امروز: جمعه, ۳۱ فروردين ۱۴۰۳ برابر با ۰۹ شوّال ۱۴۴۵ قمری و ۱۹ آوریل ۲۰۲۴ میلادی
کد خبر: 273735
۱۰۶۹
۱
۰
نسخه چاپی
(pleasant Rowland)

پلزنت رولاند | ملکه ی عروسک دختران

رولاند پس از آن که دریافت در میان کتابهای کودکان جای کتابهایی که سَبک و روش زندگی گذشتگان را برای بچه ها توصیف کند خالی است، فکرش را برای تالیف چنین کتابهایی با دست اندرکاران شورای شهر ویلیامزبرگ در میان گذاشت و نهایتاً کتابی را با تصاویری دقیق و مطالبی پرمعنا در این راستا تالیف کرد و از این که راه متفاوتی را برای اتصال و ارتباط با بچه ها یافته بود از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید.

پلزنت رولاند | زن کارآفرین موفق

پلزنت رولاند در سال 1941 در شیکاگو پا به عرصه ی وجود گذاشت. مادرش خانه دار و پدرش مجری یک شرکت تبلیغاتی بود. رولاند در سال 1962 در رشته تاریخ هنر ازکالج ولز فارغ التحصیل شد و به مدت شش سال آموزگار دبستان بود. او در مقام معلم همیشه از مطالب کتابهای درسی شکوه و شکایت داشت و می گفت این چیزها خلاقیت شاگردان را بر نمی انگیزد و اجازه نمی دهد اشتیاقی برای ژرف اندیشی پیدا کرده و دریچه ی ذهنشان بر همه امور گشوده شود. او از شیوه ی تدریس در آموزشگاهها نیز انتقاد می کرد و اعتقاد داشت که روش منضبط رایج در مدارس ذهن شاگردان را محدود، کودن و خسته می کند. از والدین بچه ها نیز ناراضی و گله مند بود. ادعا می کرد که در محیط خانه هرگز در کنار بچه ها نمی نشینند تا برایشان وقایع تمدنها و سنت های گذشته را بازگو کنند. به همین دلیل با ابداع مجموعه ای از ابزارهای آموزشی کوشید با ایجاد تنوع در تعلیم و یادگیری این خلأ را ترمیم کند.

برای این منظور او در سال 1968 تدریس را رها کرد و به مدت سه سال گزارشگر تلویزیون سانفرانسیسکو شد. روزی هنگام مصاحبه با یک ناشر تجربیات خود در زمینه تدریس را با او در میان گذاشت و طرف مقابل پس از آگاهی از مهارت و علاقه مندی رولاند به مواد آموزشی دوره ی ابتدایی، به وی پیشنهاد کرد در موسسه اش به نام «شرکت تحقیقاتی آموزشی بوستون» مشغول به کار شده و با پیروی از افکار و آرمانهایش کتابهای آموزشی جدیدی را در حوزه ی تاریخ و ادبیات تدوین کند. به این ترتیب او از سال 1971 تا 1978 در این موسسه به عنوان مدیر توسعه محصول به کار پرداخت و تالیفاتش در قالب کتابهای درسی به طور وسیعی در مدارس سراسر کشور مورد استقبال قرار گرفت.

پلزنت رولاند

پلزنت رولاند در سال 1981 مدیر مسئول یکی از مجلات کودکان شد و با تلاش و علاقه مندی تیراژ این مجله را در طول یک دهه سه برابر کرد. اما در سال 1989 آن نشریه را فروخت تا وقت بیشتری را به شرکت پلزنت، تحت تملک خودش، اختصاص دهد. گرچه رولاند بیشترین سالهای زندگی حرفه ای اش را به توسعه امکانات آموزشی بچه ها اختصاص داد، اما پس از آن که به اتفاق شوهرش از شهر ویلیامزبرگ واقع در ایالت ویرجینیا دیدن کرد به شدت تحت تاثیر آداب و سنن، خانه ها و لوازم زندگی مردمانی که مثل گذشته زندگی می کردند قرار گرفت. او بعدها خطاب به گزارشگر شبکه ی تلویزیونی CNN گفت : فراموش نمی کنم که وقتی در سایه روی نیمکتی نشسته بودم . اوضاع و موقعیت مردم این شهر را مشاهده می کردم به این نکته اندیشیدم که تدریس تاریخ در مدرسه چقدر ضعیف و غیر ملموس است و تا چه اندازه از علاقمندی بچه ها نسبت به گذشته کشورشان می کاهد. همچنین متاسف بودم که چرا بچه های بیشتری نمی توانند به دیدن این کلاس زنده و باشکوه تاریخ بیایند. در بحر تأمل فرو رفتم تا ببینم راهی وجود دارد تا بتوانم تاریخ را همان گونه که شهر ویلیامزبرگ بر من تاثیر گذاشته، برای بچه ها زنده و ملموس سازم.

رولاند پس از آن که دریافت در میان کتابهای کودکان جای کتابهایی که سَبک و روش زندگی گذشتگان را برای بچه ها توصیف کند خالی است، فکرش را برای تالیف چنین کتابهایی با دست اندرکاران شورای شهر ویلیامزبرگ در میان گذاشت و نهایتاً کتابی را با تصاویری دقیق و مطالبی پرمعنا در این راستا تالیف کرد و از این که راه متفاوتی را برای اتصال و ارتباط با بچه ها یافته بود از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید.

چند ماه بعد او روزی برای تهیه هدایای کریسمس برای خواهرزاده هایش که یکی از آنها 8 ساله و دیگری 10 ساله بود، به چند فروشگاه مراجعه کرد. قصد داشت برایشان عروسک بخرد. اما تنها با چند نوع عروسک باربی و چند عروسک دیگر که هیچ انگیزش و یا پیامی را منتقل نمی کردند رو به رو شد. به همین دلیل در تصمیم خود برای عرضه ی عروسکهایی حامل پیامهای آموزشی و تاریخی از همیشه مستحکم تر گردید. تجربیاتش در شهر ویلیامزبرگ و نیز هنگام خرید هدایا برای خواهرزاده هایش درهم آمیخت و به عطش وی برای پیگیری هدفش دامن زد. او بعدها گفت: « دوست داشتم با تهیه ی عروسکها و کتابهای مصور و زیبا روایت زندگی یک دختربچه آمریکایی دوران گذشته را برای دختران هفت تا دوازده ساله روشن و ملموس سازم. تولید این عروسکها به من امکان داد ضمن انتقال مطالبی درباره تاریخ به بچه ها به قوه ی تخیل شان پر و بال دهم. می خواستم آنان فرهنگ و آداب و رسوم کشورشان را در گذشته بشناسند و در احساس افتخار گذشتگان پس از کسب استقلال سهیم شوند.» رولاند موضوع را با دوستش والری در میان گذاشت و گفت: «قصد دارم کتابهایی را درباره ی دختربچه های تقریباً 9 ساله دورانهای گذشته تالیف کنم و برای شخصیتهای مختلف در این کتابها عروسکهایی بسازم که به طور دقیق همان لباسها و لوازم زندگی را داشته باشند تا بچه هایی که این عروسکها را می خرند با پوشیدن آن لباسها و استفاده از همان لواز بتوانند سَبک و شیوه زندگی اجدادشان را بیازمایند و لمس کنند.»

در واقع رولاند می خواست تجربیاتش را در شهر ویلیامزبرگ به صورت دختربچه ها منتقل کند تا در حال بازی، به همسالان خود که در دوره ای جداگانه و تحت شرایطی کاملاً متفاوت می زیسته اند مرتبط و متصل شده و درسهایی پرمعنا را در قالب تصاویر و اشعاری که آنان برایشان به یادگار گذاشته اند بیاموزند. بعلاوه از طریق این عروسکها نقش هایی از ماجراهای آن دوران را به عهده گیرند و به این نکته توجه کنند که گرچه از تکنولوژی جدید و امکانات رفاهی بیشتری بهره مندند، اما در زمینه ی تاریخ، زبان، ادبیات و بسیاری از جنبه های دیگر با پیشینیانشان سهیم و شریکند. به هر حال رولاند در یک روز زمستانی طرح مشروح و مفصلی از ایده ای را که به ذهنش خطور کرده بود تهیه کرد و آن را دختر آمریکایی نام نهاد. او می گوید: «هنگام توصیف طرح تفصیلی ام از فرط شور و شوق حس کردم قلم در دستم در حال پرواز بوده و نیرویی بالقوه در ژرفای وجودم چشم به راه شکوفایی و آزادی است.» به هر حال رولاند برای تولید عروسکهایی که تجسمی از دختربچه های دوره های مختلف تاریخ آمریکا بود، تصمیم گرفت دست به ماجراجویی زده و در قلمرو مجهول و ناشناخته ای که هیچ تضمینی بر آن نبود گام بردارد و این به نقطه ی عطفی در زندگیش مبدل شد.

در این راستا او به جای این که دست نیاز به سوی سرمایه گذاران دراز کند با یک میلیون دلار حق تالیفی که تا آن زمان از ناشران دریافت کرده بود شرکت پلزنت را پایه گذاری کرد. او بعدها در مصاحبه با CNN گفت: « من تمام دستمایه ی زندگی خود را به کاری اختصاص دادم که آینده مبهم و مجهولی در پی داشت و می توانست به تباهی کامل زندگیم بینجامد. با وجود این پل های پشت سرم را شکستم تا راه هرگونه بازگشتی را ببندم.»

رولاند اصرار داشت تا پیش از کریسمس 1986 عروسکهایی را که هر کدام کتابی ضمیمه اش بود تهیه و تولید کند. او در زمینه ی تالیف کتاب تجربه داشت. اما نمی دانست برای تولید عروسک چگونه و از کجا باید آغاز کند. حتی مدلی در اختیار نداشت تا بتواند از روی آن الگوبرداری نماید. به همین دلیل برای یافتن مدل مناسب به شیکاگو رفت و با گامهای استوارش مغازه های این شهر را زیر پا گذاشت و سرانجام در انبار یک شرکت تولید اسباب بازی، عروسکی را یافت که غبار سنگینی آن را فرا گرفته بود و می توانست به عنوان الگو از آن استفاده کند. او در این زمینه می گوید:« چشمان آن عروسک انحراف داشت. به همین دلیل هیچ کس تا به آن روز به آن توجهی نکرده بود. حتی فروشنده هم از وجود این عروسک خبر نداشت.» وقتی رولاند لباس عروسک را از تنش درآورد آرم یک شرکت آلمانی را در لباس زیر عروسک دید. و بعد از چند تماس تلفنی با آن شرکت به آلمان رفت و پس از مراجعه به آن شرکت، مواد اولیه، روبان و پارچه مورد نیاز برای تولید عروسکهای طرح «دختر آمریکایی» را سفارش داد. قرار شد عروس های 45 سانتیمتری در آلمان تولید، کتابها در شرکت مدیسون در ویسکانسین چاپ و ضمایم عروسکها از چین تهیه شود. امروزه عروسکها و ضمایم آن، هر دو در چین تولید و در ویسکانسین مونتاژ می شود.)

رولاند پس از تحقیقات جامع در انستیتو اسمیت سوتین واقع در واشنگتن و نیز انستیتو تکنولوژی و مُد نیویورک مدلهای اولیه ی عروسک را تهیه و نامگذاری کرد: مولی، یک دختر بچه 9 ساله عینکی که در دوران جنگ جهانی دوم زندگی می کرد، سامانتا، دختربچه ای یتیم ولی ثروتمند از اهالی نیومکزیکو و کریستین، یک مهاجر سوئیسی که از اواسط قرن نوزدهم به اتفاق والدینش در آمریکا زندگی می کرد. هر عروسک دارای ضمائم دقیق و مفصل بود، از جمله کتاب و نوار کاست. هرکس به دلخواه می توانست بخشی از آن و یا کل مجموعه را خریداری کند.

رولاند

برای این که این سه عروسک پیام های تاریخی را به طور دقیق منتقل کنند هیئتی مرکب از چند کارشناس تاریخ، نویسندگان، ناشران، طراحان تولید برای تهیه ی مدل عروسک، تالیف کتاب و مطالب نوار کاست مشغول به کار شدند و برای یافتن الگویی دقیق برای ساخت عروسک مطالعاتی میدانی انجام دادند. به طور مثال آنان برای تحقیق در مورد شخصیت سامانتا به شهر سانتافه در ایالت نیومکزیکو رفته و برای آگاهی از خصوصیات کریستین با جامعه شناسان سوئیسی ارتباط برقرار کردند. رولاند پس از مدتی تصمیم گرفت عروسک دیگری را که سمبل بومیان آمریکایی بود به تولیداتش بیفزاید. کارشناسان پس از تحقیق و بررسی دقیق طایفه ی نز ( Nez ) را برای این منظور برگزیدند، زیرا این طایفه هنوز پابرجا بود و افرادش توافق کردند که برای تهیه ی مدل این عروسک گروه را یاری کنند. به این ترتیب کایا، نیز به جمع سه عروسک اصلی یعنی سامانتا، مولی و کریستین پیوست.

رولاند در توصیف این عروسک ها به یک گزارشگر گفت: « این مجموعه در اسباب بازی فروشیها عرضه نمی شود. نمی خواهم مصنوعات من از طریق بسته بندیهای زیبا و سایر جذابیتها، افراد را به خرید ترغیب کند. این عروسکها حامل پیامی پرمعنا و نیرومندند و باید با دقت و ظرافت درباره ی آن سخن گفت. به هر حال رولاند به جای عرضه ی آنها در اسباب بازی فروشیها و یا انجام کارهای تبلیغاتی که شرکت بودجه ای هم برای آن نداشت تصمیم گرفت این مجموعه را صرفاً به طور مستقیم و از طریق پست عرضه کند.»

سرانجام مخاطره جویی و جسارت او ثمر بخشید و از سپتامبر 1986 تا دسامبر همان سال عروسکهای برند (دختر آمریکایی) 7/1 میلیون دلار فروش داشت و این رقم تا سال بعد به مرز 3 میلیون دلار رسید. روزی رولاند در مصاحبه با گزارشگر (CNN) گفت: « اولین میلیون دلاری که کسب کردم از تمام درآمدی که در این راه به دست آورده ام برایم لذت بخش تر بود.» به اعتقاد رولاند هر کتاب و عروسک با هم و در کنار هم کامل می شوند. او در توصیف این مطلب گفت:« کتاب کانون این مجموعه است. اما عروسکها فرایند یادگیری را ملموس و پیامها را قابل هضم می کند. بعلاوه می توانند قوه ی تخیل بچه ها را برانگیزند و شرایطی فراهم کنند که هنگام بازی با آنها در ماجراهایشان نقشی به عهده گیرند. این عروسکها متصل و یکپارچه اند و تصور یکی بدون دیگری ممکن نیست.»

رولاند درباره ی ترکیب یادگیری و بازی با این عروسک ها وصف جالبی دارد. وی می گوید: «این دو مانند کیک شکلاتی همراه با آب پرتقال است. یکی از آنها کالری بدنتان را تأمین می کند، و دیگری ویتامین موردنیاز را فراهم می آورد.» پیشرفت سریع و غیرمنتظره رولاند به او امکان داد که در دومین سال فعالیتش، دفتر مرکزی خود واقع در انباری درب و داغون با آسانسوری فرسوده را به مکانی جدید به وسعت 000/150 فوت مربع مشتمل بر دفاتر اداری، کارگاه تولیدی و انبار تغییر دهد. بعلاوه او کارکنانش را از 12 نفر به 140 نفر افزایش داد و چند هفته پیش از کریسمس صدها نفر را به نیروی کار خود افزود.

در همین گیرودار پزشکان تشخیص دادند که رولاند مبتلا به سرطان سینه است. با وجود این چون به ابزارهای اصلی کامیابی، یعنی عزم راسخ و اشتیاق سوزان مجهز بود به رغم این نارسایی در پیگیری هدفش دلسرد و نومید نشد. او در این داستا می گوید: « صبح حوالی ساعت ده با بریدن روبان، دفتر جدیدم را افتتاح کردم و ساعت دو بعد از ظهر همان روز برای عمل جراحی در بیمارستان بستری شدم. تومور بزرگ در سینه ام بود و یقین نداشتم که می توانم از این مخمصه جان سالم به در برم. در تمام طول این مدت ضمن مراجعه به بیمارستان به منظور شیمی درمانی با جدیت و حرارت هر چه تمامتر به کارم ادامه دادم. کارم روی غلطک افتاده بود و همه چیز بر وفق مراد پیش می رفت. شور و انگیزه ام نسبت به افکار و آرمانهایم اجازه نداد که این بیماری مهلک در راه تحقق هدفم سد و مانع ایجاد کند.»

پس از مدتی رولاند تصمیم گرفت امپراتوری عروسکی خود را وسعت بخشد. او برای این منظور شش موزه ی تاریخی مخصوص کودکان در سراسر آمریکا تاسیس کرد. بچه ها هنگام بازدید از آنها می توانستند برای آشنایی بیشتر با ریشه و نژاد عروسکهایشان اطلاعات تاریخی دقیق و مشروحی کسب کنند. طرح بعدی رولاند تاسیس چند مجموعه عروسکی شامل فروشگاه، تأتر و رستوران بود. او نخستین مجموعه این طرح را در سال 1998 در شیکاگو افتتاح کرد.

در ادامه دلایل موفقیت این کارآفرین بزرگ را مرور و بررسی می کنیم:

1. ابتکار عمل

در میدان کارزار زندگی فرصت های طلایی بسیاری پیش می آید که نباید خونسرد از کنارش گذشت. پلزنت رولاند هنگام بازدید از شهر ویلیامزبرگ در ویرجینیا که هنوز مردمانش با فرهنگ و آداب و سنن پیش از استقلال آمریکا زندگی می کنند به شدت تحت تاثیر قرار گرفت و به فکر افتاد که این تاریخ باشکوه را از طریق عروسک و کتاب و سایر ملزومات در برابر دیدگان بچه ها زنده کرده و تاریخ کشورش را از طریق بازی و سرگرمی برای آنان ملموس و محسوس سازد و به خاطر این ابتکار عمل پاداشهای سخاوتمندانه گرفت. او در آغاز کار دستش خالی بود اما پس از 13 سال کار و فعالیت مداوم سیل درآمد به جیبش سرازیر شد و درآمد سالانه اش به مرز 300 میلیون دلار رسید.

2. مخاطره جویی

وقتی خطر می کنید به خلاقیتهایی از ذهن خود می رسید که به طور قطع در چارچوب احتیاط و عدم جسارت هرگز به آن دست نمی یافتید. رولاند در کاری قدم گذاشت که گرچه ممکن بود او را به هدفش برساند و زندگیش را از این رو به آن رو کند، اما آینده ای مبهم و مجهول داشت و چه بسا در این رهگذر تمام دستمایه زندگیش را که حاصل سالها تدریس و تالیف بود از دست می داد. اما تصمیم گرفت که به هر صورت دلبستگی به شناخته ها را رها کند، به ناشناخته ها گام نهد و آرزوی خود را جامه ی عمل بپوشاند.

3. عزم راسخ

رولاند در تحقق اهدافش کوچکترین تردیدی به دل راه نداد. انصراف از این تصمیم برایش محال بود. راهی بود که در پیش گرفته بود و می بایستی تا پایان راه می رفت. به همین دلیل پند و اندرز اطرافیان و حتی افراد صاحبنظر را که معقول و منطقی به نظر می رسید نادیده گرفت؛ در قضاوتهای خویش بر سلیقه و بینش خود تکیه کرد و همه چیز را از دریچه ی عواطف و حس ششم خود سنجید. کارآفرینان موفق به رویاهای خود ایمان دارند و از نظر آنان ناممکن وجود ندارد.

4. سرعت در تصمیم گیری

از آنجایی که فرصتهای طلایی زودگذر و کم دوامند افراد موفق با تصمیم گیری سریع به اصطلاح تا تنور گرم است نان را می چسبانند. رولاند زمان معینی را به اتخاذ تصمیم اختصاص می داد مثلاً با خود عهد می کرد که باید تا ساعت سه بعد از ظهر تصمیم خود را گرفته باشد و پس از آن مشاوران، دوستان، اعداد و ارقام و یا هیچ عامل دیگری نمی توانست در تصمیم اش خللی پدید آورد.

5. نیروی شور و اشتیاق

کارآفرینان برجسته چنان به کار خود علاقه نشان می دهند که نه سرما می تواند آنان را از پیشروی باز دارد و نه گرسنگی قادر است شعله های زبانه کش عشق رسیدن به هدفشان را در دلشان خاموش کند.

رولاند با وجود آنکه دچار سرطان سینه بود لحظه ای از تلاش دست بر نداشت و آن را به صورت فرآیندی مستمر دنبال کرد. هر روز صبح که از خواب بر می خاست حتی اگر در اثر کم خوابی و از نظر جسمی خسته بود، متأثر از شور و انگیزه، خود را پرتحرک احساس می کرد. به هر حال انتظار نداشته باشید بدون این که در سر شوری داشته باشید، در زمینه های زندگی به توفیق دست یابید.

منبع: سرگذشت مشهورترین زنان کارآفرین جهان - محمدرضا آل یاسین و مونا آل یاسین

دیدگاه

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید



کد امنیتی کد جدید