امروز: سه شنبه, ۲۹ اسفند ۱۴۰۲ برابر با ۰۸ رمضان ۱۴۴۵ قمری و ۱۹ مارس ۲۰۲۴ میلادی
کد خبر: 265468
۱۲۴۱۰
۷
۰
نسخه چاپی
اومانیسم (Humanism)

اومانیسم یا انسان گرایی | مکتب اصالت انسان

اومانیسم در معنای رایج آن، نگرش یا فلسفه ای است که با نهادن انسان در مرکز تأملات خود، اصالت را به رشد و شکوفایی انسان می دهد

اومانیسم (Humanism)؛ مکتب اصالت انسان

اصطلاح اومانیسم (Humanism) را در فارسی با واژه هایی مانند انسان‌گرایی، انسان‌مداری، مکتب اصالت انسان و انسان دوستی و مانند آن معادل قرار می دهند.

مکتب اومانیسم یا انسان گرایی

اومانیسم در معنای رایج آن، نگرش یا فلسفه ای است که با نهادن انسان در مرکز تأملات خود، اصالت را به رشد و شکوفایی انسان می دهد. این مفهوم را به شواری می توان یک مکتب خاص و مستقل مانند بقیه مکاتب فلسفی به شمار آورد؛ بلکه اومانیسم نگرشی پر نفوذ است که در بسیاری از آرا و نظریه های فلسفی، دینی، اخلاقی، ادبی - هنری و نیز در دیدگاههای سیاسی، اقتصادی و اجتماعیِ مغرب زمین، از رنسانس به این سو ریشه دوانده است.

واژه اومانیسم از واژگان ابداعی قرن نوزدهم است. کلمه ی آلمانی Humanismus برای اولین بار در سال 1808 برای اشاره به یک شکل از آموزش که تأکید آن بر ادبیات کلاسیک یونانی و لاتین است، جعل شد. بنابراین، واژه ی اومانیسم در زمان رنسانس بکار نرفته است. با این وجود مفهوم این واژه در آن دوره، حضور کامل دارد که امروزه از آن به اومانیسم تعبیر می شود.

اومانیسم در این معنای خاص بر یک جنبشِ فرهنگی در عهد رنسانس اطلاق می شود که اهتمام اصلی آن بر تحقیقات کلاسیک و بویژه لغت‌شناسی بود. هدف این جنبش فرهنگی آن بود که با توجه به متون کلاسیکِ فرهنگ باستانی یونانی - رومی نیروهای درونی انسان را شکوفا سازد و دانش و زندگی اخلاقی و دینی انسانها را از قیمومیت کلیسا آزاد کند.

اما اومانیسم - همچنان که اشاره شد - دارای معنای عام و متداولی نیز هست که از همان معنای خاص، سرچشمه می گیرد. در معنای عام، اومانیسم دیگر به معنای یک جنبش نیست، بلکه عبارت است از یک شیوه ی فکری و حالتی روحی که شخصیت انسان و شکوفایی کامل وی را بر همه چیز مقدم می شمارد؛ و نیز عمل موافق با این حالت و شیوه ی فکر. به عبارت دیگر اومانیسم - طبق تعریفی که اومانیست ها ارائه می دهند - یعنی اندیشیدن و عمل کردن با آگاهی و تأکید بر حیثیت انسانی و کوشیدن برای دستیابی به انسانیت اصیل. در واقع این معنا از اومانیسم است که یکی از مبانی و زیرساختهای دنیای جدید به شمار می آید؛ و در بسیاری از فلسفه ها و افکار و مکاتب پس از رنسانس تا به امروز وجود داشته، هر چند که ظهور و بروز آن در برخی مکاتب فلسفی و سیاسی، نظیر پراگماتیسم، اگزیستانسیالیسم، پرسونالسیم، مارکسیسم و لیبرالیسم، بیشتر بوده است.

این شیوه اندیشه که انسان را محور توجه خود قرار می دهد از رنسانس به این سو منشأ تحولات و چرخشهای فراوان در مقولات گوناگون زندگیِ و تمدن مردم باختر زمین شده است؛ به طوری که انسان‌گرایی را باید از مهمترین شالوده های تفکر جدید غرب و اندیشه ی مدرنیسم به شمار آورد.

به طور کلی اومانیسم در تاریخ غرب با دو قرائت یا در دو گرایش کلی بروز کرده است. یکی گرایش فردگرا و دیگری گرایش جمع‌گرا. فردگرایی که قرائت غالب از انسان‌گرایی بوده است، نه تنها اصالت را به انسان که به فرد انسانی می دهد. در عرصه ی حیات سیاسی و اقتصادی، گرایش جمع‌گرا معمولاً در مکاتب سوسیالیسم و مارکسیسم و گرایش فردگرایانه خصوصاً در لیبرالیسم و کاپیتالیسم خود را نشان داده است.

اومانیسم (Humanism)؛ مکتب اصالت انسان

پیشینه اومانیسم

هر چند اومانیسم در معنای خاص آن از جنبه های اساسی و زیربنایی جنبش رنسانس است اما پیشینه ی آن از لحاظ تاریخی به فرهنگ یونان باستان باز می گردد. در یونان باستان، خدایان صفات و سجایای انسانی و حتی صورت انسانی داشتند. موضوع شعر از حماسه های هومری تا واپسین دوره ی فرهنگ یونانی، انسان و سرنوشت انسان بود.

اندام انسانی مهم ترین مسأله هنر مجسمه سازی و نقاشی به حساب می آمد. توجه به انسان در آن دوره به حد اعلای خود رسید؛ و حتی در اندیشه ی سوفسطائیان انسان مقیاس همه چیز بود سقراط نیز در همان دوره تأکید فراوان بر خودشناسی داشت. به طور کلی بسیاری تاریخ فرهنگ یونانی را تاریخ وقوف با ارزش حیثیت انسان و استقلال فرد انسانی می دانند.

با زوال استقلال یونان، فرهنگ یونانی هرچند به صورت رنگ باخته به روم منتقل گردید. دموکراسی و آزادی فردی مطابق نمونه ی یونانی، در روم هرگز پا نگرفت ولی به هر حال شیوه ی فکر یونانی و اندیشه ی استقلال تفکر انسانی در روم به زندگی خود ادامه داد.

اما با ظهور و اشاعه ی مسیحیت در روم و دیگر نقاط اروپا و نضج گرفتن کلیسا وضع از بُن دگرگون گردید. به مرور کلیسا مدعی شد که یگانه حافظ حقیقت الاهی در روی زمین است و انسان شناسی مسیحی بر انسان شناسی متاثر از فرهنگ یونانی غالب شد. در این دوره علم و فلسفه خادم الاهیات مسیحی است. در نتیجه کلیسا حق انتخاب مواد آموزشی و پژوهشی را از پیروان خود سلب می کرد و حتی علوم تجربی را تحت نظارت خود در آورد.

این جریان، خصوصاً در بخشی از دوره ی میانه، ادامه داشت تا این که در قرن چهاردهم یکباره در ایتالیا گرایش آشکار به فرهنگ باستان، نخست ناآگاهانه و اندکی بعد آگاهانه به طور انفجارآمیز پدیدار شد. و پس از آن به سراسر باختر زمین گسترش یافت.

این جنبش به جنبش رنسانس (نوزایی) مرسوم شد. نتیجه ی چنین نگرشی، استقلال فرد انسانی و آزادی از قیمومیت کلیسا و به بیان دیگر، پیدایی اومانیسم بود. اعجاب و شیفتگی این دوره نسبت به غنا و باروری عهد باستان موجب شد که شاعران، نویسندگان، سخنوران، تاریخ نویسان و پژوهشگرانی با عنوان «اومانیست» پدید آیند که ایده آل های خود را در آثار یونان باستان، قهرمانیهای رومیان و عقاید مسیحیان نخستین جستجو کنند.

به هر حال اومانیسم یکی از شاخصه های برجسته و جنبه های پرنفوذ رنسانس بود که با توجه به متون باستانی یونان، انسان را در مرکز تأملات خود قرار می داد.

این جنبش اومانیستی بیشترین همَّ خود را صرف گریز از وضعیت حاکم در دوره ی قرون وسطا و نفوذ کلیسایی قرار داده بود؛ و چندان دغدغه ی نظم دادن به اندیشه های خود در چارچوبهای علمی و فلسفی را نداشت. اومانیست ها، بیشتر از اندیشه هایی استقبال می نمودند که در تقابل و تخالف نظام حاکمِ قرون وسطایی شکل می گرفت. آنها مفاهیمی از قبیل اختیار و آزادی انسان را – در مقابل اندیشه ی حاکمیت امپراتوری و کلیسا و اصول فئودالیته – همواره می ستودند.

طبیعت گرایی، تصدیق جایگاه لذت در زندگی اخلاقی، تساهل و تسامح دینی از دیگر موضوعاتی بود که بتدریج مورد علاقه ی اومانیست ها قرار گرفت.

جنبش اومانیستی هرچند به دلایل مختلف در پایان قرن شانزدهم میلادی – به عنوان یک جنبش – رو به اضمحلال گذاشت، لکن تاثیر خود را به عنوان یک نگرش نوین، در دوره ی خود و جریانهای فکریِ پس از آن و به طور کلی بر فکر و فرهنگ و رفتار تمدن جدید غربی تا به امروز به جای گذاشته است؛ به طوری که در عرصه ی هنر و ادب که اومانیست ها آن را به عنوان نخستین گریزگاه خود برای رسیدن به آزادی اندیشه و بیانِ انسانی انتخاب کرده بودند، افرادی چون پترارک (1304 – 1374)، بوکاچیو (1313 -1375) ظهور کردند که با انسان گرایی خود و این باور که فرهنگ آنها همان فرهنگ عهد عتیق کلاسیک است، بینش عصر رنسانس را پی ریزی کردند.

نظرات آنان الهام بخش بسیاری از نویسندگان، شاعران، نقاشان و پیکرسازان گردید. ظهور افراد دیگری هم چون اراسموس و لوتر در عرصه ی مذهب و پیدایی نهضت اصلاح دین، و پیشرفتهای بزرگ علمی در عرصه ی علوم زیست شناسی، پزشکی، شیمی، فیزیک به گونه ای تحت تاثیر این دوره و این جریان فکری است. از لحاظ فلسفی نیز اغلب فلسفه های پس از رنسانس متاثر از نگرش اومانیستی بوده اند.

نکته ی قابل توجه این که اومانیسمِ دوره ی رنسانس، اومانیسم فلسفی نبود ولی در دوره ی جدید همگام با ظهور فیلسوفانی چون برونو، بیکن، دکارت، اسپینوزا در نحله ی راسیونالیستی (اصالت عقلی) و لاک، بارکلی و هیوم در نحله ی آمپرپستی (اصالت تجربه ای)، بتدریج مفاهیم منسجم فلسفی خود را باز می یافت.

در قرنهای هفدهم و هجدهم (دوره روشنگری) تاثیر اندیشه های اومانیستی بر افکار و آثار این دوره کاملاً آشکار است. در این دوره مجموعه ای از بزرگان ادبا، فلاسفه و دانشمندان مانند ولتر، مونتسکیو، دیدرو، دالامبر، لاک، هیوم، کندرسه و...می زیستند، که اعتقاد عمومی آنها بر این بود که مسأله اساسی و محوری وجودِ آدمی، سر و سامان یافتن زندگی فردی و اجتماعی او، بر طبق موازین عقلی است، نه کشف اراده ی خداوند در مورد این موجودِ خاکی. هدف انسان، نه عشق و ستایش خداوند است و نه بهشت موعود؛ بلکه تحقق بخشیدن به طرحهای انسانی متناسب با این جهان است که از سوی عقل ارائه می شود.

می توان گفت که انسان گرایی این دوره نوعی روند و حرکت فرهنگی بود که زمینه های مختلف اخلاق، سیاست، تعلیم و تربیت، اقتصاد، حقوق و دین شناسی و...را تحت تاثیر جدی و دگرگون ساز خود قرار داده بود: در زمینه ی اخلاق بنا بر اندیشه ی انسان گرایانه ارزشها و باید و نبایدهای اخلاقی تنها بر مبنای عقل و وجدان و اخلاق علمی – و نه بر اساس آموزه های دینی – استوار می شود.

در عالم سیاست نیز امور بر اساس اراده و خواست انسان – در قالب اکثریت – تعیین می گردد؛ و دموکراسی به جای تئوکراسی می نشیند. در واقع اکثر اندیشه های سیاسی قرون اخیر – خصوصاً لیبرالیسم – بر مبنای اومانیسم پی ریزی شده اند.

این روند – یعنی روند اومانیسم دردوره ی روشنگری – تا دوره ی معاصر هم چنان ادامه یافته است. در واقع گذشته از بسیاری از جریانهای انتقادی که بر علیه تفکر اومانیسمِ عقل محور به راه افتاده است، درون مایه ی بسیاری از مباحث اخلاقی، حقوقی، سیاسی، دینی، زیباشناختی معاصر را هنوز اندیشه های انسان گرایانه شکل می دهد؛ هرچند که نامی از اومانیسم در خلال برخی از این مباحث برده نشود. اومانیست های امروزی، بیشترین تاثیر را از دیدگاه های اومانیستی عصر روشنگری پذیرفته اند.

اومانیسم (Humanism)؛ مکتب اصالت انسان

مولفه های اومانیسم

در مجموع از قرن چهاردهم میلادی تا به امروز، اومانیسم در معنای عام آن، مؤلفه های زیر را مد نظر داشته است. مسلماً شدت و ضعف و چگونگی بعضی از این عناصر در نحله های مختلفِ اومانیستی و اندیشه های افراد گوناگون، متفاوت خواهد بود:

1. محوریت انسان و پای بندی به خواستها و علایق انسانی

2. اعتقاد به عقل، شک گرایی و روش عملی به عنوان ابزاری مناسب برای کشف حقیقت و ساختن جامعه ی انسانی

3. برشمردن عقل و اختیار به عنوان ابعاد بنیادی وجود انسان

4. اعتقاد به بنا نهادن اخلاق و جامعه بر مبنای خودمختاری و برابری اخلاقی

5. اعتقاد به جامعه ی باز و تکثرگرا؛ 6- تأکید بر دموکراسی، به عنوان بهترین تضمین کننده ی حقوق انسانی در برابر اقتدار فرمانروایان و سلطه جویی حاکمان

7. التزام به اصلِ جدایی نهادهای دینی از دولت

8. پرورش هنر مذاکره و گفتگو، به عنوان ابزار حل تفاوت و تقابلِ فهم های مختلف

9. اعتقاد به این مطلب که تبیین جهان بر پایه ی واقعیات ماورای طبیعی و توجه به یک جهانِ غیر دنیوی برای حل معضلات بشری، تلاشی است برای ضعیف و بی ارزش کردن عقل انسانی. جهان موجودی خودپیدایش و انسان نیز بخشی از همین جهان طبیعت است که بر اساس یک فرایند تحولی مداوم پدید آمده است

10. اعتقاد به این که تمام ایدئولوژی ها و سنتها اعم از دینی، سیاسی یا اجتماعی، باید توسط انسان ارزش گذاری شود؛ نه این که صرفاً بر اساس ایمان پذیرفته شود

11. جستجوی دائم برای یافتن حقیقت ملموس و عینی؛ با درک و اعتراف به این که شناخت و تجربه ی جدیدف پیوسته ادراکهای ناقص ما را از آن حقیقت عینی تغییر می دهد

12. اعتقاد به این که اومانیسم جانشین و بدیلی واقع بینانه و معقول برای الاهیات ناامیدکننده و ایدئولوژی های زیان آور است؛ زیرا با اعتقاد به اومانیسم، خوش بینی، امید، حقیقت طلبی، تساهل و بردباری، عشق، ترحم و دلسوزی، زیبایی، عقل گرایی به جای بدبینی، یأس، جزمیت، گناه، خشم و نفرت، تعصبات، ایمان کورکورانه و غیر عقلانی حاکم می گردد.

در این میان عناصر و مولفه هایی چون بی همتایی فرد انسانی، خرد و روش علمی هسته ی مرکزی و کانونی اومانیسم را تشکیل می دهند.

اقسام اومانیسم

با توجه به سیر تاریخی و نیز عرصه ی فعالیت و تاثیرگذاری آن، می توان انواع مختلفی برای اومانیسم برشمرد:

1. اومانیسم ادبی

دلبستگی و تعلق خاطر به ادبیات و علوم انسانی یا فرهنگ ادبی.

2. اومانیسم رنسانسی

تکیه بر برنامه ی آموزشی که در اواخر قرون وسطا، و پس از آن، همراه با احیای نوشته های کلاسیک، گسترش یافت. در این زمان دوباره اعتماد به انسان برای تعیین صدق یا کذب امور، پدید می آید.

3. اومانیسم فلسفی

مجموعه ای از مفاهیم و نگرشها راجع به ماهیت، ویژگیها، تواناییها، تعلیم و تربیت، و ارزشهای اشخاص انسانی. دو نوع اومانیسم مسیحی و اومانیسم جدید در ذیل این نوع اومانیسم گنجانده می شود.

4. اومانیسم مسیحی

فلسفه ای که از خودشکوفایی انسان در چارچوب اصول مسیحی جانبداری می کند.

5. اومانیسم جدید

این نوع اومانیسم به نامهای اومانیسم ناتورالیستی، اومانیسم علمی، اومانیسم اخلاقی و اومانیسم دموکراتیک نامیده می شود. در تعریف آن گفته شده است: فلسفه ای که هر گونه موجود مافوق طبیعی را طرد می کند و عمدتاً بر عقل و علم، دموکراسی و رحم و عطوفت انسانی تکیه می کند.

اومانیسم جدید نیز منشأی دوگانه دارد؛ هم منشأ دینی هم منشأ دنیوی. البته از دین در این معنا، معنایی گسترده تر از دینهای رسمی و الاهی منظور می شود. از این رو می توان گفت که دو نوع دیگر اومانیسم یعنی اومانیسم دینی و سکولار در ذیل اومانیسم جدید قرار می گیرد.

6. اومانیسم دنیوی گرا

این نوع اومانیسم، محصول عقل گرایی عصر روشنگری در قرن هجدهم و نیز آزاد اندیشی قرن نوزدهم است. امروزه بسیاری از گروه های اومانیستی نظیر انجمن اومانیسم دموکراتیک و سکولار، و اتحادیه عقل گرایان آمریکایی، و فیلسوفان و دانشمندان دانشگاهی از این نوع فلسفه حمایت می کنند. این نوع اومانیسم هرگونه تلاش ماوراءطبیعی را برای حل معضلات بشری و تبیین واقعیتهای هستی، طرد و نفی می کند.

7. اومانیسم دینی

بسیاری از جماعتهای توحیدگرا و کل گرای مسیحی و همه گروههایی که فرهنگ وابسته به اخلاق را ترویج می کنند؛ خود را اومانیست دینی می نامند. اومانیسم دینی دیدگاههای مشترکی با اومانیسم سکولار دارد. تنها تمایز عمده ی آنها، در تعریف دین و وظیفه ی دین است.

اومانیسم دینی، تعریفی کارکردی از دین ارائه می دهد؛ دین چیزی است که نیازهای فردی و اجتماعی انسانهایی را که از یک جهان بینی فلسفی برخوردارند، برآورده می سازد.

همچنان که گذشت، گرایشهای اومانیستی از جهتی نیز به دو گرایش فردگرا و جمع گرا نیز تقسیم می شود.

اومانیسم (Humanism)؛ مکتب اصالت انسان

تأثیر اومانیسم بر اندیشه های دینی و فلسفی در غرب

نگرش اومانیستی با توجهات تازه ی خود نسبت به زندگانی طبیعی انسان و محیط او، بی تردید بر دستگاه دینی اثری فوق العاده داشت. اومانیست های دیندار با حرکتهای شورشگرانه ی خود، درصدد اصلاح دین بودند. نام جنبش دین پیرایی، هرچند قرین با نام مارتین لوتر است، اما نخستین زمینه های آن را اومانیست ها و بویژه اراسموس رودتردامی، یکی از پیشتازان اومانیسم، فراهم آوردند.

اراسموس که در واقع مبشر عقل بود، می خواست کلیسا را اصلاح کند و آن را تکیه گاه عقلانی، اخلاقی و طبیعی قرار دهد. با وجود اختلافات دیدگاههای اراسموس و لوتر، نظرات اراسموس نقش مهمی در قیام مارتین لوتر- که منتهی به تشکیل مذهب پروتستان شد- داشت.

هرچند اولین پیشگامان اومانیسم دینی سعی در سازگاری دادن اندیشه های اومانیستی با اندیشه های دینی داشتند لکن – پس از دوره ی اصلاح – سمت و سوی این جریان به مرور به گسترش اندیشه ی اومانیستی و غلبه و سیطره ی آن بر اندیشه های دینی و الاهی تمایل پیدا کرد.

به یک معنا، ابتدا تلاش اومانیست ها و مصلحان بر آن بود که اندیشه ی اومانیستی در چارچوب اصول مسیحیت تبیین گردد؛ لکن بعدها، به عکس، این اصول مسیحی بود که در چارچوب اندیشه ی اومانیستی تعبیر و قرائت شد. در واقع نگرش انسان گرایانه بر نگرش دینی غالب آمد و دینهایی با عنوان «دین انسانی» مطرح گردید. شدت این حرکت به گونه ای بود که حتی برخی اومانیست ها از اساس منکر هرگونه آیین وحیانی شدند.

از جمله ی این نوع تفکر می توان از «مذهب انسانیت» آگوست کنت، پوزیتویست فرانسوی نام برد که اعتقاد به یک «مذهب بشری مبتنی بر بی خدایی»، به منظور اصلاح اجتماعی، داشت.

در مجموع مهمترین تاثیر نگرش اومانیستی بر اندیشه های دینی را در غرب می توان به صورت زیر خلاصه کرد:

1. نفی واسطه گری صاحبان قدرت و کلیسا، میان انسان و خدا؛ 2. مقابله با تفاسیر ارباب کلیسا از کتاب مقدس؛ 3. فطری دانستن آموزه های عصر باستان همانند تعالیم مسیحیت؛ 4. مطرح شدن همه ی ادیان و طرح سازگاری آنها با هم؛ 5. پیدا شدن صبغه ی اینجهانی و انسانی در دین.

اما در مورد تاثیر این تفکر بر اندیشه های فلسفی باید گفت، اغلب فلسفه های پس از رنسانس به نحوی تحت نفوذ نگرش اومانیستی قرار گرفته اند.

اساساً این نوع نگرش از مهمترین شاخصه های فلسفه ی دوره ی جدید به شمار می آید. همچنان که گذشت، اومانیسم دوره ی رنسانس، اومانیسم فلسفی نبود؛ اما در دوره ی جدید با ظهور فیلسوفانی چون دکارت، اسپینوزا، لاک، بارکلی، هیوم و... و رواج دو جریان عمده ی فلسفی یعنی جریان عقل گرایی و تجربه گرایی، بتدریج مفاهیم فلسفی خود را باز می یافت.

در فلسفه های عقل گرا اگر سخن از اصالت عقل به میان می اید، در واقع مرجع خود را در یک مَنِ عقلانی انسانی باز می جوید. همچنان که در فلسفه های تجربه گرا که بر اصالت حس و تجربه تاکید می شود مرجع خود را در من تجربی انسانی جستجو می کند.

اصل معروف دکارتی یعنی می اندیشم پس هستم نقطه ی آغاز محوریت دادن به انسان در قالب «مَن اندیشنده» و نقطه ی آغاز اومانیسم فلسفی بود. البته باید دانست که در فلسفه ی دوره ی جدید و بویژه در عصر روشنگری، رویکرد انسان گرایانه بیشتر در مباحث معرفت شناختی جلوه و نمود پیدا می کند. گروهی از اندیشمندان و فیلسوفان بر عنصر عقلی شناخت تاکید می ورزیدند و گروهی دیگر بر عنصر حس.

توجه به خودِ انسان و در نظر گرفتن هویت شخصی و فرد انسانی به عنوان نقظه ی عزیمت تاملات فلسفی، در فلسفه های معاصر بویژه پراگماتیسم، مارکسیسم و اگزیستانسیالیسم دنبال می شود که به اختصار به آنها اشاره می شود.

اومانیسم در فلسفه پراگماتیسم

مکتب پراگماتیسم یا عمل گرا نسبت به سایر مکاتب فلسفی نزدیکترین قرابت را با اومانیسم عصر روشنگری دارد. نمایندگان بزرگ این نحله ی فلسفی چارلز ساندرز پیرس، ویلیام جیمز، جان دیویی و اسکات شیلر هستند. البته اندیشه های خاص اومانیستی تنها در افکار جیمز و شیلر مشاهده می شود. اومانیسم پراگماتیستی به طور کلی موضوعاتی از قبیل برتری و تفوق انسانی، اعتبار روش علمی و بعضاً ناسازگاری ارزشهای انسانی با اعتقادات دینی را – همانند اومانیسم عصر روشنگری-می پذیرد؛ لکن بر سر مسائلی از قبیل ماهیت غیرقابل تغییر «عقل انسانی» و ماهیت اختیار آدمی توافق ندارد. عمل گراها تمایل دارند از کارآمدی و فواید و تاثیرات عملی رفتارها و پندارها و باورهای انسانی سخن بگویند. اومانیسم در اندیشه ی ویلیام جیمز بدین نحو بروز می یابد که وی حقیقت را در ارتباط با انسان و تجربه ی متحول او نسبی می انگارد. و بنابراین انسان در واقع به عنوان معیار حقیقت تلقی می شود. شیلر نیز صراحتاً مانند پروتاگوراس انسان را میزان همه چیز تلقی می کند. پراگماتیسم شیلر بیشتر از همه صبغه ی اومانیستی دارد. نگرش انسان مدارانه ی وی بدان جا می انجامد که جهان را کاملاً شکل پذیر می نگرد، یعنی جهانی بی نهایت تعدیل پذیر و انعطاف پذیر در برابر انسانها.

اومانیسم در فلسفه مارکسیسم

نوع دیگری از نگرش اومانیستی، در اندیشه های مارکسیستی تبلور یافته است. مارکس به صراحت، از واژه ی اومانیسم در آثار سالهای 1843 -44 خود نام می برد؛ هر چند که در آثار بعد از سال 1845 به ندرت آن را به کار می گیرد. دلیل این امر نیز ظاهراً مخالفت با انسان گراییِ روشنگری و جنبه های فردگرایانه ی آن است.

از نظر مارکسیسم، فلسفه ی واقعاً علمی و فلسفه ای که واقعاً درباره ی انسان باشد را مارکسیسم عرضه می دارد؛ چرا که به عقیده ی وی این تنها مکتبی است که همه ی جوانب انسان را مطالعه می کند؛ و انسان را خالق تمامی فرهنگ مادی و معنوی می شمارد. سرشت انسان به نظر مارکس عبارت است از مجموعه ی مناسبات اجتماعی؛ که این سرشت با تحول مناسبات اجتماعی تحول می یابد. بدین سان انسان دائماً خودش را تغییر می دهد. گویا که خالق انسان خود اوست.

اومانیسم در مکتب اگزیستانسیالیسم

شاید بتوان گفت که اوج نگرش اومانیستی را باید در افکار فلسفی اگزیستانسیالیستی جُست. اساساً واژه ی اگزیستنس (= وجود) در این فلسفه به معنای «وجود انسان» اتخاذ شده است. از مهمترین مفاهیم مشترک در میان این فیلسوفان، توجه خاص به فرد انسانی و تعیین موقعیت انسان در جهان و به طور کلی فردگرایی است.

البته چشم انداز فیلسوفان اگزیستانسیالیسم به این مساله بسیار متفاوت است. در افکار ژان پل سارتر با اعتقاد به «تقدم وجود بر ماهیت»، دیگر هیچ امر عینی و آشکاری که بتوان آن را ماهیت انسانی نامید، وجود ندارد. ماهیت انسانی، چیزی غیر از آن چه اشخاص انجام می دهند و انتخاب می کنند نیست.

اومانیسم اگزیستانسی با اومانیسم پراگماتیستی در انکار ماهیت کلی و ثابت انسانی، هماهنگی و توافق دارد. فلسفه های اگزیستانس برای دست یابی به معنای واقعی انسان تلاش می کنند. مفاهیمی که در این رابطه مطرح می شود عبارتند از: معنا و ماهیت آزادی انسانی، تعیین سرنوشت انسان توسط خودِ او، تقدم وجود خاص انسانی بر ماهیت وی، تفوق انسان و شخصیت فردی او، مسئولیت انسان، معنای زندگی او، رنج و مرگ او،و...

باید توجه داشت که تاثیر اومانیسم تنها در این چند مکتب خلاصه نمی شود و ذکر آنها در این جا از آن روست که بسیاری از نمایندگان این مکاتب، فلسفه های خود را اومانیستی خوانده اند.

منبع: فرهنگ واژه ها - عبدالرسول بیات

  • منبع
  • حقوق نیوز

دیدگاه

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید



کد امنیتی کد جدید