امروز: پنج شنبه, ۰۹ فروردين ۱۴۰۳ برابر با ۱۷ رمضان ۱۴۴۵ قمری و ۲۸ مارس ۲۰۲۴ میلادی
کد خبر: 267915
۱۷۵۸
۱
۰
نسخه چاپی

لغات حقوقی

لغات حقوقی

لغات حقوقی

 آئین دادرسی

اسم مجموعه ای است از مقررات که به منظور رسیدگی بمرافعات یا شکایات (قضائی و اداری) یا درخواستهای قضائی (مانند درخواست در امور حسبی) و مانند آنها وضع و بکار می رود. مانند آئین دادرسی مدنی(یا اصول محاکمات حقوقی) و آئین دادرسی کیفری و آئین دادرسی اداری و جز اینها.

آئین دادرسی تجاری

رشته ای از حقوق خصوصی داخلی که مربوط به رسیدگی به دعاوی ناشی از اعمال تجارتی است. در همین معنی اصطلاح آئین دادرسی بازرگانی هم به کار می رود.

آئین دادرسی کیفری

رشته ای است از حقوق عمومی داخلی برای کشف جرم و رسیدگی به آن و تطبیق مجازات مرتکب با قانون و برای تعیین تشکیلات دادگاه های کیفری و صلاحیت آنها و مقررات طرح دعوی کیفری و صدرو حکم.

آئین دادرسی مدنی

رشته ای از است از حقوق داخلی هر ملت که از سازمانهای قضائی و قواعد راجع به دعاوی مدنی بحث می کند.

آبونمان

عنوان عقودی است که در آنها تعهد بطور متناوب یا مجدد انجام شود و عوض آن مقطوعاً معین و یکجا یا با اقساط پرداخت شود؛ مانند آبونمان راه آهن و برق یا روزنامه و تئاتر یا گاز و تلفن و مانند آنها. عوض را وجه اشتراک گویند.

اباحه

ابحه ی چیزی بمعنی اجازه ی تملک یا ارتکاب فعل یا مصرف و اخذ چیزی است(ماده 92ق.م)

اباحه تملک

یعنی اجازه تملک. این اجازه را گاهی مقنن مستقیماً می دهد مانند اجازه ی تملک مباحات در ماده ی 147 ق.م و گاهی ناشی از قصد انشاء مالک است مانند نثار مال در عروسی که صاحب جشن از طریق نثار، باحه ی تملک به خضار می کند. اذن در نهایت سر تیر بر سر دیوار هم مصداق اباحه ی تملک منافع است (ماده ی 120 ق. م) همه اقسام اباحه ی تملک، جائز یا لازم نیستند بلکه به حسب طبیعت هر قسم ممکن است جائز یا لازم باشد، غالباً جائز می باشند.

اباحه منافع به عوض

هرگاه منافع چیزی (بطور عام که شامل کار اجیر هم باشد) در مقابل عوض (معین یا غیر معین) مبادله شود و این مبادله جائز (نه لازم) باشد آن را اباحه ی منافع به عوض گویند.

ابداع

در لغت به معنی اختراع و ایجاد چیز تازه است. در شریعت بمعنی چیز تازه (فکر تازه) بعنوان دیانت در دین وارد کردن است.

ابداع احتمال

فرض جدید و تازه ای در مورد یک مسأله فقهی اظهار نمودن است. ابداع احتمال، ذهن را از حالت بساطت خارج می سازد

ابراء

چشم پوشی اختیاری بستانکار از طلب خود.

آریستوکراسی: نجیب سالاری، نجیب زادگان و اشرافیان، حکومت بهترین ها.

آیین دادرسی مدنی: شیوه اقامه دعوا، نحوه تجدیدنظرخواهی، اعاده دادرسی، و اجرای حکم می پردازد.

اجرت المثل: اگر کسی مالی را از فردی بگیرد و عین مال نزد او باقی باشد و در مدتی که منفعتی برده و بین طرفین مالاجاره مشخص نشده باشد باید آن چه را که به عنوان اجرت منافعی که استفاده کرده به صاحب مال بدهد که این را اجرت المثل گویند.

اجرت المسمی: اجرت در عقد اجاره را گویند.

اجمال قانون: ممکن است قانونگذار از اصلاحاتی استفاده کند که معانی مختلفی داشته باشد، در این حالت حکم قانون مجمل (مبهم) است.

اَجیر: کسی که مورد اجاره قرار می گیرد.

اِحرام: افراد در زمانی که اعمال حج را انجام می دهند، حق ازدواج ندارند و عقد در حال احرام باطل است.

اراضی موات باالاصاله: از اول زمین بدون عمران و آبادی بوده است.

اراضی موات بالعرض: عمران و آبادی در این زمین ها بوده است.

اَرش: میانگین قیمت جنس معیوب و جنس سالم.

استحصال درآمد: کسب درآمد.

استیفاء: منفعت بردن.

استیلا: تسلط پیدا کردن.

اِستیمان: مطالبه مال به عنوان امانت.

اِسقاط: از بین رفتن حق از اعمال حق.

اصل استصحاب: در مواردی که در گذشته به آن یقین و اطمینان داشته باشیم ولی در حال شک بر یقین بودن آن داریم بنا را بر یقین می گذاریم.

اصیل: شخصی که معامله را برای خود منعقد می سازد.

اضطرار: ناچاری.

اِعسار: عدم کفایت دارایی یا دسترسی نداشتن به مال و نداشتن قدرت پرداخت هزینه دادرسی یا دیون .

اَفراز: در مقابل اشاعه یعنی جدا کردن.

اَقارب سببی: از طریق ایجاد یک رابطه به وجود می آید.

اَقارب نَسَبی: از لحاظ خون و تولد با یکدیگر ارتباط دارند.

اِقاله: به هم زدن عقد لازم است به تَراضی یکدیگر آن را تَفاسُخ و تَقابُل نیز می گویند.

اقامتگاه: جایی که شخص در آن جاست و سکونت دارد و مرکز مهم امور او هم در آن جاست.

اُلیگارشی: حکومت طبقه محدود.

اماره ید: اگر کسی مالی در اختیار داشته حکم می شود که وی مالک است.

امتزاج: آمیخته شدن دو کالا با یکدیگر بدون اختیار طرفین.

امواج غیر منقول: اموالی که قابل جابه جا شدن نیستند مثل خانه.

اموال منقول: اموالی که قابل جا به جا شدن هستند مانند کتاب.

انتقال دِین اختیاری: شخص با طلبکار قرار می گذارد که دین او را به شخص دیگری بدهد.

انتقال دین قهری: کسی که از دنیا می رود و دینی دارد دین او به اموال آن کس منتقل می شود.

انتقال طالب اختیاری: کسی که صاحب حق است مطالبه خود را به کس دیگری انتقال دهد.

انتقال طالب قهری: انتقال حق طلبکار از بدهکار به ورثه او.

انعزال: خود به خود شخصی سمتش را از دست بدهد.

انفال: خرجی دادن.

اِنفِساخ: خود به خود و بدون اختیار و اراده طرفین عقد بر هم خورده می شود.

اهلیت: سزاوار بودن برای داشتن حق.

اهلیت استیفاء: یعنی اهلیت بهره برداری یعنی می تواند از اموال خود بهره برداری نموده و در آن دخل و تصرف داشته یاشد.

اهلیت تمتع: شخص اهلیت برخوردار شده از چیزی را دارد یعنی می تواند مالک باشد.

ایجاب: واجب کردن، اعلام تعهد یا اعلام تملیک، مقابل قبول.

ایفاء: منفعت رساندن.

ایقاع: عملی است قضایی و یک طرفی که به صِرف قصد انشا و رضای یک طرف منشا اثر حقوقی شود.

ایلاء: نوعی سوگند یاد کردن مرد است برای آزار زن.

بایع: خریدار.

بدل حیلوله: بدلی که حایل است بین مالک و اصل مال.

بَرَص: پیسی، بیماری پوستی.

بَریات عمومی: مواردی که نیکی است و مربوط به عموم مردم است.

به نحو عدوان: از راه زور و ظلم و بدون حق.

بیع: (تعریف حقوقی): تملیک عین به عوض معلوم (دادن مبلغ مشخص در مقابل مال مشخص).

بیع(تعریف عرفی): استفاده از لفظ هایی که از طرف عرف برای آن ها معین شده.

بیع (تعریف فقهی): قصد تملیک عین در مقابل مال(تعریف شیخ انصاری).

بیع سَلَف یا سَلَم: اگر مثمن مؤجل و ثمن حال باشد این بیع سلف است.

بیع شرط: بیعی که در آن برای مدت معینی با رد مثل ثمن به مشتری برای بایع حق فسخ قرار داده اند.

بیع صَرف، صراف: بیع صرف بیعی که در آن طلا و نقره در مقابل طلا و نقره خرید و فروش می شود.

بیع کالی به کالی: اگر مثمن و ثمن هر دو مؤجل باشند بیع کالی به کالی است.

بیع مؤجل: بیع نسیه

بیع مُرابحه: آگاهی از مقدار ثمن، خرید و سود آن شرط است.

بیع مُساوِمه: بیعی که در آن فروشنده قیمت خریدار اعلام نمی کند و طرفین بر قیمت فروش آن تراضی می کنند.

بیع نسیه: اگر مثمن حال و ثمن مؤجل باشد نسیه است.

بیع نقد یا حال: اگر مثمن و ثمن حال و نقد است این بیع نقد یا بیع حال است یعنی موعد اجلی برای تسلیم مقرر نشده است.

پارتیتوکراسی: حزب سالاری(حزب فاشیست ایتالیا) (حزب کمونیست شوروی)

پلوتوکراسی: حکومت ثروتمندان.

تابعیت اختیاری: شخص به اختیار خود تابعیت کشوری را انتخاب می کند.

تابعیت تبعی: شخص به تبع شخص دیگر تابع دولتی می شود.

تابعیت تحمیلی: اراده شخص در تابعیت دخالت ندارد.

تأدیه ثمن: باید پول رایج مملکت باشد مگر بایع و مشتری توافقی دیگر کرده باشند.

تَبَعُض: جزءجزء شدن و تجزیه شدن.

تدلیس: عمل یا لفظی که موجب فریب طرف معامله شود.

تراضی: توافق طرفین برای انجام کاری.

ترامی: ترامی از رمی به معنای پرتاب کردن که در فقه به معنای انتقال از سابق به لاحق یا عکس آن آمده است.

تُروت: قرارداد

ترصیف: پیوستگی منظم، نظام متصل اجزای مادی یک دیوار

تَساقُط: وقتی دو قاعده با یکدیگر تعارض داشته باشند هر دو اسقاط می شوند(از بین می روند)

تَسالم: آشتی

تَسامُح: عقد مسامحه سودجویی در آن مطرح نیست مثل عقد صلح و آشتی.

تَعارُض: برخورد دو ماده قانونی با یکدیگر

تَعَدی: تجاوز نمودن از حدود اذن یا متعارف نسبت به مال یا حق دیگری.

تعصیب: زائد بر سهم صاحبان فرض به خویشاوندان ابوینی اگرچه از درجه یا طبقه مؤخر باشند داده می شود.

تفریط: ترک عملی که به موجب قرارداد یا متعارف بری حفظ مال غیر لازم است.

تکلیف: کاری که بر عهده دیگران است و باید انجام دهند.

تمکین: حُسن معاشرت، خوشرویی و اجازه گرفتن از مرد

تناقض قوانین: دو حکم جداگانه صادر شده که اجرای همزمان امکان ندارد می گویند دو ماده با هم تناقض دارند.

تنقیح مناط: تنقیح مناط به استخراج ملاک حکم از خطاب شارع برای تعمیم دادن آن به موارد مشابه اطلاق می‌شود.

تولیت: اداره کردن امور موقوفه طبق ماده 75 قانون مدنی

 

  • منبع
  • حقوق نیوز

دیدگاه

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید



کد امنیتی کد جدید