امروز: جمعه, ۱۰ فروردين ۱۴۰۳ برابر با ۱۸ رمضان ۱۴۴۵ قمری و ۲۹ مارس ۲۰۲۴ میلادی
کد خبر: 269079
۳۵۰۸
۵
۰
نسخه چاپی
فردریش نیچه (Friedrich Nietzsche)

نیچه و فاشیسم

نیچه را به جرأت می‌توان پدر معنوی فاشیسم و فـلسفه او‌ را‌ شـالوده‌ انـدیشه غیر عقلانی این جنبش بـه شـمار آورد‌

نیچه و فاشیسم

فاشیسم بعنوان یک مکتب ساختگی و جنبشی یکسره توده‌ای در سالهای میان دو جنگ‌ جهانی‌ در‌ پاره ای از کـشورهای اروپایـی پدیدار شد. این پدیده شگفت‌انگیز مهمترین مشکل تاریخی سده بیستم معرّفی‌ شده است که پیـامدهای آن از برداشتهای شخصی فراتر رفته و سایه هراس‌انگیز آن‌ در کنار جاذبه تندروانه‌اش‌ برای‌ مدّتی بـر روح ملتهای اروپایی افتاده بـود. ایـن جنبش با ایدئولوژی جادویی خویش چنان آمیزه‌ای از تضادهای آشکار و گیج‌کننده به دست داد که پس از گذشت نزدیک به هفتاد سال همچنان‌ پدیده‌ای شگرفت و یگانه به شمار می‌رود.

فاشیسم و نیچه

فاشیسم را در آغاز مکتبی پراگماتیست و بر کـنار از اصول و مبانی شناخته شده علمی دانسته‌اند که پس از پیدایش و گذشت سالها از طوفانی که بپا‌ کرد‌ از سوی تنی چند از صاحبنظران و اندیشمندان مانند هانا آرنت، مارکوزه، اریک فروم، پولانزاس و...تدوین و نقد و بررسی شده و بـا اصـولی همچون خردستیزی، توتالیتاریسم، دشمنی با دموکراسی و مارکسیسم، اقتدارگرایی، میلیتاریسم، نژادپرستی‌ و ناسیونالیسم‌ تندرو شناسایی و معرّفی شده است.

با این همه، تاریخ فسلفه سیاسی غرب گویای پیوندهای اساسی میان اندیشه سیاسی فـیلسوفان بـزرگ با اصول فکری فاشیسم است که ازمیان آنها (به‌ تعبیر‌ کارل.ر.پوپر) می‌توان از کسانی چون افلاطون، ماکیاولی، هگل، و نیچه یاد کرد که هریک در جای خود اثری مهم بر اندیشه سـیاسی فـاشیسم گذاشته است. در این نوشتار، با‌ مروری‌ بر‌ آثار نیچه فیلسوف نامدار آلمانی‌ در‌ سده‌ نوزده میلادی، مهمترین عناصر فکری فاشیسم در اندیشه او بررسی می‌شود.

نیچه را به جرأت می‌توان پدر معنوی فاشیسم و فـلسفه او‌ را‌ شـالوده‌ انـدیشه غیر عقلانی این جنبش بـه شـمار آورد‌. او‌ از چـند جهت اثری ماندگار بر فاشیسم گذاشته است که برجسته‌ترین جنبه آن شورش بر خردگرایی و خوار شمردان نقش‌ خرد‌ در‌ زندگی بشر است.  او فـیلسوفی اسـت یـکسره بدبین که با‌ نظرات شگفت‌انگیز خود کمابیش در بـرابر هـمه قواعد پذیرفته شده اخلاقی به پا می‌خیزد و وحشیانه به دین و هرگونه‌ پای‌بندی‌ مذهبی‌ می‌تازد. نیچه منادی جنگ و خونریزی است و بـیزاری چـشمگیری از زنـان نشان‌ می‌دهد‌.

کتاب «چنین گفت زرتشت» آکنده از رویاهای شگفت‌انگیزی اسـت که مغزی‌ ناتوان تاکنون توانسته است پدید‌ آورد‌. از‌ دید خودش، هرگز کتابی به این قدرت پدید نیامده است.  بـه نـوشته‌ هـانری‌ توماس‌ در «ماجراهای جاودان در فلسفه»، این کتاب به جای فکر و نظر، سـرشار از عـواطف‌ و احساسات‌ است‌ و سفارش‌های سرد و بی‌روح ماکیاول را به اصول پرشور و با هیجانی تبدیل می‌کند و مغزهای خامی‌ چـون‌ مـغز هـیتلر و موسولینی را به بهای ویرانی جهان، در شوق و خودبینی بی‌اندازه غوطه‌ور‌ می‌کند‌. نیچه‌ فـریاد مـی‌زند: «بـا خطر زندگی کن و همیشه در جنگ مدام عمر گذار. آن که‌ می‌خواهد‌ صانع و سازنده باشد لازم اسـت نـخست ویـران‌کننده باشد باید همه ارزشهای دیرین را‌ ازمیان‌ بردارد‌».

بنیادی‌ترین جنبه اندیشه نیچه باور او به وجـود ابـر مرد است که اراده‌اش را برتر‌ از‌ همه اخلاقیّات می‌داند و او را در مقام خدایی ستایش می‌کند. در ایـن‌جا‌ بـرای‌ روشـن‌ شدن ابعاد گوناگون نظریّه نیچه و درک پیوند استواری که میان افکار او و فاشیسم وجود دارد‌ با‌ تـفصیل‌ بـیشتری به آنچه فهرست‌وار گفتیم، می‌پردازیم.

نیچه در دوران خاصّی از تفکّر‌ فلسفی‌ خود سخت از شوپنهاور فـیلسوف اشـراقی مـکتب روماتیک در سده نوزدهم اثر پذیرفته است. گویند، هنگامی‌ که‌ در نوزده سالگی کتاب «جهان چون اراده و پنـدار» اثـر شوپنهاور را می‌خوانده‌، این‌ کتاب او را در خلسه‌ای سرشار از‌ خودستایی‌ و غرور‌ فرو برده...و با خـود گـفته اسـت: گویی‌ شوپنهاور‌ شخص مرا مدّنظر داشته است.

مسلّم است که نیچه نیز همچون شوپنهاور بـر‌ ایـن‌ بـاور بوده که، ایقان برآینده‌ پاره‌ای‌ از تجربه‌های‌ غیر‌ عقلی‌ و اشراق و الهام اسرارآمیز و بـرخاسته از نـیروی‌ انگیزش‌ اراده و فشار غریزی و فشار نیروهای حیاتی است. تنها اختلاف اساسی آن دو‌ در‌ این زمینه این سات که نـیچه‌ قـهرمانان را به جای‌ مقدسیّن‌ شوپنهاور می‌گذارد و بدین‌سان ابر مرد‌ رویایی‌ خود را پدید مـی‌آورد. او قـدرت اراده را که در وجود شخصیّتی جنگ‌آور‌ و شجاع‌ نمود مـی‌یابد سـتوده و چـنین می‌گوید‌:

«من‌ قدرت‌ اراده را طبق‌ مقدار‌ مقاومتی کـه مـی‌تواند نشان‌ دهد‌ و مقدار رنج و شکنجه‌ای که می‌تواند تحمل کن و بداند که چگونه مـتوجه نـفع خود گردد‌ می‌سنجم‌ و با مـلامت بـه بدی و رنـج وجـود‌ اشـاره‌ نمی‌کنم، بلکه‌ این‌ امید‌ را در دل می‌پرورانم‌ کـه زنـدگی بیش از آنکه تاکنون بوده آکنده از رنج شود.»

اراده، آن‌گونه که مراد‌ نیچه‌ اسـت، اراده قـدرت است؛ یعنی اراده‌ای‌ که‌ اخلاق‌ مـتعارف‌ آن‌ را محکوم می‌کند‌. بـرپایه‌ آن، ضـعیفان باید به خدمت قدرتمندا در آیـند؛ فـرماندهی از آن قدرتمندان و پیروی وظیفه ضعیفان است‌. شخصیّت‌ آرمانی‌ نیچه قهرمانی است که زورش را در‌ همه‌ جـا‌ و هـمیشه‌ بی‌پروا‌ به‌ کار می‌گیرد. قـهرمان از خـودش راضـی است، از قدرت خـود و تـظاخهرات آن لذّت می‌برد و باید دلی از سنگ داشـته بـاشد؛ فضایل موردنظر مسیحیّت مانند ترحّم و شفقت را‌ که بن‌مایه احساسات ضعیفان و فرودستان است باید از روح خـود دور کـند.از دید نیچه، بدبختی یک ملّت کـمتر از رنـج کشیدن یـک انـسان بـزرگ اهمیّت دارد.  بدبختیهای همه ایـن‌ مردمان‌ حقیر روی هم رفته حاصل جمعی را تشکیل نمی‌دهد مگر در احساس مردان بزرگ.

در کتابهای پرحجم او بـه ایـن نکته پرداخته شده است که قـدرت و زور، حـقّی‌ اسـت‌ مـسلّم. مـرد برتر در پی آن نیست کـه قـدرت‌طلبی را معقول و مدلّل جلوه دهد بلکه تنها دلیل و توجیه او این است: «این خواست‌ و اراده‌ من است.» از دیـد نـیچه‌ خـدایان‌ مرده‌اند؛ دیگر خدایی در جهان فاشیسم را در آغاز مـکتبی پراگـماتیست و بـرکنار از اصـول و مـبانی شـناخته شده علمی دانسته‌اند که پس از پیدایش و گذشت‌ سالها‌ از طوفانی که بپا‌ کرد‌ از سوی تنی چند از صاحبنظران و اندیشمندان مانند هاناآنت، مارکوزه، اریک فروم، پولانزاس و...تدوین و نقد و بررسی شده و بـا اصولی همچون خردستیزی، توتالیتاریسم، دشمنی با دموکراسی و مارکسیسم، اقتدارگرایی، میلیتاریسم، نژادپرستی و ناسیونالیسم‌ تندرو‌ شناسایی و معرّفی شده است.

اراده، آن‌گونه که مراد نیچه است، اراده قدرت است؛ یعنی اراده‌ای که اخلاق متعارف آن را مـحکوم مـی‌کند. برپایه آن، ضعیفان باید به خدمت قدرتمندان در‌ آیند‌؛فرماندهی از‌ آن قدرتمندان و پیروی وظیفه ضعیفان است. شخصیّت آرمانی نیچه قهرمانی است که زورش را در همه جا‌ و همیشه بی‌پروا به کار می‌گیرد. قهرمان از خودش راضـی اسـت، از‌ قدرت‌ خود‌ و تظاهرات آن لذّت می‌برد و باید دلی از سنگ داشته باشد.

وجود ندارد و آنچه وجود دارد مرد برتر ‌‌است‌. توده مردمان در واقع برای این زندگی می‌کنند کـه مـورد بهره‌برداری طبقات فرادست‌ قرار‌ گـیرند‌. مـیلیونها انسان باید نیست و نابود شوند تا یک مرد برتر بتواند به زندگی ادامه دهد‌.این سخن نیچه، چیزی جز گزافه و اغراقی شاعرانه نبود، امـّا بـرای کسی چون‌ هیتلر حـقیقتی مـقدّس شد‌.نیچه‌ خود را چون رزمنده‌ای رام نشدنی می‌دید که به عظمت مرد برتر دست یافته است، و هیتلر این پندارهای بی‌پایه را که به کابوسی سهمگین می‌مانست تحقّق بخشید.

چنان‌که گفته شد‌، نـیچه جـنگ و خونریزی را ترویج می‌کرد و ازاین‌رو ناپلئون را نماد همه آرمانهای عالی سده نوزدهم می‌دانست. او در سخنانی شعرگونه به ستایش جنگ و جنگاوران می‌پردازد و می‌گوید:

«برادران جنگیم، از دل و جان‌ دوستتان‌ دارم. من نیز از شما هستم و بوده‌ام. و نـیز بـهترین دشمن شـمایم. پس بگذارید حقیقت را با شما بگویم... باید دشمنتان را بجویید و جنگتان را برپا کنید، جنگی به خاطر اندیشه‌هاتان‌. و اگر‌ انـدیشه‌هاتان از پا در آید، صداقت شما باید هنوز غریو پیروزی برکشد... اندرزتان نمی‌گویم کـه کـار کـنید، بلکه جنگ‌آورید، اندرزتان نمی‌گویم که صلح کنید، بلکه پیروز شوید، کارتان جنگ‌ باد‌، صلحتان پیروزی... از شما در نـمی‌گذرم، ‌ ‌بـه جان و دل دوستتان دارم. برادران جنگیم».

نیچه زنان را کوچک می‌شمارد و می‌گوید: «مرد باید برای جـنگ تـربیت شـود و زن برای تفریح‌ مرد‌ جنگی‌. ما بقی همه حماقت است‌.» اندرز‌ بسیار‌ مؤکّد او برای سرگرمی مـرد جنگی نیز شگفت‌انگیز است: «به پیش زنی می‌روی؟ تازیانه را فراموش مکن». او می‌گوید: «زن موجبات ننگ بـسیار‌ دارد‌. در‌ زن فضل فروشی و سطحی بـودن و روحـیه محلّی و خرده‌ خودپسندی‌ و لگام گسیختگی و عدم استقلال فراوان نهفته است...که واقعا بهتر آن بوده است که تاکنون ترس از مرد آنها‌ را‌ در‌ تحت فشار و تسلط خود داشته است.» نیچه در آن سوی‌ نیک و بد مـی‌افزاید: «ما باید زنان را ملک خود بدانیم، چنانکه شرقیان می‌دانند».

نیچه از مسیحیّت سخت‌ انتقاد‌ می‌کند‌. از دید او مسیحیّت بدفرجامترین و گمراه‌کننده‌ترین دروغی است که تاکنون وجود‌ داشته‌ است زیرا می‌کوشد هرگونه تفاوت ارزش نهایی مـیان یـک انسان و انسان دیگر را نادیده انگارد. نیچه‌ آرزو‌ می‌کند‌ که در جای قدیّس مسیحی کسی را ببیند که خودش او را‌ انسان‌ برتر‌ می‌نامد؛ انسان شریفی که برخلاف آموزه‌های مسیح سنگدل است و در جای خود به آنـچه‌ نـزد‌ توده‌ها‌ جنایت خوانده می‌شود توانا است؛ کسی که از مردان جنگی سرمشق می‌گیرد و می‌آموزد که‌ مرگ‌ را با منافعی که او در راه آن می‌جنگد همراه و مرتبط سازد.

نیچه‌ وظیفه‌ خود را مبارزه با آیین مـسیحیت مـی‌داند و در توجیه آن می‌گوید:

«ما با چه‌ چیز‌ مسیحیت نبرد می‌کنیم؟ زیرا مقصود آن عبارت است از امحای اقویا و شکستن روح آنها، استفاده‌ کردن‌ از‌ لحظات خستگی و ضعف آنها و تبدیل کردن اطمینان غرورآمیز آنها به نگرانی و عـذاب وجـدان، زیـرا می‌داند‌ که‌ چگونه شریف‌ترین غـرایز را مـسموم کـند و آنها را به بیماری مبتلا سازد‌ تا‌ اینکه‌ قوت آنها و اراده قدرت آنها متوجه درون گردد و بر ضد خود آنها به کار افتد‌، تـا‌ ایـنکه‌ اقـویا به واسطه تحقیر نفس و از خود گذشتگی مفرط نـابود شـوند؛همان‌ نابودی‌ پلیدی که پاسکال معروفترین نمونه آن است.»

نیچه و فاشیسم

با افکندن نگاهی گذرا بر اصول نظرات سیاسی‌ نیچه‌ گمانی بـاقی نـخواهد مـاند که آموزه‌ او تا چه اندازه با اصول‌ و مبانی‌ فاشیسم نـزدیکی داشته و بر آنها اثر گذاشته‌ است‌. فلسفه‌ غیر عقلانی نیچه که نیروی اراده را‌ به‌ اراده را به اراده قدرت محدود می‌کند و سـپس آن را در خـدمت ایـده‌ انسان‌ برتر قرار می‌دهد بنیادی‌ترین جنبه‌ اندیشه‌ او است‌. هیتلر‌ و موسولینی‌ در مـقام مـردان برتر و آرمانی نیچه‌، فرضیّه‌های‌ غیر اخلاقی او را دستاویز قرار دادند و با چنگ زدن به آنها‌، کارهای‌ غیر انـسانی خـود را تـوجیه کردند‌.او سوی دیگر، زن‌ ستیزی‌ و مبارزه با دین بویژه آیین‌ مسیحیّت‌ کـه انـسانها را بـرابر می‌داند الهام‌بخش فاشیسم در مبارزه با برابری حقوق زن‌ و مرد‌ و برابری انسانها شد.در اینجا‌ بـه‌ آوردنـ‌ شـواهدی از این‌ دست‌ در اندیشه رهبران فاشیسم‌ می‌پردازیم‌:

آدولف هیتلر در خاطراتش می‌نویسد که به هنگام شنیدن خـبر آغـاز جنگ از فرط‌ خوشحالی‌ روی زمین زانو زدم و از صمیم‌ قلب‌ به درگاه‌ خداوند‌ شکر‌ کردم.... هـمچنان‌که بـرای هـر‌ آلمانی دیگر، برای من نیز مهمترین و فراموش ناشدنی‌ترین دوران زندگی خاکی‌ام آغاز شده بود.

او‌ صـلح را واژهـ‌ای بی‌معنا می‌دانست و می‌گفت‌: «اگر‌ ملّتها‌ به‌ آنچه‌ دارند قانع باشند‌ حرکتی‌ که لازمـه پیـشرفت در جـهان است به وجود نخواهد آمد.»  البتّه پیشرفت موسولینی در ستایش‌ جنگ‌ از‌ این هم پر شورتر است. از دیـد‌ رهـبر‌ فاشیست‌ ایتالیا‌ «فقط‌ جنگ‌ است که تمام توانایی‌های بشر را تجهیز می‌کند و فـقط مـلتهایی کـه شهامت جنگیدن دارند، لایق صفت نجیب‌زادگی هستند.»

در فلسفه فاشیسم، به همان‌گونه که در نظرات‌ نیچه دیـدیم، حـقّ بـی‌قدرت مفهومی ندارد و اگر کسی یا ملّتی قدرت گرفتن حقّ خود را نداشته بـاشد، حـق به تنهایی واژه‌ای بی‌معنی خواهد بود. نظام طبیعت برپایه حکومت قویتر استوار‌ شده‌ و خداوند هم بـا آفـریدن موجودات نیرومند در برابر موجودات پیشتر و ضعیفتر این حق را به آنها ارزانی داشـته اسـت. این نظام بر روابط ملّتها نیز چـیره اسـت و مـلّتهای ضعیف‌ همواره‌ مغلوب و مقهور قویترها خواهند بـود.  بـراساس این نظر فاشیستی مردان بر زنان نظامیان بر غیر نظامیان، اعضای حزب بـر مـردمان عادی، ملّت‌ خودی‌ بر بـیگانگان، قـوی بر ضـعیف‌ و پیـروزمندان‌ جـنگ بر شکست خوردگان برتری دارند.

انـدیشه بـرابری انسانها در اروپا که به‌گونه‌ای در نظریّه مسیحیّت مبنی بر انتقال‌ناپذیری و فناناپذیری روح انسان ریشه دارد‌ و بـه‌ پیـدایش آرمان برابری معنوی‌ همه‌ انسانها انـجامیده بود، در اندیشه فاشیسم نـفی و بـر مفهوم نابرابری که به سـادگی در چـارچوب برتری و پستی نمود می‌یابد، پافشاری شد. هیتلر در سخنانی در دوم آوریل 1927 در‌ مونیخ‌ این نکته را بـه روشـنی ابراز داشت و گفت:

«اصل تـساوی حـقوق و بـرابری نژادها و اقوام مـختلف بـا یکدیگر حرف یاوه‌ای اسـت، چـگونه می‌توان یک ملّت با فرهنگ و یک نژاد اصیل را‌ با‌ نیمه میمونهای‌ آفریقایی در یک ردیـف قـرار داد؟ حکومت جهان حقّ نژاد اصیل و بـرتر اسـت و برترین نـژاد کـه تـمدّن و فرهنگ‌ بشری مدیون اوسـت، نژاد آریایی است.»

در سایه باور به‌ نابرابری‌ انسانها‌، هیتلر و موسولینی نسبت به زنها و روحیه زنـانه نـیز بی‌اعتمادی تام نشان می‌دادند.

نیچه از مـسیحیّت سـخت انـتقاد ‌‌مـی‌کند‌. از دیـد او مسیحیّت بدفرجامترین و گـمراه‌کننده‌ترین دروغـی است که تاکنون وجود داشته است‌ زیرا‌ می‌کوشد‌ هرگونه تفاوت ارزش نهایی میان یک انسان و انسان دیـگر را نـادیده انـگارد. نیچه آرزو می‌کند‌ که در جای قدیّس مسیحی کـسی را بـبیند کـه خـودش او را انـسان‌ بـرتر می‌نامد؛ انسان شریفی‌ که‌ برخلاف آموزه‌های مسیح سنگدل است و در جای خود به آنچه نزد توده‌ها جنایت خوانده می‌شود توانا است؛ کسی که ار مردان جنگی سرمشق می‌گیرد و مـی‌آموزد که مرگ را با منافعی که‌ او در راه آن می‌جنگد همراه و مرتبط سازد. و بر شمار مقرّرات و قوانینی که جلوی هزینه‌های تشریفاتی را می‌گرفت، افزودند. هر دو به قانون کهن آلمان موسوم به «سه کاف» جان‌ بـخشیدند‌ و از ایـن سخن معروف نیچه (ضّد زن معروف) که «زن مسأله‌ای است که راه حّل آن آبستنی است» الهام می‌گرفتند.

به همان‌گونه که در مورد نیچه دیدیم، در فاشیسم نیز‌ سرباز‌ (مرد جنگی) سرمشق و نمونه کامل انـسان واقـعی است و الگوی مردانگی، شجاعت و از جان گذشتگی به شمار می‌آید و ازاین‌رو بر دیگر شهروندان برتری محسوس و چشمگیر دارد. به نظریّه فاشیسم، طبیعت‌ انسان‌ در سیاست در اسـاس پیـرو غریزه و غیر عقلی است و از ایـن‌رو بـه رهبری یک شخصیّت نیاز دارد نه اتوریته موضوعه مؤسسّاتی. در فاشیسم حقّ حاکمیّت مطلق به‌گونه جمعی با ملت‌ است‌ یعنی‌ ملّت واجد قدرت حکومت است‌ ولی اراده جمعی ملّت نمی‌تواند بـه صـورت پدیده‌ای عددی همچون صندوق آرا بروز کند، بلکه تجلّی اراده ملّت از راه رابطه اسرارآمیز ملّت‌ با‌ پیشوای‌ ملّت میّسر است. آلفرد روکو  می‌گوید‌:

«فاشیسم‌ این نکته را مورد اصرار و تأکید قرار می‌دهد که حـکومت بـاید بدست مردان لایقی سپرده شود که بتوانند بر‌ امیال‌ خصوصی‌ خود غلبه کرده، مافوق آن قرار گیرند و بتوانند با الهامات‌ دسته جمعی جامعه را که متضمّن وحدت اجتماع و حلّ رابطه اجتماع بـا گـذشته و آینده آن مـی‌باشند صورت تحقّق‌ دهند‌».

و به پندار موسولینی: «ملّت در سایه قدرت وحشیانه اندیشه برابری انسانها‌ در‌ اروپا که به‌گونه‌ای در نظریّه مـسیحیّت مبنی بر انتقال ناپذیری و فناناپذیری روح انسان ریشه دارد و به‌ پیدایش‌ آرمان‌ بـرابری مـعنوی هـمه انسانها انجامیده بود، در اندیشه فاشیسم نفی و بر مفهوم‌ نابرابری‌ که‌ به سادگی در چارچوب برتری و پستی نمود مـی‌یابد، ‌ ‌پافـشاری شد.

اراده موجد فیزیکی و اخلاقی‌ و قریحه‌ای‌ خود‌ می‌گردد.» 26 و نکته پایانی اینکه اصطلاح«مسیحیّت مـثبت» بـه‌گونه‌ای کـه هانس کرل وزیر امور‌ کلیساها‌ در آلمان نازی مطرح می‌کرد، بهره‌گیری ابزاری از مسیحیّت، وارد ساختن بسیاری از‌ عـناصر‌ کفرآمیز‌ در ایدئولوژی فاشیستی و گویای دشمنی دولت، هم با کلیسای کوتولیک و هم با کلیسای پروتـستان‌، بود‌.

او گفت:

«حزب بـر بـنیاد مسیحیّت مثبت استوار است و مسیحیّت مثبت ناسیونال سوسیالیزم‌ است‌.... ناسیونال‌ سوسیالیزم، اجرای اراده خداوند است.اراده خداوند در خون ژرمنی متجلّی است....دکتر زولنر و کنت‌ گالن‌ (اسقف کاتولیک مونستر) کوشیده‌اند بر من آشکار سـازند که مسیحیّت یعنی ایمان‌ به‌ مسیح‌ در مسند فرزند خداوند؛این سخن مایه خنده من است....نه، مسیحیّت بر کیش رسول‌ متکّی‌ نیست‌؛ نماینده مسیحیّت راستین، حزب است و اینک حزب و بویژه پیـشوا مـردم آلمان را‌ به‌ مسیحیّت راستین خوانده‌اند....پیشوا مبشّر روحی و الهام نوین است.

منبع: شالودۀ فاشیسم در اندیشه سیاسی نیچه - قربانعلی سلیمانپور - اطلاعات سیاسی - اقتصادی » بهمن و اسفند 1384 - شماره 221 و 22

  • منبع
  • حقوق نیوز

دیدگاه

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید



کد امنیتی کد جدید