امروز: سه شنبه, ۲۹ اسفند ۱۴۰۲ برابر با ۰۸ رمضان ۱۴۴۵ قمری و ۱۹ مارس ۲۰۲۴ میلادی
کد خبر: 270548
۵۵۴۳
۳
۰
نسخه چاپی
Existentialism

اگزیستانسیالیسم | تاریخچه اگزیستانسیالیسم | مؤلفه های اگزیستانسیالیست

اگزیستانسیالیسم یکی از مهمترین مکتبهای فلسفی باختر در قرن 19 و 20 است. به این فلسفه در فارسی با برابر نهاده هایی چون فلسفه ی وجودی، اصالت وجود انسان، فلسفه هست بودن و مکتب اصالت وجود اشاره می شود

اگزیستانسیالیسم؛ اصالت وجود انسان

اگزیستانسیالیسم یکی از مهمترین مکتبهای فلسفی باختر در قرن 19 و 20 است. به این فلسفه در فارسی با برابر نهاده هایی چون فلسفه ی وجودی، اصالت وجود انسان، فلسفه هست بودن و مکتب اصالت وجود اشاره می شود. تعبیر اخیر نباید باعث همانندانگاری این مکتب با نظریه اصالت وجود در فلسفه ی اسلامی شود.

اگزیستانسیالیسم (Existentialism): اصالت وجود انسان

دادن تعریف و یافتن وجوه اشتراک در اندیشه ها و آموزه های فیلسوفان اگزیستانسیالیست کار دشواری است؛ و اساساً هم خانوادگی فکری آنها را باید بیشتر در شیوه ی تفلسُف و روش تفکر آنها پی جست تا در محتوا و درونمایه ی فلسفی یشان. در عین حال مضامینی مثل: انسان و اصالت وجود او، آزادی، اختیار، مسئوولیت، غربت، یأس، تناهی، مرگ و بحرانهای انسان در دنیای مدرن و...از واژه ها و مفاهیم پر تکرار در آثار این فیلسوفان است.

از برخی ویژگی ها و روش های برجسته ی این فلسفه می توان از: پرهیز از عقل گرایی صرف و التفات به گرایشها و احساسهای آدمی، مخالفت با هرگونه نظام مندی فلسفی، شورش بر علیه فشارها و تحمیلگریهای نظامها و سنت های اجتماعی، مخالفت با ارائه هرگونه تعریف و ماهیت برای انسان و...یاد کرد.

آن چه اهمیت این فلسفه را می افزاید بهره دهی و تاثیر فزاینده ی آن بر نحله های فلسفی و فکری دیگر و بر حوزه های گوناگون فرهنگ و علوم معاصر- مثل الاهیات، اخلاق، روان شناسی، تعلیم و تربیت، ادبیات و هنر – است. در یک تقسیم بندی پر رواج – اما نافراگیر – چهره های فلسفه ی وجودی را به دو دسته ی الاهی و الحادی تقسیم می کنند.

تاریخچه اگزیستانسیالیسم

یکی از زمینه های شیوع فلسفه یا فلسفه های اگزیستانس شرایط خاص دوران جنگ جهانی دوم و پس از آن است.

بروز وحشت و دلهره و ناامنیهای روانی و احساس یأس و پوچی و بی ارادگی در اروپای دوران جنگ و پس از آن، بستری مناسب برای گسترش چنین فلسفه ای را فراهم کرد. در چنین شرایطی و در سرزمین هایی که ساختار اجتماعی و سنتی شان فرو ریخته است، و در میان انسانهایی که با وجود شعار آزادی، دریافته اند که هیچ کنترلی بر زندگی خود ندارند این فلسفه می کوشد تا توجیهی کارآمد و مناسب با آن اوضاع و احوال ارائه نماید؛ و راهی برای خروج یا کنار آمدن با این احساس پوچی و بیهودگی ارائه دهد.

اگزیستانسیالیست های الحادی با پذیرش مفهوم پوچی و اعتقاد به فقدان هرگونه هدفی خارج از انسان برای زندگی او، معتقدند همین پوچی و بی هدفی بایستی حس مبارزه با زندگی را در انسان بر انگیزد. به عقیده ی آنها هیچ هدف و آرمان و ارزش و وظیفه ای که به انسان جهت و مسیری را تحمیل کند وجود ندارد؛ انسان خود باید دست به خلق ارزش و معنا بزند. افراد فقط زمانی انسان خواهند بود که دست به انتخاب بزنند و هر عملی را که در ذهن خود ارزش می دانند به عنوان وظیفه و مسوولیت برگزینند. چهره های الاهی این مکتب نیز برای نجات انسان از این پوچی و بیهودگی و یافتن مسوولیت انسانی، از مفهوم خدا و از آموزه های الاهی بهره می گیرند.

ریشه ی این فلسفه یا فلسفه ها را می توان حتی تا کوشش های ماقبل فلسفی انسان پی جویی کرد؛ اما سقراط به خاطر چرخشی که در حکمت یونان انداخت و توجه را از جهان به انسان معطوف کرد در رشد جنینی این شیوه ی فلسفی دارای اهمیت است. همین طور قدیس آگوستین و مارتین لوتر – رهبر نهضت دین پیرایی – وبلز پاسکال از دیگر چهره های غیررسمی این طرز فکرند.

اما در شکلهای امروزی، فلسفه ی وجودی از دانمارک با سورن کی یرکگور – که پدر اگزیستانسیالیسم نام گرفته است – آغاز می شود.

فلسفه ی او شورشی است بر فلسفه ی نظام مند هگل. او گرچه بر مسیحیت کلیسا بسیار تاخته است اما خودش متعصبانه مسیحی بود. دعوت شدید و شورمندانه ی او به ایمان گرایی – در برابر عقل گرایی – پس از وی تا به امروز جانبداران فراوانی یافته است. فلسفه ی وجودی او در قرن نوزدهم توجهی را به خود مجذوب نکرد؛ اما در قرن بیستم اَخلاف با فاصله ی او ظهور کردند.

در آلمان فردریش نیچه از یک خانواده ی روحانی زاده برخاست، اما بالمآل بر طریقه ی الحاد مشی کرد و فرجام کارش به نوعی جنون کشید. نیچه یکی از معترضان جدی فرهنگ و تمدن معاصر غرب است. در المان کارل یاسپرس و مارتین هیدگر دو شخصیت مهم دیگر این مکتبند.

یاسپرس از چهره های الاهی این مکتب، ابتدا روان پزشک بود. او مروج معنویت با قرائت وجودی در مغرب زمین است. هیدگر یمی از بزرگترین فیلسوفان قرن بیستم محسوب می شود. نفوذ رو به گسترش فلسفه ی او بر نحله های فلسفی دیگر از جمله بر اندیشه پست مدرنیسم و نیز بر حوزه های کلام، فلسفه سیاست، اخلاق، حقوق و حتی مسائلی مثل جرم شناسی و مباحث زیست محیطی و...مشهود است.

گرچه به اعتقاد بسیاری در آثار او مفهوم جدیدی از امر قدسی (خدا) نهفته است، اما تمامی نوشته های او نسبت به خدا – به مفهوم مسیحی- سکوت معنی داری را پیشه کرده اند. به هرحال خود او از نسبت الحاد – مثل نسبت اگزیستانسیالیست – تبری می جوید. عده ای از هیدگرشناسان، فلسفه او را با رهیافتی کاملاً عرفانی روایت کرده اند. یکی از محورهای فلسفه ی هیدگر تبیین بحرانهای دنیای مدرن غرب است.

اگزیستانسیالیسم؛ سیر تاریخی و مبانی فلسفی آن

در فرانسه تفکر ژان پل سارتر با اندیشه ی نیچه قریب الافق است. سارتر از الحادی ترین فیلسوفان این مکتب است. در نگاه اومانیستی او – که مخالفان زیادی در میان دیگر اگزیستانسیالیست ها دارد – انسان در جهانی بی خدا به جای خدا نشسته است و اختیار و ازادی عمل انسان هیچ مرزی – حتی خدا – را بر نمی تابد. کتاب «اگزیستانسیالیسم» او در واقع مانیفست اگزیستانسیالیسم الحادی است.

آلبر کامو از دیگر چهره های تیره بین و الحادی فرانسوی است. اندیشه ی وجودی که او می پرورد، ایمان ستیز و مبتنی بر عبث بودن حیات است. بسیاری از آثار او در قالب رمان و نمایشنامه است. گابریل مارسل برجسته ترین نماینده ی الاهی این فلسفه در فرانسه است.

امید مابعد الطبیعیِ مارسل به وجهی نیکو در برابر عناصر بدبینانه و تاریک فلسفه های سارتر و کامو می درخشد. مارسل گرایشهای فردگرایانه ی برخی از اگزیستانسیالیست ها را با آگاهی اجتماعی تعدیل می کند. کتابهای او در دفاع از ادیان (به ویژه مسیحیت) پشتوانه متکلمان غربی بوده است.

در سرزمین های دیگر، در اسپانیا از میگوئل اونامونو و در روسیه از نیکلای الکساندرویچ بردیایف به عنوان چهره های فلسفه ی وچودی می توان نام برد. همچنین از شخصیتهای ادبی که درونمایه ی فکری اگزیستانسیالیستی دارند می توان داستایوسکی نویسنده ی الاهی را در روسیه و فرانز کافکا را از چکسلواکی مثال زد. کافکا نویسنده ی مأیوس و تیره بین و مایه ی الهام بسیاری از پوچ انگاران است. در ایران صادق هدایت متاثر از اوست.

بسیاری از فیلسوفانِ این مکتب از پذیرش نام اگزیستانسیالیست پرهیز دارند اما سنجه ها و شاخصه هایی که برای این فلسفه مشهور است بخ میزان زیادی بر آنها منطبق است.

مؤلفه های اگزیستانسیالیست

با اندکی تسامح می توان برخی از مضامین و عناصری را که خانواده ی مشترک اگزیستانسیالیسم را فراهم آورده است به قرار زیر احصا کرد:

1-نقطه عزیمت و محور کاوشهای فلسفی در این تفکر، «وجود انسان» است. برخلاف اکثر فلسفه های سنتی که عمده اهتمامشان بر هستی است، این فلسفه همه ی مسائل و مباحث و حتی مسائل کلامی و دینی را حول محور انسان مطالعه می کند. نکته ی کلیدی درباره ی این فلسفه این است که اساساً واژه ی existence (=وجود)، در این فلسفه به معنای «وجود انسان» به کار می رود؛ و برای اشاره به وجود به طور مطلق از واژه ی Beng استفاده می شود.

یکی از ویژگیهای اگزیستانس (انسان) این است که برخلاف حیوان و گیاه، همواره رو به تعالی است و پویا و «برون جهنده» است. اگزیستانسیالیست های خداپرست، وجود آدمی را در تعالی به سوی خدا می جویند و چهره های الحادی این مکتب، وجود او را در تعالی، یا به تعبیر بهتر، در برون جستن به سوی نیستی.

این انسان هیچ ماهیت عام و کلیی ندارد و برخلاف اشیای دیگر، هر فرد انسانی ماهیتی مختص به خود دارد. پس تعریف فیلسوفان گذشته از انسان به «حیوان ناطق» یک سعی ساده اندیشانه بیشتر نبوده است. تعریف هر فرد انسانی در انتخابها و اختیارهای او نهفته است.

ویژگی دیگر وجود (وجود انسان) اصالت داشتن آن است. وجود اصیل وجود است که عوامل و اجبارهای بیرونی نتوانند خودشان را بر او تحمیل کنند. اما انسان موجودی است که می تواند بین اصیل ماندن و از دست دادن اصالت خود، دست به انتخاب بزند.

نگاه معترضانه ی برخی از فیلسوفان وجودی به دنیای مدرن نیز، از جمله، به خاطر همین تهدید اصالت وجود انسان است. به عقیده ی این فیلسوفان امروزه موازنه ی میان انسان و اشیا به هم خورده است، و جهان ابزاری، وجود انسان را فرو بلیعده است و از او به عنوان ابزار استفاده می کند. روند فزاینده ی پیشرفت فناوری – بی آن که ما تصمیم گیرنده باشیم که به کجا می رود – ما را با خود می برد؛ و این یعنی تهدید اصالت ما. از همین روست که هیدگر، قرن 19 را ظلمانی ترین قرنها می داند. همین ظلمت و بحران انسان معاصر غربی، از مهمترین محورهای فلسفه ی هیدگر را تشکیل می دهد.

هیدگر بحران انسان مدرن را در دو زمینه بررسی می کند:

- بی وطنی و بی خانمانی

- هیچ انگاری یا نیهلیسم؛ و این هر دو زمینه، زاییده ی همان دورافتادگی از وجود است.

مفهوم آلیناسیون یا غربت یا از خودبیگانگی یکی از مفاهیم عمیقی است که در این مقوله در فلسفه ی وجودی به طور گسترده مطرح شده است؛ و عبارت است از «بیگانگی موجود (انسانی) با عمیق ترین لایه های هستی خودش». چنین موجودی تنها و به حال خود رها شده است.

2-دفیلسوف وجودی به شدت از عقل گرایی محض (راسیونالیسم) پرهیز می کند. انسان به عقیده ی او تنها خرد ناب نیست؛ بلکه موجودی است که احساس و اراده و غریزه و...دارد؛ و فلسفیدن او نه فقط از عقل، که از تمامت وجودش آبشخور می گیرد. اگزیستانسیالیست ها – به رغم تاریخ تفکر فلسفی – از استدلال ورزیهای انتزاعی و کلی و مباحث منطقی و معرفت شناختی روی می گردانند؛ و حرکت فلسفی خود را از واقعیتهای خارجی و مواجهه ی مستقیم با این واقعیتهای عبور می دهند.

از همین روست که زیست عاطفی انسان مورد اهتمام و التفات فراوان این فلسفه است. انسان به همان وزان که فاعل شناخت است، مبدأ کنش و مرکز احساس نیز هست و همواره در نسبتی پر تنش با عالم به سر می برد. مجاری ادراکی ما تنها در حواس ظاهری و عقل پایان نمی یابد، احساسات باطنی نیز می توانند از واقعیتهای خارجی و عینی حکایت کنند که بر ما تاثیری وارد کرده اند، به عبارتی «احساسات سلیم» خاصیت افشاگرانه دارند. این مضمون و این گونه تفکر، همچنان که پیداست با مبانی معرفت شناسی مدرن در تعارض و چالش است.

3- به طور کلی این فیلسوفان به سلطه ای که مباحث معرفت شناسی بر فلسفه ی جدید انداخته است، وقعی نمی گذارند. در واقع اکثر فلسفه های وجودی، شورشی بر علیه فلسفه ی سوبژکتیویسم محسوب می شوند. به عبارتی سنت نافذی که در دوران جدید توسط دکارت و کانت پی ریخته شد، و مبنای آن بر تفکیک میا اذهان و اعیان – یا فاعل شناسا و موضوع شناسایی – است، مورد هجمه بسیاری از فیلسوفان (همچون نیچه، هیدگر و مرلوپونتی است. اساساً یکی از ویژگیهای فلسفه در قرن بیستم اعتراض علیه این دوگانگیِ دکارتی (میان ذهن و جهان) است.

هیدگر در بروز این واکنش برجسته ترین تاثیرات را داشتع است. می دانیم که در فلسفه ی دکارت، ذهن مشغول اندازه گیری و شناخت فیزیکی طبیعت می شود و هدف نهایی آن تسلط بر طبیعت است. اما هیدگر این نگرش را غیرواقعی می داند. به عقیده ی او جدا کردن ذهن و عین در تضاد با احساسات بشری است؛ وقتی ما با کسی در حال سخن گفتن هستیم او را یک ذهن و یک بدن متمایز از هم نمی دانیم و در وجود او نیز شکی نداریم. هیدگر ریشه ی بسیاری از بحرانها از جمله بحران زیست محیطی را در همین دوگانگی و جدا کردن انسان از آغوش هستی می داند.

4- معمولاً سلوک فلسفی این متفکران به روشی فردگرایانه است. ترویج فردگرایی در این فلسفه، در واقع گریزگاهی است برای آزادی و رهایی از تحمیل های طاقت کوب اجتماع و معیارهای سخت و سلبی که در دوران مدرن – به رغم شعار آزادی- آزادیهای فرد را تهدید کرده اند.

به عقیده ی این فیلسوفان، جامعه آرای خود را بر انسان تحمیل می کند و وجود اصیل او را در این همرنگی با جماعت در معرض زوال قرار می دهد؛ و به عکس آزادی و خلاقیت و کنش – که مترادف با وجود داشتن و عین ارزش است – تنها راه رسیدن به تعالی است. این تاکید بر کنش و اختیار و تصمیم، گاهی نیز در آثار برخی از اگزیستانسیالیست ها صراط افراط را پیش می گیرد؛ و این گونه داوری می شود که محتوای تصمیم فاقد اهمیت است، مهم نفس تصمیمِ مستقلانه است. اگرچه گاه و به تلویح اصول متفق علیه جامعه مورد پذیرش این فیلسوفان قرار می گیرد، اما به طور کلی از جامعه و اجتماع تلقی مثبتی در میان آنان وجود ندارد.

از همین روست که کی یرکگور با تعبیر «انبوه» از جامعه یاد می کند، و نیچه با تعبیر «گله» و یاسپرس با واژه ی «توده»؛ هیدگر نیز لفظ Dasman را برای اشاره به آن به کار می برد. در این فلسفه، ارزش معمولاً امری فردی و درونی و نتیجتاً نسبی خوانده می شود. سارتر در کتاب «بودن و نیستی» شرط بنیادین عمل را «آزادی» می داند. اما این آزادی به نظر او فاقد ماهیت است و نمی توان گفت که از الزامی منطقی پیروی می کند. سارتر نسبت به تحلیل علی و معلولی از رخداد ها – که باعث حذف و بی اعتنایی به آزادی و اختیار انسان است – مختافت می کند.

به نظر او با دریافتن آزادی و بارها شدن از تحمیل جهان خارجی، می فهمیم که تمام علتهای بیرونی که انگیزه ی اعمال خود می پنداشتیم، در واقع وهم و خالی از واقعیت بوده است. انسان از هر چیزی آزاد است به جز از آزاد بودن.

5- اکثر این فیلسوفان از پدیدارشناسیِ هوسرل به عنوان یک ابزار بهره می گیرند.

6- بسیاری از فیلسوفان وجودی از قالبهای ادبی و هنری و زبان شعر و اسطوره برای تبیین فلسفه ی خود استفاده می کنند. این مکتب بیش از آن که بر حوزه های فلسفی تاثیرگذار باشد بر ادبیات تاثیر نهاده است. شهرت اصلی سارتر چه بسا بیش از آن که از آثار فلسفی او برخاسته باشد به خاطر آثار ادبی اوست. اگزیستانسیالیست هایی چون آلبر کامو، گابریل کارسل و سیمون دوبوار بیشتر به علت رمانهای فلسفی خود شهرت یافته اند.

7- این فلسفه همچنان که سلطه ی نظامها و نیروهای اقتصادی و اجتماعی را مورد اعتراض قرار می دهد، بر علیه نظام سازیهای فلسفی نیز می شورد و درصدد تخریب آنهاست.

اگزیستانسیالیسم؛ اصالت وجود انسان

اگزیستانسیالیسم و آمپریسم

هر دو مکتب بر ستیز با عقل گرایی صرف (راسیونالیسم) همگرایی می کنند؛ اما نقطه ی تمایز آنها در آن است که تجربه گرایان در تجربه ی بیرونی متوقف می شوند اما فیلسوف وجودی به تجربه ی درونی و مشارکت با هستی و نه فقط مشاهده آن اهتمام تام می ورزد.

اگزیستانسیالیسم و اومانیسم

اگزیستانسیالیسم در واقع نوعی انسان گرایی به معنای عام کلمه است. به عبارتی همه ی فیلسوفان وجودی نسبت به انسان و تحقق یافتن وجود اصیل او تاکید بلیغ دارند، اما تمامی آنها لزوماً مثل بسیاری از اومانیست ها انسان را یگانه خالق معنا و آفریننده ی ارزش نمی دانند. کسانی چون هیدگر و یاسپرس به غلظت با اومانیسم سارتر مخالفت نشان می دهند؛ و اساساً همچنان که گذشت بسیاری از این فیلسوفان، با ایده ی سوبژکیتویسم – که پایه ی فلسفیِ اومانیسم محسوب می شود- در ستیز و چالشند.

اگزیستانسیالیسم و پراگماتیسم

هم فیلسوف وجودی و هم فیلسوف عمل گرا به ممنوعیت عقل گرایی محض فتوا می دهند. هر دو بر رابطه ی اعتقاد و عمل انگشت تاکید می گذارند. هر دو حقانیت ایمان را در ترازوی تحقق بخشی به انسانیت وزن می کنند. اما در همه جا با هم همنوا نیستند. یک پراگماتیست برخلاف بسیاری از اگزیستانسیالیست ها خوش بین است، و وجهه ی همت او بیشتر متوجه به موفقیت در امور نسبتاً محدود است؛ و در میان آنها از درک تراژیک فلسفه ی وجودی خبری یافت نمی شود.

اگزیستانسیالیسم و نیهیلیسم

همچنان که گذشت بسیاری از چهره های این مکتب اعتقادی به هیچ گونه معنا و هدفی خارج از انسان برای زندگی او ندارند. در عین حال این فیلسوفان با پذیرش این پوچی و با کنار آمدن با آن برای ایجاد حس مبارزه برای زندگی و انتخاب و خلاقیت می کوشند؛ و به ارزشها و آرمانها و اهدافی که انسان برای خود می سازد تاکید می کنند. از سویی فیلسوف وجودی در بسیاری حوزه ها (کلام، فلسفه، اخلاق، فرهنگ و سیاست) بر وضع حاکم و به مراجع مقبول می شورد و به این خاطر متهم به اندیشه های نیهیلیستی و نیست انگارانه است. اما ظاهراً او برخلاف یک نیهیلیست در این شورش مسکن نمی گزیند و از مجرای تجربه ی دردناک ِ شورش می خواهد مفری نو بجوید و امکانی تازه متولد کند.

تاثیر اگزیستانسیالیسم بر فرهنگ و علوم

تاثیر اگزیستانسیالیسم از حوزه ی محدودِ فلسفه ی رسمی پا را آن سوتر می گذارد و بر تاثیرگذاری ملموس تر و عینی تر در فرهنگ و شئونات زندگی می کوشد. تاثیر و نفوذ فلسفه ی وجودی تا آن جاست که امروزه می توان از اخلاق وجودی، کلام وجودی، روانشناسی وجودی و...یاد کرد.

روان شناسیِ متاثر از فلسفه ی وجودی از تجربه گرایی محض و تبیین مکانیکی از انسان و رفتار او فراتر می رود. در این حوزه چه بسا رخ دادن تحولات جدی تر را بتوان چشم به راه بود.

در قلمرو کلام و الاهیات نیز پر واضح است که بخشهایی از کلام جدید در مواجهه با اگزیستانسیالیسم و حتی در دامن آن پروریده شده است. در کلام جدید عمده ی دعاوی دینی با محوریت انسان طرح می شود. حتی در فحص از خدا و بحث از خودِ دین نیز تحقق بخشیدن به وجود اصیل انسان مطالبه می شود. متألهانی مثل تیلیش، بارت، بولتمان، بوری، و...از نفوذ پذیرفتگان این فلسفه اند.

اثرگذاری فلسفه ی مورد بحث و ادبیات بر یکدیگر به گونه ای است که این فلسفه در نمایشنامه ها و رمانها گویاتر و بلیغ تر به بیان آمده است تا در رساله های فلسفی. نوشته های کسانی مثل سارتر، کامو، مارسل و نیز داستایوسکی شواهدی بر این مدعا هستند. در صورتهای مختلف هنری جدید مثل کوبیسم و سوررئالیسم و... شباهتهای فراوانی با اگزیستانسیالیسم دیده می شود.

منبع: فرهنگ واژه ها - عبدالرسول بیات

  • منبع
  • حقوق نیوز

دیدگاه

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید



کد امنیتی کد جدید