که بتوان آن را با تربیت ذهنی ایجاد و حفظ کرد.

وقتی که اعتراض خود را مطرح کردم، دالایی لاما فورا چنین توضیح داد:

« وقتی از تربیت ذهنی سخن می گویم، مراد من از ذهن توانایی شناختی یا هوشمندی انسان نیست. بلکه این واژه را به مفهوم لغت تبتی Sem به کار می برم که معنایی گسترده تر دارد و به واژه های روان و روح از لحاظ معنوی نزدیک تر است، و شامل خرد و احساس، یا دل و مغز نیز می شود. ما می توانیم با فراهم آوردن نوعی انضباط درونی خاص موجب شویم که نگاه و رویکرد ما به زندگی دگرگون شود.
وقتی از این انضباط درونی سخن می گوییم، منظور ما می تواند شامل بسیاری چیزها و روش ها باشد. اما به طور کلی، کار اصلی با شناسایی عواملی آغاز می شود که به شادمانگی می انجامند، و عواملی که باعث رنج انسان می شوند. وقتی که این کار انجام شد، انسان به تدریج عواملی را که باعث رنج او می شوند کنار می گذارد و عواملی را که موجب شادمانگی می شوند تقویت می کند. راه این کار همین است.»

دالایی لاما مدعی است که شاخص هایی را برای شادمانگی فردی در دست دارد. در طول یک هفته ای که او در آریزونا بود غالبا نظاره گر این شادمانگی فردی بودم که نمود آن در گرایش به نزدیک شدن به افراد و ایجاد حس علاقه و خیرخواهی - حتی در کوتاه ترین برخوردها با دیگران - دیده می شد.

یک روز صبح دالایی لاما پس از برگزاری یک سخنرانی عمومی، پای پیاده به سمت هتل محل اقامت خود بر می گشت و همراهان همیشگی اش در ملازمت او بودند. دالایی لاما که متوجه حضور یکی از خدمه ی هتل در کنار آسانسور شد ایستاد و از او پرسید: « شما اهل کجا هستید؟» مستخدمه ی هتل از هیات غریب این مرد با آن لباس سرخ رنگ یکه خورده و از احترامی که ملازمان نسبت به او روا می داشتند دستپاچه شده بود. با این حال لبخندی زد و با شرم زدگی گفت: « اهل مکزیک هستم.» دالایی لاما چند دقیقه ای توقف کرد تا با او گپی بزند. سپس راه خود را ادامه داد و برای کارگر هتل حس هیجانی خوشایند را باقی گذاشت که در چهره او به چشم می خورد. فردای آن روز، درست در همان ساعت، مستخدمه ی یاد شده همراه با یکی از همکاران خود در همان نقطه منتظر ایستاده بودند تا در موقع ورود دالایی لاما به آسانسور، به او سلام کنند. برخورد آن ها با دالایی لاما برخوردی کوتاه بود اما وقتی به سر کار خود برگشتند چهره هایشان از شادی گل انداخته بود. در روزهای بعد تعداد کارگران هتل که درهمان زمان در آن محل گرد می آمدند زیادتر شد، تا جایی که در روزهای پایان آن هفته ده ها مستخدمه هتل را می شد دید که با لباس های متحد الشکل و اتو زده ی خود در دو سوی راه رویی که به آسانسور منتهی می شد صف کشیده اند تا دالایی لاما را ببینند.

طول عمر ما محدود است. در همین لحظه هزاران نفر پا به جهان می گذارند، و مقدر چنین است که تعدادی از اینان تنها چند روز یا چند هفته دوام بیاورند و سپس گرفتار بیماری یا مصیبت های دیگر بشوند. سرنوشت بعضی دیگر این است که سال های سال زندگی کنند و طعم های گوناگون زندگی را بچشند: پیروزی، نومیدی، شادی، نفرت، و عشق. اصلا معلوم نیست. اما چه یک روز زندگی کنیم و چه یک قرن، پرسش اصلی همچنان باقی است:

غایت زندگی چیست؟ چه چیز به زندگی ما معنی میدهد؟

غایت هستی ما جست و جوی شادمانگی است. این آموزه به نظر بدیهی می رسد و اندیشمندان غربی از ارسطو گرفته تا ویلیام جیمز در این مورد همداستانند. اما زندگیی که بر شالوده ی شادمانی طلبی فردی بنا شده باشد، آیا ماهیتی خودمحورانه و ناشی از خودشیفتگی ندارد؟ لزوما نه. در واقع، بررسی های مختلف نشان داده است که معمولا آدم های ناشاد هستند که گرایش به خود محوری دارند و در جامعه منزوی می شوند و دچار وهم و دشمن خویی هستند که در مقایسه با افراد ناشاد ناخوشایندی های زندگی روزمره را آسان تر تحمل می کنند و از همه مهم تر این که آدم های شاد، محبت ، بخشندگی بیش تری هم دارند.

پژوهشگران به آزمایش های جالبی دست زده اند که نشان می دهد آدم های شاد پذیرا تر هستند و به نزدیک شدن به دیگران و کمک به آن ها گرایش بیشتری دارند. مثلا در یکی از این آزمایش ها ترتیبی دادند که سوژه ی مورد مطالعه به شکل تصادفی مقداری پول در کیوسک تلفن پیدا کند. پژوهشگران به این ترتیب برای سوژه یک فضای شاد ایجاد کردند. سپس یکی از آن ها، که نقش یک آدم غریبه را بازی می کرد، از کنار کیوسک تلفن گذشت و بر حسب اتفاق کاغذهایی را که در دست داشت به زمین ریخت. پژوهشگران می خواستند ببینند که آیا سوژه که از پیدا کردن پول شاد شده است، برای جمع آوری کاغذها به مرد غریبه کمک می کند یا نه. در یک سناریوی دیگر، با پخش یک قطعه موسیقی خنده دار به شادی روحیه ی سوژه کمک کردند و سپس کسی را نزد او فرستادند تا کمی پول قرض بگیرد. نتیجه ی این آزمایش ها نشان داد که سوژه های شاد در مقایسه با گروه گواه - که سناریوهای یاد شده در مورد آن ها اجرا نشده بود - بیشتر تمایل دارند که به دیگران کمک کنند.

هر چند این نوع آزمایش ها نافی این عقیده هستند که جست و جوی و دستیابی به شادمانگی فردی به خودخواهی و خودشیفتگی منتهی می شود ، ما می توانیم در آزمایشگاه زندگی روزمره خود هم، دست به آزمایش هایی از این نوع بزنیم. مثلا فرض کنید در راه بندان گیر افتاده ایم. این راه بندان حدود بیست دقیقه طول می کشد و سپس ماشین ها به کندی به راه می افتند. فرض کنیم که ماشین بغل دستی راهنما زده است و می خواهد خط حرکت خود را تغییر بدهد و جلوتر از ما حرکت کند. اگر ما در آن لحظه حالمان خوش باشد، به احتمال زیاد سرعت خود را کم کرده و به او مجال می دهیم که جلوی ما بپیچد و به حرکت خود ادامه دهد ، اما اگر این احساس سرخوشی را نداشته باشیم واکنش احتمالی ما این است که پا روی گاز می گذاریم و فاصله را پر می کنیم تا آن اتومبیل نتواند از ما جلو بزند: « من این همه معطل مانده ام؛ تو هم معطل بمان.»

به این ترتیب فرض را بر این می گذاریم که غایت زندگی ما جست و جوی شادمانگی است. این برداشتی از شادمانگی به عنوان یک هدف واقعی است که می توان گام هایی مثبت را به سوی آن برداشت. وقتی عواملی را که باعث یک زندگی شادتر می شوند شناسایی کنیم، خواهیم دید که تلاش برای دستیابی به شادمانگی نه تنها به فرد، بلکه به خانواده ی او و در نهایت به تمامی جامعه هم نفع می رساند.

 

حق خوشبختی / چگونه به خوشبختی برسیم؟!
دالایی لاما

 

تهیه کننده: شیوا ترابی

هنر شادمانگی - دالایی لاما به روایت اچ.کاتلر/ ترجمه محمد علی حمید رفیعی

پایگاه خبری حقوق نیوز

دیدگاه

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید



کد امنیتی کد جدید