امروز: جمعه, ۱۰ فروردين ۱۴۰۳ برابر با ۱۸ رمضان ۱۴۴۵ قمری و ۲۹ مارس ۲۰۲۴ میلادی
کد خبر: 267341
۴۲۷۹
۱
۰
نسخه چاپی
احمد فردید

احمد فردید کیست؟ | فردید چه تاثیری در فرهنگ و اندیشه ایران داشت؟

فردید با آن كه اثر گذاری بی مانندی بر اندیشه های 2 نسل از اندیشمندان ایرانی گذاشت اما كم نوشت و بیشتر گفت و لقب فیلسوف شفاهی ایران را گرفت. البته بسیاری معتقدند اندیشه های او نسبت به دنیای جدید، ستیزه جویانه و توجیه گر خشونت بود.

احمد فردید و فلسفه ضدغربی

احمد فردید (1289-1373) یكی از تاثیر گذارترین اندیشمندان معاصر است. فردید با آن كه اثر گذاری بی مانندی بر اندیشه های 2 نسل از اندیشمندان ایرانی گذاشت اما كم نوشت و بیشتر گفت و لقب فیلسوف شفاهی ایران را گرفت. البته بسیاری معتقدند اندیشه های او نسبت به دنیای جدید، ستیزه جویانه و توجیه گر خشونت بود.

احمد فردید کیست؟

فردید در سال ۱۲۸۹ شمسی در یزد به دنیا آمد. علوم قدیمه، یعنی زبان و ادبیات عرب و علوم معقول را در حوزه‌های علمیه یزد فرا گرفت. در شانزده‌ سالگی به تهران آمد و پس از گرفتن دیپلم دبیرستان وارد دانشسرای عالی در رشته فلسفه شد و لیسانس گرفت. در سال ۱۳۲۶ با بورس تحصیلی دولتی به فرانسه رفت و تا سال ۱۳۳۴ مدتی را در دانشگاه سوربن و سپس دانشگاه هایدلبرگ در آلمان به تحصیل پرداخت، ولی موفق به گرفتن هیچ مدرک دانشگاهی نشد.

در سالهای ۱۳۲۵-۱۳۱۸ مقالاتی را در نشریات سخن و مهر در زمینه فلسفه ترجمه و تالیف و بخشهابی از دو کتاب را ترجمه و یا ویرایش کرد. مقالات دیگری هم که نوشتار دیگران از گفتارهای فردید بوده است، منتشر شده است.

در سال ۱۳۳۰ زمانی که در فرانسه به تحقیق مشغول بوده است، در نامه‌ای طولانی که به دکتر بقایی می‌نویسد، پس از بیان مشکلات و گرفتاری‌های مالی در آن از وی می‌خواهد تا او را به وزیر فرهنگ معرفی کند تا در مدتی که وی در فرانسه است، ماموریتی هم به او بدهند (مانند سرپرستی دانشجویان ایرانی) تا بتواند تمام حقوقش را به ارز رسمی بگیرد. این نامه بعضی از جهات شخصیت او را روشن می‌سازد.

در سال ۱۳۴۶ در بیست‌وهفتمین کنگره خاورشناسان در آمریکا شرکت می‌کند، ولی متنی چاپی از سخنرانی او در دست نیست. او در محفل‌های بسیاری از روشنفکران دهه 1360-1320 خورشیدی دیده می‌شده است و در نوشته‌ها و نامه‌های بسیاری از روشنفکران و شاعران و نویسندگان آن دوره به او اشاره‌هایی شده است. در این زمان او می‌کوشیده است تا در بین مقامات حکومتی نیز جایی پیدا کند؛ همچنان که در آغاز تاسیس حزب رستاخیر از آن استقبال کرده و تمایل داشته است، در مقام نظریه‌پرداز این حزب و به‌طور کلی حکومت سلطنتی قرار داشته باشد. 

فردید در پیش از انقلاب ریش می‌تراشید و کراوات می‌زد و فلسفه و ایدئولوژی شاهنشاهی را می‌خواست تدوین کند و فره ایزدی را در محمدرضا شاه می‌دید. ولی اخلاق تند و عصبی او با سیاست که خونسردی و حوصله و مردمداری را می‌طلبید، ناسازگار بود. پس از انقلاب کراوات را رها کرد، ریش گذاشت و این فره را در وجود رهبر انقلاب اسلامی می‌دید.

او در انتخابات اولین مجلس اسلامی خود را نامزد می‌کند، ولی انتخاب نمی‌شود. در کلاس‌ها و جلسات سخنرانی‌های خصوصی او در پیش از انقلاب کسانی مانند داریوش آشوری، داریوش شایگان، جلال آل احمد، رضا داوری اردکانی، امیرحسین جهانبگلو، نصرالله پورجوادی، شاهرخ مسکوب، بعضی کسانی که از حزب توده بریده بودند، شرکت می‌کنند.

پس از انقلاب هم کسانی مانند غلامحسین ابراهیمی دینانی،  شهید مرتضی آوینی، محمد مددپور، سید عباس معارف و بسیاری از جوانان متعلق به جریان معروف به «حزب الله» به دور او گرد می‌آیند و همه آنها به نحوی تحت تاثیر او قرار می‌گیرند و بعدها در آثاری که به وجود می‌آورند، اصطلاحات و دیدگاه های او را به کار می‌گیرند.

فردید بسیار کم می نوشت و بیشتر در جلسات درس و مجالس گفتگو، روی افراد و افکار خاصی تاثیر می گذاشت. شاید به همین دلیل لقب فیلسوفِ سایه یا فیلسوف شفاهی را به او دادند و این به دلیل فعالیت او در تربیت شاگردانی بود که افکار وی را در عرصه های مختلف بسط دادند.

شاگردان فردید

شاگردان و هواداران تفكر فردیدی را می توان به چهار دسته تقسیم كرد؛

نخستین دسته كسانی اند كه مهم ترین دغدغه ی آن ها شرح و بسط اندیشه ی فردید است. سیدعباس معارف و محمد مددپور برجسته ترین اندیشه ورزان این دسته هستند.

دومین دسته ی شاگردان فردید برخلاف پذیرفتن كلیت تفكر فردید، زبان وی را برای تفكر و اندیشه نمی پسندند و تلاش دارند با زبان و فرایافته های علمی راهی را برای گونه یی از اندیشیدن و تفكر باز كنند.

بی شك رضا داوری اردكانی از برجسته ترین و اثرگذارترین شاگردان فردید را می توان در این دسته جای داد. بیژن عبدالكریمی و محمدرضا ریخته گران نیز در این دسته قرار می گیرند.

دسته ی سوم شاگردان فردید، كسانی اند كه گستره ی آگاهی های علمی و قدرت تفكر و شخصیت فردید در نظر آن ها از نادرترین شخصیت های فكری و فلسفی روزگار ماست. با این حال هیچ رسالتی در گسترش و رواج این تفكر در خود نمی بینند و گاهی هم بر پاره یی از اندیشه های فردید خرده می گیرند و به ویژه منتقد زمینه ی سیاسی تفكر وی هستند. شاید بتوان جواد فریدزاده و ضیاء شهابی را نماینده و نماد این خرده جریان دانست.

دسته ی چهارم كسانی هستند كه روزی پای درس های فردید می نشستند اما امروز تبدیل به مخالفان وی شده اند. داریوش شایگان و داریوش آشوری را می توان در این دسته جای داد.

کسانی چون داریوش آشوری با این که عمری پای مکتب درس وی زانو زده و به مطالبش گوش داده و لذت برده بودند، بعدها به دلیل تقارنی که میان اندیشه های وی و برخی از وجوه انقلاب اسلامی می دیدند، به لجن مال کردن وی روی آوردند.

آشوری که خود شرحی مفصل از دانش آموختن خود نزد فردید به دست می دهد و تصریح می کند که روزگاری سخت شیفته او بوده است، دلیل عمده ی جاذبه ی فردید را در دهه ی 40 و اوایل 50 چنین تصویر می کند: «یک دلیل دیگر جاذبه ی فردید برای جوان جوینده ای چون من، جو زمانه ای بود که مرفت تا در جوار گفتمان رادیکال و انقلابی چپ، که دشمن اصلی خود را امپریالیسم غرب و سرمایه داری آن می دانست و قبله اش سوسیالیسم شرق بود، گفتمان دیگری را بر سر زبان آورد که از جبهه ی معنویت و روحانیت و غرفان شرقی به مادیت و نیهلیسم و علم و تکنیک زدگی غرب حمله می برد.

این جبهه تازه که مشتاق بازگشت به خود و اصالت شرقی و اسلامی خود بود، با غرب زدگی جلال آل آحمد و نوشته های پرشور و شتاب علی شریعتی زیر نفوذ فضای جهان سوم گرایی روشنفکری فرانسوی در نیمه نخست دهه ی 40 زبان باز کرده بود و رفته رفته زمینه ای فراهم آمد که این گفتمان از زبان سیاسی – اجتماعی پا فراتر گذارد و با فردید و زبان فلسفی – عرفانی او به میدان آید.

در سالهای بعد دو شاگرد هانری کربن، یکی سید حسین نصر با اسلامیت دو آتشه اش – و دیگری داریوش شایگان – با گرایش های عرفانی در کتاب آسیا در برابر غرب – به ارکستر معنویت شرقی پیوستند و دست آخر با بالا گرفتن کار و گرم شدن هرچه بیشتر بازار، احسان نراقی جامعه شناس نیز با یکی دو مجموعه ی آنچه خود داشت به معرکه آمد.»

اندیشه های احمد فردید

حکمت انسی

فردید دیدگاه های پراکنده و گاه متضادی در زمینه‌های تاریخی، ادبی، اجتماعی، سیاسی، فلسفی، زبان‌شناسی، و دینی داشت که آنها را حکمت انسی می‌خواند.

او معتقد بود حکیم انسی فیلسوف الهی است که از راه استدلال کشف و شهود به شناخت کلام‌الله و الله و مرحله ترس‌ آگاهی و هیبت و انس با خداوند رسیده است. به اعتقاد او انس عربی، شناسای فارسی و gnosis یونانی هم‌ ریشه و هم‌ معنی هستند و حکمت انسی همان gnostisim است.

فرق حکمت انسی با عرفان (mystisism) این است که اساس حکمت انسی بر سه مبنای شریعت و طریقت و حقیقت قرار دارد، اما عرفان بر اساس شریعت و طریقت.

سید عباس معارف شاگرد فردید حکیم انسی را اینچنین تعریف می‌کند: «فیلسوفان همواره از وجود و موجود سخن گفته‌اند، ولی به تعبیر هایدگر هرگز به نحو اساسی و اصولی از حقیقت وجود پرسش نکرده‌اند». بلکه فقط حکیمان انسی به این کار دست زده‌اند.

فردید عناصر اصلی این حکمت را از آرای ابوحامد غزالی، محی‌الدین عربی، کارل مارکس، مارتین هایدگر، و آیت‌الله خمینی گرفته است.

مجموعه فلسفی او پاره پاره در سخنرانی‌های متعددی که همه کم و بیش محتوای مشابهی دارند و بسیار مبهم هستند، بیان شده است و باید از دل این مجموعه آنها را بیرون کشید. این مجموعه التقاطی پیوستگی منظمی با همدیگر ندارد و به همین جهت نمی‌توان آن را یک نظام فلسفی دانست. دلیل اینکه او هیچ‌گاه این فلسفه را تدوین و منتشر نکرد و اینجا و آنجا در سخنرانی‌ها و مصاحبه‌ها مطرح می‌کرد، همین است.

محمد مددپور نیز به این موضوع اشاره دارد، وقتی می‌گوید این نوارهای سخنرانی «بسیار مغلوط و بسیار عجیب و غریب بود». حتی هم اکنون هم که به شکل کتاب تنظیم شده است، باید بارها آن را خواند و دیدگاه های پراکنده آن را که در فصل‌های مختلف کتاب آمده است، به هم چسباند تا فهمیده شوند.

تفسیر دیدگاه های فردید را می‌توان در نگاهی دوباره به مبادی حکمت انسی تالیف شاگردش سید عباس معارف پیدا کرد که نگرش مارکسیستی او بسیار آشکارتر از فردید است. در این کتاب می‌توان بعضی نکاتی را که این شاگرد از استاد شنیده است، اما در جایی ضبط نشده است پیدا کرد.

عناصر اصلی تشکیل‌دهنده حکمت انسی از متفکران زیر اقتباس شده است:

غزالی

در تاریخ اسلام غزالی اولین کسی بود که در حدود هزار سال پیش از این با نوشتن کتاب تهافت الفلاسفه به نقد و رد فیلسوفانی چون ارسطو، فارابی و ابن‌سینا پرداخت و آرای فلسفی آنان را شرح داد و رد کرد و به عرفان و شریعت بدون فلسفه پناه برد.

او معتقد بود که فلسفه یونانی که در خدمت کلام اسلامی آمده چیزی گمراه‌کننده است و به همین دلیل فلاسفه را تکفیر کرد و آنان را اهل بدعت در دین محسوب کرد. غزالی مطالعه و یادگیری علوم زمان خود یعنی علوم ارسطویی را که شامل ریاضی، منطق، طبیعی، الهیات، سیاست، و اخلاق بود بی‌فایده و آنها را آفاتی برای دین و ایمان به حساب می‌آورد. یادگیری علومی مانند ریاضی و منطق را نیز در صورت احتیاج در حداقل ممکن کافی می‌دانست. در کتاب دیگرش به نام احیاء علوم دین نیز به علم کلام حمله کرده و فرا گرفتن آن را نهی کرد.

غزالی با همه مخالفتهایش با فلاسفه، نخستین کسی است که از منطق ارسطو برای دفاع از اسلام استفاده کرد و آن را با اصول اسلامی درآمیخت. همچنین برخی آرای فارابی و ابن‌سینا را به کار گرفت و به آنها رنگ فقهی و کلامی داد و به دفاع از آنها پرداخت.

از غزالی تا فردید کسان زیادی مخالف فلسفه و حکمت یونانی بوده‌اند و شریعت را برای نجات مسلمانان کافی می‌دانسته‌اند، از جمله مولای رومی که معتقد بود مسلمانان باید عقل را به کناری نهاده، «حکمت یونانیان» را به دور انداخته و «حکمت ایمانیان» را بخوانند. استفاده از عقل در فهم متون شرعی و نفی آن فقهای شیعه را به دو اردوگاه اصولیون و اخباریون تقسیم کرد.

بنابراین فردید اولین کسی نیست که به نفی فلسفه و متافیزیک یونانی پرداخت.

فردید معتقد بود که متافیزیک ابداع یونانیان است و با سقراط شروع شده و با افلاطون تبیین می‌شود که پرسش از مبدا عالم و آدم و عالم و آدم می‌کند: «اکنون جهان متافیزیک‌زده است و این متافیزیک باعث بروز صنعت جدید است که می‌خواهد نه‌ تنها جهان را تسخیر کند، بلکه انسان را نیز، و این سلطه‌جویی طاغوت یا استبداد به معنی واقعی است و همین باعث طاغوت شدن انسان می‌شود.

علم و صنعت جدید جهان را آن‌چنان که باید باشد نشان نمی‌دهد. واقعیت آن عین خدعه‌سراست. علم و صنعت امروز حجاب اعظم و اکبر است برای حقیقت پریروزی و پس فردایی. صنعت اگر نسبت حضوری با خدا داشته باشد، خوب خواهد بود». اما هیچ‌گاه توضیح نمی‌دهد که چگونه صنعت ممکن است همچون یک عارف نسبت حضوری با خدا داشته باشد.

فردید معتقد بود از وقتی که کسانی مانند فارابی و ابن سینا فلسفه و علوم یونانی را که حاصل اندیشه و تعقل و خرد آدمی است، به شرق وارد کردند و لباس اسلامی پوشید، جهان شرق و اسلام غربزده (یعنی یونانزده) شد. «غربزدگی با یونان آغاز می‌شود».

بر حسب اعتقاد فردید با گسترش تمدن یونانی که مبتنی بر عقل بود در جوامع شرقی که مبتنی بر وحی بودند، حجاب بر شرق فرو افتاد. از نظر فردید غرب‌زدگی به معنی غرب‌گرایی نبود که آل احمد از این اصطلاح منظور داشت و معنای سیاسی داشت، بلکه یک اصطلاح فلسفی به معنای ورود متافیزیک یونانی به شرق بود. همان متافیزیکی که باعث غفلت بشر از حقیقت شده بود. در واقع منظور او از غربزدگی همان یونان‌زدگی و یا دلبستگی به خردگرایی و خردورزی بود.

فردید معتقد بود شرق وقتی در سعادت خواهد بود که از غرب و سلطه عقلانی آن آزاد شده و شیوه وحیانی را در پیش گیرد. گاهی نیز معنای غربزدگی را گسترش داده و معنای دیگری از آن طلب می‌کرد: «از زمان یونان تاکنون من غربزدگی را طاغوت‌زدگی و دیوزدگی می‌دانم».

به نظر او ابوعلی سینا و ملاصدرا غربزده و بنابراین زندیق بودند: «بوعلی سینا برای من زندیق است، ولی زندقه‌زدگی او خودبنیاد نیست. بوعلی هنوز در مقابل کتاب آسمانی خشیت دارد... باز متافیزیک می‌آید تا ملاصدرا دو جهت و جریان است: یکی بی‌تقوایی و دیگری تقواست، بی‌تقوایی فلسفه ملاصدرا است...در فلسفه ملاصدرا تقوای قرآنی فراموش شده است». «اخلاق ناصری زندقه است و فضایل چهارگانه یونانی بر آن غالب است. این فضایل در فقه نیامده است. این فضایل در مقابل احکام پنجگانه مستحب، واجب، مکروه، مباح، و حرام در علم فقه و اصول است».

فردید حتی غزالی و فخر رازی را هم که مخالف فلسفه بودند اسیر فلسفه می‌دانست، به‌ویژه فخر رازی را، و می‌گفت آنها به حکمت انسی و معنوی نرسیدند. وی معتقد بود: «وقتی که یونانیت سراغ اسلام می‌آید حجابی روی قرآن کشیده می‌شود و عقل متعارف به هر صورت از عقل قرآنی دور می‌شود، و مخلوطی از عقل مستبدانه حکمرانان و عقل یونانی می‌آید». زیرا بشر با عقل و منطق می‌خواهد بگوید خدا هست یا نیست، در حالی که خدا را باید از راه دل و از روی عشق پی برد و نه منطق.

فردید دوران شکوه و عظمت علمی فرهنگی اسلامی را در قرون سوم و چهارم هجری که با ترجمه کتابهای یونانی به عربی آغاز شده بود، نفی می‌کرده و بیهوده می‌داند. زیرا معتقد است مسلمانان با این کار عقلانیت و خردورزی یونانیان را به فرهنگ اسلامی و دینی وارد کردند و به مطالب شریعت چیزی خارج از آن افزودند. فردید حتی چهار صد سال تاریخ علمی و فنی غرب را تعالی معکوس انسانها می‌داند، زیرا معتقد است که تکنولوژی غربی بر انسان مسلط شده است.

ابن‌عربی

فردید عرفان و علم الاسماء خود را از محی‌الدین عربی فیلسوف اندلسی گرفته است که در کتاب فصوص الحکم شرح داده شده است. ابن‌عربی می‌گفت که دوران تاریخی از آدم شروع می‌شود و با پنج پیامبر اولوالعزم (نوح، ابراهیم، موسی، عیسی، و محمد) ادامه پیدا می‌کند.

هر یک از این دوران تاریخی مظهری از اسماء الهی است. آغاز هر دوره اسم قبلی می‌رود و اسم جدیدی می‌آید. ما اکنون در دوران نزدیک به پایان تاریخ یا دوران «حقیقت محمدیه» هستیم: «در فصوص‌الحکم می‌بینید اسم بعد از اسم می‌آید و هر نبی که می‌آید، دیگری می‌رود. این صورتش غلبه می‌کند و بقیه ماده‌اش می‌شوند.

حالا یک صورت مثلاً صورت پیامبر اسلام که آمد آن تاریخ گذشته صورت زرتشت را با سلاطین جبار پایان این عصر و همچنین عیسی و موسی و همه پیامبران دیگر ماده خود می‌کند. بر همه اینها یک صورت می‌خورد. به عقیده تصوف اسلامی، از آنجا که پیغمبر اسلام خاتم‌الانبیاء است و حقیقت محمدی و اسم محمدی آخرین اسم است، با این اسم تاریخ تمام می‌شود».

بنا بر نظر فردید هر دوره تاریخی دوره غلبه اسمی خاص یا به عبارت دیگر دوره حکومت صورت نوعی خاص است که سه مرحله تاسیس یا پیدایش، بسط یا گسترش، و انحطاط و زوال دارد. منتها به‌جای این واژه‌ها، واژگان دیگری را به کار می‌گیرد و چنین می‌نمایاند که حرف و نظریه تازه‌ای دارد.

او این سه دور را نسخ، فسخ، و مسخ نام می‌گذارد. با هر نسخ دوره اسم قبلی به سر می‌آید و دوره اسم جدید آغاز می‌شود که دوره تاسیس نظر و تفکر جدید است. «در هر دوره‌ای از تاریخ که انقلاب می‌شود، در واقع اسمی می‌آید و اسمی می‌رود. معنی انقلاب ظهور و غیاب اسماء است. انسان در هر دوره از تاریخ مظهر اسمی است. موجودات هر کدام مظهر یک اسم‌اند، اسم همان است که امروز شما به آن خدا می‌گویید. این ظهور عبارت است از اسم. ببینید ظهور هویت غیب به این معنی همان اسم است. حالا نمی‌خواهم اسم و صفت را بیان کنم. بدون اینکه مساله را ببرم به سطحیت مباحث روزنامه‌ها، و یا اینکه ساعتها درباره اسم بگویم ضرورتی ندارد، ولی همین قدر که شما تماس بگیرید کافی است».

فردید این پنج دوره را پریروز، دیروز، امروز، فردا، و پس فردا می‌نامد و معتقد است که اکنون ما در دوره چهارم یا فردا هستیم و دوران پنجم یا پس فردا دوران ظهور قیام حضرت مهدی است که جهان را از تسلط و حجاب غرب آزاد می‌کند.

عباس معارف سبب نسخ و فسخ و مسخ هر یک از این دوران‌ها را بر بنیان دیدگاههای کارل مارکس فیلسوف آلمانی توضیح می‌دهد.

کارل مارکس

تاریخی‌گری فردید یعنی اینکه تاریخ بشر ابتدا و انتهایی دارد و از دوران‌های متفاوتی گذر می‌کند و این دوران‌ها جای خود را به دوران دیگری می‌دهند و سرانجام سیر تاریخ به آغاز خود برمی‌گردد نیز از کارل مارکس متفکر آلمانی گرفته شده است. فردید بارها به هم سخنی خویش با مارکس اعتراف کرده است: «مارکسیسم را تا آنجا که طاغوت را نفی می‌کند قبول دارم، ولی بازرگان را نه».

مارکس معتقد بود در جوامع اولیه بشر و کمون‌ها مالکیت و طبقه‌ای وجود نداشته است، اما به‌تدریج در طی گذر از مرحله شبانی، کشاورزی، فئودالیسم و سرمایه‌داری با ایجاد مالکیت و طبقه به استثمار و بهره‌کشی کارگران انجامیده است. اما سرانجام جوامع بشری با انقلاب‌های پرولتاریایی که کارگران در جوامع سرمایه‌داری برپا می‌کنند، این طبقه را از قدرت خلع می‌کنند و خود قدرت را در دست می‌گیرند و پس از گذر از مرحله دیکتاتوری پرولتاریا سوسیالیسم را به پا می‌کنند و خود را از زنجیرهایی که سرمایه‌داران بر دست و پایشان بسته‌اند آزاد خواهند کرد. مالکیت و استثمار نفی خواهد شد و با برپایی سوسیالیسم و جامعه بی‌طبقه و بدون مالکیت همه آزاد و برابر زندگی خواهند کرد. این جامعه شبیه همان کمون‌های بی‌طبقه خواهد بود. این یک جبر تاریخی و وقوع آن قطعی است.

فردید هم بر طبق نظریه علم الاسماء خویش معتقد بود که حرکت تاریخ در این سیر اجباری خود از «امت واحده» آغاز تاریخ (کان الناس امه واحده، بقره ۲۱۳) در «پس پریروز» که قریب بارگاه الهی بود مهجور افتاده و به سوی «دیروز»، «امروز»، «فردا» گذرکرده و سرانجام به «پس فردا» خواهد رسید. در این دوران پنج‌گانه که هر کدام مظهر اسمی از اسماء‌الله است «پس فردا» غایت سعادت بشری است که همانند «پریروز» است و به تشکیل «امت واحده» منجر خواهد شد.

او گاهی سخنرانی‌هایش را به نام خدای پریروز و پس‌فردای تاریخ آغاز می‌کند. فردید همانند مارکس در انتظار آن موعودی بود که وضع را بهتر خواهد کرد و جامعه «پس فردا» را تشکیل خواهد داد، برای مارکس این موعود طبقه پرولتاریا بود و برای فردید امام دوازدهم.

تفسیری که فردید از «امت واحده» آغاز تاریخ و «امت واحده» پایان تاریخ داشت، درست همان کمون اولیه و جامعه بی‌طبقه سوسیالیستی مارکس است. عباس معارف امت واحده را امتی می‌داند که بدون طبقات متخاصم است و گذر از این مراحل تاریخی را با مبارزه طبقاتی مستکبران و مستضعفان تفسیر می‌کند.

مارتین هایدگر

هایدگر فیلسوف آلمانی معتقد بود که تاریخ دوهزار و پانصدساله متافیزیک غرب به موجود پرداخته است و از وجود غفلت کرده است. از آنجایی که الهیات به بحث از موجود پرداخته است و نه وجود، پس الهیات هم مانند دیگر علوم پوزیتیو یا تجربی (شیمی، زیست‌شناسی، فیزیک) است، زیرا در آن از وجود بحث نمی‌شود. بدین ترتیب نیهیلیسم را به معنای نیست‌انگاری حقیقت وجود و اشتغال به نحوی از انحای موجود تعریف می‌کند.

فردید هم می‌گوید: «اصلاً از قرن نوزدهم به این طرف پرسش از» وجود «نشده و فقط» موجود «موضوع پرسش بوده است. موجود عبارت است از جوهر و عرض، اصلاً آنچه در این جهان اصالت دارد، جوهر و عرض است».

فردید اصطلاحات هایدگر را بسط داده و تعبیری دلخواه از آنها کرده و سپس آنها را با تعبیر خودش از عرفان اسلامی تطابق می‌دهد. مثلاً غفلت انسان از وجود را در تاریخ متافیزیک از هایدگر گرفته و آن را به غفلت از حقیقت و یا غروب حقیقت تفسیر می‌کند و می‌گوید: «تاریخ مغرب، تاریخ مغرب حقیقت است» و با این شعبده‌بازی زبانی سعی می‌کند به مدرنیته و آورنده آن، یعنی تمدن غربی حمله کند. در حالی که ادامه تفکر استدلالی یونانی جهان را از قید خرافات مذهبی آزاد کرد، و با آن در واقع نه‌تنها حقیقت غروب نکرد بلکه حقیقت طلوع کرد.

دریافت فردید از فلسفه هایدگر دریافت شخصی او است. و برداشت عموم فلاسفه از هایدگر نیست. فردید تفکر غربی را تفکر خودبنیادانه subjective می‌داند و آن را به نفس اماره (در برابر نفس مطمئنه که در قرآن آمده است) تعبیر می‌کند. او با سوبژکتیویته که با دکارت آغاز می‌شود و ادامه همان فلسفه و متافیزیک غربی است و نماد عقلانیت جدید است، به مبارزه می‌پردازد و آن را حجاب حق و حقیقت می‌داند.

فردید در سخنرانی‌هایش فقط از دو نفر یعنی از هایدگر و آیت‌الله خمینی ستایش می‌کند: «هایدگر... آموزگار معاصر تفکر را با امام خمینی همسخن می‌دانم». «هیدگر زمانش باقی و زمان ولیعصر است...من (فردید) هیدگر را با اسلام تفسیر می‌کنم. یگانه متفکری که در جهت جمهوری اسلامی است هیدگر است.

هایدگر دشمن تفکر مفهومی عقلی و ریاضی است... در آثار هایدگر زبان و زمان اساسی است». با وجود این فردید می‌گوید با هایدگر تا آنجا که غرب را و اومانیسم را و تاریخ دوهزار و پانصدساله متافیزیک غرب را نفی می‌کند هم‌سخن است؛ آن هم بر اساس حکمت و عرفان اسلامی، ولی یک‌سخن با او نیست. چون او یک مسلمان شیعه و ایرانی است و نمی‌تواند با یک حکیم مسیحی یک‌سخن باشد.

فردید معتقد بود که با آغاز تفکر یونانی که همان آغاز غرب است، شرق نهان می‌شود و تفکر وضع تازه‌ای پیدا می‌کند و آن اینکه کتب آسمانی که روح و متن آن شرقی است، با مبنای متافیزیک یونانی یعنی فلسفه ارسطو که محصول غرب است، تفسیر می‌شود. با آغاز متافیزیک خدایان هم فرار می‌کنند. با ظهور اسلام نبوت و وحی آسمانی مطرح می‌شود که در تفکر یونانی وجود ندارد. اما در اسلام بحث‌های کلامی به جای آموزش لقای خداوند از سر حضور جایش را به منطق اثبات خداوند می‌دهد. یعنی علم اصول فقه به یک دوره منطق یونانی تبدیل می‌شود.

در حوزه تفکر یونانی و قرون وسطایی و نیز فلسفه انسانی مدار تفکر «موضوع‌اندیشی» است. در تفکر یونانی موضوع جهان است، در قرون وسطی خدا و در دوره جدید خود انسان موضوع تفکر است. اما بشر از این دوره نیز خواهد گذشت. بشر جدید به جایی می‌رسد که به این تمدن نه می‌گوید و نور شرق را خواهد دید.

صورت غالب در تمدن کنونی جهان صورت هومانیسم است و امتیاز میان تمدن اقوام مختلف به صورت یا صورتهای تمدن گذشته آنهاست که هم اکنون به ماده تبدیل شده است (منظور فردید از صورت و ماده چیزی شبیه به روبنا و زیربنا در نزد مارکس است). آنچه فعلاً در همه جهان اسم الاسماء است، هومانیسم غربی است و این هومانیسم یک حوالت تاریخی است.

منظور از فردید از حوالت تاریخی همان مقتضا و تقدیر تاریخی هایدگر است. به بیان دیگر در دوره جدید بشر خود را «بنیاد» هر امر و هر چیز می‌انگارد. «همواره انسان از یک راهی که بیشتر در مسیر توحید حقیقی پریروزی و پس‌فردایی است، به توحید دیروزی و امروزی و فردایی که توحید و یکتاگرایی تمام‌شده تاریخ نیست‌انگاری است، باز می‌گردد. این یکتاگرایی عبارت است از اینکه «انسان» اصالت دارد».

آیت‌الله خمینی

فردید به آیت‌الله خمینی به‌عنوان رهبر سیاسی و انقلابی که جامعه ایران را به سوی «امت واحده پس فردا» رهنمون می‌کند، می‌نگریست و از او تعریف می‌کند: «آقا سراسر تاریخ غرب باطل است، باید به تعالی بازگشت. تعالی به سراغ ما آمده است به رهبری امام خمینی، البته باید مدتی طول بکشد و غربی هم تغییر پیدا بکند و تعالی از باطل به‌حق به سراغ بشر بیاید، بر قدم امام غایب به معنی انتظار آماده گر و تفکر آماده‌گر و بعد امام حاضر و این مسیر است».

او حتی سعی می‌کند مانند رهبر انقلاب حرف بزند، بسیاری از واژگان او را به کار می‌گیرد و فعل‌ها را در ابتدای جمله می‌آورد: «مبارزه مارکسیسم روی هم رفته مبارزه با طاغوت است. گرچه خود طاغوت را اثبات می‌کند، ولی نسبت به مخالفان، نسبت به بازرگان، با طاغوت بیشتر مبارزه می‌کند چون خدای بازرگان خدای بورژوازی و خدای لیبرالیسم است. ندانسته خدای اعلامیه جهانی حقوق بشر است. لطف می‌کنید. حالا فرقی نمی‌کند این دسته که طرفدار آزادی بشر بوده‌اند، آیا آزادی آنها همان آزادی نفس اماره است. تمام دسته بازرگان تا حاج سید جوادی چنین‌اند».

او دیدگاههای سیاسی آیت‌الله خمینی را تایید می‌کند و با دموکراسی مخالف است: «در دموکراسی... هرکس دعوی خدایی می‌کند و انسان‌ها به جایی می‌رسند که همگی دیکتاتور می‌شوند» و تفکر انقلابی را که توآم با عمل است، در جهت براندازی وضع موجود تایید می‌کند زیرا آنها را در جهت انتظار آماده‌گر ظهور امام زمان می‌داند.

بر این اساس است که او با چپ های انقلابی که انقلاب اسلامی را قبول دارند بیشتر نزدیک است تا مسلمانان لیبرال و یا ملی‌گرا. اما هدف انقلاب را ایجاد یک طبقه خاص و یا کسب منافع مادی نمی‌داند: «می‌توان امیدوار بود که جمهوری اسلامی در مسیر ظهور امام زمان با اعتقاد تام و تمام به امام زمان و نایب امام، جمهوری اسلامی را تاسیس کند ولی خطرها را باید یادآوری کرد و من نه ماه است که دارم مخالفت می‌کنم و بارها گفتم رادیو و پوپر زده‌ها (یعنی سروش) همه‌کاره این مملکت‌اند، ندانسته».

تعریفی که فردید از انقلاب دارد، تعریفی عرفانی و اخلاقی است: «انقلاب حقیقی عبارت است از تعالی از زمان فانی به وجود و از وجود به زمان باقی و از زمان باقی به خدا».

اسم‌شناسی

یکی دیگر از دیدگاههای فردید درباره علم‌الاسماء یا اسم‌شناسی (ethymology) بود. فردید این واژه را به دو معنی به کار می‌گیرد. یکی به معنی شناخت ریشه و بنیان کلمات در طی تاریخ و یافتن پیوندهای واژه‌های زبانهای مختلف با یکدیگر یا زبان‌شناسی. دیگری به معنی علم‌الاسماء تاریخی که آن را از ابن‌عربی می‌گیرد، به معنی شناخت اسماء‌الله (نامهای خداوند) و شناخت دوران‌های مختلف تاریخی که تجلی اسماء الهی هستند.

زبان‌شناسی

زبان‌شناسانی که در قرن هجدهم به مطالعه زبان های شرقی پرداختند، متوجه شدند که ساختار دستور زبان و واژگان زبان های لاتین، یونانی، و فارسی شباهت زیادی با سانسکریت دارد و آنها را هم‌خانواده و مشتق از سانسکریت دانستند. این زبانها که شامل تمام زبانهای هندوـ اروپایی می‌شود یک ریشه واحد دارند. این زبانها را جدا از زبانهای ترکی و یا سامی (مانند عبری و عربی) می‌دانند که به‌طور جداگانه‌ای شکل گرفته‌اند.

اما فردید با نظریه خود معتقد بود که زبانهای سامی هم با زبانهای هندوـ اروپایی هم‌ریشه هستند. این مسئله به دیدگاه کلی او درباره دوران‌های تاریخی بر می‌گردد که معتقد است که در دوران پریروز و امت واحده که خدا آدم را خلق کرد، فقط یک زبان وجود داشت که خداوند به این امت آموخته بود و دستور زبانش را هم وضع کرده بود. اما به‌تدریج به علت دوری از قرب حق این امت واحده به گروه ها و شعبه‌های مختلفی تقسیم شد و زبان های مختلفی از زبان اولیه به وجود آمد.

یعنی زبان را موضوعی نمی‌داند که بشر در طی دوران تکامل خود به‌تدریج ابداع کرد و دستور زبانش را ساخت، و به‌تدریج از سادگی به پیچیدگی تکامل پیدا کرد. بلکه می‌گوید زبان اولیه با تفرقه امت واحده و گذر از دوران «پریروز» به «امروز» به‌تدریج انشعاب پیدا کرد و به شکل زبانهای متعدد جلوه‌گر شد. معانی اصلی کلمات نیز در بسیاری از مواقع تغییر پیدا کرد و مسخ شد که در دوره جدید این مسخ و نسخ در زبان بیشتر شده و به نهایت خود رسیده است. از اینجا اهمیت علم اسم‌شناسی پدیدار می‌شود.

برای دریافتن معانی حقیقی کلمات، باید به معانی آنها در زبانهای نزدیک به زبان پریروزی یعنی زبان «امت واحده» گذشته رجوع کرد. «حال آنکه دیگر زمانش تمام شده است که ما بتوانیم با زبان عربی و فارسی فکر بکنیم. فکر کردن با زبان از آن پس فرداست. این زبانها هم اگر روشن شد، معلوم نیست که زبان پس‌فرا باشد». «این خاورمیانه الفاظش را از یاد برده و از گذشته رو برگردانده، زبان از یادش رفته است» .

شاگردان فردید معتقدند که هر چند از اواخر قرن نوزدهم هم تاکنون عده‌ای از دانشمندان کوشیده‌اند با استفاده از زبانهای کهن هند و اروپایی چون سانسکریت و زبانهای اوستایی و یونانی و لاتین و زبانهای سامی کهن چون آرامی، آشوری و بابلی به معنی اصلی لغات متداول در زبانهای کنونی پی ببرند، با این همه کوششها موفق نشده‌اند چون معرفتی به مبادی حکمی علم اسم‌شناسی نداشته‌اند. یگانه کسی که با اطلاع کامل از مبادی حکمی و علم الاسماء و حکمت انسی به تحقیق در اسم‌شناسی پرداخت، استاد سید احمد فردید بوده است.

این فرضیه که تمام زبانهای موجود از یک زبان اولیه مشتق شده‌اند، ادعای بزرگی است که اگر کسی موفق به اثبات آن شود، انقلاب بزرگی در زبان‌شناسی ایجاد خواهد کرد.

ادعای فردید همانند این است که کسی بگوید زمین کروی نیست و مکعبی شکل است. چنین ادعای بزرگی مدرک و سند خارق‌العاده‌ای نیز لازم دارد. فرض ادعا آن چنان اهمیتی ندارد، که شیوه و روش اثبات ادعا.

فردید از این ادعاها زیاد دارد، بدون آنکه هیچ روش و مبنایی برای اثبات ادعاهای خودش بیاورد. متاسفانه در هیچ‌یک از متون سخنرانی‌ها و نوشته‌هایش هم شیوه و قاعده رسیدن به این نظریه انقلابی را به دست نمی‌دهد. شاگردان او می‌گویند که او فرهنگ مفصلی از ریشه‌های واژگان تهیه کرده و ریشه مشترک زبانهای هندوـ اروپایی را با سامی نشان داده است.

جریان ها و سازمان های مذهبی – سیاسی ایران (1320- 1357)

ایرنا - احمد فردید؛ فیلسوف شفاهی یا سخنور ستیزه جو؟

الف: فردید و فردیدیات

  • منبع
  • حقوق نیوز

دیدگاه

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید



کد امنیتی کد جدید