امروز: جمعه, ۱۰ فروردين ۱۴۰۳ برابر با ۱۸ رمضان ۱۴۴۵ قمری و ۲۹ مارس ۲۰۲۴ میلادی
کد خبر: 270578
۲۸۹۴
۱
۰
نسخه چاپی
احمد شاملو

احمد شاملو و شعر بهار خاموش

احمد شاملو

بهار خاموش شعری از احمد شاملو

بر آن فانوس که ش دستی نیفروخت

یر آن دوکیث که بر رف بی صدا ماند

بر آن آیینه ی زنگار بسته

 

بر آن گهواره که ش دستی نجنباند

بر آن حلقه که کس بر در نکوبید

بر آن در که ش کسی نگشود دیگر

بر آن پله که بر جا مانده خاموش

کسش ننهاده دیری پای بر سر

 

بهار منتظر بی مصرف افتاد!

به هر بامی درنگی کرد و بگذشت

به هر کویی صدایی کرد و استاد

ولی نامد جواب از قریه، نز دشت.

 

نه دود از کومه یی برخاست در ده

نه چوپانی به صحرا دم به نی داد

نه گل رویید، نه زنبور پر زد

نه مرغ کدخدا برداشت فریاد.

 

به صد امید آمد، رفت نومید

بهار-آری بر او نگشود کس در.

درین ویران به رویش کس نخندید

کسی تاجی ز گل ننهاد بر سر.

 

کسی از کومه سر بیرون نیاورد

نه مرغ از لانه، نه دود از اجاقی.

هوا با ضربه های دف نجنبید

گلی خود روی برنامد ز باغی.

 

نه آدم ها، نه گاو آهن، نه اسبان

نه زن، نه بچه...ده خاموش، خاموش.

نه کبکنجیر می خواند به دره

نه بر پسته شکوفه می زند جوش.

 

به هیچ ارابه یی اسبی نبستند

سرود پتک آهنگر نیامد

کسی خیشی نبرد از ده به مزرع

سگ گله به عوعو در نیامد.

 

کسی پیدا نشد غمناک و خوشحال

که پا بر جاده ی خلوت گذارد

کسی پیدا نشد در مقدم سال

که شادان یا غمین آهی برآرد.

 

غروب روز اول لیک، تنها

درین خلوتگه غوکان مفلوک

به یاد آن حکایت ها که رفته ست

ز عمق بر که یک دم ناله زد غوک...

 

بهار آمد، نبود اما حیاتی

درین ویرانسرای محنت آور

بهار آمد، دریغا از نشاطی

که شمع افروزد و بگشایدش در!

  • منبع
  • حقوق نیوز

دیدگاه

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید



کد امنیتی کد جدید