فرهنگ سیاسی ایران پس از اسلام
تشیع و فرهنگ سیاسی ایران
فرهنگ سیاسی ایران - اگر مهمترین وجه نظریه سیاسی ایران باستان را مذهب زرتشت و فره ایزدی بدانیم، بی شک مهمترین وجه نظریه سیاسی ایران در دوره ی اسلامی مذهب تشیع و امامت می باشد.
ورود اسلام به ایران روند هویتی ایران باستان را به سوی روند هویتی اسلامی تغییر داد، اما به تدریج روند هویتی اسلامی در ایران با روند دیگری به نام تشیع پیوند خورد و نه تنها هویت اسلامی ایرانیان بلکه گرایش های سیاسی آنان را سمت و سویی متفاوت از بقیه دنیای اسلام بخشید.
در قرون اولیه اسلامی، بواسطه ی سیطره ی اهل سنت بر تمامی ارکان سیاسی و اجتماعی سرزمین های اسلامی، تشیع از جمله جنبش هایی بود که همواره با محدودیت های بسیاری برای انتشار آموزه های خود مواجه بود. نظام سیاسی خلافت، نظام سیاسی غالب در طول شش قرن اولیهی اسلام بود و پس از آن نـیز در قـالب خلافت کوتاه مدّت در مصر یا خـلافت تـرکان عـثمانی تـا اوایـل قرن 14ق (20 م ) به حـیات خـود ادامه داد. در حالی که نظام های سیاسی شیعی در زمان های کوتاه تر صرفاً در بعضی از نقاط به مـنصهی ظـهور رسـیدند.
ایران از جمله سرزمین هایی بود که تشیع توانست در پیوند با جنبش های سیاسی که ایرانیان علیه حکومت های امویان و عباسیان ایجاد کردند، به تدریج و با آمیخته شدن با عناصری از فرهنگ ایرانی به هویت غالب در میان ایرانیان تبدیل شود و به گرایش های آنان در زمینه های مختلف، از جمله گرایش های سیاسی جهت دهد.
اگرچه آمیخته شدن تشیع با فرهنگ ایرانیان در تمامی دوره ها و به شکلی تدریجی اتفاق افتاد، اما در دوران حکومت صفویان بود که به شکلی گسترده و بواسطه ی سیاست های پادشاهان صفوی مقبولیتی عام یافت. زیرا مشروعیت دینی و سیاسی دستگاه خلافت و مقبولیت آن در دنیای اسلام، مجالی را برای فعالیت های شیعیان ایجاد نمی کرد.
آل بویه نخستین حکومت شیعی در ایران
بیش از سه قرن پس از ورود اسلام به ایران و تا پیش از ظهور حکومت قدرتمند و شیعی مذهب صفویه، آل بویه نخستین حکومت قدرتمند شیعی در ایران بود. اگرچه دولت های شیعی دیگری همچون علویان طبرستان نیز ایجاد شدند، اما به هیچ عنوان اهمیت سیاسی و اجتماعی حکومت آل بویه را نداشتند.
آل بـویه توانستند حکومتی مستقل و شیعی تأسیس نمایند که بیش از یک قرن به عنوان مبلغ و مروج فرهنگ شیعی امامیه تداوم پیدا کند. بنابراین برای اولین بار یکی از سلسله های اسـلامی ایـران با مذهب تشیع، بین النهرین را تحت سلطه خود درآورد و پس از سه قرن، آزادی مذهبی را به شیعیان هدیه نمود.
آن چه آل بویه را در تاریخ ایران و اسلام مشهور و محبوب نمود، حمایت آنان از شیعیان امامیه و تلاش در جـهت تـرویج و تـوسعه ی فرهنگ شیعی بود، کاری کـه تـا آن روزگار و حتی تا قرن های بعد هم انجام نشد.
با تأسیس این حکومت شیعی مستقل و اشغال بغداد توسط آنها، دستگاه خلافت تحت سیطره آل بویه درآمد، اگرچه خلیفه حفظ شد، اما شیعیان توانستند پس از بیش از سه قرن فشار و سرکوب آزادانه به انجام مراسم مذهبی و برگزاری آیین های خود بپردازند. اما این حکومت به دنبال قدرت گرفتن قبایل ترک نژاد در ایران و حمایت و پشتیبانی خلیفه از آنها، پس از حدود یک قرن سقوط کرد.
تاثیر غزنویان و سلجوقیان بر فرهنگ سیاسی ایران
غزنویان اولین حکومت ترک نژادی بود که در ایران به قدرت رسیدند. پادشاهان غزنوى در اصل، غلامان تركنژادى بودند كه به مرور زمـان بـه دسـتگاه حكومت سامانيان راه يافتند و به سبب خدماتی كه انجام دادند، بـه مـناصب بالای حكومتى همچون فرماندهی سپاه و حاجبی (رئیس تشریفات دربار) دست يافتند. آنان پس از آنكه از طرف سامانيان به حكومت غزنه رسيدند، توانستند در اواخر عهد سامانيان و دوران تـزلزل آنها حكومت مستقلى تشكيل دهند و سرانجام به فرمانروايى بخش های مهمی از ايران نائل شوند. آنان نسبت به پیروان مذهب شیعه بسیار سختگیر بودند.
سلطان محمود پس از تسخیر ری، با شیعیان به خشونت و قساوت رفتار کرد، اما فرمانروایان غزنوی و به ویژه سلطان محمود، روابط دوستانه ای با دستگاه خلافت عباسی برقرار کردند و خود را تابع و مطیع خلیفه ی بغداد خواندند.آنان بخشی از غنایم جنگی هندوستان را به عنوان هدایا و عطایا به بغداد می فرستادند.خلفای عباسی نیز با دادن لوا، منشور، لقب و خلعت، سلاطین غزنوی را تأیید و پشتیبانی می کردند.
حکومت سلجوقیان نیز از قبایل ترکی تشکیل شده بود که با غلبه بر غزنویان توانستند حکومت قدرتمندی در ایران تأسیس کنند. آنان همچنین با تصرف بغداد به حکومت آل بویه در آنجا خاتمه دادند. حکومت سلجوقیان بر ایران و عراق، در تاریخ تشیع واجد اهمیت است، چون پس از یکصد و سیزده سال حاکمیت خاندان شیعی مذهب آل بویه، حاکمیت سیاسی بدست خاندانی افتاد که با گرایش دینی شیعیان ناسازگار بودند، و توان نظامی خود را در اختیار خلفاي عباسی گذاشتند. سلجوقیان پس از تسلط بر ایران، براي کسب مشروعیت سیاسی از جانب خلیفه عباسی و کسب مقبولیت در میان مردم ایران، در جهت احیای قدرت ضعیف شده خلیفه و مذهب تسنن اقدام کردند.
بـا از بين رفتن دولت شيعی آل بويه و روی کار آمدن پادشاهان سنی سلجوقی و ميدان داری رقيبان آل بويه در بغداد، سخت گيری ها بر شيعيان بيش تر شد. پادشاهان اوليه اين دولت همچون سلطان طغرل، آلب ارسلان و ملک شاه، تـحت تـأثير جـو سنی گری حاکم بر مـاوراءالنهر و خـراسان و هـم چنين وزيران سني مانند کندري و نظام الملک، به سخت گيری بر ضد شيعيان پرداختند. اما از نیمه ی دوم حکومت سلجوقیان، شیعیان به وضعیت بهتری نسبت به سابق دست یافتند. در این دوران شیعیان امامیه موفق شدند، به عنوان کارگزاران دیوانی سلجوقیان به بالاترین مناصب دست یابند.
در این دوره شیعیان امامیه به فکر تأسیس حکومت نبودند و هیچ گونه حرکت ضد دولتی نداشتند. آنان با حفظ ارتباط با فقها و حل و فصل مسأئل مالی و قضایی خود با آنها، در سطح حکومت خواهی بیشتر در انتظار ظهور و طلوع دولت حضرت مهدي (ع) بودند. از اینرو، برای حفظ موقعیت جامعه شیعه و نیز دفاع از حقوق مظلومان، از طریق نفوذ در دستگاه اداری، تسلط نسبی خود را بر اوضاع حفظ می کردند. آنها معتقد بودند، که تا زمان غیبت امام زمان (ع) هر حکومتی جور محسوب می شود.
خواجه نظام الملک و احیای فره ایزدی
یکی از تحولاتی که در دوره ی سلجوقیان در حوزه ی سیاسی اتفاق افتاد، احیای مجدد نظریه فره ایزدی بود، که با ورود اسلام به ایران برای چهار صد سال به فراموشی سپرده شده بود. خواجه نظام الملک مهمترین فردی است که در کتاب سیاستنامه نظريه شاه آرماني ايرانشهری را برای مشروعیت بخشیدن به حکومت سلجوقیان مطرح می کند.
خواجه که در راس مدیریت اجرایی یک نظام قدرتمند ایستاده و از نظر مشروعیت سیاسی، گذشته از تایید خلافت ، نیازمند باوری ایرانی است، تا مدعیان داخلی را در برابر سلطه ی ترکان سلجوقی خاموش کرده، عوام را به حاکمیت موجود دلگرم نموده و از سوی دیگر موجودیت سلطنت قدرتمند سلجوقی را در برابر خلافت عباسی توجیه کند، به میراث دیر پای، ریشه دار و {نسبتا} مقدس شهریار فرهمند متوسل شده و زیرکانه به احیای آن پرداخته است . او با بهره گیری از این اندیشه ی کهن ، شکل گیری نهاد پادشاهی را چنین توصیف می کند:
{نخستین جمله ی فصل اول کتاب :} ایزد تعالی در هر عصری و روزگاری یکی را از میان خلق برگزیند و او را به هنر های پادشاهانه و ستوده آراسته گرداند و مصالح جهان و آرام بندگان را بدو بازبندد و در فساد و آشوب و فتنه را بدو بسته گرداند و هیبت و حشمت او اندر دل ها و چشم خلایق بگستراند تا مردم اندر عمل او روزگار می گذرانند و آمن همی باشند و بقای دولت همی خواهند.
مهمترين مشخصه ی انديشه هاي سياسی نظام الملك تلاش وی برای برقراری ارتباط ميان خلافت اسلامی با نظريه فرّی ایزدی در دوران قبل از اسلام است.
خواجه نظام الملك همانند آل برمك و آل سهل كه تلاش مي نمودند دستگاه خلافت را به سنت هاي ايران باستان نزديك نمايند. وي نيز تلاش مي نمود تا ايدئولوژي جديدي را براي خلافت ترسيم نمايد كه بر اساس آن شريعت و خلافت مبتني بر آن را به شكل نظام اجتماعي ايران قبل از اسلام همسو نمايد. وي در اين رابطه پادشاه عادل را داراي فرّه ايزدي مي داند وي مي نويسد: چون پادشاه را فرّ ايزدي باشد و علم با آن يار باشد سعادت دو جهان بيابد.
خواجه نظام الملك نظر بر آن داشت تا سلطان را برگزيده خداوند بداند نه برگزيده خليفه و به همين جهت شاه را داراي فرّ الهي مي داند و می نويسد: چون پادشاه را فرّ الهی باشد و مملكت باشد و علم با آن يار باشد سعادت دو جهان بيابد از بر آن كه هيچ كاري بي علم نكنند و به جهل رضا ندهد و پادشاهياني كه دانا بودند بنگر كه نام ايشان درجهان چگونه بزرگ است و كارهاي بزرگ كردند تا به قيامت نام ايشان به نيكي مي برند چون فريدون و نوشيروان عادل و عمربن عبدالعزيز.
در پادشاهی آرمانی خواجه نظام الملك، خرد ايرانی و سنت اسلامی به هم پيوند مي خورند چنانكه شاه از نظر وي داراي آميزه اي است از ميراث ايران باستان و آموزه هاي اسلامي.
خواجه در سي سال وزارت خويش تلاش نمود تا با آميختن سنت اسلامي و خرد ايراني به تركان سلجوقي راه و رسم ملكداري بياموزد. وي در باب وظيفه پادشاه نسبت به دين و نيز حمايت از آن توجه خاص دارد وي از اين جهت همان انديشه و ضرورت وحدت دين و دولت ساساني را مورد توجه قرار مي دهد. مقوله وحدت دين و دولت در واقع تنها ابتكار ساسانيان بود كه پيش از آن مطرح نشده بود در بندهش آمده است: اردشير بابكان به پيدايي آمد شاهي را از نو آراست، دين مزدينان رواج بخشيد و آيينهای بسيار آراست.
نظام الملك كه متأثر از اين انديشه است می گويد: نيكوترين چيزی كه پادشاه را بايد دين درست است زيرا پادشاهي و دين همچون دو برادرند هرگه كه در مملكت اضطرابي پديد آيد در دين نيز خلل آيد، بددينان و مفسدان پديد آيند، و هرگه كه كار دين با خلل باشد مملكت شوريده بود و مفسدان قوت گيرند و پادشاه را بی شكوه و رنج دل دارند و بدعت آشكار شود و خوارج زور آرند.
مغولان و فرهنگ سیاسی ایران
پس از سلجوقیان، خوارزمشاهیان در ایران به حکومت رسیدند. آنها که از کارگزاران حکومت سلجوقی بودند، از نظر رسم و شیوه ی کشورداری تفاوت چندانی با غزنویان و سلجوقیان نداشتند. خوارزمشاهیان در حمله ی مغولان به ایران سقوط کردند. خلافت عباسیان نیز با تسخیر بغداد توسط مغولان و کشته شدن آخرین خلیفه ی عباسی پایان یافت.
حمله مغولان علیرغم خسارات سنگینی که برای ایرانیان به بار آورد، چهار پیامد مهم داشت که در جهت گیری رویدادهای بعدی در تاریخ ایران عمیقاً مؤثر بودند.
1- خلیفههای عـباسی قـدرت سـیاسی را بـا قـدرت مـذهبی تواما در اختیار داشتند.قدرت مذهبی،تکیهگاه نیرومند قدرت سیاسی و ستون اصلی نگهدارنده آنقدرت بود. با سرنگونی دودمان عباسیان، قدرت مذهبی زمامدار از هم پاشیده شد و قدرت سیاسی از پشتیبانی نیروی مقتدری محروم گـردید.
تنها شدن قدرت سیاسی، برای گروههایی از ایرانیان که از کشتهشدن یزد گرد سوم آخرین پادشاه ساسانی در 31 هـ.(651 م)و تسلط عرب بر ایران، بهویژه پس از کشته شدن ابو مسلم در تلاش بهدستآوردن استقلال و رهـایی از تـسلط بیگانگان بودند، شرایط مناسبی به وجود آورد تا آزادی دیرینشان را تحقق بخشند. در واقع سقوط خلافت عباسی باعث شد تا انگیزه ی دیرینه ی ایرانیان برای ایجاد حکومت های مستقل که فارغ از نیاز به کسب مشروعیت از هر نیروی خارجی به ویژه خلیفه ی عباسی باشند، تقویت گردد.
2- شهر بغداد از زمان بنای آن در 145 هجری، قرن ها یکی از مهمترین مراکز گسترش زبان و فرهنگ عربی بود و مورد توجه بسیاری از اندیشمندان قرار داشت. اما با ویرانی شهر بغداد در طی حمله ی مغول ها به آن، این شهر اعتبار سیاسی و فرهنگی اش را از دست داد و هرگز به وضع گذشتهاش بازنگشت. این امر زمینه را برای رونق و شکوفایی شهرهای ایران فراهم کرد و سبب شکل گیری جنبش های سیاسی و اجتماعی در میان ایرانیان شد و احساس استقلال را در میان آنها تقویت کرد.
3- یکی از پیامد های حمله ی مغول ها، ایجاد فضای باز مذهبی بود. مغولان پیرو کیش شمنی و از تعصب مذهبی به دور بودند. آنان در آغاز فرمانروایی بر ایران، به دیـنهای مـرسوم آن زمـان، از جمله دین اسلام و فرقههای آن توجهی نداشتند. در دوران مغولان، باوجود سختگیریهای گاهگاهی مدارای مذهبی حاکم بر فـضای فـرهنگی ایران بود.
چنین فضایی موجب شد که شیعیان، بهویژه به علت وجود خواجه نصیرالدین تـوسی کـه عـلاوهبر منجم و ریاضیدانبودن از عالمان برجسته شیعه بود و موقعیت ممتازی در دربار هلاکوخان مغول داشت از آزادی نسبی در بـیان عـقیدههای مذهبی برخوردار شوند و مذهب شیعه را ترویج کنند.
با گرویدن تدریجی فرمانروایان مغول به اسلام، اگرچه مذهب تسنن همچنان مذهب رسمی بود، اما مذهب شیعه نیز با توجه به آزادی نسبی مذهبی توانست پایگاه اجتماعی محکمی در جامعه به دست آورند و افراد بیشتری را جذب نماید و حتی حکومتهای مستقل شیعه مانند سـربداران در خـراسان، مرعشیان در مازندران و سـاداتکیا در بـخش شـرقی گیلان به مرکزیت لاهـیجان تشکیل دهد.
4- دوره ی ایلخانان مغول و تیموریان دوره رشد جنبش های سیاسی و اجتماعی با مرکزیت اعتقادات شیعی و صوفیانه است که برخی حتی به برپایی حکومت هایی نیز منجر شد که از جمله ی آنها می توان به سربداران خراسان، مرعشیان مازندران، مشعشیان خوزستان و لرستان، کیانیان گیلان، قراقویونلوها در آذربایجان، عراق و فارس اشاره کرد که جملگی شیعی و برآمده از جنبش های صوفیانه و شیعی بودند.
عدم تعصب مذهبی مغول ها و تسامح آنها در برابر ادیان دیگر از یکسو و وضعیت اسفبار ایران پس از حمله ی مغول ها زمینه را برای افزایش گرایش به تصوف به دنبال داشت. مغولان که خود به آیین شمنی اعتقاد داشتند، اولویت خاصی برای دیگر ادیان قائل نبودند و هیچ محدودیتی برای آنها ایجاد نمی کردند که این امر زمینه را برای تبادل آرا میان اندیشمندان و ادیان مختلف فراهم کرد.
البته اوضاع مصیبت بار مردم نیز از جمله عوامل گرایش اقشار مختلف به آموزه های صوفیان شد. آشفته بازار فکری و روحی و رنجدیدگی و مصیبتزدگی مردم، تبدیل شدن خانقاهها به جزایر آرامی که در آموزههای تصوف محل شفای روحـی بـیماران و تسکین آلام آنان به شـمار مـیرفت، کنار آمدن با شرایط موجود برای مردمی که هستی خود را بر باد رفته میدیدند، و دوری از جنگ و خشونت و کثرت فقر و تزلزل زندگی، که بیش از هر چیز حاصل تیرهای نامریی مغول، یعنی ایجاد رعب و وحشت بـه شـمار میآمد و پیامدی ی جز روحیهء انفعال، سرخوردگی و ناامیدی نداشت، از جملهء عوامل تأثیرگذار در رغبت وگرایش گروه های مختلف به متصوفه گریدد.
اما گذشته از دلایل اجتماعی گسترش تصوف، از نظر سیاسی صوفیان به دلیل تشابه میان آیین شمنیِ مغولان و آموزه های صوفیان و همچنین نزدیکی پیر صوفی با مقام قامان در آیین شمنی، موضع سیاسی مناسبی را در برابر مغولان اتخاذ کردند که این امر سبب تقویت پایگاه سیاسی و اجتماعی آنها گردید. این امر تا بدانجا پیش رفت که شیوخ و پیران صوفیه را تبدیل به پادشاهان بی تاج و تختی نمود، پادشاهان بیتاج و تختی که نه تنها دارای قدرت معنوی، بلکه با در اختیار گرفتن امـلاک موقوفه خانقاهها و صدقات و نذور و هدایا و حتی مساعدتهای حکمرانان و سلاطین وقت،وجههء قابل قبولی را در جامعه و لاجرم در نزد قدرتهای حاکم زمان به دست آورد.
این تغییر وضعیت باعث شد تا اگر شیوخ در گذشته نقش اولیـا و مـردان خدا را داشتند، اکنون به قدرتمندان جدیدی تبدیل شوند که با انجام کرامات، جایگاه ویژهای در باورهای مردمی که به شدّت تحت تأثیر خلاء مشروعیّت معنوی قرار داشتند پیدا نمایند. بدین ترتیب شیوخ صوفیه بـیش از پیـش قدرت و نفوذ و اعتبار کسب نمودند.اعتقاد قلبی مریدان به شیوخ و برتر شمردن آنها از انسانهای عادی به همراه کراماتی که برای آنان قائل میشدند به تدریج نوعی تقدیس و به دنبال آن اطـاعت کـورکورانه را گسترش داد که در تبدیل شدن شیوخ و خانقاههایشان به کانونهای نیرومند اجتماعی تأثیر فوق العاده داشت.
پیوند تصوف و تشیع و فرهنگ سیاسی ایران
یکی از پیامدهای رواج اندیشه های صوفیانه در ایران همگرایی مذهب تشیع با آموزه های صوفیانه بود که این قرابت و نزدیکی موجبات سیاسی شدن تصوف را فراهم آورد. در واقع روند صعودی دخالت جریان تصوّف در حوزهء سیاست در این دوران، از مـهمترین دگرگونی ها در تاریخ تصوّف می باشد.
علیرغم اینکه تشیع و تصوف به دلیل تفاوت و تعارض هایی که در اصول و اعتقادات داشتند، تا پیش از این زمان با یکدیگر در جدال و خصومت بودند، که این امر نیز نگرش های مختلف سیاسی و اجتماعی متفاوتی را میان این دو بوجود آورده بود، اما از این زمان به علما و اندیشمندان شیعی و متصوفه رویه ی مسالمت آمیزتری در پیش گرفتند تا نزدیکی پیشتری میان آنها ایجاد شود.
در این میان اندیشمندی به نام سید حیدر آملی به دنبال ایجاد گفتمانی شیعی- صوفی و یکی کردن این دو آیین با یکدیگر بود، به گونه ای که هر کدام تداعی کننده ی دیگری باشد. به تدریج گفتمان شیعی – صوفی از چنان نفوذ و قدرتی برخوردار گردید که قیام های مهمی همچون سربداران، مرعشیان و مشعشعیان را سبب شد.
به واقع، گفتمان شیعی- صوفی به عنوان گفتمان مسلط جامعهی ایران پس از هجوم مغول شکل گرفت و آنگاه از دل آن قیامها، جنبشها و حـرکتهای سـیاسی-اجتماعی مـتفاوتی رویید، که گرچه هریک بسته به پیشزمینهی باورها، اعتقادات، علایق، سلایق و فرهنگ جغرافیای خاص آن مـنطقه، جنبهای از گفتمان راتقویت نمودند و عناصری از آن را برجسته ساختند و بعضا مواردی به آن افزودند و یا حتی جنبههایی از آن را مسکوت گذاشتند، با این حـال، همگی ریـشه در هـمان گفتمان واحد داشتند و به منظور برجستهسازی خویش و حاشیهرانی رقیب سنی مـذهب خـود، قد علم نمودند.
حکومت ایلخانان توسط سربداران که دارای گرایش های شیعی – صوفی بودند، به پایان رسید و با قدرت گرفتن تیموریان، سربداران توسط آنها سقوط کردند. در این دوران به دلیل توجه و علاقه ی تیموریان، تصوف و اندیشه های صوفیانه افزایش بی سابقه ای یافت، اما این افزایش بیش از آنکه کیفی باشد، کمی بود، لذا تصوف عمق و ژرفای خود را از دست داد و بیشتر درگیر ظواهر گردید و از باطن غفلت کرد. همچنین در این دوران شیعیان نیز از آزادی قابل توجهی برای فعالیت برخوردار بودند و روند همگرایی آنها با تصوف بیش از پیش ادامه یافت.
علیرغم توجه به اندیشه های صوفیانه در دوران تیموریان، ظاهرا بدبینی امیران نسبت به اغراض دنیوی به مشایخ صوفیه از روزگـار تـیمور آغاز میشود.تشکیل حکومت صوفیان سربداران در سبزوار خـراسان در بـدبینی تـیمور نـسبت به اغـراض حکومتخواهی صوفیان بـیتأثیر نـبود. تیمور خود به حکومت سربداران پایان داد، اگرچه خود در جوانی دست ارادت به مرشدی به نام شیخ شمس الدّیـن داده بـود و در سـرزمینهای متصرّفه نیز همواره به دیدار مشایخ و خـانقاه ها مـیرفت و بـا اخـلاف شیخ صـفی الدیـن اردبیلی رابطهای نیکو داشت. اما تیمور نسبت به صوفی پرداعیهای مانند شاه نعمت اللّه ولی نظر مساعد نداشت. ظاهرا چشم داشت او و فرزندش را نسبت به حکومت دریافته بود، از اینرو به نعمت اللّه گفت:دو پادشـاه در یک شهر نمیگنجد. تیمور با چند جنبش حکومتخواه رویارویبود.
در خراسان سربداران و در آذبایجان فضل اللّه حروفی و در مازندران مرعشیان در پوشـش تـصوّف و عرفان حکومت میکردند. پس از مرگ تیمور صوفیان زمینه ی مناسبی را برای پیگیری اهداف سیاسی خود یافتند که سرانجام منجر به قدرت گرفتن صوفیان صفویه که از نوادگان شیخ صفی الدین اردبیلی بودند، گردید. صوفیان صفویه از همگرایی تشیع و تصوف و ترکیب آن با اندیشه ی سیاسی فره ایزدی، بیشترین بهره بردند و موفق به تأسیس سلطنتی شدند که شعار تصوف و تشیع داشت.
صفویان و فرهنگ سیاسی ایران
حکومت صفویه نخستین حکومتی بود که پس از ورود اعراب به ایران توانست این کشور را یکپارچه سازد.تا پیش شکل گیری صفویه ایران کشوری بود که از نظر سیاسی به شکلی ملوک الطوایفی اداره می شد و در هرگوشه ای از آن حاکمیتی مستقل فرمانروایی می کرد.
اندیشه های صوفیانه، مذهب تشیع و اندیشه ی سیاسی فره ایزدی از جمله مهمترین پایه های نظری حکومت صفویان به شمار می آید. بنیانگذاران دولت مـرشد-شاهی صـفوی توانستند از اخوّت و برابری اهل خانقاه در مسلک تصوّف و نیز از برپایی جامعهء آرمانی و مهدویّت در مذهب تشیع به خوبی استفاده نموده و با تلفیق این دو با اندیشهء«فرّه ایزدی»دولت نسبتا دیرپای خود را پایهگذاری نمایند.
کـارکردهای فـوق بـا سه رکن«طریقت»،«شریعت»،و«سلطنت»از عوامل مهم در تـکوین و مـشروعیت دولت صـفوی بود.در یک نگاه دیگر میتوان این عوامل را تحت عنوان چهارگونه«ساختار»در نظر گرفت:«ساختار اندیشهای»که ناشی از بهرهگیری صفویان از دو جریان فکری«تصوف»و«تشیّع»بود.«ساختار سیاسی»که در واقع بـاز سـازی و نـوسازی سلطنت ایرانی بود و در عصر مورد نظر از آن با عـناوین«نظام شـاهی»و «سلطنت شیعی»یاد میشود.
موارد سوم و چهارم نیز در محدودهء«ساختار حکومتی»و «ساختار سرزمینی»خلاصه میشود.مورد سوّم را صفویان با پدید آوردن نظام متمرکز و دیوانسالاری خـاتمه دادنـد.آخرین سـاختار مختص سرزمینی بود که بدون عنصر مکان، مفهوم حقیقی نـمییافت چرا که برای هویت مستقل داشتن و تمایز و ثبات،چنین معنانی باید تحقق مییافت.
صفویان با سرکوب تمامی مدعیان حکومت، توانستند اولین حکومت واحد و یکپارچه را پس از حمله ی اعراب به ایران در این کشور بوجود آورند و اسماعیل اول به عنوان مرشد کامل و اولین پادشاه صفویه که نسب اش به امامان شیعه می رسد و به این ترتیب برگزیده و منصوب از جانب خدا است، برگزیده شد. به این ترتیب تمامی عناصر تصوف، تشیع و فره ایزدی در عناوین شاهان صفوی مشهود است.
در جامعه سنتی و دینی صفوی, فهم و تفسیر تمام پدیده ها از جانب منابعی که دین را تفسیر می کردند و از طریق پارادایم دینی صورت می گرفت. در این دوران دو منبع متفاوت تفسیر دین و دو مرکز تولید فرهنگ وجود داشت. این دو مرکز که تولید کننده فرهنگ سیاسی, ایدئولوژی سیاسی و سازنده مشروعیت نظام صفوی بودند عبارتند از:
نهاد تصوف با تقسیرهای طریقت گرایانه و نهاد روحانیت با تفسیرهای شریعت گرایانه. از نکات بسیار مهمی که در عصر صفوی باید به آن توجه کرد گسترش مذهب شیعه و پیرو آن فرهنگ سیاسی شیعی است. پس به قدرت رسیدن صفویان به تدریج همگرایی سیاسی تشیع و تصوف به نفع تشیع کاهش یافت.
قدرت گرفتن بیش از اندازه ی صوفیان و نفوذ شدید آنها در دربار صفویه و انسجام و هماهنگی و تشکیلات مـنسجم آنـان، موجب شد تا پادشاهان صفوی از قدرت صوفیان بیمناک شده و تدریجا از نفوذ آنها بکاهند. شاهان صفوی بمنظور کاهش نفوذ سیاسی و اجتماعی صوفیان به تقویت و گسترش تشیع پرداختند و با حمایت از علما و فقهای شیعه داخل کشور و دعوت از علمای شیعه خارج برای محدود کردن قدرت صوفیان بهره ببرند.
با روی کار آمدن شاه اسماعیل و تاسیس حکومت صفوی که با اعلام رسمی مذهب شیعه همراه بود، به تدریج پیروان شیعه در کشور بیش از پیش گسترش یافت. رشد شیعه در جامعه صفوی با تقویت دو نهاد مفسر دین یعنی تصوف و روحانیت همراه بود. البته میزان نفوذ آن دو نهاد در شکل دهی فرهنگ سیاسی در طول دوران صفوی در مقایسه با یکدیگر یکسان نبود و با فراز و نشیب همراه بود. در اوایل حکومت صفوی و تا زمان شاه عباس، قدرت نهادهای تصوف و گرایش های طریقتی بیش از نهاد روحانیت بود و پس از شاه عباس کفه این برتری به سمت روحانیت چرخید.
در آستانه ی ظهور صفویه ایران از همگنی و وحدت به ویژه ی در حوزه ی مذهبی برخوردار نبود. بخش هایی از سرزمین ایران دارای مذهب حنفی و بخش هایی شافعی مذهب بودند، حدود یک سوم نیز شیعه بوده اند، در قسمت هایی نیز دراویش و فرقه های متصوفه میدان دار بوده اند، علاوه بر این ها اقلیت یهودی، زرتشتی و ارمنی هم بخشی از جامعه را تشکیل داده بودند. گفتنی است تفرق و تنوع ملوک الطوایفی گسترده در ایران آن روزگار، امکان شکل گیری وحدت مذهبی در سراسر سرزمین های ایرانی را غیر ممکن کرده بود.
این تکثر مذهبی چالشی جدی در برابر سیاست مذهبی – سیاسی یکپارچه ی صفویان ایجاد می کرد، لذا فرایند یکپارچگی سیاسی و رسمی کردن تشیع در ایران روندی خشونت آمیز و همراه با قهر و خونریزی بود. این خشونت از یکسو به منظور غلبه بر گروه های سیاسی رقیب و از سوی دیگر برای تسریع روند یکپارچگی مذهبی مورد استفاده قرار گرفت.
شاه اسماعیل به منظور گسترش تشیع در ایران سیاست مذهبی خشنی را در پیش گرفت. حسن روملو در احسن التواریخ آورده است که شاه اسماعیل، وارد هر شهری شد، مذهب شیعه را تحمیل کرد و به کشتار سنیانی پرداخت که به ترک مذهب خود یا مهم تر از آن، دشنام دادن به مقدسات مذهبی خود حاضر نمی شدند. او در همه ی شهرها به ویژه در قزوین، تبریز، اصفهان، کازرون و هرات، تعداد زیادی سنیان را کشت. مأموران وی نیز در کشتار سنیان از وی پیروی کردند.
استقرار دولت شیعی صفوی با فراهم کردن زمینه های سیاسی و اجتماعی موجب رشد فقه سیاسی شیعه و توجه به نظریه های سیاسی و حکومت می شود؛ فرصتی که برای شیعیان دوره های گذشته فراهم نشد. در دوره های پیشین با توجه به تفوق سیاسی و اجتماعی که اهل تسنن بر تمامی شئون زندگی ایرانیان و به طور کلی جهان اسلام داشتند، مجالی برای فعالیت فقهای شیعی در عرصه ی فقه عمومی میسر نبود و عمده فعالیت آنها در حوزه ی فقه خصوصی و ثبت و ضبط حدیث خلاصه می شد.
در سده دهم مهم ترین پایگاه مطالعات فقهی شیعه در جبل عامل لبنان قرار داشت. اما با تشویق پادشاهان صفوی مبنی بر مهاجرت فقها و عالمان دینی به ایران به تدریج نهاد روحانیت شیعی در کشور پا گرفت.
سیاست طرفداری از اهل تسنّن و سختگیری نسبت به علمای شیعه در ادوار قبل از حکومت صفویان، موجب اختفا و پراکندگی علمای شیعه در داخل و خارج ایران شده بود و مراکزی چون جبل عامل و شامات و عراق و بحرین، محل تجمع فقهای طراز اول شیعه بود. این امر دولت نوبنیاد صفوی را ملزم می ساخت ضمن حمایت و تقویت علمای داخل کشور، زمینه ی دعوت از علمای خارج از کشور را نیز فراهم سازد.تشکیل دولت نیرومند شیعی صفوی، پایگاه و پناهگاه مستحکمی بود که موجبات مهاجرت علمای شیعه ی خارج از قلمرو این دولت را فراهم می ساخت.
علی بن حسن زواره ای، محقق کرکی، شیخ حسین پدر شیخ بهایی و شهید ثانی از جمله علمایی بودند که از نواحی دیگر به ایران آمدند.( پویان ص 25-24) این علما پس از ورود به ایران آزادانه به تحقیقات دینی و فرهنگی خود پرداختند و نقش بسیار موثری در ترویج و گسترش مذهب شیعه داشتند. به ویژه این علما تلاش نمودند تا تشیع صوفیانه را به تشیع فقاهتی تغییر دهند.
در این دوران اقدامات فراوانی به منظور گسترش تشیع در ایران صورت گرفت که می توان آنها را به شکل زیر برشمرد:
1- ایجادِ مدارس و مراکز مذهبی متعدد در ایران که علما و متفکران شیعه زیادی را تربیت کردند.
2- گسترش آیین ها و مراسم مذهبی مخصوص شیعیان در شهرها و مناطق مختلف ایران ازجمله: جشن عید غدیر، جشن میلاد حضرت مهدی، مراسم عزاداری امام حسین و شهدای کربلا، بزرگداشت شهادت دیگر الائمه.
3- توجه به زیارتگاه های شیعیان به ویژه مقابر امامان شیعه و امامزاده ها و مرمت و بازسازی آنها.
4- واداشتن مردم به قبول مذهب شیعه با اجبار یا تشویق.
بدین ترتیب سیاست تضعیف تصوف و تقویت تشیع موجب گشت تا به تدریج علما و فقها به جایگاه سیاسی و اجتماعی دست یابند که پیش از این از آن صوفیان بود. در واقع همگرایی که از چند قرن قبل میان تشیع و تصوف ایجاد شده بود، با سیاست های حکومت صفویه مجدداً به جدایی و خصومت گرایید و اندیشه ها و آموزه های تصوف توسط علمای شیعه به شدت مورد مخالفت قرار گرفت و بیزاری از تصوف فراگیر شد تا جایی که چهرههای برجستهای مانند محقق سبزواری،شیخ علی نقی کمرهای،میر سید احمد علوی و میرزا رفیع الدّین نائینی صوفیان را فاسق نامیدند.رساله رد صوفیه از ملا مطهر بن محمّد مقدادی شامل ایـن فـتواهاست که به خوبی نظر فقهای آن عصر را در مورد صوفیان نشان میدهد.
صفویان صوفیان مرید خود را نردبان قدرت قرار دادند و پس از آن به دلیل ترس از قدرت یابی صوفیان در پناه قدرت فقیهان و متشرعان قرار گرفته و صوفیان را هم به صورت عملی- با قتل و تبعید و حبس-و هم نظری-یا نوشتن آثاری علیه باورها و عملکرد صـوفیان-از صحنه سـیاست بیرون کردند و علمای شیعه را جایگزین آنها نمودند. این جایگزینی تأثیری ماندگار بر اندیشه ی سیاسی ایران داشت، زیرا اگرچه علما در حکومت صفویه در خدمت مشروعیت بخشی به آنان بودند، اما به تدریج و در ادوار بعدی به افزایش قدرت و نفوذشان در جامعه پرداختند و به نهادی مستقل از حکومت تبدیل شدند.
رسمیت بخشیدن به مذهب شیعه و ارتقای علمای شیعه به طبقهای که به تدریج به نفوذ قابل ملاحظهای در معادلات سیاسی دست یافتند، از مهمترین تأثیرات حکومت صفوی بر فرهنگ سیاسی ایران میباشد.
در این دوران نظریه سیاسی شیعه به گونهای تفسیر شد، که توجیه کنندهی سلطنت صفویان باشد و در این میان مجتهدان نقش واسط میان امامان و پادشاهان را بر عهده داشتند، از این رو علما تبدیل به مهمترین منبع مشروعیتبخش به پادشاه شدند.
از سوی دیگر در حکومت صفویه بویژه از زمان شاه عباس، مناسک و شعائر شیعه به شدت رواج یافت که این امر موجب افزایش قدرت سیاسی و اجتماعی علما هم در رابطهی با پادشاهان و هم در میان تودهی مردم گردید. افزایش محبوبیت و احترام علما در میان تودهی مردم از یکسو زمینهی استقلال آنها را از نظام سیاسی فراهم آورد و از سوی دیگر تأثیری زیادی بر ذهنیت و نگرش مردم نسبت به نظام سیاسی بر جای گذاشت. همچنان که حامد الگار اشاره میکند، در طی دورهی جدید ایران از آنجا که مذهب در حقیقت انسجامدهندهی هویت ملی شده بود و حتی حکومت ملی صفوی نیز بر پایههای مذهبی بنا شده بود، وفاداری اصلی مردم بیشتر متوجه نهاد مذهب بود تا نهاد دولت و در صورت بدبینی روحانیون نسبت به حکومت این بدبینی به سرعت در بین عامهی مردم رواج مییافت.
صفویان بویژه در ابتدای حکومتشان برای ایجاد هویت ملی در کنار تشیع، از نظریه فرّهایزدی نیز بهره بردند. در واقع سیاست شاه اسماعیل در رسمیکردن مذهب تشیع، به لحاظ تاریخی به اقدام ادشیر در رسمیکردن دین زرتشت شباهت دارد که از این امر در جهت ایجاد وحدت سیاسی بهره برد.
تاریخنویسان، شاه اسماعیل صـفوی را وارث سریر کیانی میدانستند و او به عنوان مؤسس حکومت صفویه در اشعارش ادعا میکرد جمشید و فریدون است. بر روی بیشتر سکههای دوران پادشاهی او چنین عبارتی ضرب شده است: «السلطان العادل الکامل الهادی الولی ابو المظفّرشاه اسماعیل بهادر خان خـلّد بعون اللّه ملکه و سلطانه». این عبارت نشاندهندهی حکومت پادشاهی است که نه فقط سلطنت میکند، بلکه انسان کاملی است که هدایتکنندهی مردم نیز هست و این سخن یادآور ادعای جمشید است که هم شهریار بود و هم مـوبد و در پی آن بود که انسانها را به سوی روشنایی، رهنمود باشد.
سلسله صفویه اگرچه حکومت مرکزی قدرتمندی را ایجاد کرد و با استفاده از تخاصم کشورهای اروپایی با عثمانیها روابط خود را با اروپائیان گسترش داد، اما افراطیگری و تعصبات مذهبی، جنگهای بیحاصل و فرسایشی با عثمانی ، عدم تربیت جانشینان لایق و قدرتمند و نارضایتی مردم سبب تضعیف آن گردید و سرانجام نیز با حملهی افغانها سقوط کرد.
نگاهی به تاریخ ایران پس از سقوط صفوی تا آستانه مشروطه نشان میدهد که فرهنگ سیاسی ایران در این دوران دگرگونی قابل توجهی نداشته و توانسته است پایایی خود را حدود یک سده پس از فروپاشی صفوی کم و بیش حفظ کند. گرچه در طی این سالها دولتهای افغان، افشار، زندیه و پادشاهان نخستین قاجاریه بر امور کشور سلطه یافتند، اما فرهنگ سیاسی بارور شده در دوران صفوی بدون تغییرات جدی به حیات خود ادامه داد.
از سقوط دولت دیرپای صفویه در سال 1135 ق تا برآمدن و استقرار قاجاریه در1210 ق، ایران یـک مـرحلهی گذار تاریخی را پشت سر گذاشت. ویژگیهای این دورهی نسبتاً بلندمدّت، فقدان شکلگیری یک سلسلهی پایدار حکومتی بود.
گرچه در ظاهر امـر، اسامی افشاریه و زنـدیه چشمانداز اعمال حاکمیّت دو سلسله را در طول این دوران نشان میدهد، اما واقعیّت مسئله این اسـت کـه حـیات سیاسی مبتنی بر آرامش و یکپارچگی مملکتی در تحت هر دو عنوان، فقط بخشهای نسبتاً کوتاهی را شامل میشد و زمان عمدهای از مـحدودهی ذکـر شـده را بایستی عرصهی بحرانهای پایانناپذیر دانست که فضای متزلزل، پریشان و نامطمئنی را برای جامعه به هـمراه داشـت. منازعات فراگیر قدرت در کنار دخالتهای مکرّر برون مرزی، بخش مهمیاز ماهیّت تحوّلات این دوره را رقم میزد.
فرهنگ سیاسی ایران؛ نادرشاه و کریم خان زند
شاید بتوان تساهل و تسامح مذهبی نادر را ماندگارترین میراث او در عرصهی سیاست داخلی دانست. در دوران نادر اقلیتهای مذهبی که به دلیل افراطیگریها و تعصبات مذهبی در دوران حکومت صفویه در فشار قرار داشتند، از آزادیهای نسبی مذهبی برخوردار شدند. اجازهی نادر در ترجمهی کتب دینی دیگر ادیان نمونه از سیاست تسامح و تساهل مذهبی او میباشد.
در واقع نادرشاه با عبور از فضای تنگ مذهبی که در دوران صفویان وجود داشت، در تلاش بود تا برای پیشبرد سیاستهای خود از ظرفیتهای تمامی مردم استفاده کند و به نوعی هویت ملی را جایگزین تعصبات مذهبی نماید.
پس از افشاریه نوبت به حکومت زندیه رسید. این حکومت را میتوان پدیدهای استثنایی در تاریخ ایران تـا آن زمـان بـه شمار آورد.
کریمخان زند نه رسالت و موهبت آسمانی برای خـود قـائل شـد و نـه اصـالت عـرفی و وراثت قومی یا خانوادگی. هیچ گاه گذشتهی خویش را به عنوان فرد عادی و عوام از یاد نبرد و حتی ارتکابش را به راهزنی نیز انکار نکرد. اتخاذ این سیاست از شایعات دشمنان کاست و او را از اتهاماتی مـبنی بر غصب حکومت و سلطنت مصون نگهداشت. محبوبیت وی چنان بود که اگر از مردم درباره حکومت وی نظرخواهی به عمل میآمد مسلماً کریم خان موفقیت بینظیر و چشمگیری کسب میکرد.
در واقع کریمخان زند با برگزیدن عنوان وکیلالرعایا مشروعیتی همگانی برای خود برگزید و برای اولین بار منشأ حکومت خود را ناشی از خواست مردم دانست. حکومت زندیه پس از دوران حکومت کریمخان اقتدار خود را از دست داد و جای خود را به حکومت قاجاریه داد.
قاجار و فرهنگ سیاسی ایران
حکومت قاجاریه به دلیل دگرگونیهایی که در این دوران در هویت ایرانیان پدید آمد، از اهمیت بسزایی در تاریخ ایران برخوردار است. دوران قاجاریه سرآغاز سومین روند هویتی است که در شکلدهی به فرهنگ و هویت ایرانیان تأثیری عمیق بر جای گذاشت.
در این دوره تشیع به عنوان نهادی مستقل و روحانیان به عنوان طبقهای مجزا و بسیار تأثیرگذار در نظام سیاسی از جایگاه والایی برخوردار شدند و علما به شکلی مستقیم در فرایندهای سیاسی وارد گشتند. حمله روسیه به ایران، امتیاز تنباکو، نفوذ اخباریها و متصوفه در دستگاه حـکومت، خطر بـابیها و شیخیه برای مذهب شیعه و مـانند ایـنها از جمله مواردی بوده است که علما را به میدان سیاست کشیده، وگرنه ظلم حاکم مسلمان به اندازه کافی قدرت به میدان کشیدن علما را نداشته است.
سیاست شاهان قاجار در قبال علما با سیاست صفویان تفاوتهای آشکاری دارد. در دورهی صفویه به دلیل پیشینهی مذهبی صفویان و نوپا بودن نهادهایی که علما بنیان گذاشته بودند و عمدتاً هم به حکومت وابستگی داشت، آنها از چنان قدرت مستقلی برخوردار نبودند و عموماً به تأیید سیاستهای نظام سیاسی میپرداختند، اما در دورهی قاجاریه علما به عنوان نهادی مستقل که تشکیلات مجزایی از حکومت داشتند و از نفود زیادی در بین مردم برخوردار بودند، نقش مهمی در مشروعیت بخشی به پادشاهان قاجار داشتند، لذا داشتن روابط حسنه با علما از اهمیت زیادی برخوردار بود. همچنین در این دوران، استقلال علما موجب گشته بود تا آنها در زمانهای مختلف و بنا به مقتضیات با بسیج کردن مردم به مخالفت با تصمیمات نظام سیاسی بپردازند.
اما آنچه دوران قاجاریه را از دیگر دورهها در تاریخ ایران متمایز میکند، مواجهی آن با فرهنگ و هویتی متمایز و جدید است، که بسیاری از ارزشهای حاکم بر ساختارهای سیاسی و اجتماعی ایران را دچار دگرگونی ساخت و در کنار هویت ایران باستان و هویت اسلامی به عنوان سومین روند هویتی در تاریخ ایران پدیدار شد. این روند هویتی جدید موجب وارد شدن مفاهیمی در فرهنگ ایران شد که تا پیش از آن سابقه نداشت و با آشنایی و برخورد ایرانیان با مظاهر تمدن غرب و مقایسه خود با غربیان، در میان آنها رواج یافت.
هویت غربی و فرهنگ سیاسی ایران
هویت ایرانی - اسلامی که مبتنی بر عناصر فرهنگی ایران پیش از اسلام و آموزه های اسلامی و به ویژه شیعی است، مهمترین ابعاد هویت در ایران هستند که قرن ها جهت دهنده ی اصلی گرایش های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایرانیان بوده اند، اما یکه تازی این هویت با نخستین نشانه های آشنایی نخبگان ایرانی با مدرنیته به پایان رسید.
فرهنگ و هویت ایرانی که یک بار در زمان حمله ی اعراب به ایران و ورود اسلام به این کشور به چالش کشیده شده بود و با گذشت زمان و آمیختگی فرهنگ اسلامی با هویت ایرانی به شاکله ی جدیدی دست یافته بود، مجدداً با ورود اندیشه های مدرن و جدید با چالش جدیدی مواجه گردید. البته دو تفاوت عمده میان برخورد هویت اسلامی با هویت ایرانی و برخورد هویت ایرانی – اسلامی با هویت غربی وجود دارد.
اولین تفاوت از آنجا ناشی می شود که، در برخورد اول اگرچه ایرانیان مغلوب اعراب شدند و این امر سر آغاز ورود اسلام به ایران شد، اما ایرانیان به دلیل بیش از 1000 سال سابقه ی تمدنی، همواره خود را به ویژه به لحاظ فرهنگی در مقامی بالاتر از اعراب می دانستند و حتی اعراب بسیاری از شیوه ها به ویژه شیوه های کشورداری را از ایرانیان آموختند. بدین سبب اگرچه ایران به لحاظ نظامی مغلوب اعراب شده بود، اما همچنان به قدمت فرهنگی و تمدنی خود می بالید. حتی قبول اسلام توسط ایرانیان نیز در این احساس برتری فرهنگی نسبت به اعراب تغییری ایجاد نکرد. زیرا آنها از همان قرون اولیه اسلام به تدریج عناصر مختلفی از فرهنگ ایرانی را با آموزه های اسلامی در هم آمیختند، به ویژه آمیزش فرهنگ ایرانی- اسلامی با روی آوردن ایرانیان به تشیع از برجستگی خاصی برخوردار شد.
در حالیکه در دوره ی جنگ های ایران و روسیه که که سرآغاز آشنایی ایرانیان با اندیشه ای غربی است و شکست نظامی ایران را در پی داشت، ایرانیان هم در حوزه ی نظامی و هم به لحاظ فرهنگی نه تنها خود را در موضع برتری نمی دانستند، بلکه به شدت احساس ضعف و عقب ماندگی می کردند و غرب به عنوان غیر، از جذابیت فراوانی نزد آنها برخوردار بود.
تفاوت دوم در ماهیت چالش گرانه ی فرهنگ هایی است که به ایران وارد شدند. یکی از نتایج ورود اسلام به ایران وارد شدن فرهنگ عربی به این کشور بود اما ایرانیان با تفکیک هویت اسلامی از فرهنگ عربی ضمن آنکه عناصری بسیاری از اصول اسلامی را دریافت کردند اما همچنان ایرانی باقی ماندند و این در حالی بود که فرهنگ عربی به دلیل برتری فرهنگی ایرانیان، توان به چالش کشیدن و زیر سوال بردن این هویت ایرانی را نداشت. اما برخلاف فرهنگ عربی، فرهنگ ایرانی در مواجه با فرهنگ غربی بسیار زود خود را در نقصان و ضعف یافت. ایرانیان در مواجه با غرب بویژه پیشرفت های علمی آن بسیار زود دریافتند که این بار آن ها توان مقابله با این فرهنگ جدید را ندارند.
ایرانیان و غرب
سابقه ی آشنایی ایرانیان با غرب به دوره ی صفویه می رسد. در این دوران از یکسو خصومت عمدتاً ایدئولوژیک ایران با عثمانی که ناشی از اختلافات مذهبی آن ها بود، زمینه ی مناسبی را برای نزدیکی این کشور به دول اروپایی فراهم کرد و از سوی دیگر فتوحات عثمان ها در خاک اروپا و احساس خطر عمیق آن ها، موجبات دوستی و نزدیکی اروپائیان را با ایران به عنوان قدرتمندترین رقیب عثمانی فراهم آورد. در واقع دشمنی مشترک ایران و اروپا با امپراطوری عثمانی زمینه ی مساعدی را برای همکاری میان آنها بوجود آورد. اما از آنجا که اولاً اروپا در قرن شانزدهم و در دوره ی صفویه هنوز جهش های ناشی از انقلاب صنعتی را تجربه نکرده بود و دوماً ایران نیز در آن دوران یکی از قدرتمندترین حکومت های آن روزگار به شمار می آمد که توان به چالش کشیدن امپراطوری عثمانی را داشت، لذا ایرانیان با بحران هویت ناشی از مقایسه ی خود با اروپائیان مواجه نشدند.
در این دوران در ایران نوعی عزت نفس و احساس هویت و نشاط قابل بررسی می باشد و به خوبی جلوه گر است. همچنین جامعه ی ایران در این زمان- به خصوص در دوران اوج و اقتدار صفویان – به تقاط ضعف فنی و ابزاری خود وقوف می یابد و اگر با مغرب زمین تماس می گیرد، برای رفع آن نواقص و توانمند کردن کشور خویش است. توجه به توپ ریزی و داشتن نیروی دریایی و یا استفاده از صنعت چاپ را می توان این گونه بررسی و تحلیل کرد.
در واقع نگرش ایرانیان به غرب و بالعکس در دوران صفویه، نگرشی ابزاری بود. یعنی آنها برای برآوردن نیازها و کمبودهای خود با یکدیگر تعامل داشتند، در حالیکه در دوران قاجار در حالیکه نگرش غربیان به ایران همچنان ابزاری بود، برای ایرانیان، غرب هدف و نقطه ای بود که باید به آن می رسیدند.
اگرچه در دوران عباس میرزا که سرآغاز آشنایی ایران با پدیده ی مدرنیته بود، غرب جنبه ی ابزاری داشت و برای برآوردن نیازهای نظامی به آن احساس نیاز می شد، اما به تدریج و با نفوذ اندیشه های نو و مدرن به ایران، نگرش ابزاری نیز تغییر یافت و غرب تماماً و در تمامی جنبه ها الگویی بود که می بایست برای پیشرفت به آن تکیه داشت.
همچنین در دوره های بعد از صفویه، یعنی در دوران حکومت افشاریان، زندیه و حکومت قاجاریه تا پیش از دور اول جنگ های ایران با روسیه در دوره ی فتحعلیشاه قاجار، میزان روابط با غرب آنچنان گسترده نبود و همان میزان تعامل محدود هم به دلیل حاکمیت تفکر ابزاری چالشی جدی برای آنها ایجاد نکرد. بی اطلاعی ایرانیان نسبت به آنچه که در غرب در حال وقوع است، موجب شده بود که آن ها نه تنها هیچ خودآگاهی نسبت به عقب ماندگی های خود نداشته باشند، بلکه امکان مقایسه کردن را هم از دست بدهند.
اما در آغاز قرن نوزدهم قاجارها خود را در برابر حمله ی بی امان مدرنیت، که به شکل فشار و تجاوز نظامی روسیه ی تزاری از شمال و در نیمه ی قرن، بریتانیا از جنوب وارد شد، ناتوان یافتند. شکست ایران در دو جنگ با روسیه و از دست دادن بخش های گسترده ای از سرزمین های ایران، طی دو قرارداد گلستان و ترکمنچای، نخبگان ایرانی را متوجه حجم شکاف میان این کشور با دیگران نمود.
عناصر هویت مدرن در ایران
مدرنیته
مواجهه ایرانیان با غرب و رویه نخست آن، مدرنیته، درحالی روی داد که از یکسو مـانع بزرگ درونـی مربوط به ساختار قدیم (سنت) از هرگونه تحولی که به ضرر آن میبود و یـا بـا آن ناهماهنگ مینمود، مخالفت ورزیده و از سوی دیگر، جامعه و نیروهای اجـتماعی ایـران نـیز، در این رویاروییها، باوجود ایمان و علاقه به وجوه پیـشرفت در جـوامع غربی، در رابطه با تجدد برداشت و برخوردی دوگانه داشته است. چنین برخورد دوگانهای عمدتا ناشی از مـاهیت دوگـانهء مدرنیته بود که حتی در جـوامع غـربی که خـاستگاه آن بـوده اسـت، به تعارضات گستردهای انجامید.
در هر حال، مدرنیته مفاهیمی بنیادین و مشترک را شـامل خـردگرایی، تجربهگرایی، اومانیسم، علمگرایی، سکولاریزم و قانونگرایی دربر میگیرد که تمامی نحلهها و اندیشههای مدرن بدانها باور دارند وتـشکیلدهنده ی بـنیادهای مدرنیته میباشند. اما در عرصهء عمل، مدرنیته بـا دو چهرهء جداگانه بر سـر تـقدم و تاخر یا اولویتبندی هر یک ظـاهر گـردید که به ضرورتهای تاریخی و سیر تحول جوامع و پیشزمینههای آن باز میگردد.
در حالی که چهره نخست مدرنیته بر بـنیانهای دمـوکراسی، آزادی، تساهل، نسبیگرایی، فردگرایی و کثرتگرایی قرار دارد، چهرهء دوم آن بر پیـشرفت، برابری، عدالت، نظم، بوروکراسی، رفاه، امنیت، جمعگرایی، تکنولوژی، وحدت، ناسیونالیسم و دولت محوری تاکید مـینماید. باوجود آنکه طـرفداران هـر دو چهرهء مدرنیته آن را به صورت یـک مـجموعه میبینند که هردوی آنها را دربر میگیرد، اما هرکدام با برداشتی متفاوت از دیگری در باب موارد یاد شـده، درباره اولویـتها و تقدم و تاخر هریک از آن دو چهره نیز اخـتلافنظر دارنـد.
در جریان مشروطهخواهی ایرانیان و حتی پس از آن در دوران معاصر نیز برداشتهای متفاوت از مدرنیته با توجه به دو وجه یـاد شـده صورت پذیرفت که آشکارکننده ماهیت جنبش مـشروطه و نـوگرایی در ایـران خـواهد بـود. نظر به اینکه جنبش مشروطیت نخستین جنبش فراگیر در ایران برای تحقق مدرنیته در این کشور بود، بررسی آن و نیروهای درگیر در آن از اهمیت زیادی برخوردار است بویژه آنکه این جنبش زمینه ی رشد طبقه ی جدیدی را در ایران فراهم کرد که به طبقه ی متوسط جدید موسوم گردید و در تحولات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی سالهای بعد نقشی تعیین کننده یافت.
مشروطیت
انقلاب مشروطیت ایران در واقع پاسخی بود به ناکام ماندن تـلاشهایی که از اوایل قرن نوزدهم توسط اصلاحگران ایرانی صورت گرفته بود. در طول یک صـد سـال ( قرن نوزدهم) نخبگان سیاسی ایران تلاش کـردند تـا اصلاحاتی را در نظام عقب مانده ی ایران به وجود آورند.
قائم مـقامها(میرزا بـزرگ و مـیرزا ابوالقاسم) در سالهای اولیه قرن نوزدهم درصدد ایجاد اصلاحاتی بر آمدند. پس از آنها عباس میرزا نایب السلطنه تلاش نمود تا بـا اعـزام نخستین گروه از دانشجویان ایرانی به اروپا، ایران را بـا دانـشهای مدرن به ویژه در عرصه ی نظامی آشنا سازد. اما اوج تلاشهای اصلاحطلبی در عرصه های مختلف سیاسی، اجتماعی و اقتصادی در اواسط قرن نوزدهم توسط امیر کبیر صورت گرفت و پس از آن خود ناصرالدین شاه به ویژه پس از چند سفر به اروپا به فکر ایجاد اصلاحاتی افتاد و تلاش نمود تا تـغییراتی درکشور به وجود آورد.
حـاج مـیرزا حسین خان سپهسالار دیگر اصلاح گر مهمی بود که اقداماتی را در این راستا انجام داد. امینالدوله، صنیعالدوله، مشیرالسلطنه، شاهزاده مـلکآرا(عموی نـاصرالدین شاه) نیز از دیگر افرادی بودند که در اندیشه ی اصلاحات بودند. اما ناکامی تمامی اقدامات اصلاحگرانه قرن نوزدهم نهایتاً انـقلاب مـشروطه را رقم زد. در واقع زمانی انقلاب مشروطیت اتفاق افتاد نزدیک به یکصد سال بود که اندیشه های اصلاحگرانه در ایران بوجود آمده بود.
انقلاب مشروطیت سرآغاز ورود اندیشه هایی به ایران بود که تا پیش از آن در فرهنگ سیاسی ایرانیان سابقه نداشت و شاید بتوان یکی از علل ناکامی مشروطیت را در ظهور مفاهیم جدیدی دانست که هنوز جامعه ی ایران به دلایلی آمادگی لازم برای پذیرش آن ها را نداشت.
رشد جنبش مشروطیت را می توان معلول دو عامل بسیار مهم دانست: اول استبداد بی رحم و رفتارهای ستمگرانه و فاقد هر نوع نظارت حکومتگران. دوم فشارهای فزاینده ی اقتصادی که پیش از پیش مردم را به ستوه آورده بود.
این عوامل موجب گشت تا توده ی مردم بدون آنکه درک عمیقی از مبانی مشروطیت داشته باشند، عمدتاً برای برآوردن نیازهای خود و به واسطه ی تأیید علما به اندیشه های ترقی خواهانه ای که از سوی روشنفکران تبلیغ می شد اعتماد کنند. در واقع بسیاری از ایرانیان به دلیل جهل و بی سوادی گسترده توانایی درک محتوای اندیشه هایی که توسط روشنفکران ارائه می شد، نداشتند و صرفاً به دلیل تأییدات علما به آن پیوستند.
از زمان مشروطیت به بعد در ساختار طبقاتی ایران دگرگونی جدیدی ایجاد شد که معلول گسترش ارزش های مدرن در این کشور بود. این دگرگونی موجبات شکل گیری طبقه ی اجتماعی جدیدی را فراهم کرد که به دلیل نمایندگی از ارزش های نوگرایانه و در تقابل با طبقه ی متوسط سنتی، طبقه ی متوسط جدید نام دارد.
تهیه کننده: دکتر عاطفه کریمی
دیدگاه