حکومت صهیونیستی
تأسیس اسراییل در قلب خاورمیانه، سـرنوشت مـردم ایـن منطقه را به گونهای انکارناپذیر دگرگون کرد.
تداوم حیات رژیم صهیونیستی با حمایت غرب، سیاستهای تـوسعه طلبانه و ماهیت نظامی این رژیم و برخورداری از پیشرفتهترین سلاحهای متعارف و هستهای و نیز اشغال سـرزمینهای غربی،کماکان مهمترین مـسئله مـنطقه خاورمیانه است. حضور این عنصر تحمیلی در منطقه ما مهمترین عامل در تعیین سرنوشت خاورمیانه در نیم قرن اخیر بوده است.
همچنین، ماهیت و رفتار سیاسی حکومتهای غرب آسیا و شمال آفریقا مستقیما از وجود اسراییل و سـیاستهای آن تأثیر پذیرفته است. گسترش فعالیتهای دیپلماتیک اسراییل پس از فروپاشی شوروی و امضای پیمانهای استراتژیک با همسایگان ایران، چون ترکیه، بعد تازهای به مسئله افزوده است. درک مسایل ناشی از حضور اسراییل در خاورمیانه، بدون آشنایی بـا عـوامل به وجود آورنده این عنصر خارجی، ممکن نیست. در این نوشته به بررسی و تحلیل این عوامل میپردازیم.
تشکیل دولت اسراییل در فلسطین در پایان جنگ جهانی دوم، ناشی از مجموعهای از عوامل مذهبی، اجتماعی، سیاسی و ژئوپلیتیک بود؛ عوامل که ملت فلسطین نقشی در به وجود آمدن آن نـداشت. اگـرچه بنیاد اسراییل، در قلب خاورمیانه گذاشته شد، اما در واقع، پدیدهای برآمده از اروپا بود.
صهیونیسم که موجب ایجاد یک حکومت غیربومی استعماری در خاورمیانه شد، حاصل برآیند تحولات بیسابقه اروپای سده نوزدهم میلادی بـا فـرهنگ و مـذهب یهود بود.
مهمترین عوامل مـؤثر در ایـجاد اسـراییل
مهمترین عوامل مـؤثر در ایـجاد اسـراییل را میتوان اینگونه برشمرد:
- نژاد پرستی اروپاییها و تبعیض علیه یهودیان
- تحولات سدههای هجدهم و نوزدهم اروپا که منجر به آزاد شدن یهودیان غرب اروپا و بهبود وضـعیت اجـتماعی آنـان شد
- رواج افکار و تمایلات ناسیونالیستی و تولد دولت-ملت
- اعـتقاد مـذهبی دیرینه یهودیان به ظهور «ناجی» ای که موجبات «بازگشت» آنان را به سرزمین موعود فراهم خواهد ساخت.
- تفکر استعماری اروپایی و سـنت تـشکیل حـکومتهای مقیم محلی استعماری در آسیا و آفریقا.
- افول امپراتوری عثمانی-که فـلسطین به مدت چهار صد سال جزئی از آن بود-در سده نوزدهم و فروپاشی نهایی آن امپراتوری در جنگ جهانی اول.
نژاد پرستی اروپایـیها و تـبعیض عـلیه یهودیان
از هنگامی که در سده اول میلادی دومین حکومت یهودیان به دست رومـیان در فـلسطین برچیده شد پراکندگی یهودیان در مناطق آسیایی و آفریقایی آغاز و بسیاری از آنان سر از اروپا درآورند و بیش از هزار و پانصد سـال بـه اجـبار یا به اختیار، در حاشیه مناطق اروپایی، به زندگی خویش ادامه دادند. تـاریخ نـشان داده اسـت که اقلیتها، اعم از قومی و مذهبی، پیوسته مورد تبعیض اکثریت بودهاند.
یهودیان اروپا نیز از این امـر مـستثنا نـبودند و تبعیض و خشونت علیه آنها در اروپا امری عادی بود. زندگی آنان محدود به محلههایی خاص بـود و از بـسیاری از حقوق شهروندی محروم بودند و هرازگاهی نیز به مناسبتهای مختلف، کشتار یهودیان به دسـت مـردم یـا حکومتها رخ میداد. تبعیض و خشونت اروپای مسیحی علیه یهودیان،ریشههای تاریخی و اعتقادی نیز داشت؛ از جمله آنـکه مـسیحیان، یهودیان را عامل اصلی مصلوب شدن حضرت عیسی (ع) میدانند. باید توجه داشت که تـا آن زمـان تـفکر مردم اروپا و حکومتهای آنان مبتنی بر جهانبینی مذهبی بود.
تحولات مهم اروپا و تأثیر آن بر وضعیت یهودیان
از بـرخی جـهات، آغاز رنسانس در ایتالیای قرن چهاردهم و ظهور پرتستانیسم در سده شانزدهم میلادی، آغاز بـود بـر پایـان دوران حکومتهای مذهبی در اروپا.از سوی دیگر، انقلاب فرانسه و آرمانهای آنکه توسط ارتش ناپلئون در اروپا گسترش یافت، یـهودیان اروپای غـربی را آزاد ساخت. از آن پس یهودیان میتوانستند در جوامع اروپایی به تحصیل در مدارس عادی بپردازند و به حـرفههای گـوناگون، از قبیل پزشکی و وکالت و تجارت اشتغال ورزند. بهدنبال این تحول، زندگی بسیاری از یهودیان در اروپای غربی دگرگونی شد و بـه حـرفههایی محترم و ثروت و تمولی چشمگیر دست یافتند.
تا آن زمان یهودیان از نظر ظاهر و شـیوه لبـاس پوشیدن و آداب و رسوم با اروپاییها متفاوت بودند. یـکی از ویـژگیهای مـهم یهودیان تبعیدی در طی تاریخ، تأکید بسیار شـدید مـذهب آنان بر آیین و دستورات دقیق مذهبی بود، امری که به یهودیان، هویتی مـتمایز مـی بخشید و مایه مباهات و در عین حـال، بـقای آنان در تـبعید بـود.
«تـلمود»، کتابی که احکام شرع یهود را در خـود دارد، نـاظر بر جزئیترین جنبههای رفتار و کردار یهودیان است و دستورات گسترده درباره شیوه گـفتار و رفـتار، غذاها و اعمال حلال و حرام، روزهایی کـه نباید در آن کار کرد و غـیر آن دارد. تـغییر وضعیت اجتماعی یهویان، آنان را از مـحیط مـحدود زندگیشان بیرون آورد و همراه آن بسیاری از ایشان لباس و آداب و سنن ویژه خود را ترک کردند و در جـامعه اروپا مـستحیل شدند. این امر، به کـمرنگ شـدن هـویت یهودی آنان انـجامید.
در اروپای شـرقی و روسیه که اکثر یـهودیان اروپایـی میزیستند، اثری از انقلاب فرانسه و تغییر وضعیت اجتماعی یهودیان نبود. بخش اعظم یهودیان به شـیوه سـنتی زندگی میکردند، محدود به محلههای فـقرزده خـود بودند و مـورد آزار و اذیـت حـکومت و مردم قرار میگرفتند.
در سـال 1881 میلادی، الکساندر دوم، تزار روسیه به قتل رسید و به دنبال آن، وضعیت یهودیان بدتر از پیش شد.
یـهودیان، مـتناسب با زمان و مکان زیستشان، در برابر تـحولات سـده نـوزدهم مـیلادی اروپا واکـنشهای متفاوتی نشان دادنـد. ایـن واکنشها به اشکال زیر بروز یافت:
- نهضت اصلاح
- مهاجرت به آمـریکا
- انـقلاب
- صـهیونیسم
دو واکنش اول، بیشتر در اروپای غربی و دو مورد دیگر، ابتدا در اروپای شـرقی ظـاره شـد. بـسیاری از یـهودیان در جـامعه اروپای غربی حل شدند. نام و لباس خود را تغییر دادند و فرایض مذهبی را ترک گفتند. حتی بعضی غسل تعمید به جای آوردند و مسیحی شدند. این روند، موجب نگرانی رهبران جـامعه یهودی اروپا شد و به فکر اصلاحاتی افتادند که آیین و مذهب یهود را با واقعیات جدید هماهنگ سازند.
مشخصترین کوشش برای ارایه تعریفی دوباره از یهودیت، به گونهای که با فرهنگ اروپایی سازگار بـاشد و در عـین حال، ارزشهای یهودی را حفظ کند، به «روشنگری» یا «بیداری» در مذهب یهود Haskalah یا Enlightment معروف شد. بنیانگذار آن، فردی به نام مندلسن Moses Mendelssohn بود.
نهضت «اصلاح» که در دهه 40 میلادی در آلمان ظهور کرد، تـمام جـنبههایی را که مانع زندگی یا یهودی به عنوان یک شهروند در یک جامعه کاملا غیرمذهبی میشد، حذف کرد؛ یعنی رژیم غذایی خاص، آداب و سنن یهودی، تـعطیلی روزهـای شنبه، تعلیم و تربیت در مدارس مـذهبی خـاص یهودیان و بخصوص هرنوع اشاره به حیات ملی یهود.
بدین ترتیب، نهضت «اصلاح» یهودیت، از مذهب یهودیان، تعریفی به عنوان یک فرقه اخلاقی ارایه کرد. امـید سـنتی بازگشت نیز دیگر جـایی در تـعلیمات یهود نمیتوانست داشته باشد، زیرا وفاداری بیقید و شرط فرد را به کشور، مورد تردید قرار میداد. این اعتقاد، جای خود را به این باور داد که یهودیان بنا به مشیت الهی در سراسر جـهان مـتفرق شدهاند تا آرمانهای عدالت و درستکاری را که در کتاب مقدس یاد شده، ندا دهند.
برای یهودیان اروپای شرقی، حرکت به سوی زندگی غیرمذهبی اروپای غربی مطرح نبود. بسیاری از آنان به راهحلی مذهبی گراییدند و راه رهـایی اروپای شـرقی، دسته جـمعی دست به مهاجرت زدند و بیش از همه به آمریکا روی آوردند. گروه دیگر، انقلاب را برگزیدند، یعنی سرنگونی رژیم سـرکوبگر تزار از طریق تحول در جامعه و رها ساختن یهودیان از فشارهای موجود. این واکـنش انـقلاب، اشـکال گوناگون یافت.
برخی یهودیت را به کلی رها کردند و تحت تأثیر افکار روبهرشد در اروپا به دنبال یافتن راهحلی «جـهانیتر» مـارکسیست، سوسیالیست افراطی و یا آنارشیست شدند. در واقع، بسیاری از رهبران انقلاب بلشویکی روسیه، یهودی زاده بـودند کـه مـعروفترین آن لئون تروتسکی بود. گروهی از انقلابیون نیز به اعتقادات مذهبی خود پایبند ماندند. گروه دیگری تحت تـأثیر افکار ناسیونالیسم که در اروپا رواج یافته بود به صهیونیسم روی آوردند، با این امید که نـاسیونالیسم رمانتیک رایج شده را در راه بـهبود وضـعی یهودیان به کار گیرند.
رواج ناسیونالیسم در اروپا
ناسیونالیسم، حاصل تجربه تاریخی خاص اروپا است.در اروپا بود که پس از رنسانس، انقلاب صنعتی و تحولات فکری درباره آزادیها و حقوق فردی،ناسیونالیسم رمانتیک رواج یافت.تعلق به یک سرزمین و احـساس وابستگی عاطفی به آن عامل پیوند افراد یک جامعه تلقی شد.مرزهای سیاسی جدید،قداست یافت و تشکیل ارتشها و دولتهای ملی برای حفظ آن اهمیتی خاص پیدا کرد.
ابتدا جامعه مبتنی بر روابط فـئودالی اروپا از مـیان رفت وسپس آرمانهای جهانشمول انقلاب فرانسه همراه با کوششهای یکپارچه ساختن در آلمان و ایتالیا جای خود را به ناسیونالیسم رمانتیک داد و احساس ملیت در میان اروپاییها به شدت تقویت شد. بدین ترتیب، در اروپای سده نـوزدهم مـیلادی، هر ملیتی به دنبال تشکیل دولتی جدا بود. در سایه همین احساسات تند ناسیونالیستی بود که گرایشهای ضد یهود بین اروپاییها گسترش یافت و در چنین محیطی بود که صهیونیسم مطرح شـد. در مـیان عوامل تعیینکننده صهیونیسم، حاصل سنتز تأثیر فرهنگ اروپا با فرهنگ یهودی بود.
این فرهنگ و نژاد پرستی اروپایی بود که طی سالها یهودیان را مورد ظلم و ستم قرار میداد و از جامعه جدا مـیساخت و بـدین تـرتیب، پیوندهای موجود مذهبی و هویت تـعلق بـه قـومیت یهود را میان آنان تقویت کرد. همچنین، فرهنگ اروپایی بود که پس از انقلاب فرانسه و جنگهای ناپلئونی، موجبات آزادی یهودیان اروپایی را فراهم آورد و هویت سنتی یـودیان را بـا مـعضلی جدی روبهرو ساخت، این مشکل که چگونه اعـتقادات دیـرینه خود را با دولت غیرمذهبی و ضوابط انتزاعی و جهانشمولش در مورد شهروندان آشتی دهند. ملیگرایی یهودی از دل تحولات داخلی سده نوزدهم خود اروپا بیرون آمـد و صـهیونیسم، یـکی از پاسخهای یهودیان به این تحولات بود.
صهیونیسم
آرزوی «بازگشت»، پیوسته در اعـتقادات یهودیان سراسر جهان،جایگاهی خاص داشته است، اما صهیونیسم به عنوان انگیزنده عملی که به این آرزو تحقق بـخشد و یـهودیان را روانـه سرزمین موعود کند،یکسره دستپرورده یهودیان اروپایی است. اولین نوشتههایی کـه بـعدها به نوشتههای صهیونیستی معروف شد، در اواسط سده نوزدهم میلادی ظاهر گردید. اولین معتقدان به نوعی صـهیونیسم دو ربـی بـودند به نامهای یهودا الکالای (1878-1789) و زوی هرش کلیشر (1874-1795) الکالای در سارایوو، در منطقه بالکان، میزیست و هـرش در غـرب لهـستان.
آنها از یکسو تحت تأثیر افکار ناسیونالیستی اروپای غربی بودند و درعینحال، آن قدر از اروپای غربی دور بودند کـه فـکر حـل شدن در آن را نمیتوانستند بکنند. از سوی دیگر، در آن زمان احساسی در میان بسیاری از یهودیان به وجود آمده بـود کـه زمان ظهور ناجی فرا رسیده است. هرش معتقد بود که ناسیونالیسم یهودی بـا سـایر نـهضتهای ناسیونالیستی اروپا قرابت دارد و ادامه منطقی نهضت بیدارگری یهودیان است که در سال 1971، با اعطای حقوق اجـتماعی بـرابر به یهودیان فرانسه، آغاز شده بود.
الکالای با ظرافت در مفهوم «انتظار» برای ظـهور نـاجی، تـغییری به وجود آورد، بدین معنا که خداوند،ناجی بشریت را نخواهد فرستاد، مگر آنکه یهودیان خود را بـرای آمـدن او آماده کنند و عملا در این راه گام بردارند. تنها دراینصورت است که راه ظهور مـسیح هـموار خـواهد شد. هر دوی آنان منادی وحدت یهودیان حول محور ناسیونالیسم بودند.علاوه براین،هرش معتقد بـود کـه جـمع شدن یهودیان جهان در سرزمین موعود،یکی از مراحل فرایند رهایی آنان است.
یـکی دیـگر از پیشگامان تفکر صهیونیستی، یهودی ای آلمانی بود به نام هس Moses Hess . او یک سوسیالیست و رفیق کارل مارکس بود. هـس در کـتاب رم و اورشلیم، که در سال 1862 منتشر شد،خواستار تشکیل یک کشور سوسیالیست یهودی شـد.
او از نـخستین کسانی بود که به این نتیجه رسـید کـه دریـافت حقوق اجتماعی برابر یهودیان در اروپا در نهایت، به تـشدید احـساسات ضد یهود خواهد انجامید و یهودیان باید به فکر تشکیل دولتی مستقل برای خـود بـاشند افکار سوسیالیستی هس و تلفیق آن بـا آرمـانهای صهیونیستی در مـراحل بـعدی تـشکیل دولت اسراییل، نقشی مهم یافت، اما در زمـان حـیاتش،یهودیان متمول اروپای غربی، توجه چندانی به آن نکردند.
صهیونیسم، مکتبی همگون- کـه هـمه معتقدان به آن به یک نوع بـیندیشند- نبوده است. در جریان تـحول و تـطور نهضت صهیونیسم،پیوسته اختلاف نـظرها و مـجادلات جدی بین سردمداران این نهضت وجود داشته است. دو گرایش عمده که تأثیر بـسزا بـر تحولات منجر به تشکیل دولت صـهیونیستی در فـلسطین گـذارد، به «صهیونیسم سـیاسی» و «صـهیونیسم فرهنگی» معروف است.
صـهیونیسم سـیاسی
به یک تعبیر،صهیونیسم سیاسی، پاسخ یهودیان آزاد شده اروپای غربی بود به دو مشکل بزرگ: گـسترش احـساسات ضد یهودی در اروپا به دنبال رواج ناسیونالیسم رمـانتیک و نـاتوانی یهودیان اروپایـی در کـسب مـکان حقوقی و اجتماعی برابر بـا دیگران در جامعه اروپا.
هدف اولیه صهیونیسم سیاسی،ایجاد یک میهن یهودی بود-در هر نقطه از جهان کـه مـیسر باشد-با همکاری و حمایت قدرتهای بـزرگ بـود.از دیـدگاه صـهیونیسم سـیاسی،عقلانیت حاکم بـر قـدرتهای اروپایی حکم میکرد از ایجاد یک میهن یهودی در خارج از اروپا حمایت کنند، زیرا چنین کاری،آن دولتها را از شر «مـشکل یـهودیان» خـلاص میکرد. صهیونیسم سیاسی به دنبال آن بود تـا یـک دولت-مـلت یـهودی بـراساس الگـوی کشورهای غیر مذهبی اروپا به وجود آورد.
اولین کسی که اصول آنچه بعدها به صهیونیسم سیاسی معروف شد را مطرح کرد، یک پزشک یهودی روسی بود به نام لئوپینسکر.
یـک سال پس از کشتار یهودیان روسیه در سال 1881، پینسکر در کتابچهای به نام «رهاسازی خویش به عنوان هشدار یک یهودی روس به همکیشانش» نوشت که احساسات ضد یهود،پدیدهای مدرن است که دستاوردهای «انسانیت و روشـنگری» اروپا نـخواهد توانست آن را از میان بردارد. «تنها راه علاج، به وجود آوردن یک ملیت یهودی است؛ متشکل از مردمی که در زمین خود زندگی کنند؛ رهایی یهودیان به دست خویش، رهایی به عنوان یک مـلت در مـیان سایر ملتها، از طریق کسب سرزمینی برای سکونت خویش.»
بنابراین، یهودیان باید به سازماندهی بپردازند و در پی آن باشند تا میهنی برای خویش دستوپا کنند. نوشته پیـنسکر، اولیـن بیانیه دراینمورد بود که در لفـاف مـذهب پوشانده نشده بود و با دیدی کاملا سیاسی به موضوع میپرداخت.
اما صهیونیسم سیاسی بیش از هرکس،مدیون تئودور هرتزل (1904-1860) است؛ یک روزنامهنگار یهودی که در بـوداپست مـجارستان متولد شده و در محیطی کـاملا غـیر مذهبی رشد کرده بود. خانواده او از یهودیان غیر مذهبی مستحیل شده و در جامعه اروپا بود. به همین دلیل، هرتزل، نه تعلیمات سنتی مذهبی به خود دیده بود و نه زبان عبری میدانست. تحصیلات خـود را در ویـن در رشته حقوق به پایان رسانده بود و پیوسته آرزو میکرد نمایشنامهنویس موفقی بشود؛ آرزویی که هیچگاه برآورده نشد.
در سال 1894، هنگامی که بهعنوان خبرنگار یک روزنامه اتریشی در پاریس خدمت میکرد، شاهد محاکمه الفـرد درایـفوس، یک افـسر یهودی ارتش فرانسه، به جرم خیانت بود. این محاکمه که در جوی مملو از احساسات شدید ضدیهود برگزار شـد به اعدام درایفوس- ظاهرا در عین بیگناهی- منجر گردید.
مشهور است کـه ایـن مـحاکمه، تأثیر شگرفی بر هرتزل گذاشت و زندگی او را دگرگون کرد. هرتزل که تا آن زمان از افکار پیشگامان صهیونیسم خبر چـندانی نـداشت و حتی کتابچه پینسکر را نیز نخوانده بود، به یک صهیونیست مصمم بدل شد. هـم اوسـت کـه با عزم و پشتکاری حیرتانگیز در واقع سنگ بنای دولت صهیونیستی آینده را گذاشت. او نیز مانند پینسکر به ایـن نتیجه رسید که یهودیان باید سرزمین و دولتی خارج از اروپا برای خود فراهم آورند.
یـک سال و اندی پس از محاکمه درایـفوس، هـرتزل کتابی منتشر کرد با عنوان «دولت یهود» Der Hudestaat و در آن، راهحل خود را برای مشکل یهودیان ارایه کرد: ایجاد یک دولت یهودی در هر جای کره زمین که ممکن باشد؛ جایی که اکثر یهودیان اروپایی به آن مـهاجرت کنند.
این کشور مدرن بایستی براساس الگوی اروپایی آزاد شده بنا شود؛ کشوری غیرمذهبی که در آن هیچ جایگاه ویژهای برای زبان عبری و مذهب یهودی درنظر گرفته نشده بود. او نیز مانند پینسکر معتقد بـود عـقلانیت دولتهای اروپایی،آنها را به حمایت از نهضت صهیونیسم وا خواهد داشت. بدین ترتیب، پیشنهاد هرتزل، نکته تازهای دربرنداشت.
آنچه هرتزل برای نهضت صهیونیسم به ارمغان آورد پشتکار و جدیت او در ایجاد یک سازمان صهیونیستی بـرای رسـیدن به این هدف و فعالیت گسترده دیپلماتیک او برای جلب حمایت دولتهای اروپایی بود.
یک سال بعد، در تابستان سال 1897، هرتزل اولین کنگره صهیونیستها را در شهر بال سوییس افتتاح کرد. در این کنگره، نـمایندگان مـختلف از یهودیان سرتاسر اروپا حضور یافتند و «سازمان صهیونیستی بین الملل» را تأسیس کردند. کنگره با هدف «ایجاد خانهای در فلسطین برای مردم یهود» پایان گرفت.
این کنگره که به همت و دعوت هرتزل بـرگزار شـد در فـرایند تشکیل دولت صهیونیستی در فلسطین، اهمیتی خـاص یـافت، زیـرا علاوه بر آنکه نهادهای لازم را برای پیشبرد هدف نهایی صهیونیسم به وجود آورد، خود به نمادی از هویت ملی یهودیان تبدیل شد. با تـشکیل اولیـن کـنگره یهود، هرتزل دو کار مهم انجام داد: یکی آنکه یـهودیان شـرق و غرب اروپا را یکجا جمع کرد و موقعیتی مناسب برای آنها فراهم ساخت تا مشترکا درباره سرنوشت خویش تصمیم بگیرند.دیگر آنـکه اقـدام او سـرنوشت یهودیان را به هم پیوند زد و تأکید نمود که یهودیان از نظر سـیاسی، یک ملت واحدند. این، عاملی بود که در باورهای سنتی یهودیان اروپایی وجود نداشت.
بلافاصله پس از پایان کنگره، هرتزل در یـادداشتهای روزانـه خـود نوشت: «اگر بخواهم حاصل کنگره را در یک کلام خلاصه کنم، میگویم: امـروز در شـهر بال من دولت یهود را بنیاد نهادم.» باید یادآور شد که تشکیل کنگره، ایجاد دولت صهیونیستی و برنامههای هرتزل بـه شـدت مـورد انتقاد طیف وسیعی از یهودیان آن زمان بود.
هرتزل معتقد بود که وضـعیت یـهودیان بـه دیگ بخاری شبیه است که نیرویی فراوان در آن نهفته است؛نیرویی که اگر با درایـت بـه کـار گرفته شود، سرنوشت یهودیان جهان را دگرگون خواهد کرد. او تأکید میکرد که این کار بـا ظـرافت و با به کار گرفتن شیوههای علمی روز انجام شد.
هرتزل به این نتیجه رسـیده بـود کـه موفقیت یهودیان اروپای غربی موجب حسادت اروپاییها شده است و آنان هیچگاه نخواهند گذاشت موقعیت مـمتاز یـهودیان باقی بماند. او به خوبی درک کرده بود که با رواج تمایلات روزافزون نـاسیونالیستی در اروپا بـه آسـانی میتوان اینگونه احساسات را در دل یهودیان نیز ایجاد کرد.از دیدگاه او تنها تفاوت ناسیونالیسم یهودی با دیگران در ایـن بـود که یهودیان، سرزمینی نداشتند که این ملت را حول آن گرد آورند. بنابراین، کـار مـهم هـرتزل این بود که سرزمینی برای آنان فراهم کند.هرتزل در کتاب دولت یهود خود طرح کاملی بـرای ایـجاد دولت یهودی فرا روی همکیشان خود نهاد و آن را چنین توصیف کرد:
این طرح، بینهایت سـاده اسـت...باید به ما حاکمیت قطعهای از سطح کره زمین واگذار شود که پاسخگوی نیازهای مشروع مردم مـا بـاشد...برای انجام این امر سهل و ممتنع باید دو سازمان بزرگ تأسیس کنیم: یـکی، انـجمن یهودیان و دیگری، شرکت یهود...
شرکت یهود وظـیفه دارد کـلیه دارایـیهای یهودیانی را که مهاجرت میکنند نقد کند و در سـرزمین جـدید به فعالیتهای اقتصادی آنان سامان بخشد...مهاجرت یهودیان نباید اقدامی ناگهانی به نـظر آیـد. باید به تدریج انجام شـود و ایـن کار چـندین دهـه بـه طول خواهد انجامید.
ابتدا فقیرترین یـهودیان خـواهند رفت و زمین را قابل کشت خواهند کرد...آنها خیابانها و پلها و راهآهن را خواهند سـاخت...کـار آنها کسب و تجارت را رونق خواهد بـخشید و بازار ایجاد خواهد کـرد و ایـن بهنوبه خود مهاجران جدید را تـشویق خـواهد کرد...باید سرزمین جدید یهودیان را بررسی کنیم و تمام امکانات جدید را برای تصاحب آن بـه کـار گیریم. به محض آنکه تـصاحب آن قـطعی شـد، کشتی فاتح بـه سـوی آن خواهد شتافت. نمایندگان انـجمن یـهودیان، شرکت یهود و گروههای محلی در این کشتی خواهند بود. کسانی که این سرزمین را تصاحب مـیکنند، سـه وظیفه خواهند داشت: اکتشاف و بررسی دقـیق و عـلمی همه ویـژگیهای طـبیعی آنـجا، ایجاد تشکیلات اداری متمرکز و تـقسیم اراضی.
دولت یهودی، حافظ منافع استعمار
هرتزل در انجام طرح خود نقش مهمی برای قدرتهای بزرگ در نـظر داشـت.او که خود یک اروپایی مرفه بـود، مـانند اکـثر اروپایـیهای آن زمـان میاندیشید. به بـرتری اروپایـیها بر سایر ملل جهان معتقد بود و استعمار و اسکان اروپاییها در سایر مناطق جهان را «حق» آنان میدانست. او هـمچنین بـا تـمایلات و روحیات دولتمردان اروپایی کاملا آشنایی داشت و مـیدانست بـا تـحریک آنـها مـیتواند حـمایتشان را برای ایجاد یک دولت استعماری در قلب خاورمیانه که منافع آنان را تأمین و حفظ کند به دست آورد.
پیشنهاد هرتزل به دولتمردان اروپا کاملا روشن بود: اگر دولتهای اروپایی، حاکمیت یهودیان را بـر سرزمینی خارج از اروپا تضمین کنند، آنان نیز در مقابل، حافظ منافع استعماری اروپا در آن سرزمین خواهند بود.
از دیدگاه هرتزل، این کار یک فایده بسیار مهم دیگر برای دولتهای اروپایی و نیز برای یهودیان ثـروتمند اروپا داشـت.اروپاییها از شر مشکل یهودیان «بیسر و پا» رها میشدند و ثروتمندان یهودی نیز که یهودیان بیچیز را مایه سرشکستگی خود میدانستند، آنان را از اروپا دور میساختند. بدین ترتیب، در طرح پیشنهادی هرتزل،حمایت دولتهای اروپا از ایجاد دولت یهودی شـرط ضـروری بود. او در کتاب خود درباره محل تشکیل دولت یهودی نیز صحبت میکند:
اگر دولتهای بزرگ حاضر شوند به یهودیان به عنوان یک ملت، سرزمین بـیطرفی بـدهند، انجمن یهودیان در مورد محل ایـن سـرزمین با آنها وارد مذاکره خواهد شد. دو منطقه را بررسی خواهیم کرد، فلسطین و آرژانتین. هماکنون تعداد قابل توجهی از یهودیان در این سرزمینها ساکن شدهاند، اما متأسفانه این کـار بـه شیوهای اشتباه صورت گـرفته اسـت؛ یعنی به شیوه نفوذ تدریجی. نفوذ تدریجی همیشه با مشکل مواجه میشود، زیرا بدون استثنا، زمانی فرا میرسد که دولتها در اثر احساس خطر جمعیت بومی، مهاجرت یهودیان را متوقف خواهند کـرد. بـه همین دلیل، مهاجرت، تنها در صورتی معقول است که حاکمیت ما بر آن سرزمین، تضمین شده باشد.
هرتزل درباره انتخاب بین فلسطین و آرژانتین میافزاید: «هرآنچه را (اروپاییها) بدهند و مورد موافقت ملت یهود بـاشد، انـجمن یهودیان مـیپذیرد... آرژانتین از نظر منابع طبیعی، یکی از غنیترین کشورهای دنیا است؛ کشوری پهناور با جمعیت پراکنده و آب و هوایی ملایم...فـلسطین، خانه فراموشی ناشدنی تاریخی ما است. نام فلسطین، خود عامل نـیرومندی بـرای جـلب مردم ما خواهد بود.» هرتزل با زیرکی به افرادی که موافقت آنها را برای اجرای طرحش نیاز داشـت وعـده مناسب میداد، بدون توجه به اینکه این وعدهها در تضاد با یکدیگر است:
اگـر اعـلیحضرت سـلطان (عثمانی) فلسطین را به ما بدهد، ما تعهد خواهیم کرد که اوضاع مالی ترکیه را کاملا سـروسامان دهیم و آن را تحت نظم درآوریم. برای اروپا ما سدی در مقابل آسیا خواهیم بود؛ دیدهبانی بـرای محافظت از تمدن در برابر بـربریت. بـهعنوان یک کشور بیطرف، ما با تمام اروپا همپیمان خواهیم بود و در مقابل این عمل، دولتهای اروپایی موجودیت ما را تضمین خواهند کرد. براساس موافقتنامهای بین المللی و مورد رضایت طرفین ما با حضور خود، مـحافظان امنیت اماکن مقدس مسیحیان خواهیم بود و آن را تضمین خواهیم کرد.
ذهنیت استعماری - اروپایی هرتزل به او این اجازه را نمیداد که درباره سرنوشت مردمی که قرنهاست در این سرزمینها ساکنند و مالکان آن محسوب میشوند، صـحبتی بـه میان آورد. در ظاهر، هیچ اشارهای به سرنوشت اعراب ساکن فلسطین نمیکرد، هرچند مدارک موجود نشان میدهد که از وجود آنها و مشکلی که طرح تشکیل دولت یهود ایجا خواهد کرد کاملا باخبر بود.او در نـامهای کـه در سال 1899 به یکی از اعیان عرب اوشلیم به نام یوسف الضیا الخالدی مینویسد به وی اطمینان میدهد که صهیونیسم هیچگونه خطری متوجه اعراب ساکن فلسطین نخواهد کرد و موجب جابهجایی آنان نـخواهد شـد، بلکه آمدن یهودیان «سختکوش و با استعداد و ثروتمند به فلسطین موجب،بهروزی مادی فلسطینیها» نیز خواهد شد.
اما در میان خواص، هرتزل بهگونهای دیگر صحبت میکرد؛ صحبت از جابهجایی و انتقال اعراب. در یـادداشتهای سـال 1895 او مـیخوانیم: «باید به آرامی مصادره را انـجام دهـیم...بـاید (فلسطینیهای) بیچیز را تشویق کنیم برای یافتن کار به آن سوی مرز، به کشورهای همسایه،بروند، درحالیکه آنان را از به دست آوردن هرگونه شغلی در کـشور خـودمان مـحروم میسازیم...امر مصادره زمینها و جابهجایی اعراب باید بـا ظـرافت و دوراندیشی انجام شود.»
هرتزل پنهان نمیکرد که «شرکت یهودی تا حد زیادی به تقلید از شرکتهای استعماری بزرگ ایجاد خـواهد شـد. شـرکتی تأسیس شده توسط یهودیان که شخصیت دولتی ندارد و فعالیتهایش مـحدود به مناطق استعماری است. شرکت یهودی به عنوان یک شرکت با مسئولیت محدود و براساس قوانین تحت حمایت انـگلستان تـأسیس خـواهد شد. شرکت یهودی،یک نهاد موقت خواهد بود که صرفا فـعالیت تـجاری دارد و باید پیوسته از انجمن یهودیان جدا نگاه داشته شود.»
ماهیت استعماری طرح هرتزل کاملا پیدا است. تـوضیح آنـکه، فـرایند استعمار اروپایی با روی آوردن شرکتهای خصوصی به سرزمینهای آسیا و آفریقا آغاز شد. ایـن شـرکتها، سـرزمینهای دوردست برای انتفاع خویش تصاحب میکردند و ساکنان آن را تحت سلطه میگرفتند. پس از آنکه در سرزمینهای جدید مـستقر مـیشدند و بـه بهرهبرداری از منابع طبیعی و انسانی این سرزمینها پرداختند و حکومت متبوع آنان به میان میآمد.
بـه عـنوان مثال، تعداد بسیاری از شرکتهای انگلیسی در سده هجدهم به شبه قاره هند راه یافته و در آن مـستقر شـده بـودند و حتی اتحادیهای نیز بین خود تشکیل داده بودند.در سده نوزدهم میلادی طی مرحله آخـر فـرایند استعمار،رییس اتحادیه این شرکتها از جانب پادشاه انگلستان بهعنوان فرماندار برگزیده شد و بـدین تـرتیب، بـه شخصیتی سیاسی و عامل رسمی استعمار دولتی بدل گردید. هرتزل نیز برای عملی ساختن طرح خـود وجـود شرکت یهودی را بهعنوان یک نهاد موقت،ضروری میدید.
هرتزل،که او را شخصیت اصـلی صـهیونیسم سـیاسی میدانند، بیش از چهل و چهار سال عمر نکرد. هنگامی که تحت تأثیر محاکمه درایفوس،زندگیش دگـرگون شـد، سـی و پنج سال داشت. از آن پس با عزمی راسخ در پی ایجاد دولت یهودی افتاد. اما خود او پیـوسته از فـلسطین دوری میجست و جز یک بار در سال 1898که مجبور شد برای دیدار امپراتور آلمان به آن دیار برود،بـه آن سـرزمین پانگذاشت.
گفته میشود وی دچار مشکلات عمیق روانی بوده و امروزه بسیاری از اقدامات او را در تـأسیس دولت یـهودی، ناشی از همین مشکلات می دانند. اما انـگیزههای هـرتزل هـرچه بوده باشد، هم او بود که روحی جـدید در صـهیونیسم سیاسی دمید و همانگونه که خود ادعا کرد،دولت صهیونیستی را بنیان گذارد.
هرتزل توجهی بـه مـحتوای یهودیت نداشت و به آن اهمیت نـمیداد. تـأثیر فکری غـرب اروپا بـر بـاورهای سنتی یهودیان، او را برنمیانگیخت. هرتزل به سـرنوشت یـهودیان به عنوان یک ملت میاندیشید و در پی آن بود که با ذهنیت اروپایی خود بـرای آنـان کشوری دست و پا کند. هرتزل در نوشتههایش کـلیه جزئیات را درباره نحوه تـشکیل و مـراحل ایجاد دولت یهود درنظرگرفته، بـه دقـت هریک را توضیح میداد. اما از خلال نوشتههایش چیزی درباره نوع جامعه مطلوب وی مستفاد نـمیشود.
هـمین قدر میتوان گفت که هـرتزل بـا تـشکیل یک حکومت مـذهبی یـهودی مخالف بود و آن را مطلقا مـردود مـیدانست. او در کتاب دولت یهود خود مینویسد: «آیا در نهایت، ما یک حکومت مذهبی خواهیم داشت؟ نه! ایمان،ما را مـتحد نـگاه خواهد داشت و علم، ما را آزاد خواهد سـاخت. مـا حتی اجـازه نـخواهیم داد تـمایلات رهبران روحانی ما دربـاره حکومت مذهبی، سرپلیدش را بلند کند. ما میدانیم چگونه آنها را در عبادتگاهشان نگاه داریم، همانطور که مـیدانیم چـگونه ارتشیان حرفهای خود را در پادگانها محصور کـنیم.
هـرتزل، هـمچنین، هـرگونه اقـدام مهاجرت خودسرانه یـهودیان اروپای شـرقی به فلسطین را بیفایده و بلکه مضر میدانست. او به زد و بند سیاسی و فعالیت دیپلماتیک بین سران حکومتهای اروپا،عثمانی و حـتی پاپ مـعتقد بـود و تضمین آنها را برای تصاحب زمین، ضروری مـیدانست. از نـظر او دلیـلی نـیز وجـود نـداشت که دولت یهود حتما در فلسطین تشکیل شود.
با وجود موفقیت چشمگیر هرتزل در تشکیل اولین کنگره صهیونیسم، در زمان حیاتش اکثر یهودیان اروپا، استقبال چندانی از افکار او نکردند. یهودیان مذهبی که اکـثرشان در اروپای شرقی زندگی میکردند، فکر ایجاد یک کشور یهودی را غیر قابل قبول و حتی کفرآمیز میدانستند.
بنابر اعتقادات سنتی یهودیان،باید ناجی از جانب خداوند میامد و آنها را آزاد میساخت،نه بلندپروازیها و جاهطلبیهای هرتزل. از سـوی دیـگر، بخش مهمی از یهودیان اروپای غربی به نهضت اصلاح گراییده و یا در جامعه اروپا حل شده بودند و تمایلی به دعوت هرتزل برای تشکیل یک دولت یهودی خارج از اروپا نشان نمیدادند. با وجود تماسها و فـعالیتهای دیـپلماتیک هرتزل، وی در زمان حیاتش حتی نتوانست از هیچیک از دولتهای اروپایی، تضمین قطعی بگیرد تا سرزمینی به ملت یهود اختصاص دهند، اما تحولات مهمی که پس از هـرتزل در اروپا و خـاورمیانه رخ داد و همچنین افرادی که پس از او نهضت صـهیونیسم را پیـگرفتند،موجب شدند که بنای این پروژه استعماری بر بنیادی که هرتزل نهاده بود ساخته شود.
صهیونیسم فرهنگی
بستر رشد صهیونیسم فرهنگی، اروپای شرقی و روسیه بود. مـهمترین شـخصیت معتقد به آنچه کـه از آن پس به صهیونیسم فرهنگی معروف شد، آشر گینزبرگ Asher Ginsberg بود. او که به نام مستعارش، احد حاآم، مشهور است، سخت با صهیونیسم سیاسی هرتزل مخالف بود. حاآم، فرزند یک ربی روس و نمونه کـامل یـک یهودی سنتی آن زمان، در سال 1886، در سن سی سالگی،به فلسطین مهاجرت کرد،با این امید که در مذهب آبا و اجدادی خود، متناسب با تحولات روز،تغییری ایجاد کند.افکار او درباره صهیونیسم،متأثر از وضـعیت خـاص یهودیان اروپایـ شرقی و روسیه بود. او که شاهد شورش جوانان یهودی علیه باورهای سنتی
پدران خویش بود،میفهمد که باید در یـهودیت تحولی ایجاد شود.و میدید در غرب اروپا یهودیان میتوانستند در محیطی غیر مذهبی بـزیند و از مـزایای آن بـهره ببرند، اما در شرق اروپا،یهودیان در محیط خفقانآور میزیستند و، باید برای بهبود وضعیت آنان تدبیر میشد.
درحالیکه هرتزل فـقط بـه سرنوشت یهودیان میاندیشید،حاآم به سرنوشت یهودیت نیز فکر میکرد و معتقد بود کـه یـهودیت در قـالب موجود خود نمیتواند به حیات ادامه دهد. راه حل پیشنهادی او برای احیای روحیه و فرهنگ یهودی ایـجاد شهرکهای کوچک یهودی در فلسطین بود.از دید صهیونیسم فرهنگی او،گروه کوچکی از یهودیان مصمم بـا شناخت عمیق از فرهنگ یـهودی و مـسلط به زبان عبری باید در فلسطین مستقر میشدند.
با مستقر شدن در سرزمین باستانی و مقدس،یهودیان مذهبی،یک نوزایی فرهنگی را جایگزین تعلق روحی خود به سرزمین مقدس میکردند. از نظر او اهمیت سرزمین فلسطن و زبـان عبری،نه به خاطر جنبه مذهبی آن، بلکه به این دلیل بود که بخشی جداناپذیر از میراث فرهنگی و تاریخ ملت یهود محسوب میشد. صهیونیسم فرهنگی، برخلاف صهیونیسم سیاسی،تأکید خاص بر مهاجرت بـه فـلسطین داشت و هیچ نقطه دیگر جهان را نمیپذیرفت.
در دو دهه آخر سده نوزدهم، نهضت شبه صهیونیستی «عشق به صهیون» Hibat Zion شروع به سازماندهی خود کرد. در آغاز سده بیستم میلادی، طیف وسیعی از گروهها و نهضت های یـهودی بـه وجود آمد. طرفداران «عشق به صهیون» رو به فلسطین آوردند و در آنجا به کشاورزی مشغول شدند.
این، اولین موج مهاجرت یهودیان به فلسطین بود و به اولین «عروج» معروف شد (1903-1882). تعداد کـسانی کـه به این مهاجرت دست زدند، محدود بود و تا سال 1891 به بیش از ده هزار نفر نمیرسید و در پایان سال 1903، از سی هزار تجاوز نمیرود. تمام آنها از اروپای شرقی و روسیه بودند و برای فرار از تـبعیض و فـشار، بـه فلسطین سرازیر شده بودند. آنـها در شـرایط سـخت و دور از شهرها و روستاهای فلسطینی میزیستند که همان هم بدون کمکهای مالی چند یهودی متمول اروپایی میسر نبود.
مهمترین این افراد،بارون ادمـوند دورتـشیلد Baron Edmond de Rothchild از خـانواده بسیار ثروتمند یهودی-فرانسوی بود. بسیاری از مهاجران اولیـه،تـاب زندگی در فلسطین را نیاوردند و دوباره به اروپا بازگشتند.
در بطن صهیونیسم فرهنگی احد حاآم، سوءظن و بیاعتمادی عمیقی نسبت به غیر یهودیان نـهفته بـود. او بـه شدت با نظر هرتزل- که دولتهای اروپایی از تشکیل دولت یهودی در خـارج از اروپا حمایت خواهند کرد- مخالف بود. حاآم میگفت: «تحقق اسراییل به دست پیامبران صورت خواهد گرفت، نه به دسـت دیـپلماتها» و مـعتقد بود که تنها در سایه تکیه به خویشتن و با عنایت خداوند مـیتوان بـه پیروزی صهیونیسم امیدوار بود. اگرچه نظر او درباره لزوم مهاجرت پیشگامان مخلص یهودی به فلسطین مورد انتقاد بـود، ولی اسـتراتژی او در مـورد اسکان مرحله به مرحله در سرزمین فلسطین بعد از مرگ هرتزل به صورت یـکی از ارکـان سـازمان صهیونیست جهانی درآمد.
تفکر احد حاآم و تأکید بر ایجاد شهرکهای صهیونیستی در فلسطین در ششمین کـنگره صـهیونیستی در سـال 1903، قدرتی قابل توجه یافته بود. در این سال، نهضت صهیونیسم، دچار بحرانی شد که بـه «بـحران اوگاندا» معروف گردید. بحران از آنجا آغاز شد که هرتزل حین فعالیتهای دیپلماتیک خـود وعـدهای بـرای تشکیل دولت یهودی در شبه جزیره سینا گرفته بود. مقامهای مسئول مصری زیر بار ایـن طـرح نرفتند. دولت انگلستان به هرتزل اعلام کرد که حاضر است سرزمینی را در اوگاندا برای یـک حـکومت خـودمختار یهودی در نظرب گیرد.
هرتزل این پیشنهاد را در کنگره ششم مطرح کرد. برخی از صهیونیستها که خود را طرفدار «مـردم» مـیدانستند از این طرح دفاع و مخالفان را متهم میکردند که به دنبال «زمین» هستند. یـکی از ربـیان حـاضر اعلام کرد: «ما به نیازهای ملتمان میاندیشیم و آن را ارجمندتر از زمین میدانیم.» طرح اوگاندا به شدت از جـانب صـهیونیستهای «فـرهنگی» و یهودیان اروپای شرقی مورد انتقاد قرار گرفت و رد شد.
یک سال بعد، هرتزل در اثـر بـیماری درگذشت و پس از او حاآم و همکار نزدیکش، حایم وایزمن Chaim Weisman، رهبری سازمان صهیونیسم جهانی را به دست گرفتند. از آن زمان، کـوچ دادن دسـته دسته یهودیان مذهبی اروپای شرقی به فلسطین- که رکن مهم صهیونیسم فرهنگی مـحسوب مـیشد- اهمیتی روزافزون یافت و پیش شرط هرنوع تـوافق بـین المـللی برای تشکیل دولت یهودی شد.
نهضت صـهیونیسم در سـالهای اول سده بیستم میلادی با مشکلات بسیار مواجه شد:
عدم استقبال اکثر یهودیان مـرفه اروپایـی، دشمنی نهضت اصلاح یهودی، مـخالف تـشکیلات ارتدکس یـهودی اروپایی شـرقی، ممانعت دولت عثمانی از ایجاد شهرکهای یهودینشین در فـلسطین، مـشکلات مالی جدی و اختلافات درون سازمان صهیونیست بین الملل. با این همه، تـشدید روزافـزون فشار بر یهودیان روسیه و استقبال از صـهیونیسم در بین تودههای یهودیان اروپای شـرقی و فـعالیتهای رهبران سازمان صهیونیسم جهانی، اوضـاع را بـه سود آن سازمان تغییر داد.
رقیبان جدی صهیونیسم: سوسیالیسم و مهاجرت به آمریکا
از همان ابتدا، صـهیونیسم دو رقـیب جدی داشت. یکی، ایدئولوژیهای جـهانشمول، مـانند سـوسیالیسم و کمونیسم بود کـه از اواخـر سده نوزدهم در اروپا رونق یـافته بـود. این ایدئولوژیها با آرمانهای انسانی بلندپروازانه وعده برکندن ظلم و ستم را از روی زمین میداد و طبیعی بـود کـه هر فرد یا قوم مورد ظـلم و تـبعیض و یا درمـانده و بـیچیز بـه سوی آن جلب شـود. یهودیان نیز از این امر مستثنا نبودند و بسیاری از آنان، بخصوص یهودیانی که در شرق اروپا و زیر سلطه حـکومت تـزاری میزیستند، به اینگونه افکاری گراییدند. رقـیب دیـگر ایـدئولوژی صـهیونیسم، مـهاجرت به «دنیای جـدید» بـود. غریزه یهودیان به آنان حکم میکرد که از محیط نامطلوب و تبعیضآمیز اروپا به آمریکا بگریزند. تا اوایل دهه 20 کـه دولت آمـریکا قـوانینی برای محدود کردن مهاجرت به آن کـشور وضـع کـرد، یـهودیان اروپای شـرقی فـوج فوج به آنجا مهاجرت کردند، به طوری که در آن زمان تعداد یهودیان مهاجر به فلسطین، بیش از یک درصد جمعیت یهودیان مهاجر به آمریکا نبود. موج گسترده مهاجرت یـهودیان اروپای شرقی به آمریکا، اقلیتی متنفذ از آنان به وجود آورد؛ اقلیتی که به مرور به ثروت و رفاه قابل توجه دست یافتند. اما یهودیان آمریکا تا سال 1912 به شدت به فکر تشکیل دولت اسـراییل در فـلسطین مخالف بودند و آمال و آرزوهایشان متوجه خود آمریکا بود.
افول و فروپاشی امپراتوری عثمانی
استقرار نهایی دولت صهیونیستی در فلسطین بدون افول و فروپاشی امپراتوری عثمانی امکانپذیر نبود. از سال 1517 میلادی که سپاه عـثمانی بـر بخش وسیعی از خاورمیانه مسلط شد، فلسطین جزئی از آن امپراتوری گردید. گفتنی است امپراتوری عثمانی در اوج اقتدار خود بر سرتاسر شمال آفریقا، منطقه بالکان،اروپای مـرکزی، شـبه جزیره کریمه و بخشهایی از قفقاز حـکومت داشـت.
اقوام و ملل گوناگون در این امپراتوری گسترده زندگی میکردند و در بسیاری امور، استقلال نسبی داشتند، اما در آن دوران خبری از دولتهای ملی، به معنای امروزی نبود. وفاداری سیاسی افـراد در درجـه اول به حکومت- که مـشروعیت مـذهبی داشت- و در درجه به محل و منطقه خودشان بود. مردم فلسطین نیز به عنوان یکی از اقوام تحت سلطه حکومت عثمانی، روزگار میگذراندند. فلسطین، مانند اکثر متصرفات عثمانی، حکومت ملی جداگانه که جـوابگوی مـردمش باشد، نداشت. در نیمه دوم سده نوزدهم میلادی، فلسطین تحت حکومت عثمانی، بخشی از ولایت سوریه (شام) محسوب میشد.
امپراتوری عثمانی، به تدریج از سده هجدهم متصرفات اروپایی خود را از دست داد و با اوج گرفتن تمایلات نـاسیونالیستی مـتصرفات این امـپراتوری در منطقه بالکان نیز از آن جدا شد و هریک، به تحریک و با حمایت دولتهای اروپایی به صورت کشور مستقل درآمـد. اروپاییها، رفته رفته در حکومت عثمانی، نفوذ و اقتدار بسیار یافتند و در اسلامبول سـفارتخانه تـأسیس کـردند.
کنسولگری های بریتانیا در سال 1839، پرس در سال 1842، و فرانسه در سال 1843 در اورشلیم دایر شد. با گسترش فعالیت اقتصادی این کشورها در عثمانی، بـه تـدریج اروپاییها، اتباع مسیحی و سپس یهودی عثمانی را مورد حمایت خود قرار دادند و با بـرقراری کـاپیولاسیون، حـق قضاوت کنسولی برای خود ایجاد کردند. همچنین، تحت فشار دولتهای اروپا، سلطان عثمانی در سال 1856، فرمانی صـادر کرد که به «خط همایون» مشهور است و به موجب آن، همه اتباع عثمانی، بـدون توجه به مذهبشان، در مـقابل قـانون برابر اعلام شدند.
در واقع امپراتوری عثمانی در آغاز سده نوزدهم میلادی در شرف فروپاشی بود، اما دولتهای اروپایی آن را به عنوان سدی، مقابل پیشرویهای روسیه نگاه داشتند. پس از کنفرانس برلین در ربع آخر سده نوزدهم مـیلادی سرانجام دولتهای اروپا تصمیم به فروپاشی نهایی عثمانی گرفتند و در جریان جنگ جهانی اول این تصمیم بهطور کامل تحقق یافت.
هرچه عثمانی متصرفات غیرترک زبان خود را از دست میداد توجه و تأکید رهبران آن بر عنصر تـرک بـیشتر میشد. نسلهای جدید حکام عثمانی که از آغاز سده نوزدهم برای آموختن علوم و فنون نظامی به اروپا گسیل شده بودند نیز خود تحت تأثیر جریانات فکری آن جا به ناسیونالیسم گرایش یافتند و پس از بـازگشت،بـر ناسیونالیسم ترکی تأکید ورزیدند و به سرنوشت اتباع غیرترک و از جمله، عرب زبان، توجه کمتری نشان دادند.از سوی دیگر، فساد گسترده و روزافزون در بین حکام عثمانی، آنها را از اداره ولایات ناتوان کرده بود.
در اواخـر سـده نوزدهم تقریبا تمام اراضی کشاورزی متعلق به مالکان بزرگ و اعیان شهری بود که خود در روستاها حضور نداشتند و یا در شهرهای بزرگ زندگی میکردند. بسیاری از زمینهایی را که سازمان صهیونیسم جهانی در فـلسطین خـریداری کـرد، متعلق به همین مالکان غـایب بـود. پس از پایـان جنگ جهانی اول و قرار گرفتن بخش مهمی از سرزمینهای عثمانی در اختیار دولتهای اروپایی،تصمیمگیری درباره سرنوشت آنها بیش از پیش به دست دولتمردان اروپا افـتاد. ایـن امـر،کار را بر صهیونیستهایی که قصد تشکیل یک کـشور را در فـلسطین داشتند آسان کرد.
پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی به دست اروپاییها، اینک زمان تقسیم «غنایم» و سرزمینهای به اصطلاح «بیصاحب» فرا رسـیده بـود. در ایـن میان، آنهایی که هوشیارانه مترصد فرصت بودند تا برای خـود سرزمینی دست و پا کنند،فرصتی طلایی به دست آوردند.
ظهور دولتهای ملی، حاصل تجربه تاریخی خاص اروپا بود، اما اروپایـیها بـه عـنوان فاتحان جنگ جهانی، این تجربه خاص خود را به سایر ملل تـحمیل کـردند. بخشی از استراتژی آنان در از هم پاشیدن و شکست نهایی امپراتوری عثمانی و تحریک قدرتمندان محلی برعلیه آن امپراتوری و وعده حـمایت از آنـان در تـشکیل کشور مستقل بود. از همین روست که در اندک زمانی، دولتهای کوچک و بزرگ، یـکی پس از دیـگری در سـرزمینهای تحت تصرف عثمانی در اروپا و آسیا و آفریقا پدید آمدند،کشورهایی مانند عراق و سوریه و لبنان. از این «گـوسفند قـربانی» ،سـهمی نیز به صهیونیستهای اروپایی رسید.
نتیجه
ایجاد کشور اسراییل در سرزمین، حاصل مستقیم تحولاتی اسـت کـه در اروپای سدههای هجدهم و نوزدهم رخ داد؛ تحولاتی که مردم فلسطین،کوچکترین نقشی در آن نداشتند. ایجاد اسراییل در قـلب خـاورمیانه، حـاصل نژادپرستی و استعمارگری اروپاییها است. انقلاب فرانسه در پایان سده هجدهم میلادی و پیامدهای آن،یهودیان غرب اروپا را از حـاشیه جـامعه اروپا به درآورد و به درون خود راه داد.
این تغییر وضعیت یهودیان، دو واکنش به دنبال داشت: از یک سـو، بـسیاری از یـهودیان، آداب و سنتهای مذهبی خود را رها کردند و خود را با زندگی در جامعه غیرمذهبی اروپا تطبیق دادند و از سوی دیگر، ایـن عـمل آنان، رهبران مذهبی سنتی یهودی اروپا را نگران کرده، موجب شد که منادی نـوعی بـنیادگرایی و تـأکید بیشتر بر اصول مذهب شوند. از سوی دیگر، بسیاری از یهودیان، تحت شرایط جدید در جامعه اروپای غـربی، مـوفقیتهای چـشمگیر و ثروت و نفوذ قابل ملاحظه به دست آوردند.
سده نوزدهم، دوران رواج نـاسیونالیسم رمـانتیک در اروپا بود و با اوج گرفتن این احساسات در بین اروپاییها، تشکیل دولتهای مبتنی بر قومیت و ملیت به یـک ارزش بـدل شد و به نژادپرستی اروپایی دامن زد؛ نژادپرستیای که یکی از نتایج طبیعی آن، احـساسات ضـد اقوام بیگانه و از جمله ضد یهود بود. بـا وجـود تـحول در وضعیت یهودیان غربی، یهودیان شرق اروپا کماکان زیـر سـلطه حکومت خشن و ضد یهود روسیه میزیستند. این خشونتها در دهههای آخر سده نوزدهم شـدیدتر شـد. در چنین اوضاعی، صهیونیسم مدرن تـولد یـافت. وضعیت یـهودیان در شـرق و غـرب اروپا، رهبران آنان را به فکر یافتن چـاره انـداخت.
در شرق اروپا بسیاری از یهودیان به آمریکا مهاجرت کردند، اما تعدادی نیز راه رهـایی را در مـهاجرت به سرزمین فلسطین دیدند تا در آنـجا خود را برای ظهور نـاجی کـه در کتاب مقدس به آنان و عـده داده شده بود، آماده کنند (همان که به صهیونیسم فرهنگی معروف شد.) رهبران یـهودی اروپای غـربی که زندگی غیرمذهبی داشتند و در آن دیـار بـه قدرت و نفوذی دسـت یـافته بودند، تحت تأثیر افـکار نـاسیونالیستی رایج،به فکر ایجاد یک کشور یهودی در خارج از اروپا افتادند نهضت صهیونیسم سیاسی را بنیان گـذاردند.
شـخصیت بارز صهیونیسم سیاسی هرتزل بود کـه طـرح تشکیل یـک دولتـ یـهودی را با حمایت دولتهای اروپایـی ارایه کرد.صهیونیسم،همچنین ریشه در استعمار اروپایی داشت. رهبران صهیونیست،خود مانند اروپاییهای آن زمان مـیاندیشیدند و تـصاحب سرزمینهای دوردست و تشکیل حکومتهای مقیم اسـتعماری را در آنـجا «حـق» خـود مـیدانستند. وعده آنان نـیز بـه دولتمردان اروپا این بود که در صورت حمایت آنان، دولت یهودی، پایگاهی برای حفظ منافع اروپا خواهد بود.
افول امـپراتوری عـثمانی از سـده هجدهم آغاز شده بود.در جنگ جهانی اول،دولتـهای اروپایـی کـار عـثمانی را یـکسره کـردند و موجبات فروپاشی آن را فراهم آوردند.فساد حکام و زمینداران عثمانی و نفوذ دولتهای اروپایی در آن امپراتوری و در نهایت، واگذاری اداره سرزمینهای عثمانی به انگلستان پس از جنگ، تصاحب و مصادره سرزمین فلسطین را برای رهبران صـهیونیست ممکن ساخت.در سده نوزدهم،زمینه فکری و مقدمات سازمانی برای تصاحب فلسطین آماده شد و در آغاز سده بیستم با حمایت و همکاری اروپا و به دنبال یک رشته زد و بندها،تهدیدها و شدت عملها، تشکیل دولت صهیونیستی در قـلب خـاورمیانه تحقق یافت.
منبع: عوامل مؤثر در ایجاد حکومت صهیونیستی در فلسطین - فرهاد عطایی - مطالعات منطقه ای زمستان 1379 - شماره 5
دیدگاه