امروز: سه شنبه, ۲۹ اسفند ۱۴۰۲ برابر با ۰۸ رمضان ۱۴۴۵ قمری و ۱۹ مارس ۲۰۲۴ میلادی
کد خبر: 271160
۷۸۷۰
۱
۰
نسخه چاپی
Auguste Comte

آگوست کنت کیست؟ | اندیشه های آگوست کنت چیست؟

پافشاری سرسختانه كنت بر این که هیچ چیزی مطلق نیست و همه چيز نسبی است، جان کلام آموزش های او را تشکیل می دهد. او به جای پذیرفتن حقایق جاودانه معتبر مذهبی، بر پیشرفت مداوم فهم بشری و خصلت تکمیلی کار علمی تاکید نمود

آگوست کنت کیست؟ | اندیشه های آگوست کنت چیست؟

آگوست کنت یکی از بزرگترین جامعه شناسان جهان و از زمره ی اندیشمندانی است که نظریاتش موضوع بحث جوامع علمی مختلف می باشد.

زندگی آگوست کنت

اگوست کنت در نوزدهم ژانویه ۱۷۹۸ و در ششمین سال جمهوری نوین فرانسه، در مون پلیه، یکی از شهرهای جنوبی فرانسه زاده شد. پدر او يك كاتوليك متعصب و يك سلطنت طلب محتاط بود. او به عنوان يك کارمند دونپایه ی دولت و يك مرد جدی و مؤمن و درستکار، خود را وقف کار و دین و خانواده اش کرده بود و تنها سرگرمی اش رسیدگی به گل و گیاه باغچه خانه اش بود.

اگوست کنت گرچه در نوجوانی نحیف و ظریف و دچار انواع بیماری ها بود، اما با این همه، در دبیرستان شهرش خود را به عنوان يك دانش آموز برجسته نشان داده بود.

کنت در ۹ سالگی به این دبیرستان پا گذاشته بود. او هرچند که يك دانش آموز درسخوان و سختکوش بود، اما از شورشی ترین و نافرمان ترین دانش آموزان نیز به شمار می آمد. کنت جوان از همان اوایل دوره ی دبیرستان، اعتقاد خانوادگی اش را از دست داد و اعتقاد سرسختانه به جمهوری و آزادی را جانشین آن ساخت. او از امپراطوری ناپلئون بیزار بود و رویای بازگشت روزهای باشکوه انقلاب را در سر می پرورانید.

تنها آموزگاری که تأثیر شگرفی بر کنت جوان گذاشته بود، دانيل آنكنتر معلم ریاضیاتش بود. این مرد در گذشته يك واعظ پروتستان بود و دانش گسترده ای بویژه در امور مذهبی داشت. این شخص شاید همان کسی بود که کنت را به ریاضیات علاقمند ساخته بود و کنت دانش همه جانبه و گسترده ی بعدی اش را از او الگو گرفته بود.

در ماه اوت ۱۸۱۴، كنت آزمون ورودی آکول پی تكنیك را که بسیار دشوار بود با موفقیت پشت سر گذاشت و در آن نفر چهارم شد. کنت در اکتبر همان سال برای ثبت نام و ادامه تحصیل در این اکول وارد پاریس شد، همان شهری که او به جز چند دوره ی به نسبت کوتاه، هرگز پا از آن بیرون نگذاشت.

در اکول پلی تکنیک که کنوانسیون آن را به عنوان يك مدرسه علمی پایه گذاری کرده بود، امپراطور ناپلئون هرگز چندان محبوب نبود. ناپلئون این مدرسه را طبق يك الگوی نظامی تجدید سازمان کرد و مدیریت آن را به نظامیان سپرده بود. از دیدگاه ناپلئون، این مدرسه بیشتر می بایست افسران ارتشی را آموزش دهد، گرچه می توانست مهندسانی را نیز برای خدمات عمومی تربیت کند. دانشجویان این مدرسه که هنوز خصلت علمی اولیه ی آن را به روشنی در خاطر داشتند، خودشان را دانشمندان آینده میدانستند و با تاکید ناپلئون بر آموزش عملی موافق نبودند.

در آوریل ۱۸۱۶، شش تن از دانشجویان نسبت به شيوه ی منسوخ امتحانات به مدیریت این مدرسه اعتراض کردند. زمانی که مدیریت مدرسه تصمیم گرفت که آن شش دانشجو را تنبیه کند، همه ی دانشجویان با آنها اظهار همبستگی کردند. در نتیجه، مدیریت مدرسه به وزیر آموزش عالی متوسل شد. بزودی رییس مدرسه اعلام کرد که مدرسه باید بسته شود و تجدید سازمان گردد و آنهایی که رفتار شان را اصلاح کرده باشند، می توانند در تاریخ بعدی دوباره تقاضای پذیرش کنند. کنت سرشار از خشم به خانه اش بازگشت. اما شهر زادگاهش، مون پلیه نمی توانست او را مدت زمان درازی در خود نگهدارد، زیرا میدان عمل در پاریس بود.

كنت پس از بازگشت به پایتخت در ژوئیه همان سال، چرخ زندگی اش را با تدریس خصوصی می گرداند به این امید که ستمگران بوربون بزودی سرنگون گردند. در این زمان او با ژنرالي آشنا شد که ارتباط هایی با ایالات متحد داشت. این ژنرال به کنت وعده داده بود که در آکول پلی تکنیک آمریکایی که قرار بود در آن کشور بزودی تاسیس شود، جایی برای فراهم کند.

کنت که سرشار از شور جمهوری خواهی بود، رؤیای مهاجرت همیشگی به سرزمین آزادی را در سر می پروراند. اما طرح تأسيس پلی تكنيک در آمریکا دچار اشکال شد. کنگره ی آمریکا با فکر تأسيس يك نوع پلی تکنیک آمریکایی به طور اصولی موافقت کرده بود، اما گشایش آن را تا اطلاع ثانوی به تعویق افکنده بود.

کنت به ناچار، کار تدریس خصوصی ریاضی را همچنان ادامه می داد و در ترجمه ی يك کتاب هندسه از زبان انگلیسی به فرانسه همکاری داشت، اما آینده برای او همچنان تیره و تار می نمود. او حتی در صدد برنیامد که در اکول پلی تکنیک که به تازگی بازگشایی شده بود، دوباره ثبت نام کنند. در همین زمان، عشق ناگهان به سراغش آمد، عشقی که قرار بود جهت زندگی اش را یکسره دگرگون سازد.

در تابستان سال ۱۸۱۷، کنت با هانری سن سیمون که در آن زمان مدير مجله ی صنعت بود آشنا شد. سن سیمون که می بایست در آینده تاثیر عمده و پایداری بر زندگی و آثار کنت گذارد، مردی خلاق و پرثمر ولی بی نظم و آتشین مزاج بود. او که در این زمان نزديك به شصت سال داشت، مجذوب این جوان درخشان شده بود. سن سیمون در کنت استعداد ویژه ای برای انجام دادن کار منظم و با برنامه تشخیص داده بود، همان که خودش آشکارا فاقد آن بود. کنت دستیار و منشی سن سیمون شد.

این دو مرد مدت زمانی دوش به دوش هم کار می کردند. در آغاز، سن سیمون سیصد فرانك در ماه به کنت می پرداخت، اما زمانی که برای چندمین بار دچار تنگنای مالی شد، كنت به دلايل فکری و به امید آینده، بدون دریافت دستمزدی همکاری اش را با سن سیمون ادامه داد .

طرح نوشت ها و مقاله هایی که کنت در سال های همکاری نزدیك با سن سیمون (از۱۸۱۹ تا ۱۸۲۴) نوشته بود، هسته ی اصلی همه ی افكار بعدی او را در بر دارند.

در ۱۸۲۴، سرانجام كنت رابطه اش را با استادش به هم زد. علت اصلی این قطع رابطه را تا اندازه ای باید در نزاع ناخوشایند این دو دوست درباره چگونگی انتشار مقالات كنت جستجو کرد.

آیا این مقالات مانند گذشته همچنان می بایست به نام سن سیمون منتشر شوند یا با عنوان نظام سیاست اثباتی به نام اگوست کنت عرضه کردند؟ کنت صد نسخه از کارش را به نام خودش منتشر کرد. در همین زمان، سن سیمون نیز هزار نسخه از کارش را تحت عنوان توضیح المسایل صاحبان صنایع به نام هانری دو سن سیمون منتشر کرد که مقاله کنت نیز در آن گنجانده شده بود. این مقاله حاوی پیشگفتار بی امضای سن سیمون بود که در آن، از کار شاگردش عیب گرفته بود. کنت پس از این استادش را برای همیشه طرد کرد و حتی از به زبان آوردن نام او اکراه نمود.

درگیری این دو هم دلایل فکری و هم علل مادی داشت. بیگمان، کنت از این که پیرمرد همچنان او را نه به عنوان يك همکار برابر بلکه به چشم يك مرید فرمانبردار می نگریست، دیگر آزرده خاطر شده بود.

گرچه در این هنگام، كنت افتخار آن را پیدا کرده بود که به خاطر آثارش ازدانشمندان برجسته ای چون کوویه، و فون هومبولت و نیز نمایندگان مجلس و روزنامه نگاران آزادی خواه نامه های ستایش آمیزی دریافت کند، اما باز همچنان تنها به صورت يك روشنفکر حاشیه نشین باقی مانده بود و چندان ارتباطی با جهان علم و ادب پاريس نداشت. با آن که نظام کنتی دیگر قبول عامه یافته بود، اما مبتکر این نظام هنوز بدون سمت و کرسی و حقوق ماهانه باقی مانده بود.

در این زمان، پیوند زناشویی باعث شده بود که کنت دست کم در زندگی شخصی اش احساس امنیت کند. او در فوریه ی ۱۸۲۵ تصمیم گرفت که با خانمی به نام کارولین ماسن ازدواج کند، کنت این زن جوان را که در این زمان مالك يك كتابفروشی كوچك شده بود و قبلا در محله ی پاله رویال پاریس روسیی خیابانی بود، از سال ها پیش می شناخت. زناشویی آنها پر از فراز و نشیب بود - آندو بارها از یکدیگر جدا شده و سرانجام برای همیشه همدیگر را ترك گفته بودند - با این همه، با آن که کنت از موفقیت حرفه ای و مقام اجتماعی محروم مانده بود، اما بر اثر این زناشویی مدت زمانی احساس می کرد که خانه و كاشانه ای يافته است.

در این سال ها کنت بیشتر به کار تکمیل فلسفه اثباتی اش می پرداخت. زمانی که این کار به سرانجامی رسیده بود، او که کرسی رسمی برای تشریح نظریاتش نداشت، تصمیم گرفت که به طور خصوصی يك رشته سخنرانی برای يك جمع دستچین شده ترتیب دهد و در آن، گزیده ای از فلسفه اثباتی اش را ارائه نماید.

این سخنرانی ها در آوریل ۱۸۲۶ آغاز شدند و برخی از سرشناس ترین شخصیت های فرانسه در آن حضور یافتند، از جمله آلکساندر فون هومبولت، شماری از اعضای آکادمی علوم، شارل دونویه اقتصاددان، دوك ناپلئون دو مونته بلو، هیپولیت کارنو، پسر سازمان دهنده ی ارتش های انقلابی و برادر دانشمند بزرگ، سادی کارنو و برخی از دانشجویان پیشین اکول پلی تکنیک.

پس از ارائه سه سخنرانی، زمانی که حضار برای دیدن چهارمین سخنرانی آمده بودند درهای سالن سخنرانی را بسته یافتند.

كنت با دچار شدن به يك ناراحتی شدید روانی در بستر بیماری افتاد. بیماری او «مانیا» تشخیص داده شد و تحت مراقبت دکتر اسکیرو نویسنده رساله ای درباره مانيا مدتی در بیمارستان بستری شد. وقتی که با وجود اعتراض دکتر خانم کنت تصمیم گرفت که او را از بیمارستان به خانه برد، دکتر در برگ مرخصی کنت از بیمارستان به خط خودش یادداشت کرده بود که «بیمار هنوز درمان نیافته است.»

كنت پس از بازگشت به خانه دچار يك حالت مالیخولیایی شد و حتی تصمیم گرفت که با انداختن خود در رودخانه ی سن خودکشی کند. اما طی سال ۱۸۲۷، بر اثر يك سفر نسبتاً طولانی به شهر زادگاهش مون پلیه، به تدریج بیماری کنت رو به بهبود گذاشت. او در ماه اوت ۱۸۲۸ با نوشتن نقدی بر کتاب موسوم به رنجش و حماقت ، پیروزی اش را بر بیماری یاد شده اعلام کرد.

رشته سخنرانی های پیشین کنت در سال ۱۸۲۹ از سر گرفته شد و او باز هم توانسته بود بسیاری از مردان بزرگ علم و ادب را در میان حضار خویش گرد آورد. اما شهرت محدودی که او از این طریق کسب کرده بود، چندان هم نپایید. گرچه هنوز هم برخی از مردان سرشناس فرانسه همچنان از او پشتیبانی می کردند، اما با گذشت زمان پیش از پیش آماج ریشخند مجامع علمی قرار گرفته بود. متخصصان رشته های گوناگون دست به دست هم داده بودند تا مردی را طرد کنند که بلند پروازانه می خواست سیر تحول علوم را در يك کار دایرة المعارفی پیگیری کند.

كنت بار دیگر زندگی در تنهایی و گمنامی اش را از سر گرفت. در فاصله ی سالهای ۱۸۳۰ تا ۱۸۴۲ که او سرگرم نوشتن شاهکارش، درس هایی درباره ی فلسفه ی اثباتی بود، همچنان در حاشیه ی جهان دانشگاهی فقیرانه زندگی می کرد.

در همین سال ها که او علاوه بر انجام وظایف رسمی، سخت سرگرم نوشتن درس ها بود، نه تنها با دشواری های مالی و سرخوردگی های دانشگاهی دست و پنجه نرم می کرد، بلکه دشواری های زناشویی نیز او را آسوده نمی گذاشتند.

در این سال ها، کنت هرچه بیشتر در لاك خود فرو می رفت. کار تکمیل نظام اثباتی اش همه ی ذهن او را تسخیر کرده بود. او برای حفظ «سلامتی مغزی»اش ناچار شده بود که از مطالعه کارهای انجام شده در رشته های گوناگون مربوط به بررسی اش خودداری کند. کنت در سال ۱۸۳۸ تصمیم گرفت که به جز خواندن داستان و شعر، به مطالعه ی هیچگونه اثر علمی نپردازد. او در واپسین سالهای عمرش دهها بار کتاب تقلید از مسیح را خوانده بود.

اما کنت با همه ی این شوربختی ها به تدریج مریدانی پیدا کرد. این واقعیت که فلسفه ی اثباتی اش اکنون دیگر کانال مانش را درنوردیده و در انگلستان مورد استقبال قرار گرفته بود، برای او شاید حتی از پیدا کردن چند مرید سرشناس فرانسوی مانند امیل لیتره ارضاء کننده تر بود.

سر دیوید بروستر، فیزیکدان نامدار انگلیسی در نشریه ی ادینبورگ ریویو فلسفه ی كنت را ستود و از این بالاتر، جان استوارت میل یکی از ستایشگران پرشور او شد و از او در کتاب نظام منطق خویش به عنوان « یکی از برجسته ترین اندیشمندان اروپایی» یاد کرده بود. کنت و میل مکاتبه ای منظم داشتند و کنت برای این دوست مکاتبه ای اش نه تنها درباره ی کارهای علمی خود بلکه از گرفتاری ها و مشکلات مالی و شخصی اش نیز نامه می نوشت. میل حتی پول قابل ملاحظه ای از دوستداران انگلیسی کنت برایش گرد آورد و فرستاد تا کنت بتواند بر دشواری های مالی اش فایق آید.

با تکمیل نهایی کتاب درس ها، همسر کنت او را برای همیشه ترك گفت. او که تنها و منزوی مانده بود، دانشمندانی را که ارجی برایش قایل نبودند، همچنان مورد تاخت و تاز قرار می داد. کنت به وزیران شکایت می نوشت و برای مطبوعات نامه های خودستايانه می فرستاد و به دشمنانش نیش می زد، چندان که حتی پیمانه ی صبر اندك دوستان باقیمانده اش را نیز لبریز ساخته بود. او که بر اثر زخم زبان هایش دشمنان فراوانی را در اکول برای خود فراهم ساخته بود، در سال ۱۸۴۴ قرارداد استخدامی اش دیگر تجدید نشد و بدین سان، نیمی از درآمد زندگی اش را به باد داد. در همین سال که عدم تجدید قرارداد استخدامی اش موجب تحقیر او شده بود، بزرگترین ماجرای عشقی زندگی اش نیز به سراغش آمد.

کنت دلباخته زن سی ساله ای به نام كلوتیلد دو وو شد. این زن از طبقه ی بالای فرانسه بود که شوهرش به علت سوء استفاده های مالی از مقامش، برای فرار از چنگ قانون به بروکسل گریخت و او را با بدهی هایی که در قمارهایش به بار آورده بود، در پاریس تنها گذاشت.

کنت در نخستین برخورد با این زن در خانه یکی از مریدانش، عشق او را به دل گرفت. بر اثر این برخورد، منش سرد و منضبط کنت یکباره دگرگون شد و کنت عاشق را دیگر نمی شد از کنت پیشین بازشناخت. اکنون همه ی سوداهای سرکوفته طبیعت کنت یکباره سر بلند کرده بودند. برخورد با این زن همان تاثیری را بر کنت میانسال گذاشته بود که برخورد سن سیمون بر کنت جوان.

عشق بزرگ او هرگز از سطح يك عشق افلاطونی و رمانتيك فراتر نرفته بود و کلوتیلد در برابر هر گونه درخواست او برای پا فراتر گذاشتن از این مرز رمانتيك مقاومت می کرد. چند ماه پس از آن که این دو نخستین نامه های عاشقانه شان را رد و بدل کرده بودند، کلوتیلد به بیماری سل دچار آمد و يك سال بعد درگذشت.

کنت از آن پس بقیه زندگی اش را وقف خاطره ی «فرشته اش» کرده بود. کتاب نظام سیاست اثباتی کنت که طرح آن در سال ۱۸۴۴ آغاز شده بود، به یادبودنامه دلدارش تبدیل شده بود. او اکنون در صفحات این کتاب، عاطفه را بر عقل و احساس را بر ذهن برتری می نهاد و بارها بر قدرت شفابخش و گرم زنانه در جهت تسکین آلام بشریتی که دیری تحت تسلط خشونت عقل مردانه بوده است، تاکید ورزیده بود.

زمانی که سرانجام این کتاب طی سالهای ۱۸۵۱ تا ۱۸۵۴ به تدریج منتشر شد، کنت بیشتر پیروان عقلگرایی را که در طول پانزده سال با آنهمه دشواری به دست آورده بود از دست داد. جان استوارت میل و اميل ليتره نمی توانستند بپذیرند که عشق جهانی حلال همه ی مسایل زمانه است. آنها همچنین نمی توانستند دین بشریت اگوست کنت بپذیرند.

آداب و آیین های گوناگون، تقویم خاص و شرح و تفصیل های بی ربط این کیش تازه که در این زمان برملا شده بودند، پیام پیشین کنت را در نظر آنها باطل ساخته بودند. به نظر می رسید که پیامبر مرحله ی اثباتی در تاریکی مرحله ی خداشناختی فرو غلطیده بود. قدرت پیش بینی آینده که در نخستین نوشته های کنت به روشنی مشهود بود، دیگر از ذهن او رخت بربسته بود.

پراکنده شدن این مریدان، كنت را دلسرد نکرده بود. او برای پر کردن جای خالی آنها در صدد برآمد که کسان دیگری را به آغوش دین تازه اش فرا خواند. او از آن پس تصمیم گرفت که اعلامیه های مذهبی اش را با عنوان «بنیانگذار دین جهانی و کاهن اعظم بشریت» امضاء کند.

کنت تحت این عنوان تازه، نامه های گوناگونی برای قدرتمندان جهان از جمله نیکلای تزار، وزیر اعظم امپراطوری عثمانی و سران مذهب يسوعی نوشت و کوشید تا از این راه، آنها را به کیش نوینش دعوت کند. در داخل کشور نیز کنت برای طبقات گوناگون به ویژه طبقه ی کارگر سخنرانی می کرد تا آنها را به پذیرش آیین تازه اش فرا خواند. او برای کارگران، محافظه کاران و در واقع برای هر کسی که گوش شنوا برای شنیدن گفته هایش داشت، نامه می نوشت و سخنرانی می کرد.

در هفدهم ژوئن ۱۸۵۷، کنت نخستین بار پس از یازده سال نتوانست سر مزار كلوتيلد در گورستان پرلاشز رود. نخستین علایم سرطان داخلی او را از بیرون رفتن باز داشته بودند. این بیماری به سرعت توسعه یافت و در پنجم دسامبر همین سال جان او را گرفت. دسته کوچکی از مریدان، دوستان و همسایگان کنت تابوت او را تا گورستان پرلاشز بدرقه کردند. او اکنون در این گورستان و در میان نزدیکترین و وفادارترین مریدانش آرمیده است.

آگوست کنت کیست؟ | اندیشه های آگوست کنت چیست؟

اندیشه های آگوست کنت

هدف کنت آفرینش يك علم طبیعی جامعه بود که بتواند هم تحول گذشته ی نوع بشر را تبیین کند و هم مسیر آینده ی آن را پیش بینی نماید.

گذشته از بنای علمی که بتواند قوانین حرکت حاکم بر بشر را در گذشت زمان تبیین کند، کنت می کوشید تا شرایط لازم را برای استواری جامعه در هر زمان معین تاریخی تعیین کند. بررسی پویایی اجتماعی و ایستایی اجتماعی - یعنی همان بررسی پیشرفت و نظم یا دگرگونی و استواری جامعه - دو ستون بنیادی نظام ساخته و پرداخته او را تشکیل می دهند.

کنت می پنداشت که جامعه ی بشری نیز باید با همان روشی مورد بررسی قرار گیرد که در جهان طبیعی به کار برده می شود، به نظر او، جامعه ی انسانی نیز همچون حوزه های دیگر گیتی تابع قوانین بنیادی است، با این تفاوت که در اینجا با پیچیدگی بیشتری سر و کار داریم.

کنت می گفت که علوم طبیعی در اثبات قانونمندی پدیده های طبیعی موفق بوده اند و توانسته اند کشف کنند که پدیده های طبیعی از فرو افتادن سنگها گرفته تا جنبش سیارگان، از يك رشته توالی منظم تحولی پیروی می کنند. علم در جهان طبیعی توانسته بود قلمرو به ظاهر نابسامان و تصادفی را بیش از پیش تحت ضابطه درآورد و اکنون، صحنه برای چنین کاری در جامعه شناسی نیز آماده شده بود.

دانشمندان طبیعی از زمان نیوتون و حتی کمی بیش از او توانسته بودند که یک رشته طرح های تبیینی را ساخته و پرداخته کنند که در آنها جستجوی بیهوده ی علت های غایی کنار گذاشته شده بود و بررسی قوانین که همان «روابط دگرگونی ناپذیر توالی و همانندی » اند، جایگزین آن جستجوهای بیهوده شده بود. این علم نوین به جای تکیه بر مرجعیت سنت، خود را بر«ترکیب مناسبی از استدلال و مشاهده» به عنوان تنها وسیله ی موجه برای کسب دانش متکی ساخت. درست است که هر نظريه ی علمی باید بر واقعیت های مشاهده شده استوار باشد، اما «واقعیتها را نیز نمی شود بدون راهنمایی یك نظریه مشاهده کرد.»

كنت علم اجتماعی نوینی را که در صدد تأسیس آن بود، نخست «فيزيك اجتماعی » نامیده بود، اما از آنجا که تصور می کرد این اصطلاح او از سوي يك آمارشناس اجتماعی بلژیکی به نام آدولف كتله «دزدیده» شده بود، اصطلاح «جامعه شناسی» را برای بررسی خویش ابداع کرد، اصطلاحی که از عناصر لاتینی و یونانی ساخته و پرداخته شده بود. علم اجتماعی مورد نظر کنت نه تنها در روش های تجربی و مبانی معرفت شناختی، بلکه در کارکردهایش برای نوع بشر نیز می بایست از الگوی علوم طبیعی پیروی کند. علوم اجتماعی نیز مانند علوم طبیعی نه تنها باید به مصلحت نظری توجه داشته باشد، بلکه در نهایت امر باید برای بشر نفع عینی نیز در بر داشته باشد و در بهبود وضع انسان نقش عمده ای را بازی کند.

انسان برای آن که محیط غیر انسانی اش را به نفع خود دگرگون سازد، باید قوانین حاکم بر جهان طبیعی را بشناسد، «زیرا تنها با شناختن قوانین پدیده ها و به دست آوردن توان پیش بینی آنها از این طریق، می توانیم این پدیده ها را به نفع خودمان دگرگون کنیم...تنها از طریق شناخت قوانین طبیعی می توان کار بزرگی را انجام داد...

تا زمانی که انسان ها همچنان باور داشته باشند که رویدادهای اجتماعی «بر اثر دخالت تصادفی يك قانونگذار بشری با ایزدی پیوسته دستخوش آشفتگی اند، هرگونه پیش نگری علمی این رویدادها امکان ناپذیر خواهد بود» و باز تا هنگامی که انسان ها همچنان بر این باور باشند که کنش های اجتماعی از هیچ قانونی پیروی نمی کنند و در واقع، چنین پندارند که این کنش ها خودسرانه و باری به هر جهت اند، نمی توانند به هیچگونه کنش هماهنگ برای بهبود زندگی شان دست یازند. در چنین اوضاعی، انسان ها به خاطر تعقیب منافع فردی شان، پیوسته باید با یکدیگر برخورد داشته باشند. اگر چنین باشد، الگوی جامعه مورد نظر هابز که بنا بر آن، تنها قدرت و پذیرش ارادی آن می تواند حداقل نظم را به بار آورد، شایسته و موجه خواهد افتاد.

اما اگر جامعه شناسی بتواند به انسان ها بیاموزد که قوانین دگرگونی ناپذیر تحول و نظم را در امور بشری بازشناسند، اوضاع صورت دیگری پیدا خواهد کرد. در آن صورت، انسان ها یاد خواهند گرفت که چگونه این قوانین را در جهت مقاصد همگانی سان به کار برند. «ما در خواهیم یافت که نظم و توافق اجتماعی تصادفی نیستند، بلکه مانند پدیده های دیگر، تابع قوانین دگرگونی ناپذير طبیعی اند که برای هر دوره معینی حدود و خصلت کنش اجتماعی را با يك قطعیت تام تعیین می کند.»

در قلمرو اجتماعی نیز مانند حوزه های دیگر، «کار علم نه تسلط بر پدیده ها بلکه تعدیل آنها است و برای آن که چنین کاری انجام گیرد، نخست باید قوانین پدیده های اجتماعی را بازشناخت». وانگهی، به محض جا افتادن این سیاق نوین علمی، انسان ها دیگر با مفاهیم مطلق نخواهند اندیشید، بلکه بر حسب و متناسب با وضع خاص یک جامعه در باره آن فکر خواهند کرد. برای مثال، سخن گفتن از هدف های سیاسی بدون شناختن زمینه تاریخی و اجتماعی کنش سیاسی امکانپذیر نیست. انسان ها بر پايه ی تشخیص و بازشناختن الزامی که هر نظم اجتماعی بر کنش انسانها تحمیل می کند، خواهند توانست جامعه شان را در چهارچوب حدود تحمیل شده از سوی ضرورت، به سامان کشند.

این علم اثبانی نوین، اقتدار سنت دیرین را از اعتبار انداخت. پافشاری سرسختانه كنت بر این که هیچ چیزی مطلق نیست و همه چيز نسبی است، جان کلام آموزش های او را تشکیل می دهد. او به جای پذیرفتن حقایق جاودانه معتبر مذهبی، بر پیشرفت مداوم فهم بشری و خصلت تکمیلی کار علمی تاکید نمود.

اما کنت به هیچ روی اقتدار را یکسره نفی نکرد. انسان ها همین که اقتدار بی چون و چرای علم را در راهنمایی امور بشری تشخیص دهند، جستجوی موهوم يك نوع «حق تحقيق آزادانه و افسار گسیخته و با جزم آزادی نامحدود وجدان» را رها خواهند کرد. تنها کسانی که به الزام های شدید روش شناسی علمی و اصول استشهاد علمی پایبندند ،می توانند حق راهنمایی امور بشری را برای خودشان قائل شوند.

روش های تحقیق در اندیشه آگوست کنت

حال که جامعه شناسی وظیفه ی تبیین قوانین پیشرفت و نظم اجتماعی را برای خود قایل شده است، با چه ابزار و وسایلی باید این وظیفه را انجام دهد؟ این وسایل نخست همان هایی هستند که در علوم طبیعی با موفقیت به کار رفته اند: مشاهده ،آزمایشگری و مقایسه.

مشاهده به معنای جستجوی بی قاعده ی واقعیت های گوناگون نیست، بلکه مشاهده گر جز « به راهنمایی يك نظريه ی مقدماتی» نمی داند که به چه واقعیت هایی باید بنگرد.«هر واقعیت اجتماعی نمی تواند معنایی علمی در بر داشته باشد، مگر آن که از طريق يك نظريه ی مقدماتی با واقعیت اجتماعی دیگری بستگی یافته باشد» بنابراین، مشاهده تنها اگر از قوانین ایستا و پویای پدیده ها تبعیت کند، می تواند وجهه ی علمی داشته باشد. مشاهده در چهارچوب این قوانین برای هر گونه تحقیق علمی گریزناپذیر است.

دومین روش تحقیق علمی، یعنی آزمایشگری، تنها به گونه ای جزیی در علوم اجتماعی کاربردپذیر است. آزمایشگری مستقیم در جهان انسانی امکانپذیر نیست، اما «هرگاه که مسیر عادی يك پدیده به صورتی مشخص دستخوش آشفتگی گردد، آزمایشگری می تواند انجام پذیرد... موارد آسیب شناختی اجتماعی برای آزمایشگری علمی بهترین و ناب ترین زمینه های بررسی را به دست می دهند.» اختلالات در هیئت اجتماعی با « بیماری ها در ارگانیسم فردی همانندند. » و بررسی های آسیب شناختی فهم وضع بهنجار را برای محقق آسانتر می سازد.

روش تحقیق علمی ای که برای جامعه شناس اهمیت بنیادی دارد، همان روش مقایسه است، زیرا کاربرد این روش «به محو روحيه ی مطلق گرایی کمک شایانی می کند.»

مقایسه جامعه حیوانی با جامعه ی انسانی، در فهم «نخستين نطفه های روابط اجتماعی» و شناخت مرز میان انسان و حیوان، قراین ارزنده ای را به دست می دهد. با این همه، مقایسه های درون نوع بشر برای جامعه شناس حتی از مقایسه های یاد شده اهمیتی بیشتر دارد. در اینجا، روش اصلی، «مقایسه همزمان حالت های گوناگون و مستقل جامعه بشری در بخش های مختلف کره ی زمین را شامل می شود. با این روش، مراحل گوناگون تکامل بشری را می توان در يك زمان مشاهده کرد.»

گرچه نوع بشر کلا به صورت واحد و یکنواختی پیشرفت کرده است، اما به علت هایی که هنوز چندان روشن نشده اند، اقوام گوناگون «درجات تحول یکسره ی نابرابری را نشان می دهند. » از همین روی، مراحل معینی از تحول بشر را که «تاریخ تمدن غرب هيج قرينه ای از آن در دست ندارد، می توان تنها با این روش مقایسه ای مورد شناسایی قرار داد. » یعنی با بررسی مقایسه ای جوامع ابتدایی.

وانگهی، اگر موضوع مورد بررسی ما تاثیر نژاد یا آب و هوا بر امور بشری باشد، روش مقایسه ای از همه بیشتر به کارمان می آید. برای مثال، این روش برای در هم کوبیدن آیین های سفسطه آمیز بسیار سودمند است، یعنی همان آیین هایی که « تفاوت های اجتماعی را به تائیر سیاسی آب و هوا نسبت می دهند، حال آن که نابرابری در رشد تکاملی علت واقعی آنها اند.»

گرچه این هر سه روش مرسوم علمی باید در جامعه شناسی به کار بسته شوند، اما علم جامعه شناسی از همه بیشتر باید بر روش چهارم، یعنی روش تاریخی تاکید کند.

« مقایسه ی تاریخی حالت های متوالی بشریت، نه تنها مهمترین نشانه ی علمی این فلسفه ی سیاسی نوین است... بلکه اسطقس این علم و ماهیت اساسی آن به شمار می آید. »

مقایسه ی تاریخی در خلال اعصاری که بشریت طی آنها تحول یافته است، جان کلام تحقيق جامعه ی شناختی را ارائه می کند. جامعه شناسی بدون توجه به تکامل تاریخی هیچ ارزشی ندارد.

آگوست کنت کیست؟ | اندیشه های آگوست کنت چیست؟

قانون پیشرفت بشر آگوست کنت

كنت حتی در همان اوایل کار و در سال ۱۸۲۲ که هنوز شاگرد سن سیمون بود، برای خود این وظیفه را قایل شده بود که «کشف کند که چگونه نوع بشر از طریق پشت سر گذاشتن رشته ی ثابتی از دگرگونی های پی در پی از حالتی نه چندان برتر از میمون های عالی به تدریج به نقطه ای رسید که اروپای متمدن امروزه در آن سیر می کند. »

کنت با به کار بستن آنچه را که خود روش مقایسه ی علمی در گذشت زمان نامیده بود، به مفهوم بنیادی خویش دست یافت که همان قانون پیشرفت بشر یا قانون سه مرحله ای است.

تکامل ذهن بشر به قرينه ی تكامل ذهن فردی صورت گرفته است. اونتوژنی ، یعنی تحول ارگانیسم فردی بشر، یادآور فیلوژنی ، یعنی تحول گروه های بشری یا تحول سراسر نوع بشر می باشد.

هر يك از ماها در کودکی يك مؤمن دوآتشه و در بلوغ يك ما بعد الطبیعه گرای انتقادی و در بزرگسالی يك فيلسوف طبیعی هستیم. نوع بشر نیز همین سه مرحله ی عمده را در فراگرد رشد خویش پشت سر گذاشته است.

هر یک از مفاهیم شاخص ما و هر شاخه ای از دانش ما این سه وضع نظری متفاوت را به گونه ای پی درپی پشت سر گذاشته است: وضع خداشناختی یا افسانه ای، وضع مابعد طبیعی یا تجریدی و وضع علمی یا اثباتی...

مرحله خداشناسی

در مرحله ی خداشناختی ذهن بشر به دنبال ماهیت ذاتی هستی ها و علت های نخستین و غایی (سرچشمه و مقصود) همه ی معلول ها است... و تصور می کند که همه ی پدیده ها بر اثر کنش بی میانجی هستی های فراطبیعی ایجاد می شوند.

مرحله ی ما بعد طبیعی

در مرحله ی ما بعد طبیعی... ذهن می پندارد که نیروهای انتزاعی و موجودات حقیقی (یعنی تجریدهای تشخص یافته) می توانند همه ی پدیده ها را به وجود آورند.

مرحله ی اثباتی

اما در مرحله ی نهایی، یعنی در مرحله ی اثباتی، ذهن انسان جستجوی بیهوده ی مفاهيم مطلق، سرچشمه و مقصد گیتی و علت های پدیده ها را رها می کند و وقت خود را به بررسی قوانین پدیده ها، یعنی همان روابط دگرگونی ناپذیر توالی و همانندی اختصاص می دهد.

به نظر کنت، هر يك از این مراحل اصلی تکامل ذهن بشر، ضرورتا از بطن مرحله ی پیشین آن پدید می آیند. « ساخته شدن هر نظام نوی تنها پس از نابودی نظام کهنه» و تحقق بالفعل امکانات بالقوه ی سامان ذهنی پیشین امکانپذیر است. «حتی برای برترین اذهان نیز تشخیص ویژگی های دوره ی بعدی بدون نزديك شدن کامل به آن دوره امکانپذیر نیست.»

گرچه تاکید کنت بیشتر بر مراحل تحول ذهن بشری و رهایی تدریجی آن معطوف بود، اما بر این نکته نیز تاکید داشت که قرینه ی این مراحل در تحول سازمان اجتماعی و انواع سامان ها و واحدهای اجتماعی و اوضاع مادی زندگی بشر نیز رخ می دهد. او می پنداشت که به موازات وقوع تغییرهایی در تحول ذهنی، سازمان اجتماعی و اوضاع مادی زندگی بشر نیز دستخوش تحول می شود.

کنت بر این باور بود که نباید انتظار داشت که در هنگام مرگ يك نظام، سامان اجتماعی و نیز فکری تازه ای یکباره سر بر آرد. «گذار از يك نظام اجتماعی به نظامی دیگر، هرگز نمی تواند پیوسته و مستقیم باشد.» در واقع، تاریخ بشر یا دوره های متناوب «ارگانيك» و «بحرانی» مشخص می شود.

در دوران ارگانيك، استواری اجتماعی و هماهنگی فکری برقرار است و بخش های گوناگون هیئت اجتماعی در توازن به سر می برند. برعکس، در دوران بحرانی، پایه های یقین های کهن سست می شوند و سنت ها بی اعتبار می گردند و هیئت اجتماعی دستخوش عدم توازن بنیادی می شود. چنین دوره هایی و نیز زمانه ی کنت که به نظر او بسیار بحرانی می نمود، عمیقا بي آرامند و انسان های شیفته ی نظم را نگران می سازند. با این همه، همین دوره های بی آرام، پیش درآمد ضروری يك وضع ارگانیك تازه به شمار می آیند. «هميشه يك وضع نابسامان انتقالی وجود دارد که دست کم چند نسل به درازا می کشد و هر چه که این وضع بیشتر به درازا کشد وضع تازه ی بعدی به گونه ای کامل تر ساخته و پرداخته خواهد شد. »

باید پذیرفت که قانون سه مرحله ای کنت وجهه ای به شدت ذهن گرا و ایده آلیستی دارد. با این همه، همان گونه که پیش از این یادآور شده ایم، او هر يك از مراحل تحول ذهنی نوع بشر را با يك نوع سازمان اجتماعی و سلطه ی سیاسی خاص آن مرحله مرتبط ساخته بود.

مرحله خداشناختی تحت سلطه ی کاهنان است و مردان نظامی در آن فرمانروایی می کنند. (کشت این مرحله را نیز مانند مراحل دیگر به چند خرده مرحله تقسیم می کند که به هر روی، چندان اهمیتی در فهم قانون سه مرحله ای ندارد.)

مرحله ی ما بعد طبیعی که به گونه ای مبهم به قرون وسطی و عصر رنسانس راجع است، تحت تسلط مردان کلیسا و حقوقدانان می باشد،

مرحله ی اثباتی که تازه آغاز شده است، تحت تسلط مدیران صنعتی و هدایت اخلاقی دانشمندان خواهد بود. به همین سان، در مرحله ی نخست، خانواده واحد اجتماعی الگو را می سازد و در دومین مرحله، دولت اهمیت اجتماعی پیدا می کند و در سومین مرحله، كل نوع بشر واحد اجتماعی اصلی خواهد بود.

گرچه کنت بارها بر این نکته با فشاری می کند که در کار تبیین پیشرفت بشر، تکامل فکری اصل تعیین کننده به شمار می آید، اما باز عوامل دیگری را نیز در این کار دخیل می داند. برای نمونه، او افزایش جمعیت را به عنوان یکی از عوامل تعیین کننده در درجه ی پیشرفت اجتماعی تلقی می کند. « تراکم پیش از پیش جمعیت، به ویژه در مراحل اولیه به بار آورنده ی یک چنین تقسیم کار است... که در میان جمعیت های کوچکتر نمی توانست رخ دهد... استعدادهای افراد به کار می افتند تا برای تامین معیشت روش های کاراتری را بیایند. ... بر اثراین تراکم تدریجی جمعیت، نیازهای تازه و نیز دشواری های تازه ای به بار می آیند که جامعه برای مقابله با آنها وسایل تازه ای را در جهت تامین پیشرفت و نیز نظم به کار می گیرد و از طریق بی اثرساختن نابرابری های جسمانی به آن نیروهای فکری و اخلاقی ای که در جوامع کم جمعیت سرکوب می شوند، تفوق روزافزون میبخشد. »

کنت تقسیم کار را یکی از محرکهای نیرومند تکامل اجتماعی می داند.

سلسله مراتب علوم از نظر آگوست کنت

دومین نظریه ی مشهور کنت که همان نظریه ی سلسله مراتب علوم است با قانون سه مرحله ای او ارتباط نزديك دارد.

همچنان که نوع بشر از طریق سه مرحله ی معین پیشرفت می کند که هر مرحله ی آن مبتنی بر دستاوردهای مرحله ی پیش است، دانش علمی نیز مراحل تحول مشابهی را پشت سر می گذارد.

اما علوم گوناگون به نسبت های متفاوتی پیشرفت می کنند. «هر دانشی هرچه که عمومیت، سادگی و استقلال آن از انواع دیگر دانش بیشتر باشد، زودتر به مرحله اثباتی می رسد . » از این روی، ستاره شناسی که از همه ی علوم طبیعی دیگر عامتر و ساده تر است، زودتر از همه به مرحله ی اثباتی دست می یابد. با گذشت زمان، پس از ستاره شناسی، به ترتیب، فیزیک، شیمی، زیست شناسی و سرانجام جامعه شناسی به مرحله ی اثباتی می رسد. هر يك از این علوم در این سلسله مراتب، بر پایه ی تحولات علم ما قبل خود به عنوان يك علم تازه پدیدار می شود. قانون پیچیدگی هرچه بیشتر و عمومیت هرچه کمتر بر این فراگرد حاکم است.

علم اجتماعی که از همه ی علوم دیگر پیچیده تر است و پیدایش آن بیشتر از هر علم دیگری به تحول همه ی علوم پیشین وابسته است، در« بالاترین» پله ی سلسله مراتب علوم جای دارد. « علم اجتماعی تکمیل کننده ی روش اثباتی است.

همه ی علوم دیگر... زمینه ساز این علم تازه اند. تنها در اینجا است که ادراك عام قانون طبیعی می تواند با حذف کامل اراده های خودسرانه و موجودات موهوم، در زمینه ی دشوارترین علم بشری به نحو شایسته ای تحول یابد. »

علم اجتماعی «از همه ی منابع علوم پیش از خود برخوردار است. » اما فزون بر کاربرد روش های علوم دیگر، از روش تاریخی که منحصر به خودش است نیز استفاده می کند، روشی که « نه با مقایسه، بلکه با توالی تدریجی، پدیده ی اجتماعی را مورد بررسی قرار می دهد. » «پديده ی اصلی در جامعه شناسی ... که همان تاثیر تدریجی و پیوسته يك نسل بر نسل دیگر است، اگر مورد تحلیل ضروری قرار نگیرد، همچنان تحریف شده و ناشناخته باقی خواهد ماند.»

گرچه جامعه شناسی از جهت روش شناختی ویژگی هایی دارد که آن را از علوم پیشین متمایز می سازند، اما باز به علوم ماقبل خود وابسته است. جامعه شناسی به ویژه به زیست شناسی وابستگی دارد که در سلسله مراتب علوم از همه به آن نزدیکتر است. آنچه که زیست شناسی را از همه ی علوم طبیعی دیگر متمایز می سازد، همان خصلت کل گرای آن است.

برخلاف فیزیک و شیمی که با عناصر مجزا سروکار دارند، علم زیست شناسی با بررسی کل های ارگانیك كارش را پیش می برد. در همین تاکید بر وحدت ارگانیك است که جامعه شناسی با زیست شناسی وجه اشتراك دارد. «با تجزیه ی جامعه به اجزایش و بررسی جداگانه جزء جزء آن، نمی توان در مورد اوضاع و جنبش های جامعه به يك بررسی علمی دست یازید» تنها رهیافت شایسته در جامعه شناسی این است که «هر عنصری را در پرتو کل نظام بنگریم...در علوم غیر ارگانيك، عناصر يك نظام بیشتر از ترکیب کلی آن نظام برای ما شناخته می آیند، به گونه ای که در این علوم، ما باید از بسیط به مرکب برسیم. حال آنکه درست برعکس این روش در بررسی انسان و جامعه به کار ما می آید. در بررسی اجتماعی، انسان و جامعه به صورت کلی بهتر برای ما شناخته می شوند و نظام کلی جامعه بهتر از اجزایی که سازنده ی این نظام اند می تواند موضوع مورد بررسی ما قرار گیرد.»

آگوست کنت کیست؟ | اندیشه های آگوست کنت چیست؟

آگوست کنت: ایستایی و پویایی اجتماعی

درست همچنان که در زیست شناسی بهتر است که کالبدشناسی را از فیزیولوژی جدا کنیم، شایسته است که در جامعه شناسی نیز میان ایستایی و پویایی پدیده های اجتماعی تمایز قایل شویم، «این تمایز میان دو دسته واقعیت نیست، بلکه در اینجا ما دو جنبه از يك نظریه را از یکدیگر متمایز می سازیم. این تمایز به مفهوم دوگانه ی پیشرفت و نظم راجع است، مفهوم نظم... در بر گیرنده ی هماهنگی پایدار میان شرایط وجود اجتماعی است و مفهوم پیشرفت، تحول اجتماعی را در نظر دارد.» پس، نظم و پیشرفت، یا ایستایی و پویایی، پیوسته به یکدیگر وابسته اند.

کنت برای تکمیل نظریه ی سه مرحله ای خود به بررسی بنیادهای استواری اجتماعی دست یازید. « در بررسی ایستای جامعه شناسی، قوانین کنش و واکنش بخش های گوناگون نظام اجتماعی مورد بررسی قرار می گیرد، بدون در نظر گرفتن آن جنبش بنیادی که همیشه در جهت تغییر تدریجی این قوانین کار می کند.» در اینجا تعادل روابط متقابل عناصر موجود در درون کل نظام مورد بررسی قرار می گیرد. «میان کل و اجزای يك نظام اجتماعی همیشه باید یك هماهنگی خودانگیخته برقرار باشد. » اگر يك چنین هماهنگی را در درون يك نظام اجتماعی پیدا نکنیم، آنگاه با يك مورد آسیب شناختی روبرو خواهیم بود.

هنگامی که کنت به اجزای ترکیب کننده ی يك نظام اجتماعی می پردازد، به هیچ روی افراد را به عنوان اجزای عنصری آن نظام تلقی نمی کند. «روح علمی به ما اجازه نمی دهد که جامعه را مرکب از افراد بینگاریم. واحد راستین اجتماعی همان خانواده است و در صورت لزوم، حداکثر می توانیم به زوج اصلی تشکیل دهنده ی بنیاد خانواده ارجاع کنیم... ازترکیب خانواده ها قبیله و از اجتماع قبیله ها ملت ساخته می شود.»

آن علم اجتماعی که کارش را با بررسی نیازها و گرایش های افراد آغاز کند، محکوم به شکست است. اگر خواسته باشیم که گرایش های اجتماعی را که «ثابت شده است که در طبیعت بشر سرشته شده اند.» از ملاحظات منفعت جویانه ی انسان بیرون کشیم، راه بسیار کجی را در پیش گرفته ایم، در مراحل آغازین بشریت، مزایای فردی همبستگی اجتماعی بسیار نامشخص بودند. «پس روشن است که اگر پیدایش حالت اجتماعی به فایده ی فردی آن بستگی میداشت، هیچ اجتماعی نمی توانست به وجود آید. »

در چهارچوب خانواده است که گرایش های خودخواهانه به سود مقاصد اجتماعی سرکوب و مهار می شوند. « از طریق خانواده است که انسان از حالت شخصی اش بیرون می آید و با وجود پیروی از نیرومند ترین غرایزش، زندگی کردن با دیگران را یاد می گیرد.»

خانواده پایه ای ترین واحد اجتماعی و پیش نمونه همبستگی های اجتماعی دیگر است. زیرا این همبستگیها نیز از خانواده و گروه های خویشاوندی برمی خیزند.

«عناصر راستین ارگانیسم جمعی اساسا خانواده ها اند و طبقات و کاست ها بافت اصلی آن و سرانجام، شهرها و شهرستان ها اندام های واقعی این ارگانیسم کلی را می سازند.»

گرچه كنت جامعه را با يك ارگانیسم زیست شناختی مقایسه می کرد، اما به دشواری هایی که از رهگذر چنین مقایسه هایی پدید می آیند نیز آگاه بود. باید گفت که یك ارگانیسم زیست شناختی در محدوده ی يك چهارچوب مادی و جسمی کار می کند، حال آنکه یك هیئت اجتماعی را نه با وسایل مادی بلکه با پیوندهای روحی می توان فراهم آورد. از همین روی، کنت اهمیت ویژه ای برای زبان و از آن بالاتر، برای دین قایل بود.

زبان ظرفی است که اندیشه ی نسل های پیشین و فرهنگ نیاکانی در آن ذخیره می شود. ما با مشارکت در يك جهان زبانی، در واقع، بخشی از یک اجتماع زبانی هستیم. زبان ما را به هم زبان های ما پیوند می دهد و در ضمن ما را به رشته درازی که یك اجتماع زنده را با نیاکان دورش مرتبط می سازد، متصل می کند. اعضای مرده ی جامعه ی بشری بیشتر از اعضای زنده اش اند. بدون یك زبان مشترك، انسان ها هرگز نمی توانسته اند به همبستگی و توافق دست یابند و بدون این ابزار همگانی، هرگونه سامانی امکانپذیر نیست.

زبان مشترک برای اجتماع بشری گریزناپذیر است، اما زبان تنها يك میانجی رفتار است و نه راهنمای مثبت آن.

جامعه علاوه بر زبان، به يك اعتقاد مذهبی مشترک نیز نیازدارد. دین همان اصل وحدت بخش و زمینه ی مشترکی را فراهم می سازد که اگر نبود، اختلاف های فردی جامعه را از هم می گسیختند.

دین به انسان ها اجازه می دهد تا بر تمایلات خودخواهانه شان فایق آیند و به خاطر عشق به همنوعان شان فراتر از این خودخواهی ها عمل کنند. این همان شیرازه ی نیرومندی است که افراد جامعه را با يك کیش و نظام عقیدتی مشترک به همدیگر پیوند می دهد.

دین سنگ بنای سامان اجتماعی است و برای مشروع ساختن فرمان های حکومت، اجتناب ناپذیر است. هیچ قدرت دنیوی نیست که بدون پشتیبانی يك قدرت معنوی دوام آورد. «هر حکومتی برای تقدیس و تنظیم رابطه ی فرماندهی و فرمانبری به یك دین نیاز دارد.»

گذشته از زبان و دین، عامل سوم دیگری نیز هست که انسانها را به یکدیگر پیوند می دهد و آن تقسیم کار است. انسان ها با تقسیم کار به همدیگر پیوند می خورند؛ و همین تقسیم کار است که ارگانیسم اجتماعی را این همه پیچیده ساخته است.

سازمان اجتماعی بیش از پیش به تخمین دقیق تفاوت های فردی متکی می شود و هرچه بیشتر کار را به دست کسی می سپارد که از نظر طبیعی و آموزشی و پایگاه اجتماعی و خلاصه از نظر کیفیت های شخصی برای آن کار از همه شایسته تر است ؛ تا آنجا که سرانجام، حتی معیوب ترین و ناقص ترین سازمان ها را می توان در جهت خیرهمگانی به کار انداخت.

كنت باور داشت که تقسیم کار گذشته از تحول استعدادها و گنجایش های فردی، از طریق ایجاد حس وابستگی به دیگران در افراد جامعه، همبستگی انسانی را افزون تر می کند. با این همه، او از آنچه که جنبه های منفی تقسیم کار صنعتی نوین می نامید، نگران بود.

گرچه تقسیم کار روح سودمند جزیی را می پروراند، اما از سوی دیگر، به تباهی و تضييق روح جمعی یا عمومی کمک می کند. در زمینه ی روابط اخلاقی نیز با آن که هرفردی به جمع وابستگی نزدیك دارد، اما گسترش دامنه ی فعالیت و یژه اش پیوسته او را به سوی مصلحت خصوصی اش می راند، تا آن که سرانجام، احساس می کند که وابستگی بسیار اندکی با همگان دارد... به موازات افزایش محاسن تقسیم کارکردهای اجتماعی، معایب آن نیز فزونی می گیرند .

در نتیجه، كنت اظهار امیدواری کرد که در آینده، قدرت های مادی و معنوی با هم متحد گردند تا « فکر جامعه ی کلی بشری و احساس وابستگی همگانی تحقق یابد. »

او نهادهای اجتماعی دین، زبان و تقسیم کار را مستقل از یکدیگر نمی دانست، بلکه هر يك از آنها را بر حسب سهمی که در ساختن سامان اجتماعی گسترده تر داشتند، درنظر می گرفت. از این نظر، او را باید یکی از پیشگامان تحلیل کارکردی جامعه به شمار آورد، زیرا نه تنها تاثیرهای پدیده های اجتماعی را بر نظام های اجتماعی در نظر داشت، بلکه بر بستگی های متقابل این پدیده ها نیز تاکید می ورزید. « همیشه باید میان اجزاء و كل نظام اجتماعی يك نوع هماهنگی برقرار باشد. نه تنها نهادها و منش های اجتماعی و افکار و آداب باید همیشه در وابستگی متقابل باشند، بلکه از این بالاتر،همين كل همبسته نیز باید به طبع، با تحول وحدت بخش بشریت همگام و وابسته باشد. »

به نظر کنت، بررسی ایستاسی اجتماعی، یعنی همان شرایط و مقدمات نظم اجتماعی، باید با بررسی پویایی اجتماعی که او آن را مترادف با پیشرفت و تکامل بشری میدانست ارتباطی گریزناپذیر داشته باشد. گرچه او این ارتباط و چگونگی عملکرد آن را مشخص نکرد، اما در برنامه ی کار خود بارها از آن یاد کرده بود. گرچه بنابر ملاحظات روش شناختی، جدایی بررسی ایستا از بررسی پویا مطلوب به نظر می رسد، اما در واقعیت تجربی، این دو بررسی به یکدیگر وابسته اند. تحلیل های کارکردی و تکاملی نه تنها ناقض همدیگر نیستند، بلکه در واقع، یکی دیگری را تکمیل می کند.

آیین رهنمودی آگوست کنت

در اینجا علاوه بر طرح رئوس اصلی نوشته های علمی کنت، باید چکیده ای از نظريه ی رهنمودی او را نیز به دست دهیم، همان نظریه ای که در نخستین نوشته هایش مطرح شد و در آخرین اثرش پس از فلسفه ی اثباتی، ساخته و پرداخته گشت.

او يك جامعه ی اثباتی و خوب را برای آینده طرح ریزی کرده بود که تحت هدایت قدرت روحانی کاهنان يك دين اثباتی نوین و بانکداران بزرگ و صاحبان صنایع اداره گردد. این کاهنان که همان جامعه شناسان علمی اند، همانند اسلاف کاتوليك شان، باید راهنمایان اخلاقی و ممیزان اجتماع باشند و قدرت و دانش برترشان را به کار اندازند تا وظایف و الزام های اجتماعی افراد را به آنها یادآوری کنند. آنان باید جهت برنامه ی آموزشی را تعیین کنند و در مورد توانایی های هر يك از افراد جامعه داوری نمایند.

در جامعه سالاری اثباتی آینده، کاهنان دانشمند دین بشریت با تکیه بر دانش اثباتی شان می دانند که چه چیز برای اجتماع خوب و چه چیز بد است و بر این اساس، انسان ها را به انجام وظیفه ی جمعی شان فرا می خوانند و هرگونه فکر حقوق ذاتی را در آنها به شدت سرکوب می کنند. سن سیمون گفته بود که در آینده، مدیریت چیزها جانشین تسلط انسان ها بر انسان های دیگر خواهد شد، حال آنکه کنت بر این عقیده بود که چیزهایی که باید اداره گردند، در واقع همان افراد بشرند. بدین سان، روابط بشری «شیئیت» می یابند.

درست همچنان که در سده یازدهم، پاپ برای مدت کوتاهی قدرت معنوی اش را به همه امور مادی گسترش داده بود، کاهن اعظم بشریت نیز می بایست با اتکاء بر دانش علمی ای که پاپ فاقد آن بود، يك حاکمیت مبتنی بر هماهنگی، عدالت و درستکاری را بنا نهد.

بر پایه فرمول محبوب کنت، سامان اثباتی نوین باید عشق را اصل، نظم را پایه و پیشرفت را هدف خویش قرار دهد. گرایش های خودخواهانه ای که در سراسر تاریخ پیشین بر بشر حاکم بودند، بایستی جای شان را به انسان دوستی دهند و فریضه ی برای دیگران زندگی کن، باید راهنمای انسان ها گردد. افراد بشر سرشار از عشق به همنوعان شان خواهند شد و به مهندسان اثباتی روح از دل و جان حرمت خواهند گذاشت، چرا که اینان دانش علمی گذشته و آینده و راه قانوناً تعیین شده ی يك آینده ی قابل پیش بینی را تجسم خواهند کرد.

کنت در واپسین سال های عمرش، خود را نه تنها يك دانشمند اجتماعی، بلکه بیشتر يك پيامبر و بنیانگذار دین تازه ای می دانست که می بایست درمان بخش همه ی دردهای بشر گردد. این جنبه های رهنمودی اندیشه ی کنت گرچه برای تاریخنگار افکار اهمیت دارند، اما در اینجا که جامعه شناسی به عنوان يك كار علمی مطرح است، اهمیت چندانی ندارند. اما در ارتباط با زندگی کنت و زمینه ی فکری و اجتماعی آثارش، باید این جنبه از عقاید او را در نظر داشت.

منبع: زندگی و اندیشه بزرگان جامعه شناسی - لیوئیس کوزر - ترجمه محسن ثلاثی

  • منبع
  • حقوق نیوز

دیدگاه

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید



کد امنیتی کد جدید