امروز: جمعه, ۳۱ فروردين ۱۴۰۳ برابر با ۰۹ شوّال ۱۴۴۵ قمری و ۱۹ آوریل ۲۰۲۴ میلادی
کد خبر: 271724
۵۴۵۵
۲
۰
نسخه چاپی
Marcus Tullius Cicero

سیسرون | تعریف دولت از نظر سیسرون | سیسرون و دعوی دین و دولت

با تشریحی که سیسرون از قانون طبیعت کرد این نتیجه بسیار مهم و فوق العاده به دست می آید که اطاعت شهروند از قوانین کشورش مطلق نیست بلکه مشروط است، به این معنی که اگر این قوانین با قوانین طبیعت سازگار نبودند وی هیچ گونه تعهدی به اطاعت کردن از آن ها ندارد

سیسرون کیست و چه باورهایی داشت؟

مارکوس تولیوس سیسرون (Marcus Tullius Cicero)

وقتی رومیان در سال ۱۴۶ پیش از میلاد بر یونان فرمان روا شدند از میان مکاتب فلسفی که در آن سرزمین بایکدیگر به ستیز سرگرم بودند آراء رواقیان را بیشتر پسندیدند.

از یک طرف به سبب آن که خونسردی رواقیان با خوی جنگاوران که از غوغای فیلسوفان چیزی سر در نمی آوردند سازگاتر بود و هم به دلیل این که تعالیم رواقی در یگانگی جهانیان، سودای جهان گشاهی رومیان را موجه جلوه می داد.

غیرقابل انتظار نبود که فاتحان، فیلسوفان رواقی را با خود به روم بردند و در آن جا به رونق و کمال آئینشان یاری فراوان رساندند.

بسیاری از رومیان اهل معرفت به آئین رواقی دل بستند و در پرورش آن کوشیدند. یکی از آن کسان سیسرون بود که فرهنگ یونانی بیشتر به همت و کوشش او نزد رومیان شناخته شد.

دوره زندگی سیسرون با واپسین سال های جمهوری روم و ظهور قیصر (ژولیوس سزار) مصادف بود.

سیسرون نامدارترین خطیب رومی به شمار می رفت و چون از قشر پائین طبقه اشراف برخاسته بود به فضیلت سازمان ها و نهادهای سیاسی کهن روم عقیده استوار داشت و در دفاع از منافع طبقه متوسط می کوشید، چنان که از آغاز زندگی با هرگونه خودکامگی خواه به نام اشراف و خواه توده مردم به پیکار برخاست. ولی بیشتر کوشش هایش به سود توانگران و بازرگانان رومی درآمد.

سیسرون به سال ۱۰۶ پیش از میلاد مسیح به دنیا آمد ۴۳ سال قبل از تولید مسیح از دنیا رفت. دوران اشتغال وی با آخرین سال های جمهوری روم مقارن بود و عمرش تا آن جا وفا کرد که ظهور سزار و رسیدن وی را به اوج قدرت درک کند، ولی دیگر زنده نماند تا دنباله این حوادث و ایجاد امپراتوری آگوستوس را به چشم ببیند.

سیسرون که بزرگ ترین سخنور روم قدیم بشمار می رود نخستین پله شهرت خود را به عنوان وکیل مدافع در دادگاه های کشورش پیمود. مناصب کشوری وی در آغاز کار مشعشع بود ولی پایانی نحس داشت.

وی کوشید که شکل های قدیم قانون اساسی روم را در مقابل تجاوزات استبدادی حکومت حفظ کند، ولی از آن قوه تصمیم و نیروی قضاوت که برای کامیابی در هدفی چنین دشوار لازم است، بی بهره بود و از این رو نتوانست کاری از پیش ببرد.

سیسرون با رسیدن سزار به مسند قدرت مخالفت کرد ولی کامیاب نشد و حریف توانای وی پس از به دست گرفتن زمام قدرت، آن اندازه گذشت و جوانمردی داشت که نیت سوئی نسبت به حریف خود در سر نپرورد. اما پس از کشته شدن قیصر، سیسرون ضمن یک رشته نطق ها که من حيث المجموع به «فیلیپیک» معروفند جانشین قیصر «مارک آنتونی» (مارکوس آنتونیوس) را تخطئه کرد و این بی احتیاطی به قیمت جانش تمام شد.

از سیسرون علاوه بر خطابه های وی آثار قلمی بسیار به یادگار مانده است. دو فقره از این آثار «جمهور» و «قوانین» با اندیشه سیاسی سروکار دارند.

جمهور سیسرون به سبک مکالمه بین اشخاصی که در بحثی شرکت دارند نوشته شده است. این رساله ها در فاصله بین سال های ۵۴ و ۴۴ بیش از میلاد نوشته شده اند. دراین دوره ده ساله که مصادف با روزگار قدرت و عظمت سزار و تشکلات روم قدیم بود از یک سو جلو فعالیت حرفه ای و اشتغالات قضایی سیسرون به علت مخالفت سابقش با سزار گرفته شده بود و از سوی دیگر به همین دلیل که مشغله رسمی نداشت فرصت و فراغت کافی برای ادامه فعالیت فکری و خلق آثار قلمی در اختیارش بود.

بررسی مقام سیسرون به عنوان فیلسوفی که اندیشه های تازه به گنجینه افکار سیاسی دنیای باستان افزوده باشد چندان مهم نیست، اما آثار سیسرون برای نشان دادن آن رشد و تحول تاریخی که از عهد حکمای باستان تا عصر خود سیسرون در زمینه افکار سیاسی صورت گرفته فوق العاده مناسب است.

سیسرون در برگزیدن افکار دیگران و اخذ نتیجه از آن ها وسعت نظر و بینش جهانی داشت و در اغلب آثاری که از خود باقی گذاشت مستقیماً از اندیشه های افلاطون و ارسطو الهام گرفته است.

تعریف دولت از نظر سیسرون

«یک قلمرو ارضی مشترک، دارایی مشترک یک ملت است. این ملت یا (جمعیت) هر مجموعه ای از موجودات بشری نیستند که به نحوی از انحاء دور هم جمع شده باشند، بلکه تودهایی انبوه هستند که به منظور اجرای عدالت درباره همدیگر و تأمین خیر و صلاح عمومی به هم پیوسته اند. علت اصلی بوجود آمدن این گونه اجتماعات ضعف افراد نیست که آن ها را به کمک و حمایت همدیگر نیازمند سازد، بلکه نوعی روحیه اجتماعی است که خود طبیعت در نهاد آفریدگان به ودیعه گذاشته است. زیرا که انسان مخلوقی کناره گیر یا غير اجتماعی نیست بلکه با طبیعت و سرشتی خلق شده است که حتی در مسعودترین و آسوده ترین شرایط زندگی بازهم مایل نیست که دور یا جدا از همنوعان خود زندگی کند.»

تقدم قانون ازلی بر تمام قوانین مثبت

اصل اساسی تفکر سیاسی سیسرون همان عقیده رواقیون به قانون و حقوق طبیعی است؛ بدین معنی که سراسر کائنات، از جاندار و بیجان، پیرو یک قانون یا مجموعه قوانین است.

چیزهای بی جان به حکم ضرورت و جانداران از روی غریزه و آدمی زادگان به رهبری خرد وابسته به این قانونند.

خرد آدمی می تواند قانون طبیعی را بر او آشکار کند و رفتارش را با آن هماهنگ گرداند و چنان که رواقیون می گفتند همه آدمی زادگان از موهبت خرد بهره مندند.

سیسرون به این جهت قانون را به عقل درست مطابق با طبیعت تعریف می کرد.

قانون ساخته و پرداخته فکر بشر نیست و حتی چیزی نیست که ناشی از فکر دسته جمعی مردمان باشد و قانون چیزی ازلی است که به علت آن مصلحت یا حکمتی که در امر و نهیش نهفته است بر دنیا و مافي ها حکومت می کند.

از این رو عادت بر این جاری شده است که مردم بگویند که قانون عبارت از اندیشه ازلی و ابدی خداست و فرمانی است که حکمت الهی از خلال آن به امر کردن به بعضی چیزها و نهی کردن از چیزهای دیگر بر جهان و مردم جهان حکومت می کند.  به این دلیل است که آن قانون که خدایان به نژاد بشر ارزانی داشته اند به حق مورد تمجید و ستایش قرار گرفته است.

«حقیقت مطلب این است که در نفس فرمانی که در این قانون یا در سایر امر و نهی ها ذکر شده قدرتی وجود دارد که می تواند مردم را به سوی اعمال صحیح سوق دهد و از ارتكاب خطا بازشان دارد. اما این قدرت نه تنها کهنسال تر از ملت ها و دولت هاست بلکه همزمان به خدایی که نگهبان زمین و آسمان است به وجود آمده زیرا که وجود اندیشه الهی بی بودن عقل قبايل تصور نیست و عقل ربانی ناچار است که قوه تمیز میان صحیح و خطا را داشته باشد. »

«در این باره همگان متفقند که قانون ها برای رستگاری و ایمنی شهروندان، برای نگهبانی دولت ها و برای تأمین آرامش و خوشبختی انسان ها ابداع شده اند و آن هایی که برای نخستین بار این گونه قوانین را به معرض اجرا گذاشتند قبلاً مردمان کشور خود را قانع کردند که قصد و خیالشان تنظیم رشته ای از مقررات و دستورالعمل هاست که وقتی پذیرفته و اجرا شدند به همه شهروندان کشور امکان خواهند داد که از حیاتی شریف و سعادت مند بهره ور گردند. هنگامی که یک عده از این دستورها و سرمشق ها، با شرایطی که ذکر شد، آماده و به معرض اجرا گذاشته شدند بدیهی است که مردم آن ها را «قوانین کشور» نامیدند.

پس اگر از این نظرگاه به مسأله مورد بحث نگاه کنیم در می یابیم که، آن کسانی که مقررات فاسد و غیرعادلانه برای ملت ها درست کردند، از آن جا که برخلاف قول و وعده سابق خود عمل کردند لذا بر نوشته های آن ها که تحت عنوان قانون به معرض اجرا گذاشته شد هر نامی، جز نام قانون می شود گذاشت. از این قرار آشکارا می توان دید که در همین تعریفی که از کلمه «قانون» می شود، اندیشه دیگری که عبارت از جستن حقیقت و عدالت است به تلویح گنجانده شده. به عبارت دیگر فقط نوشته ای را می توان قانون نامید که اصل ترجیح دادن عدل و حقیقت بر ظلم و نادرستی در فحوای آن منظور شده باشد».

«بنابراین قانون صحیح چیزی نیست جز آن فرق عاقلانه که خود قانون گذار میان چیزهای صحیح و ناصحیح، میان چیزهای عادلانه و غیر عادلانه قائل می شود و نتیجه این تشخیص را که با قدیم ترین کیفیات عالم وجود، یعنی طبیعت، منطبق است و با معیارهای ازلی آن سازش دارد به صورت قانون در اختیار مردمان می گذارد. با تطبیق به این گونه معیارهای ازلی است که آن عده از قوانین بشری که عناصر شریر و بدخواه را مجازات ولی از مردان شریف و درستکار تقدیر می کنند، تحریر و تنظیم شده اند.»

«عقل بشر در عالی ترین سطح تکاملش، انسان را به کارهای خوب و پرهیز کردن از کارهای بد، مأمور می سازد. این عقل هنگامی که در مغز انسانی تثبیت شد و به درجه کمال رسید همان «قانون» است. 

به حقیقت عقل انسانی که تنها مزیتی است که پایگاه انسان را برتر از آن جانوران قرار می دهد و او را قادر می سازد که نیک را از بد تمیز دهد، مطلبی را نفی یا اثبات کند، درباه مسائل زندگی بحث و آن ها را حل کند، از بحث ها و مکالمات خود نتیجه بگیرد.

این عقل، این موهبتی که سرچشمه تمام این مزایا است مسلماً در همه ما مشترک است و گرچه ظرفیت آن، با توجه به میزان چیزهائی که افراد مختلف یاد می گیرند، مختلف است ولی در اساس مطلب، یعنی استعداد عقلی بشر برای یاد گرفتن، هیچ گونه فرقی میان انسان ها موجود نیست. زیرا محسوسات جهان جملگی با حواس پنجگانه درک می شوند و چیزهایی که حواس را تحریک می کنند نحوه تحریکشان در همه افراد بشر یکسان است.

آثار بدوی هوش که در اذهان ما حک شده در تمام مغزهای انسانی یکسان حک شده. در عین حال قوه ناطقه انسانی که مفسر حركات مغز است و آن را برای دنیای خارج تفسیر می کند گرچه در انتخاب کلماتی که برای این تفسیر به کار می برد پای بند وحدت لفظی نیست به این معنی که تأثرات مغز را در قالب الفاظ مختلف منعکس می سازد ولی ماهیت آن تأثرات و نحوه احساساتی که به کمک نیروی ناطقه منعکس می گردد، همیشه یکسان است. به حقیقت میان هیچ کدام از نژادهای انسانی آفریده ای وجود ندارد که با داشتن رهنمایی خوب نتواند به کسب فضیلت نایل گردد».

مفهوم جدیدی که از عبارات نقل شده مستفاد می شود، همان نظریه قانون طبیعی یا قانون طبیعت است. معنای این نظریه این است فقط یک قانون واحد یا سیستمی واحد از این گونه قوانین، وجود دارد که بر سرتاسر کون و مکان حکم فرماست و تمام چیزهای طبیعی ما ناچارند که با آن قوانین تطبیق و از آن ها اطاعت کنند.

اشياء و عناصر بیجان، به حکم ضرورت طبیعی، ناچار به اطاعت از این گونه قوانین هستند. حیوانات، به حکم غرایزی که در وجودشان نهفته است، کورکورانه از قوانین طبیعت اطاعت می کنند. ولی انسان فقط به حکم و فتوای عقل مطيع قوانین طبیعت است.

به عبارت دیگر آن عاملی که می تواند این قوانین را برای انسان کشف کند و رفتار و روش وی را با مفاد آن تطبيق دهد، نیروی عقل انسانی است.

به این ترتیب آشکارا می توان دید که این قانون، یعنی قانون مورد نظر سیسرون چیزی غیر از قانون طبیعی است که ما با مفهوم آن در قاموس علم جدید آشنا هستیم. قانون طبیعت، به مفهوم اخیر بر سرتاسر عالم وجود حکم فرماست و ذیروح و بيروح هر دو به یکسان از اوامر آن اطاعت می ورزند.

مثال بارز این نوع قانون، قانون جاذبه زمین است که انسان و حیوان و سنگ و گیاه همگی تحت تأثیر آن قرار دارند و همه شان، اگر از مكان مرتفعی پرت شوند، رو به پائین سقوط می کنند.

اما فرق عمده ای که میان قوانین طبیعی سیسرون و قانون های طبیعت به مفهوم معاصر وجود دارد همین است که قوانین اخیر، گو که با عقل و منطق بشر کشف شدنی هستند به هر حال قوانینی نیستند که انسان فقط به فتوای عقل و منطق مجبور به اطاعت کردن از آن ها باشد.

مثلاً از قانون جاذبه زمین نمی شود انتظار داشت که اثر طبیعی خود را که ساقط کردن اجرام و موجودات بی اتکاء است موقتاً موقوف سازد تا من و شما قبلاً با عقل خود مشورت کنیم و ببینیم آیا قانون جاذبه صحیح است یا نه، و سپس موقعی که عقلمان به صحت آن گواهی داد به نیروی جاذبه زمین اجازه دهیم که کار خود را دوباره شروع کند و اثرات خود را بر اندام ها و حرکات جسمانی ما وارد سازد. نیز این قانون از آن قانون ها نیست که وقتی کشف شد من و شما بتوانیم اثراتش را ندیده بگیریم و از تسلیم شدن به نیروی مکتوم آن سرپیچی کنیم چونکه قانون جاذبه به حکم ضرورت طبیعی، و نه به فتوای عقل، بر اجسام ما تحمیل شده است و همکاری با کارشکنی عقل در ماهیت و طرز عمل آن کوچک ترین تاثیری نمی بخشد.

از این قرار، قانون طبیعت به شکلی که سیسرون آن را تعریف می کند وضعی کاملاً متفاوت دارد به این معنی که موجودات ذیعقل هیچ مجبور نیستند خودبه خود از آن اطاعت ورزند.

قانون طبیعی سیسرون فقط تا حدودی که موجودات انسانی به کمک عقل خود آن را درک و مفهومش را از روی اراده بر اعمال و حرکات خود تحمیل کنند می تواند در رفتار و روش انسان ها مؤثر باشد و آن ها را تابع نظم و ترتیب سازد.

به این دلیل، اگر ما بجای «قانون طبیعی» از «قانون الهی» صحبت کنیم به مفهومی که سیسرون از آن در نظر داشته نزدیک تر خواهیم بود و از قضا این همان اصطلاحی است که خود سیسرون آن را در موقعیتی مترادف با اصطلاح «قانون طبیعی» به کار می برد زیرا در قسمتی از آثارش که عينآ نقل شد آشکارا می گوید که: «قانون عبارت از اندیشه ازلی و نهایی خداست» یا «قانون صحیح و ابدی که به صورت امر و نهی در دنیا جاری است عقل سالم ژوپیتر، رب النوع برین، است.»

چنان که می بینیم هیچ انسانی مجبور به اطاعت کردن از این گونه قوانین نیست ولی هر انسانی که عقل سالم داشته باشد به عقیده سیسرون می تواند و باید از آن ها اطاعت ورزد.

حال باید توجه داشت که تقریباً هر دولتی در دنیا از شهروندان خود انتظار دارد که از قوانینی که آن دولت تصویب کرده است اطاعت ورزند ولی با تشریحی که سیسرون از قانون طبیعت کرد این نتیجه بسیار مهم و فوق العاده به دست می آید که اطاعت شهروند از قوانین کشورش مطلق نیست بلکه مشروط است، به این معنی که اگر این قوانین با قوانین طبیعت سازگار نبودند وی هیچ گونه تعهدی به اطاعت کردن از آن ها ندارد.

البته ممکن است نیرویی مقتدر و زبردست او را مجبور به اطاعت از قوانینی کند که با قوانین طبیعت سازگار نیستند ولی چیزی که هست شهروند مطیع این کار را از روی اجبار می کند، وگرنه هیچ نوع مسئولیت اخلاقی به مفهوم این که آزادانه از آن قوانین اطاعت ورزد، ندارد.

در چنین وضعی، قوانینی که او مجبور به اطاعت کردن از آن هاست «همان اندازه استحقاق داشتن نام قانون را دارند که مقررات و اصولی که یک مشت دزد و راهزن ممکن است در مجمع حرفه ای خود تصویب کنند و به معرض اجرا بگذارند.» سیسرون می گوید: اما هر آن گاه که این قوانین با قوانین طبیعت سازگار بودند شهروند موظف است و باید که از آن ها اطاعت کند و این اطاعت معلول سازگار بودن آن قوانین با قانون های طبیعت است و ارتباطی به این موضوع که فرضآ سازنده آن قوانین دولت است ندارد.

به نظر او قوانین کشورها تا جایی سزاوار اطاعت است که با این قانون طبیعی موافق باشد. پس افراد به اطاعت از قوانین مخالف ناموس طبیعی، (مغایر قانون طبیعت) هیچ گونه الزام اخلاقی ندارند بویژه آن که این قوانین به زور بر آنان تحمیل شود.

از سوی دیگر چون معتقد باشیم که طبیعت به یک آئین بر همه آدمی زادگان فرمان می راند باید بپذیریم که همه آدمی زادگان به نحو فطری با هم برابرند، یعنی آئین قانون طبیعی منطقاً متضمن آئین برابری افراد است.

نباید فراموش کرد که افلاطون در یکی از شگرف ترین و مشهورترین اندیشه های خود که قبل از وی به خاطر کسی نرسیده بود نوعی آزادی ویژه شبیه به همین آزادی که سیسرون برای تمام شهروندان قائل شده، برای فیلسوفان خواستار شده است.

افلاطون ادعا کرده که فلاسفه باید حق قضاوت در باره قوانین دولت و تشخیص قانون های بد از قانوهای خوب را داشته باشند. اما اندیشه افلاطون در این باره مبنی بر این فرض قبلی بود که در داخل تشکیلات هر دولت شمار افرادی که طبیعت آن ها را برای نیل به پایگاه معرفت فلسفی مستعد آفریده است همیشه محدود است و شاید از یکی دوتن تجاوز نکند و در بعضی از دولت ها شاید اصلا وجود نداشته باشد.

ولی سیسرون، به عکس افلاطون چنین فکر می کند که هر انسانی دارای این استعداد است که قانون های طبیعت را از قانون های مغایر با طبیعت تشخیص دهد. از این قرار در اندیشه سیاسی سیسرون نظریه «قانون طبیعت» با نظریه دیگری که شاید میزان اهمیتش از آن بیشتر باشد توأم شده و این نظریه اخير عبارت از «نظریه مساوات طبیعی افراد بشر» است.

سیسرون می گوید: شباهت هیچ شیء به شیء دیگر قابل مقایسه با آن شباهتی نیست که انسان ها به یکدیگر دارند... از این جهت، به هر نحوی که ما انسان را تعریف کنیم تعریفی واحد و یکسان که به همه انسان ها اطلاق شدنی است وجود دارد و این خود دلیل کافی است بر این که هیچ گونه اختلاف نوعی میان یک انسان و انسانی دیگر وجود ندارد. چون اگر چنین اختلافی وجود می داشت دیگر نمی شد تمام انسان ها را در حوزه تعریفی واحد گنجاند.

به واقع نیروی تفکر و قوه قضاوت عقلانی که تنها نیرویی است که انسان را در سطحی بالاتر از آن حیوانات قرار می دهد... مسلماً در همه ما مشترک است و گرچه میزان آن به مفهوم چیزهایی که انسان یاد می گیرد متفاوت است ولی از حيث ظرفیتی که تمام انسان ها برای یاد گرفتن دارند یکسان و نامتغیراست.

معنای این عبارت آنست که قانون طبیعی چیزی نیست جز آنچه عقل آدمی فتوی می دهد ولی عقل هرچند بالقوه در نهاد همه آدمی زادگان وجود دارد، بالفعل در همه آنان به یک اندازه رشد نمی کند و در فرد واحد نیز اندازه اش متغیر است.

یکی از نتایج نظریه «قانون طبیعت» را می شود در اینجا تذکر داد؛ در یک جامعه سیاسی مردم به علت تبعیت از قانونی مشترک به یک عده هم قطاران مدنی تبدیل می شوند.

من باب مثال، کلیه شهروندان رومی به علت این که از قانونی واحد اطاعت می کنند به صورت بارانی مدنی که اتباع مشترک دولتی واحد هستند در می آیند. اما این تساوی پایگاه، ناشی از پیوند نژادی آنان یا موقعیت جغرافیایی کشورشان نیست، بلکه معلول عضویتشان در جامعه ای است که از قوانین رومی اطاعت می ورزند. نیز به همین سان آن رشته ای که شهروندان آتن را به هم پیوند می دهد عبارت از قانون های آتن است که این شهروندان از روی میل به آن ها تسلیم هستند. عین این استدلال برای دولت های دیگر نیز صادق است.

پس اگر قبول کنیم که قانونی که قابل اطلاق بر هرگونه موجود انسانی است وجود دارد نتیجه این می شود که تمام موجودات انسانی به علت همین اشتراک در قانون، اعضای مشترک و متساوی الحقوق جامعه ای هستند که اولاً در پیشرفت خود با بشریت همگام است و ثانیاً در سطحی مافوق آن اختلاف صوری قرار دارد که دولت های ویژه جهان را از هم متمایز می سازد.

سیسرون می گوید: آن هایی که در قانون سهیم هستند در عدالت نیز باید سهیم باشند و آن هایی که از این چیزها به یکسان بهره می برند باید به شکل اعضای جامعه ای مشترک المنافع نگریسته شوند.

حال اگر این شهروندان جملگی بر حسب تصادف مطيع مقامات و قدرت های واحد باشند در آن صورت گفتار ما در حوزه ای وسیع تر صحت می یابد ولی حقیقت این است که همه آن ها از این سیستم ملکوتی که ناشی از عقل اندیشه یزدان برین است اطاعت می ورزند و به همین دلیل است که ما باید عالم وجود را به شکل قلمروی واحد و مشترک المنافع که خدایان و انسان ها عضو آن هستند درک کنیم.

افراد بشر به هر نحوی که از حیث نژاد یا موقعیت جغرافیایی دولت های متبوعشان از هم جدا و مشخص باشد باز به حکم طبیعت اعضای یک دولت بزرگ و مشترک جهانی هستند که علاوه بر خدایان تمام انسان ها را نیز در بر می گیرد.

حال دقت کنید که این نظریه سیسرون تا چه اندازه، و با چه مفهوم عمیق، با آن اندیشه ارسطو که میگوید: «انسان به حکم طبیعت عضو دولت خلق شده است» فرق دارد.

در تئوری ارسطو انسان به عنوان عضو دولت فقط با عده محدودی که مثل خودش اعضای همان دولت هستند محشور و آشنا است و نسبت به باقی بشریت غریب و بیگانه.

اما سیسرون به نحوی دیگر می اندیشد. البته عضویت انسان در جامعه ای بزرگتر به هیچ وجه مانع از این نیست که وی، در عین حال، عضویت دولت خاصی را هم داشته باشد. به عکس، خود این موضوع که انسان ممکن است به دولتی متعلق باشد کاملاً با قانون طبیعت سازگار است. از نظر سیسرون انسان موظف است که در صورت لزوم جان خود را در راه حفظ دولتش فدا کند.

سیسرون، وفاداری آگاهانه به این «شهر جهانی» یعنی جامعه بشری را با بلند پایه ترین آئین اخلاقی می داند و در عین حال تأکید می کند که وفاداری به میهن و زادگاه نیز احساسی پر ارج است ولی میان این دو گونه وفاداری منافاتی نمی بیند، زیرا به نظر او تعهد فرد در برابر میهن خود از تعهد او در برابر جامعه بشری ریشه می گیرد. پس افراد نباید اطاعت از قانون را به صرف این که از جانب دولت وضع شده است بر خود فرض بدانند بلکه ناموس طبیعی باید مقتضی اطاعت از آن باشد.

مارکوس تولیوس سیسرون کیست و چه باورهایی داشت؟

سیسرون و دعوی دین و دولت

اصول عقاید رواقیان خواه بطور غیرمستقیم از راه آثار سیسرون و خواه بطور مستقیم به کوشش فیلسوفی چون «سنک»(۴-۶۵ پس از میلاد) و فرمان روایی چون «مارکوس اورلیوس» (۱۲۹-۱۸۰ پس از میلاد) و بنده ای چون «اپیک تتوس» در امپراتوری روم گسترش یافت.

در پرتو آشنایی با همین عقاید بود که توده مردم روم، تصور مسیحی برابری را به آسانی پذیرفتند و امپراتوری روم نیز از روی مصلحت سیاسی، مسیحیت را به عنوان مذهب رسمی خود اختیار کرد.

ولی مسیح چون بیشتر به رستگاری اخروی و معنوی انسان نظر داشت درباره زندگی سیاسی پیروان خود قواعد دقيق و مفصلی وضع نکرد و عقیده مسیحیان مؤمن آن بود که سلطنت حقیقی مسیح فقط در جهان دیگر بر پا تواند شد.

همین خودداری مسیح از تصريح وظيفه پیروانش در برابر فرمانروایان دنیوی، باب مناقشه های بعدی را میان مسیحیان بر سر رابطه میان قدرت روحانی و غیرروحانی در تدابیر امور سیاسی باز گذاشت. با این همه آموزش های مسیح دگرگونی های بزرگی در زندگی معنوی پیروانش پدید آورد که بعدها نتایج سیاسی مهمی نیز در برداشت.

مسیحیت مفهوم جامعه انسانی یعنی جامعه ای را که برتر از شهرها و امپراتوری ها باشد و همه انسان ها را در بر گیرد به پیروان خود آموخت.

اندیشه های افلاطون و ارسطو چه از دیدگاه جغرافیایی و چه سیاسی هیچ گاه از حدود (پولیس - دولت به شهر) یعنی شهر خدایی های یونان در نمی گذشت و هر دوی ایشان بر آن بودند که جامعه سیاسی کمال مطلوب، باید کوچک باشد و هرگونه گسترش شهر، خواه بر اثر توسعه حدود جغرافیایی و خواه افزایش جمعیت، سرآغاز تباهی آن است.

ارسطو تا اندازه ای به ماوراء شهر نظر افکند و آرزومند بود که شهرهای یونان با هم یگانه شوند و دولت بزرگ تری را بنیاد کنند ولی باز حلقه اصلی این یگانگی همان شهر بود و بعلاوه بیگانگان و بندگان در آن جایی نداشتند.

آئین رواقیان نیز چنان که در بررسی اندیشه های سیسرون دیدیم برادری و یگانگی آدمی زادگان بود و امپراتوری روم که در پهنه آن، اقوام گوناگونی می زیستند زمینه را برای رواج این آئین در میان اروپائیان فراهم کرده بود.

مسیحیت آنچه را که رواقیان آموخته بودند به جامه دینی در آورد و از آن پس کسانی که به آن ایمان می آورند می بایست این عقیده را نیز بپذیرند که آدمی زادگان، همه، فرزندان خدا و از یک گوهرند و تفاوت های قومی و نژادی و خانوادگی و جز آن گزندی به یگانگی گوهر انسانی ایشان نمی رساند.

یکی از خصوصیات جوامع باستانی یونان و روم، جامعیت قدرت دولت بود. یعنی دولت هم در زندگی مادی و هم در زندگی معنوی اتباعش دخالت می کرد و حقوق الهی و حقوق عمومی مفهومی یکسان داشتند.

مسیح دین را از دولت جدا کرد و هر یک را بر حوزه معینی از زندگی آدمی فرمان روا شناخت؛ بدین سان که کار دین را رهبری زندگی معنوی و تأمین رستگاری انسان و وظیفه دولت را رهبری زندگی مادی و نگاه داری نظم و پاسداری عدل دانست. بدین گونه دین مسیح جامعیت قدرت سیاسی را در جامعه کهن بر هم زد.

ولی مشکل بزرگی که تا نزدیک به هزار سال پس از مرگ مسیح در برابر پیروان او قرار داشت این بود که کلیسا یعنی جامعه مؤمنان باید چه رابطه ای با دولت داشته باشد؟

تا زمانی که مسیحیان تعدادشان کم و ناتوان بودند برای این که از آزار رومیان در امان باشند خود را فرمان بردار قیصر و کارگزارانش می دانستند بویژه که مسیح نیز ایشان را از سرکشی در برابر دولت ها برحذر داشته و گفته بود «هر کس شمشیر برکشد با شمشیر کشته خواهد شد.»

این گفته معروف پولیس قدیس که دومین بنیادگذار مسیحیت نام گرفته است به پیروانش می آموخت که «همگان باید به فرمان شهریاران گردن نهند زیرا هیچ قدرتی نیست که از خدا آغاز نشود.» از آن مهم تر می گفت که فرمان برداری باید نه از روی ترس بلکه به انگیزه وجدان باشد.

از این رو بود که مسیحیان با همه ستمی که از قیصر می دیدند به جان او دعا می کردند و آمرزش او را از خدا می خواستند ولی البته برخلاف پیروان دیگر امپراتوری، قیصر را به نام خدای خود نمی پرستیدند، و نیز این فرمان برداری را بدان جا نمی رسانیدند که در راه نیرومندی و شکوه امپراتوری روزبه روز ناتوان تر می شد و بر دشمنی برخی از رومیان با مسیحیان می افزود.

با این همه در سال ۳۱۳ میلادی کنستانتین امپراتور روم، مسیحیت را در شمار ادیان مجاز اعلام کرد. افزایش شمار مسیحیان و ناتوانی امپراتوری و گرایش خود کنستانتین به دین مسیح، بی گمان در این تصمیم مؤثر بود، ولی علت دیگری که برخی از نویسندگان یاد کرده اند امید رومیان این بود که گرویدن به مسیحیت معجزه ای به بار آورد و امپراتوری را از خطر برهاند. هشتاد سال پس از فرمان کنستانتین مسیحیت آئین رسمی امپراتوری گشت.

اگرچه از برکت این تحولات، مسیحیان از بیم آزار و کشتار رها شدند، ولی مشکل دیرین رابطه کلیسا و دولت پیچیده تر شد و دردسرهای بزرگتری برای مسیحیان پدید آورد.

تا آن زمان کلیسا اگر چه از آزادی عمل محروم بود دست کم این ایمنی را داشت که دولتیان در امور اعتقادی آن دخالت نمی کردند ولی اینک که امپراتور در سلک مسیحیان در آمده بود به خود حق می داد که در کارهای کلیسا دخالت کند و این امر برخوردهای فراوانی را میان دولتیان و کشیشان سبب می شد. دانایان مسیحی برای پیشگیری از این برخوردها و نیز برای نگاه داری حرمت و اسقلال کلیسا ناگزیر شدند که اصول تازه ای در تنظیم رابطه دین و دولت وضع کنند.

یکی از دانشمندان آمبروسیوس قدیس (۳۳۳-۳۹۷) بود که اصلیت آلمانی داشت و به مقام اسقفی شهر میلان در ایتالیا رسید.

او بر آن بود که امپراتور مانند همه مومنان مسیحی باید تابع اراده کلیسا باشد و به همین جهت چندین بار در برابر تئودوسيوس امپراتور روم ایستادگی کرد. از جمله یک بار سنای روم تصویب کرده بود که مجسمه الهه پیروزی که از ایزدان روم باستان بود در ساختمان سنا نصب شود ولی آمبروسيوس اعلام کرد که نصب مجسمه یکی از ایزدان روزگار شرک، امری دینی است و درباره آن از دانایان (صاحب نظران) دین باید نظر خواهی کرد.

باردیگر گروهی از مسیحیان متعصب یکی از کنیسه های یهودیان را ویران کرده بودند و امپراتور فرمان داده بود که آن را دوباره بسازند. آمبروسیوس این فرمان را بی اعتبار دانست و تا زمانی که تئودوسیوس فرمانش را پس نگرفته بود، او را از حضور در آئین نیایش در کلیسای بزرگ میلان باز می داشت.

آمبروسیوس همچنین یک بار اعلام کرد که حقوق امپراتور به جای خود محترم است لیکن امپراتور به عنوان یک مسیحی وظایفی در برابر کلیسا بر عهده دارد و «اگر چه در کلیساست برتر از کلیسا نیست». پس امپراتور در امور دینی و اخلاقی باید فتوای کلیسا را بپذیرد و اگر مرتکب گناهی شود پاپ می تواند او را به توبه و کفاره محکوم کند.

منبع: تاریخ اندیشه سیاسی در غرب - ابوالقاسم طاهری

  • منبع
  • حقوق نیوز

دیدگاه

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید



کد امنیتی کد جدید