امروز: سه شنبه, ۰۴ ارديبهشت ۱۴۰۳ برابر با ۱۳ شوّال ۱۴۴۵ قمری و ۲۳ آوریل ۲۰۲۴ میلادی
کد خبر: 270604
۱۵۸۱
۱
۰
نسخه چاپی

شعر ای شب از نیما یوشیج

ای شب - نیما یوشیج

نیما یوشیج

علی اسفندیاری که به نیما یوشیج شهرت دارد، شاعری است که در راه تجدد واقعی در شعر فارسی تلاش کرد. وی با مجموعه تأثیرگذار افسانه که مانیفست شعر نو فارسی بود در فضای راکد شعر ایران، انقلابی نوین را بنا نهاد و به نوعی تمام بنیادها و ساختارهای شعر کهن فارسی را به چالش کشید.

نیما یوشیج در واقع نخستین شاعر نوپرداز در ایران نبود، پیش از او نیز افراد دیگر چون ابوالقاسم لاهوتی، تقی رفعت و ... بیرون از قالب های رسمی اشعاری سروده و منتشر کرده بودند اما ویژگی منحصر به فرد نیما در آن بود که وی با دقت زیاد و صرف وقت بسیار و در حدود ۳۸ سال توانست قالب های کهن را در هم بریزد و راهی نو پیش پای شعر فارسی باز کند.

در ادامه شعر ای شب، یکی از معروف ترین اشعار نیما یوشیج را ملاحظه می کنید.

ای شب از نیما یوشیج

هان ای شب شوم وحشت انگیز

تا چند زنی به جانم آتش ؟

یا چشم مرا ز جای برکن

یا پرده ز روی خود فروکش

یا بازگذار تا بمیرم

کز دیدن روزگار سیرم

دیری ست

که در زمانه ی دون

از دیده همیشه اشکبارم

عمری به کدورت و الم رفت

تا باقی عمر چون سپارم

نه بخت بد مراست سامان

و ای شب ،‌نه توراست هیچ پایان

چندین چه کنی مرا ستیزه

بس نیست مرا غم زمانه ؟

دل می بری و قرار از من

هر لحظه به یک ره

و فسانه

بس بس که شدی تو فتنه ای سخت

سرمایه ی درد و دشمن بخت

این قصه که می کنی تو با من

زین خوبتر ایچ قصه ایچ نیست

خوبست ولیک باید از درد

نالان شد و زار زار بگریست

بشکست دلم ز بی قراری

کوتاه کن این فسانه ،‌باری

آنجا که ز شاخ گل

فروریخت

آنجا که بکوفت باد بر در

و آنجا که بریخت آب مواج

تابید بر او مه منور

ای تیره شب دراز دانی

کانجا چه نهفته بد نهانی ؟

بودست دلی ز درد خونین

بودست رخی ز غم مکدر

بودست بسی سر پر امید

یاری که گرفته یار در بر

کو آنهمه

بانگ و ناله ی زار

کو ناله ی عاشقان غمخوار ؟

در سایه ی آن درخت ها چیست

کز دیده ی عالمی نهان است ؟

عجز بشر است این فجایع

یا آنکه حقیقت جهان است ؟

در سیر تو طاقتم بفرسود

زین منظره چیست عاقبت سود ؟

تو چیستی ای شب غم انگیز

در جست و

جوی چه کاری آخر ؟

بس وقت گذشت و تو همانطور

استاده به شکل خوف آور

تاریخچه ی گذشتگانی

یا رازگشای مردگانی؟

تو آینه دار روزگاری

یا در ره عشق پرده داری ؟

یا شدمن جان من شدستی ؟

ای شب بنه این شگفتکاری

بگذار مرا به حالت خویش

با جان

فسرده و دل ریش

بگذار فرو بگیرد دم خواب

کز هر طرفی همی وزد باد

وقتی ست خوش و زمانه خاموش

مرغ سحری کشید فریاد

شد محو یکان یکان ستاره

تا چند کنم به تو نظاره ؟

بگذار بخواب اندر آیم

کز شومی گردش زمانه

یکدم کمتر به یاد آرم

و

آزاد شوم ز هر فسانه

بگذار که چشم ها ببندد

کمتر به من این جهان بخندد

  • منبع
  • حقوق نیوز
  • ایرنا

دیدگاه

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید



کد امنیتی کد جدید