امروز: سه شنبه, ۲۹ اسفند ۱۴۰۲ برابر با ۰۸ رمضان ۱۴۴۵ قمری و ۱۹ مارس ۲۰۲۴ میلادی
کد خبر: 270917
۳۰۴۴
۱
۰
نسخه چاپی
post modernism

پُست مدرنیسم | زمینه های فکری و اجتماعی پست مدرنیسم

اصطلاح پست مدرن و پست مٌدرنیته گذشته از همه دشواری ها و اختلافاتی که در مفهوم آن است، کسانی آن را در مورد دوره و عصر حاضر به کار می­ برند؛ که خصوصیّت بارز این دوره این است که در آن، مدرنیته و مؤلّفه­ ها و آرمان های جهان مدرن به نقد و چالش و تردید جدّی دچار شده است

پُست مدرنیسم | زمینه های فکری و اجتماعی پست مدرنیسم

بن مایه اصلی پست مدرنیسم در اعتقاد به عدم قطعیّت، فقدان مرکز، پراکندگی، و نگاه نسبی­ گرا و تکثّرسالار نهفته است. پافشاری پست مدرن­ ها بر این است که هیچ راه حلّی نهایی و پاسخ قطعی در پیش انسان نمی ­توان نهاد.

پُست مدرنیسم

پیشوند post را در فارسی به تعابیری چون «ما بعد»، «فرا»، «پس»، «پسا»، و همچنین «نقد» برگردانده ­اند. اصطلاحاتی چون پسامدرنیسم، فراتجدّدگرایی، و فرانوگرایی و... را نیز در برابر تعبیر پست مدرنیسم نهاده ­اند. اصطلاح پست مدرن و پست مٌدرنیته گذشته از همه دشواری ها و اختلافاتی که در مفهوم آن است، کسانی آن را در مورد دوره و عصر حاضر به کار می­ برند؛ که خصوصیّت بارز این دوره این است که در آن، مدرنیته و مؤلّفه­ ها و آرمان های جهان مدرن به نقد و چالش و تردید جدّی دچار شده است.

با وجود تشتّت و اختلافات فراوانی که میان نظریّه ­پردازان پست مدرنیست وجود دارد و به رغم پیچیدگی و ابهام و ایهام، و ماهیّت شناور و آنارشی­ گونه این تفکر، می­ توان در یک تعریف کاملاً ابتدایی و نافراگیر گفت: پست مدرنیسم- در یکی از کاربردهای رایج- اصطلاحی است برای توصیف بعضی از گرایش ­ها و نظریّه ­ها و در زمینه فلسفه، علم، معرفت، سیاست، ادبیات، هنر و خصوصاً هنر معماری و... ؛ که وجه مشترک همگی آنها در بازتاب و واکنش نسبت به بحرا­ن­های مدرنیته، و در به نقد کشیدن مدرنیسم و آرمان­ها و نظریّه ­های کلان آن است».

این گرایش ­ها در اواخر دهه 60 از قرن بیستم، عمدتاً از فرانسه سر برآورد و از آن جا به سرزمین­های دیگر دامن گسترانده است. بدیهی است که اصلاح پست مدرنیسم –در این معنای خاص و اصطلاحی– تمامی جریانهای انتقادیی را که در دوران بحران مدرن شکل گرفته­ اند شامل نمی­ شود. (البتّه در یک معنای عام پست مدرنیسم گاه بر تمامی تفکّرات پوزیتویستی نیز به کار رفته است).

به هر حال شناخت پست مدرنیسم و پست مدرنیته، و به طور کلّی شناخت تمامی رویکردهای انتفادی معاصر، جدّاً و عمیقاً در گرو مطالعه و فهم گفتمان مدرنیته و غایات و اهداف و مؤلّفه­ های آن است. حتّی به تعبیر برخی، وضعیت پست مدرن چیزی نیست جز همان وضعیّت بحران مدرنیته؛ یا به سخن دیگر پست مدرن همان مدرنیته در حال بحران (یا توصیف وضعیت بحران مدرنیته) است.

پست مدرنیسم در نسبت و موضعی که در برابر مدرنیته به خود می­ گیرد، دارای دو جهت متناقض یا به ظاهر متناض است؛ از سویی گفتمان مدرنیته و اندیشه مدرنیسم را جزمی، ایستا، مطلق اندیش و محافظه ­کارانه می­ خواند، و خود داعیه­ دار پویایی، نسبیّت و کثرت­گرایی و در هم شکستن جزمیّت ها و قطعیّت­ هاست؛ و از سویی نیز بازگشت و رجعت به تاریخ و سنت را مجاز می­ شمارد. پست مدرنیسم فهم انسان را منوط و محصور به شبکه گفتمانی و فضای فرهنگی و سنّتی می­ داند. و از همین رو در برابر سنت­ های قومی و محلّی- در راستای نسبیّت اخلاقی تأکید می­ گذارد.

بدین ترتیب در یک نگاه کلّی پست مدرنیسم به مثابه یک پیکره پیچیده، مبهم، متنوّع و چند چهره، و یک جریان پرنفوذ و قدرتمند فرهنگی، سیاسی و روشنفکری است؛ و ویژگی اساسی آن چالش با علم و عقل مدرنیته، دکترین­ های جهان مدرن و روایت­ های کلان آن و نقد و اعتراض به پسامدها و دستاوردهاست. عصر پست مدرن عصر هویدا شدن بحران­ های عمیق فلسفی و معنوی برخاسته از پروژه روشنگری و عصر شکست و گسست در قطعیّت­ های مدرنیته سازمان یافته (موج دوم مدرنیته) است.

اگر چه این رویکرد فکری و اجتماعی هنوز جوان­تر از آن است که شاکله و فرماسیون خود را پیدا کرده و صورت­بندی شده باشد، و بلکه اساساً با هر گونه صورت­بندی و نظریّه­ پردازی کلان و با هر نوع پارادایم ­سازی و الگوپردازی، مخالف و معاند است، و یک اندیشه سیستم ­گریز و ساختار شکن محسوب می ­شود، امّا در عین حال می ­توان عنصر کلیدی آن را در همین جنبه صریحاً انتقادی ­اش دانست؛ و آن را به مدد نظریّه ­ها و اندیشه­ هایی که مورد اعتراض قرار می ­دهد شناسایی و تعریف کرد.

پس به طور مشخّص ­تر رویکرد پست مدرنیسم با مؤلّفه ­هایی چون علم ­گرایی، تجربه­ گرایی، عقل­ گرایی، انسان محوری (مدرنیستی) و پوزیتیویسم و ...در ستیز قرار می­گیرد و آنها را مسوؤل خرابی­ ها و خسارت های انسانیِ عصر حاضر می ­داند. پست مدرنیست­ ها برخلاف، نظریّات مدرنیستی که با جزمیّت تام، نسخه ­ها و روایت­ های کلّی مدرنیته را نسخه ­هایی جهان شمول و فراگیر می­ خواندند، از سنّت و زبان و تاریخ به منزله پیش زمینه فهم انسانی، سخن می­ گویند؛ و در نتیجه در برابر تأکید مدرنیته بر نسخه واحد و یگانه خود، بر کثرت و چندگانی تأکید می ورزند.

اساساً به نظر می­ رسد بن مایه اصلی پست مدرنیسم در همین اعتقاد به عدم قطعیّت، فقدان مرکز، پراکندگی، و نگاه نسبی­ گرا و تکثّرسالار نهفته است. پافشاری پست مدرن­ ها بر این است که هیچ راه حلّی نهایی و پاسخ قطعی در پیش انسان نمی ­توان نهاد.

هنر و ادبیّاتِ پست مدرن کاملاً نشان­ دهنده روحیّات انسانِ عصر پست مدرن و آکنده از همین تکثّر و پراکندگی و التقاط­ گرایی و چندگانگی است. در آثار پست مدرنیستی عنایتی به کار برد حقیقی و صحیح کلمات و مفاهیم دیده نمی­ شود. این آثار مجموعه­ ای است از طنز و شوخی، هزل و هجو، ایهام و ابهام، مجاز و تمثیل،کنایه و استعاره، بازی و مسخره و سفسطه و عقل­ گریزی، و در عین حال یکنواختی و سادگیِ احساسی. در این آثار، احساس کسالت، رکود، پوچی و حتّی نفرت از زندگی، با استعداد، ابداع و ابتکارهای جدید به نحو شگفتی در هم می­ آمیزند.

به طور کلّی اگر بخواهیم عمده ­ترین فرق فارق و نقطه تمایزِ سه دوره پیشامدرن، مدرن و پسامدرن را بیابیم، بایستی از تلقّی این سه دوره نسبت به «عقل» آگاه باشیم. اساساً نگاه دگرگون و متفاوت انسانها به این عنصر، آنها را در سه دوره متفاوت قرار می­دهد. در واقع رویکرد سنّتی پیشامدرن، عقل را عنصری لازم امّا ناکافی می­داند؛ و بر عوامل تکمیلی، مثل سنّت و تجربهّ نسل­ ها – و در اندیشه­ های دینی بر وحی- نیز تأکید می ­شود (عقل نابسندگی). اما دوره مدرن، عقل (استدلال گر و برنامه ­ریز) را عنصری هم لازم و هم کافی و منبعی لایزال برای نیل به سعادت می­ شمارد (عقل بسندگی). در حالی که دوره پسامدرن به عنوان تاوانی بر افراطی­ های مدرنیته، معمولاً با بدبینی تمام به عقلِ سوژه محورِ مدرن، آن را -به شرحی که خواهد آمد -به چالش می­ کشد (عقل ستیزی). پست مدرنیست­ ها در مقابل عقلانیّت مدرن، بر احساس و غرایز آدمی تأکید می­ کنند.

به طور کلّی مواجهه و واکنش پست مدرنیست­ ها در برابر نابسامانی ­های دنیای معاصر به دو شیوه به ظاهر متفاوت است: کسانی مانند بودریار سفیر ترس و نگرانی­ اند و از شکست­ ها و بن­ بست­ های نومیدکننده، فاجعه اکولوژیکی، و از احتمال انهدام کره زمین می ­گویند. کثیری از پست مدرنیست­ ها نیز به نظر می­ رسد. همین پوچ انگاری و بی اعتمادی را در قالب هزل و شادمانی و «دم غنیمتی» و.... نشان می­ دهند. توجه به این نکته نیز لازم است که تمامی دیدگاه­ ها و تفسیرها، پست مدرن را به مثابه تخریبِ مدرنیته قلمداد نمی­ کنند.

به طور کلّی در مورد نسبت پست مدرنیسم با مدرنیسم دو گونه تلقّی عمده وجود دارد:

1. پست مدرنیسم مخالف خوان (اپوزیسیونی): این تلّقی، پست مدرنیسم را ویرانگر و نفی­ کننده و چالشی در برابر مدرنیسم می­ شمارد. بسیاری از جانبداران این تلقّی مدرنیته را پدیده­ای مرده یا در حال احتضار (البته در غرب) قلمداد می­ کنند.

2. پست مدرنیسم اثباتی: این رویکرد پست مدرنیسم را مبتنی و نشأت گرفته از مدرنیسم و برآمده دامان از دامان آن می­ داند. در این دیدگاه پست مدرن تنها یک واکنش در برابر کاستی­ ها و ناراستی­ ها و مشکلات مدرنیته است؛ نه یک جنبش بر اداره در مقابل آن. به تعبیری این تفکّر، پست مدرنیسم را شکل تکامل یافته مدرنیسم تلّقی می­ کند؛ چرا که در این دیدگاه یکی از خصلت­ های مدرنیته، نوآوری، بازاندیشی در خود و گذار از زمان گذشته و توجّه به حال است؛ زمان حالی که خود، بزودی در دامان گذشته خواهد افتاد. به همین خاطر جنکز- یکی از چهره­های این مکتب– از پست مدرنیسم به عنوان «مدرن متأخّر» یاد می­ کند.

در عین حال این هر دو تلقّی می ­پذیرند که ویژگی عمده پست مدرن القای قطعیّت و حجّیّت (اتوریته) از نظریّات و جهان­ بینی مدرن و عدم اعتقاد به جایگاه خاص و اعتبار ویژه برای آن­هاست؛ به این معنا که فلسفه ­ها و نظریّات مدرنیستی نیز نظریّاتی است محدود به فضای خاصّ تاریخی و گفتمانی. در هر صورت آن چه مسلّم است وقوع یک چرخش عظیم در روحیّه­ ها و رویّه­ ها و نیز در بسیاری از علوم و معارف و به ویژه در مطالعات و علوم اجتماعی و در ادبیات و هنر است؛ که این چرخش خبر از وقوع بحران و ناکارآمدی و انقضای بسیاری از ساختارها و رویّه­ های جهان مدرن و پدید آمدن صورت­بندی در حال ظهور دیگری را می­ دهد. در این صورت­بندی جدید، یا به تعبیر درست­ تر، در این رویکرد «ضدِّ صورت­بندی»، بازی به جای هدف، شانس به جای طرح، سطح به جای عمق، بی­ نظیری به جای سلسله مراتب، انشقاق و تجزیه به جای وحدت می­ نشیند.

از جمله نظریّه ­پردازان و متفکّران پست مدرنیسم که عمدتاً فرانسوی هستند، می­ توان از این چهره ها نام برد:

ژان فرانسوا لیوتار (1924-1998)؛ میشل فوکو (1926-1984) ژان بودریار (1929-)؛ ژاک دریدا (1930-)؛ ژیل دلوز (1952-1995)؛ فیلکس گاتاری (1936-1992)؛ فردریک جیمسون (1934-)؛ ایهاب حسن (1925-)؛ ژاک لاکان (1901-1981)؛ و چالز جنکز (1939-).

زمینه های فکری و اجتماعی پست مدرن
 

زمینه های فکری و اجتماعی پست مدرنیسم

 زمینه های اجتماعی پست مدرنیسم

پست مدرنیسم ابتدائاً واکنش و بازتابی است از سرخوردگی­ ها و بحران­ های اجتماعی و معرفتی جوامع متجددّ، و در مرحلة بعد جنبشی و اعتراضی است –ولو نامدونّ- در برابر این ناکامی ­ها و وعده­ ها و آرمان­ های برنیامده. نطفه بسیاری از تیره ­بینی­ ها و خیزش­ ها و جنبش­ های انتقادی در برابر جهان متجددّ، خصوصاً پس از جنگ جهانی اول و دوم در زُهدان اندیشه و احساس جوامع پیشرفته نهاده شد.

وعده پروژه مدرنیته عبارت بود از این که، قافله پرتکاپو و پرحشمتِ مدرن براساس عقلانیّت خاص خود و بر مدار علم جدید و روش­های علمی بلاشک رو به سوی پیشرفت انسانی دارد؛ و انسان را را به سوی رهایی و آزادی و برابری و به آرمانشهر رستگاری و آرامش و امنیّت خواهد برد.

امّا به رغم توفیق مدرنیته در مهیا کردن اسباب عیش و رفاه، و گسترش آزادی­ها و ترقّی­ ها و تفوّق­ های علمی و تکنیکی، در عین حال خرابی­ ها و وحشت ­ها و کابوس ­های فراوانی را به ارمغان آورد. فاصله آسیب زننده طبقاتی و کینه­ ها و خشونت­ های برآمده از آن، بحران­ های اجتماعی و روانی، بحران­ های اقتصادی، بحران­ های فسفی، علمی و عملی، و نیز مهم­تر از همه جنگ­ های بی ­نظیر تاریخی و پیامدهای گسترده آن و حالت­ هایی که از آنگاه یه تعبیر «خشمارنج» یاد می­ شود، از جمله عواملی است که زمینه­ های یأس عمومی و نگاه­ های پرتردید را گستراند.

انسان­ ها و جوامعی که امید به روزگاری آرمانی و پر از امنیت بسته بودند با مشاهده این اوضاع و با دید تکنولوژی مهیب جنگی، تمامی دستاوردهای تاریخ تمدّن بشری و مواریث عظیم فرهنگی شرق و غرب را بر لبه پرتگاه نابودی می­ بینند؛ و نبض حیات و شاهرگ زندگی خود را در اسارتِ نیروگاه­ های هسته ­ای و گرفتار در دستان یک خردِ مجنون و تا دندان مسلّح، احساس می ­کنند. و این همه زمینه­ هایی است کافی و حاصل خیز، برای روییدن و بالیدن انواع نظریّه­ ها و رویکردهای انتقادی.

علاوه بر این، از جمله عوامل گسترش فزاینده این رویکرد را بایستی در مقارنت حیات این جنبش با عصر رسانه­ ها و زاده شدن فرهنگ جهانی دانست. به تعبیر اکبر. احمد در کتاب «پست مدرنیسم و اسلام» رسانه­ ها از بسیاری جهات مشخّصه اصلی پست مدرن و پست مدرنیسم به شما می­ روند؛ و نشانه روح این زمان­ اند. پیدایش فنّاوری­ های پیشرفته که در هیچ دوره­ ای دیده نشده است، در عصر پست مدرن با سرعت تمام افکار متنوّع و متکثّر را جا به جا می­ کنند و به کثرت و کثرت­ گرایی پست مدرنیستی و چند صدایی شدن و جهانی شده اندیشه­ ها دامن می­ زنند.

بی­ گفتگو پیداست که مفهوم «جهانی شدن» در رویکرد پست مدرن هرگز به معنی سیطره عقلانیّت مدرنیته، یا به معنی نزدیک شدن و همگرایی دیدگاه ­ها و گفتمان­ ها نیست؛ بلکه به معنی حضور همه گفتمان­ های متکثّر است. اساساً در نگاه پست مدرن، جهان مجموعه­ ای هدفمند و منتظم از اشیاء، بلکه ظرفی آکنده از پاره های بی پیوند وگریزنده از هم است.

به تصریح برخی از متفکران غربی –علاوه بر عواملی که در تضعیف الگوی مدرنیته گفته شد- ظهور صداهای مخالفی چون اسلامِ سنّت­ گرا و انقلاب اسلامی ایران، در به زیر سؤال بردن جهان شمولی الگوی مدرنیته غربی مؤثر بوده است؛ و باید آن­ها را کمکی عملی به تفکرات ضدّکل ­گرایانه جدید دانست. کسانی چون دانیل بل نیز از جمله زمینه­ های اجتماعی در مورد بروز وضعیّت پست مدرن را در تحوّلات و چرخش­ های اقتصادی جوامع مدرن جستجو می­ کنند؛ چه یکی از خصایص دوران مدرن متأخر (یا پست مدرن) پیدا شدن روحیّه «مصرف­ گرایی» و لذّت از مصرف (در برابر انضباط، کار، تولید، خلاقیت گذشته) است.

زمینه های فکری و فلسفی پست مدرنیسم

از این جهت علاوه بر شکست فلسفه ­های پوزیتویستی و بحران­ های بزرگ در علوم، به ویژه در تئوری­ های علوم اجتماعی که موج سوم مدرنیته را در پی داشته است؛ زمینه­ ها و افکار انتقادی و نسبی­ گرایانه مختلفی در ظهور این جنبشِ فکری نقش آفریده ­اند؛ و –اگر تعبیر درستی باشد- مبادی تئوریکی آن را فراهم کرده ­اند. خصوصاً متفکرانی مثل: هیوم، کانت، نیچه، مارکس، و فروید با نسبی­ گرایی­ هایی که در آثار آنها دیده می­ شود و با رخنه ­ها و تردیدهایی که در بنیان خوشبینانه عقل مدرن انداختند، راه را برای تخریب­ ها و تحقیرهای کنونی پست مدرنیسم نسبت به این عنصر، هموار کردند.

نیچه –برخلاف اندیشه­ های مدرنیستی- تصمیم ­ها و کردارها و اراده­ های فردی و اجتماعی را در کلّ تاریخ بشر، نه مسبوق به دلیل و خردورزی و حکمت، بلکه «معطوف به قدرت» می­ دانست. به عقیده وی آدمیان باورها و عقاید و کارهایی را بر می­ گزینند که قدرت­ بخش ­تر باشند؛ نه مطابق ­تر با واقع. امروزه به دلیل تأثیرگذاری فراوان نیچه بر آرای پست مدرنیست­ ها خصوصاً بر افکار فوکو، از او به عنوان پدر پست مدرنیته یاد می ­شود. نیچه از ابتدا کمترین عقیده­ای به پیشرفت انسانی مدرنیته نداشت. وی در همان قرن 19پیشاپیش گفته بود که «هیچ انگاری در می کوبد».

فروید نیز اراده و عقاید انسانی و پندارها و رفتارهای او را معطوف به غریزه جنسی تلقّی کرد؛ و از نقش مبالغه­ آمیزی که مدرنیست­ ها برای عقل و عقلانیّت در رفتارهای انسانی و اجتماعی قائل بودند، فرو کاست.

از میان فیلسوفان معاصر، نقش ­آفرینی و نفوذ مارتین هیدگر بر بسیاری از نحله­ های فکری و انتقادی معاصر –همچون بعضی از محافظه­ گرایان، بعضی از رویکردهای هرمنوتیکی، بعضب از متکلّمان و اندیشمندان مذهبی، و از جمله بر بسیاری از پست مدرن ­ها- آشکارتر و عمیق­تر است. موارد زیر از جمله عقایدِ وی است که در مضامینِ پست مدرنیسم نیز به نحوی دیده می­ شود: نفی تفکیک دکارتی میان سوژه و ابژه و نفی مجزّا دیدن انسان از جهان، نفی سوژه شناساگر و خودمختار؛ مخالفت با نگاه ابزاری به جهان؛مخالفت با عقل­گرایی دکارتی و ... (در این موارد توضیحات بیشتری نیز در پی خواهد آمد).

برخی از اندیشه ­های لودیگ ویتگنشتاین (متأخّر) و آرای او را در جدا کردن حوزه ­های زبانی و گفتمانی و به تعبیری «بازی­ های زبانی» نیز از مطالب مورد تأکید پست مدرن­ هاست.

به عقیده بسیاری ریشه­ های دیرینه سال و قدیمی­ ترِ پست مدرن را از نظر فکری در جنبش رمانتیک، و در اعتراض آنان بر علیه عقلانیّت روشنگری مدرنیته و تأکید بر عنصر احساس و عواطف می­ توان یافت.

امّا برای بررسی تبارِ نزدیک و قریب ­العهد پست مدرن، از حیث نظری و فکری، باید سراغ آن را در مکتب پساساختارگرایی گرفت. پساساختارگرایی مکتب است که در اواخر دهة 1960 در حیات روشنفکری فرانسه ظهور کرد؛ و شامل تفکّرات و نقدهای تاریخی میشل فوکو، شالوده شکنیِ ژاک دریدا، و نظریّه­ های روانکارانه پسافرویدیسمِ ژان لاکان بود. متفکّران این مکتب در واقع همان چهره­ هایی هستند که بعداً و امروزه به نام پست مدرنیست شناخنه شدند و می­ شوند.

مکتب پساساختارگرایی نوعی اِعراض از داعیه­ های مکتب ساختارگرایی است؛ داعیه ­هایی مانند قطعیّت، عینیّت، و جامعیّت. ساخت­گراها معتقد بودند برای فهم هر متن یا هر مقوله­ای –خواه متنی یا غیرمتنی– باید ساختار و شالوده کلّی آن مقوله را فهم کرد؛ و در سایه کشف آن مفهوم جامع و کلّی است که، اجزاء نیز کشف و فهم خواهند شد. هر مقوله فرهنگی (اعمّ از شعر، آیین­های عبادیّ دانش و ...) از یک ساختار و نظام نمادین و شبکه سمبلیک تشکیل شده است که فقط در ساختار فرهنگ آن جامعه معنی می ­یابد. بدین جهت ممکن است، هر متنی، معانی و دلالت­ هایی فراتر از منظور و نیّت نویسنده یا خالق اثر داشته باشد که مفسّر متن با توجّه به شناخت آن شبکه و نظام و رهیابی به آن فرهنگ خاصّی که حاکم است، آن معنا را کشف می­ کند.

اما پساساختارگرایان اگر چه بر تأثیر بافت و فرهنگ و گفتمان انگشت تأکید می ­گذارند، و تمامی حوزه ­های دانش را متنی یا بافتاری می ­دانند، در عین حال با ادّعای کشف قطعیّت و جامعیّت ساختارگراها مخالفند. به عبارتی پساساختارگراها یا ساختارشکن­ ها، وجود یک ساختار کلّی و تعیین­ کننده را- و دست کم امکان شکار و شناخت آن را– نفی می­ کنند. به عنوان مثال دریدا در «شالوده شکنی» خود همراه و همنوا با ساختارگرایان اعتقاد داشت که هر متنی ترکیب پیچیده ­ای از نمادها و نشانه ­ها و سمبل­ هاست؛ اما –برخلاف آنها– عقیده داشت ما هرگز نمی­ توانیم به طور قطعی و نهایی بدانیم سمبل ­ها یا نمادها به چه چیز اشاره دارند. ما قادر به کشف محور و شالوده اصلی یک متن نیستیم؛ و بدین حساب است که به نظر وی -و دیگر همفکران پساساخت­گرا و پسامدرنِ او- معنا بدون قطعیّت می ­ماند.

در این تفکّر، اساساً بروز مفاهیم متضّاد و دوگانه (مانند خیر و شر، عدالت و ظلم، نفس و بدن، خودآگاه و ناخودآگاه، طبیعت و تمدّن و...) در نتیجة فرض کردن یک شالوده یا محور خاص به وجود می ­آید (محورگرایی). امّا هنگامی که شالوده یا محورِ فرضی از میان برخیزد، ضدّیت­ ها نیز در پی آن خواهند رفت. حاصل آن که تفاوت پساساختارگراها با ساختارگراها در ابطال ادّعای کشفِ این شالوده­ ها و ساختارها، و نفی ادّعای قطعیّت و عینیّت و جامعیّت است.

منبع: فرهنگ واژه ها - عبدالرسول بیات

  • منبع
  • حقوق نیوز

دیدگاه

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید



کد امنیتی کد جدید