امروز: جمعه, ۱۰ فروردين ۱۴۰۳ برابر با ۱۸ رمضان ۱۴۴۵ قمری و ۲۹ مارس ۲۰۲۴ میلادی
کد خبر: 272092
۱۰۷۵
۱
۰
نسخه چاپی
ریچارد کارلسون

100 کلید موفقیت در کار (31)

پذیرفتن این تصور دشوار است، بخصوص اگر شما هم مثل من راضی کننده ی مردم، یا بدتر از آن، جویندہی ستایش هستید. با وجود این، پی برده ام که اگر با این حقیقت چاره ناپذیر صلح نکنید، این کار سبب می شود حجم زیادی از زمان را صرف مبارزه با یکی از واقعیت های تأسف آور زندگی کنید: مبارزه با یأس و نا امیدی.

 100 کلید موفقیت در کار (31)

پایگاه خبری حقوق نیوز

نکات مهم برای موفقیت در کار

این حقیقت را بپذیرید که تقریباً همیشه کسی هست که از دست شما عصبانی شود

پذیرفتن این تصور دشوار است، بخصوص اگر شما هم مثل من راضی کننده ی مردم، یا بدتر از آن، جویندہی ستایش هستید. با وجود این، پی برده ام که اگر با این حقیقت چاره ناپذیر صلح نکنید، این کار سبب می شود حجم زیادی از زمان را صرف مبارزه با یکی از واقعیت های تأسف آور زندگی کنید: مبارزه با یأس و نا امیدی.

این حقیقت که یک نفر واقع همیشه قرار است از شما عصبانی یا دست کم مأیوس شود اجتناب ناپذیر است. زیرا در حالیکه شما مشغول تلاش برای راضی کردن شخصی هستید، اغلب دیگری را مأیوس می کنید، حتی اگر نیت شما کاملاً خالص و مثبت باشد، نمی توانید در آن واحد در دو مکان باشید. بنابراین، اگر دو نفر یا بیش از دو نفر چیزی از شما می خواهند، نیاز یا توقع دارند - و شما نمی توانید کاملاً آن توقع را برآورده کنید - کسی هست که از شما مأیوس شود. هنگامی که چند دوجین و حتی صدها تقاضا برای ملاقات دارید، و درخواست ها از هر طرف به سوی شما شلیک می شود، بعضی از آنها از قلم می افتند، اشتباهاتی صورت می گیرد.

رئیس یا مشتری شما نیاز دارد که کاری برایش انجام دهید؛ تنها مشکل این است که فرزند یا همسر شما نیز در همان زمان به شما نیاز دارد. شما پیشخدمت رستورانی هستید و به نظر می رسد همه ی میزها خواهان خدمات هستند. شما نهایت سعی تان را می کنید، ولی هنوز مشتریان عصبانی هستند. چهار نفر از شما خواسته اند که قبل از ساعت ۵ به ایشان تلفن کنید، وای، تلفن دوم خیلی بیش از انتظار شما طولانی شده است. آن دو نفری که به آنان تلفن نکرده اید احتمالاً دارند ناراحت می شوند. اگر در تماسی که دارید عجله کنید، این خطر وجود دارد که آن شخص را نیز ناراحت کنید. در هر حال، یک نفر ناراحت می شود. یا دلتان می خواهد برای انجام کاری عالی در مورد پروژه ای حداکثر تلاش خود را به خرج دهید؛ ولی فقط وقت برای کاری متوسط و نه عالی در مورد پروژهای دیگر دارید. باز هم کسی را مأیوس می کنید. تولد کسی را فراموش می کنید، حتی اگر نوزده تولد دیگر را به خاطر داشته باشید، باز هم کسی را ناراحت کرده اید و مواردی از این دست.

شما می توانید سعی کنید و سعی کنید می توانید همه ی احتمالات را به سود خود تغییر دهید، می توانید اجازهی احتمالات و اشتباهات را بدهید ولی خطاها همچنان رخ خواهند داد. وهنگامی که خطاها روی دهند، یا هنگامی که اثبات کنید انسان هستید؛ هنگامی که بیش از حد تعهد ایجاد کرده، زمانی را برای خود نیاز داشته، عهدی، ملاقاتی یا تعهدی را فراموش کرده باشید، در آن صورت کسی صدمه می بیند و ناراحت، عصبانی یا مأیوس می شود. در قلبم می دانم که در حد یک انسان تلاشم را می کنم، و می توانم بگویم که راهی جز این نیست (دست کم من آن را نیافته ام )! در این جا مثالی شخصی مطرح می کنم.

در یک دوره ی زمانی، از دریافت بیش از سیصد نامه ی خوانندگانم در هفته، سرافراز و شاد بودم. تعداد بسیاری از این نامه ها درخواست پاسخی شخصی داشتند، و از دید من، هر شخصی سزاوار پاسخ بود. علاوه بر این، کسی که زمان و تلاشش را صرف نوشتن نامه ای از سر مهربانی کرده، از نظر من، فردی کاملاً خاص است. تا به امروز، از هر نامه ی رسیده قدرشناسی کرده ام؛ خیلی از آنها اشک به چشمانم آورده اند. ولی می توانند مستأصل کننده هم باشند زیرا تقریباً مانند هر کس دیگر، مشکل من این است که روز فقط چند ساعت دارد. و باز مانند هر کس دیگر، باید با چشم بندی بسیاری مسؤولیت ها و تعهدات مختلف را سر و سامان دهم.

من یک جدول مسافرتی پرکار و شلوغ و ضرب الاجل های نگارشی فشرده دارم. مشغولیت سخنرانی های متعددی که باید به طور مرتب خود را برای آن آماده و ایراد کنم، تعهدات فزاینده و چند دوجین درخواست برای وقت ملاقات دارم. مهمتر از آن خانواده ای دارم که خیلی دوستشان دارم و دلم می خواهد زمانم را با آنان صرف کنم و همچنین تعدادی دوستان نزدیک دارم.

اگر درست ملاحظه کنید، صرف حتی ده دقیقه برای هر یک از نامه های رسیده، واقعاً همه ی وقت مرا می گرفت. در هر صورت، شکی نیست که امروز این کتاب را نمی خواندید، زیرا وقتی برای نوشتن آن باقی نمی ماند. چه می توانستم بکنم؟ شخصی پاسخگو را برای پاسخگویی به نامه های پستی ام استخدام کردم. هر هفته، او به من کمک می کند که هر تعداد نامه را که امکان داشته باشد برای پاسخگویی شخصی انتخاب کنم، و او به سایر نامه ها پاسخ می دهد. نامه های او از سر ملاطفت، متفکرانه و محترمانه هستند. برای مدتی، خیال کردم معمای حل ناشدنی ام را حا کرده ام.

نه اگر چه تعداد بسیار زیادی از مردم وضع مرا درک می کنند، همیشه درصد اندکی از مردم هستند که مأیوس و تعداد معدودی بشدت خشمگین هستند از اینکه من مؤدب نبوده ام و خودم به آنان نامه ننوشته ام. باز هم مشکل این است که شما نمی توانید همه را خوشحال کنید، اهمیتی ندارد که چه سخت تلاش می کنید. فرقی بین من و شما نیست.

هنگامی که با این حقیقت زندگی می کنید، باری سنگین از دوشتان برداشته شده است. مسلماً هیچ گاه از روی قصد به کسی آسیب نمی رسانید و او را مأیوس نمی کنید. در حقیقت اکثر ما همه چیز را در حد قدرت خود انجام خواهیم داد که این امر پیش نیاید؛ با وجود این، چنین امری روی می دهد. و هنگامی که بدانید این امر اجتناب ناپذیر است، واکنش شخصی شما در قبال یأس خیلی صلح آمیزتر می شود. به جای ناراحت شدن، حالت تدافعی به خود گرفتن یا احساس گناه کردن، بردباری خود را حفظ می کنید و دلسوز خواهید ماند. درک خواهید کرد که نمی توانید کاری انجام دهید؛ بجز آنچه در توانتان است. شما نمی خواستید چنین اتفاقی روی دهد، هر کاری برای اجتناب از آن بلد بودید انجام دادید و با وجود این اتفاق افتاد و باز هم اتفاق خواهد افتاد. وقت آن است که آن را رها کنید. و با رها کردن آن آرامش خواهید یافت.

نگذارید افکارتان شما را عصبانی کند

اغلب از من سؤال می شود: مهمترین کاری که شخص برای از کاه کوه نساختن می تواند انجام دهد چیست؟" باید اعتراف کنم که به طور قطع نمی دانم که آن راز چه می تواند باشد. ولی می توانم به شما بگویم که در رأس فهرست من، این پیشنهاده قرار دارد که اجازه ندهید افکار تان شما را عصبی کند.

راجع به این فکر کنید که چند وقت یک بار در خلوت مکالماتی در ذهنمان داریم. این امر عملا بی وقفه در تمام روزهای زندگی مان اتفاق می افتد. در خودرو راجع به چیزی فکر می کنیم. ضرب الاجلی، بحثی، برخوردی بالقوه، اشتباهی، نگرانیی، و هر چیز دیگر. یا در حالیکه در اداره یا زیر دوشیم، دقیقاً همین کار را می کنیم و همه ی اینها خیلی واقعی به نظر می رسد.

با وجود این هنگامی که فکر می کنیم، چشم پوشی از این حقیقت که ما درباره ی افکارمان فکر می کنیم و نه درباره ی واقعیت ها، بسیار محتمل است. بگذارید توضیح دهم. شاید غریب به نظر برسد، ولی اکثر ما میل داریم از یاد ببریم که در حال فکر کردن هستیم، زیرا این کاری است که همیشه انجام می دهیم، مانند نفس کشیدن. ولی تا قبل از آنکه نفس کشیدن را به شما یاد آوری کنم، واقعاً آگاهانه از نفس کشیدن خود آگاه نبودید، این طور نیست؟ فکر کردن هم همین طور است. زیرا جزیی از ما است که گرایش داریم اهمیتی بی حد به آن بدهیم و اکثر افکاری را که در ذهنمان جریان دارد جدی می گیریم. با افکارمان طوری رفتار می کنیم که گویی واقعی هستند و به آنها اجازه می دهیم ما را عصبی کنند.

اگر در مورد این نظر تعمق کنید، احتمالاً قادر خواهید بود مفهوم عملی آن را متوجه شوید. هنگامی که فکری دارید، بدانید که فکری بیش نیست است. بی شک افکار نیرو با قدرت آن را ندارند که بدون رضایت آگاهانه یا ناآگاهانه شما را عصبی کنند. افکار فقط تصورات و نظریاتی در ذهنتان هستند. آنها مانند رؤیاها می باشند: فقط وقتی آنها را دارید بیدار هستید. ولی با بیدار شدن افکار، باید برای خود معلوم کنید که چقدر می خواهید آنها را جدی بگیرید.

برای مثال، در حین رانندگی به سوی محل کارتان، شاید افکاری در سر داشته باشید: "آه، امروز قرار است روزی واقعاً ناگوار باشد. باید در شش جلسه حاضر شوم و آن دو گزارش را باید تا ظهر تمام کنم. می ترسم جین را ببینم. فقط می دانم بابت اختلافات دیروزمان هنوز عصبانی است."

در این نقطه، اساساً یکی از این دو اتفاق می تواند روی دهد: یا آن افکار را جدی می گیرید و شروع می کنید به نگران شدن، بیشتر راجع به آنها فکر می کنید، تجزیه و تحلیل می نمایید که زندگی تان چقدر دشوار شده است، برای خود متأسف می شوید و نظایر این. یا اگر تشخیص دهید که همین حالا چه روی داده است، اگر آگاهانه خبر دارید در همین لحظه یک حمله ی فکری کوچک را از سر گذرانده اید در کمال خوشحالی می توانید به خود یاد آوری کنید که همه ی آنچه رخ داده است مشتی دیگر از افکاری است که از ذهنتان گذشته است. هنوز در محل کارتان نیستید؛ همچنان دارید می رانید.

این امر بدان معنی نیست که روزتان بی مشکل خواهد بود یا اینکه تظاهر کنید که همه چیز خوب است. ولی راجع به این فکر کنید که داشتن یک روز بد در محل کار پیش از آنکه روزتان رسماً آغاز شود چقدر غیر منطقی است. مضحک است، ولی این دقیقاً کاری است که اکثر ما در تمام طول روز انجام می دهیم. ما فکر پشت فکر و پشت فکر داریم. و با وجود این فراموش می کنیم آنها فکر هستند، طوری با آنها برخورد می کنیم گویی واقعیت دارند.

اگر می توانید وابستگی به فکر کردن خود را کنار بگذارید، به نحوی خوشایند متعجب می شوید که چقدر سریع و پرهیجان قادر خواهید بود تنش زندگی کاری خود را کاهش دهید. دفعه ی بعد که خود را در معرض "حمله ی فکری" یافتید، ببینید اگر می توانید مچ خود را بگیرید. بعد به عنوان راهی برای یادآوری به خود که افکار خود را زیادی جدی گرفته اید، حرفی آرام مانند این به خود بگویید: "وای، دوباره شروع شد. " امیدوارم این روش را به قلبتان بسپارید؛ دنیایی تفاوت ایجاد خواهد کرد.

بی کفایتی ها را پیش بینی کنید

همانند بسیاری موارد، به نظر می رسد بی کفایتی به شکل منحنی زنگ مانند باشد. درصد اندکی از مردم نزدیک به رأس هستند، اکثر مردم در قسمت میانی آن قرار می گیرند و معدودی نیز نزدیک به انتهای آن قرار دارند و در بیشتر تخصص ها (بجز آنهایی که فقط افراد بسیار باکفایت واجد شرایط در نظر گرفته می شوند) فقط روش زندگی است که به نظر نتیجه بخش می باشد. معدودی افراد در هر زمینه واقعاً خوب خواهند بود، اکثریت در میانه خواهد بود، و همیشه اندک افرادی شما را به حیرت می اندازند که چگونه زندگی شان را در این دنیا اداره می کنند.

با وجود این جالب این است که بسیاری از مردم انگار این پویایی ها را درک نمی کنند یا اگر هم درک کنند، بی شک هیچ همدردی با عقا و درایتی در واکنش هایشان به این امر نشان نمی دهند. علی رغم این حقیقت که بی کفایتی حقیقت مسلم و اجتناب ناپذیر زندگی است، گویی مردم از آن متعجب هستند؛ از آن می رنجند، احساس تحمیل آن را می کنند و واکنشی نابهنجار نسبت به آن بروز می دهند. بسیاری مردم از بی کفایتی شکایت دارند، از آن آشفته می شوند، راجع به رواج فراوان آن با دیگران حرف می زنند و زمان و انرژی با ارزش را صرف امیدواری و آرزوی از بین رفتن آن می کنند. دیده ام که مردم آنچنان از بی کفایتی مسلم ناراحتند که تصور کرده ام شاید به سبب آن دچار حمله ی قلبی یا فروپاشی روانی شده اند. به جای در نظر گرفتن آن به عنوان مصیبتی ضروری، عصبانی می شوند و اغلب مشکل را با واکنش نابهنجار پیچیده می کنند و سرشان را از درماندگی به دیوار می کوبند. آخر سر هیچ نتیجه ای نمی گیرند، جز آنکه شخص درمانده از لحاظ عاطفی تحلیل رفته و با خود کاری کرده که بد به نظر برسد.

یکی از نمایش های تلویزیونی مورد علاقه ام برنامه ی کمدی "عاشقت هستم" می باشد. لیزا کادرو، کمدین با استعداد نقش تقریباً فراتر از تصور پیشخدمتی بی کفایت را در رستورانی کوچک بازی می کند. تا همین اواخر که در رستورانی در شیکاگو بودم، خیال می کردم نقش او قابل نسخه برداری نباشد. اما پیشخدمت آنجا آن قدر بد عمل می کرد که برای لحظه ای خیال کردم که برای سنجش میزان از کاه کوه ساختنم مرا در مقابل دوربین مخفی قرار داده اند. تا آنجا که می توانم بگویم در انجام هر سفارش به طور کامل خرابی بالا می آورد. من سفارش یک ساندویچ سبزی دادم و روستبیف نیم پز نصیبم شد، مشتری کناری من سفارش یک میلک شیک داد و طرف یک لیوان آبجو برایش آورد که آن را هم بسرعت روی پیراهن گران قیمت او خالی کرد. این موضوع همچنان ادامه یافت، و این قضیه برای هر میز بدتر از میز قبلی انجام می گرفت. بعد از مدتی ماجرا خوشمزه شد. وقتی قبض از راه رسید، او به جای حساب روست بیف من، قبض آبجوی یک میز دیگر و یک تی شرت با آرم رستوران آورد.

ماجرای بعدی از خانمی نقل می شود که در دفتر معاملات املاک کار می کند. علاوه بر فروش خانه ها، او به هماهنگی مشتریانش با کارشناسان مختلف - وام دهندگان، بازرسان و ارزیاب ها - کمک می کرد. او از ارزیابی تعریف کرد که (دو مرتبه) با او و بسیاری دیگر از همکارانش کار کرده بود. این ارزیاب براساس کلمات این خانم "فراسوی باور" بود. کار او ارزیابی ارزش بازار خانه ی فروخته شده برای اطمینان از این امر بود که وام پرداختی برای وام دهنده خطری در بر نداشته باشد. ظاهراً او عادت داشت خانه ها را تا دو برابر ارزش واقعی شان ارزیابی کند. برای مثال، این خانم خانه ای را به قیمت تقریبی ۱۵۰۰۰۰ دلار می فروخت که آن ارزیاب 000/300 دلار ارزیابی اش می کرد. خانه ی کناری دقیقاً مثل اولی ۱۵۰۰۰۰ دلار فروخته شد. او اظهار داشت که این شیوه ی همیشگی او بود: او همه ی روش های ارزیابی منطقی و استاندارد را کنار گذاشته بود و متکی به "غریزه اش" بود. لابد بی کفایتی او برای خریداران خیلی خوب بود، ولی خطری را که وام دهنده تقبل می کرد متصور شوید، که هیچ ارتباطی به واقعیت نداشت.

باورنکردنی ترین قسمت قضیه این است که این به اصطلاح ارزیاب بیش از ده سال است که در این شغل مشغول به کار است! على رغم الگوی همیشگی بی کفایتی آشکار او، همچنان به نمایندگی از وام دهندگانی که به قضاوت او متکی هستند تا از وام های خود محافظت کنند، به کار گمارده می شود.

به هیچ وجه نمی گویم سر و کار داشتن با بی کفایتی خوشایند است ولی اگر می خواهید از احساس آزردگی شدید اجتناب کنید، مهم است که این قدر متعجب نشوید. خود را از شر آن خلاص کنید. مفید است که بدانید بی کفایتی تا حدی مثل روز بارانی قابل پیش بینی است؛ حتی اگر مثل من در کالیفرنیا زندگی کنید. دیر یا زود روی می دهد، بنابراین به جای گفتن: "نمی توانم آنچه می بینم را باور کنم" یا چیزی شبیه به این، به یاد داشته باشید که گاه گاه روی می دهد و اجتناب ناپذیر است. پذیرش امور به گونه ای که واقعاً هستند احتمالاً به شما اجازه می دهد که چیزی مثل "البته قرار است گهگاهی این طور شود" را به خود بگویید (یا به ذهن آورید). قادر خواهید بود روشن بینی خود را حفظ کنید و به یاد داشته باشید که بخش عظیمی از زمان، معطوف شما نیست. در عوض تمرکز بر دراماتیک ترین و افراطی ترین موارد برای اعتبار بخشیدن به اعتقاد خود به بی کفایتی شایع، ببینید اگر می توانید این حقیقت را تشخیص دهید که اکثر مردم بیشتر اوقات واقعاً خوب عمل می کنند و از آن قدردانی نمایید. با کمی تمرین و شکیبایی، ناراحتی از مواردی را که کنترلی بسیار کم بر آن دارید متوقف می کنید.

من پیشنهاد نمی کنم که بی کفایتی را تحمل یا از آن دفاع کنید، یا اگر کار فرما هستید نباید افراد سخت کوش شایسته تر را جایگزین کارمندان بی کفایت کنید. اینها موضوعاتی بکلی متفاوت است. آنچه می گویم این است که صرف نظر از اینکه کیستید یا چه می کنید، در زندگی کاری خود دست کم با مقداری بی کفایتی برخورد خواهید کرد (و مجبورید با آن سر و کار داشته باشید). چرا نیاموزید که آن را آسان بگیرید، و نگذارید این قدر شما را آشفته نسازد؟

صرفاً با پیش بینی چیزی در ذهن خود که به هر حال رخ خواهد داد، قادر خواهید بود به گونه ای مهیج کیفیت زندگی خود را بهبود ببخشید. می دانم که سر و کار داشتن با بی کفایتی می تواند مستأصل کننده باشد؛ بخصوص هنگامی که خطرات آن زیاد است. هر چند واقعاً می توانم تضمین کنم که از دست دادن خونسردی تان چندان مفید نخواهد بود.

دفعه ی بعد که با مصادیق بی کفایتی برخورد کردید، حتی اگر آشکار باشد، ببینید اگر می توانید بهترین بهره را از آن ببرید، اگر امکان دارد وضعیت را تصحیح کنید و بعد به روز خود ادامه دهید. بگذارید بگذرد. به جای آنکه آن بی کفایتی را در ذهن خود به سر فصل اخبار تبدیل کنید، ببینید اگر می توانید آن را تبدیل به قصه ی کوچک دیگری کنید. در صورت انجام آن، از شر یکی دیگر از منابع استیصال خلاص خواهید شد.

بسرعت اظهارنظر نکنید

مشکل بتوان دقیقاً معین کرد که این روش در زندگی کاری من چقدر مفید بوده است زیرا اغلب نتایج آن جزیی یا مربوط به فکر هستند، ولی می توانم در کمال اطمینان بگویم که این ابزاری مهم و قدرتمند است. آموختن اینکه بسرعت اظهارنظر نکنم مرا از گرفتار شدن در بسیاری از مکالمات غیرضروری یا بی موقع نجات داده است. بی تردید در زمان و انرژی من صرفه جویی کرده و احتمالاً از جر و بحث هایی مرا نجات داده است.

بسیاری از ما عملا بسرعت اظهار نظر می کنیم. در کمال خوشحالی در مورد اظهارنظر دیگران، عقیده ی آنان یا اشتباهی که صورت گرفته است اظهار نظر می کنیم. نظر خود را خواهیم داد، در مورد یک سیاست، یک الگوی رفتاری با یک شکایت شخصی اظهارنظر خواهیم کرد. اغلب فقط می خواهیم عقده ی خود را خالی کنیم. گاهی وقتی عصبانی یا مستأصل هستیم، رازی را برملا می کنیم؛ یک تجلی احساس یا ضربه ای تدافعی. در مورد طرز نگاه کردن، رفتارها یا آنچه به نظر می رسد فرد می اندیشد.

اظهارنظر می کنیم. گاهی طبیعت اظهار نظرهای ما انتقادی و اوقات دیگر تعارفی یا تعهد آور است. اغلب ما دیدگاه خود، باور، راه حل، پیش داوری یا مشاهده ای ساده را در میان خواهیم گذاشت.

مسلماً گاهی دیگران از ما می خواهند که براساس دیدگاه خود اظهارنظر کنیم یا آن را با ایشان در میان بگذاریم. و ما در بخش اعظم زمان فقط برای همان لحظه پاسخگو هستیم و اظهار نظرهای ما کاملاً پسندیده است. در حقیقت احتمالاً موضوع عمده این است. اکثر اظهارنظرهای ما احتمالاً مفید، سودمند، ضروری یا فقط سرگرم کننده است. گاهی راهنمایی و اطلاعات ما می توانند به حل مشکلی کمک کنند، راه حل یا روشی بهتر برای انجام کاری پیشنهاد دهند، یا به گونه ای معنی دار تأثیر داشته باشند. معرکه است. به اظهارنظر کردن ادامه دهید.

هر چند همواره بعضی از اظهارنظرهای ما در بهترین حالت غیر ضروری و در بدترین حالت زیان بخش است. آنها ناشی از عادت، واکنش، یا نیازی توصیف ناپذیر به اظهارنظر کردن هستند. برخی از اظهارنظرها منجر به مباحثات، جریحه دار کردن احساسات یا تشویش می شود؛ از آن نوع اظهارنظرهایی که می خواهید در صورت امکان از بیان آن اجتناب کنید.

اخیر خانمی را ملاقات کردم که این مورد را با من در میان گذاشت. او در تمام طول روز کار کرده بود و در شرف ترک اداره بود. میگفت در رؤیای این بود که آن شب را بتنهایی بگذراند: زیر دوش آب گرمی برود و قبل از خواب چمباتمه زنان کتابی مطالعه کند. چند نفر از همکارانش را در سرسرا دید و برای شب بخیر گفتن به سمت آنان رفت.

دیگران در مورد موضوعی داغ صحبت می کردند که عملا تقریباً هیچ تأثیری به حال او نداشت. حتی هیچ کس نظر او را نپرسید، با وجود این او نظری داشت که تصمیم گرفت آن را با جمع در میان بگذارد. گفت: "می دانید باید چه کنید؟" احتمالاً بقیه ی ماجرا را می توانید حدس بزنید. در یک لحظه مشغول صحبت با آنان شد، و چون او بود که نظرش را مطرح کرده بود، درست نبود که آنجا را ترک کند. سرانجام هیچ راه حلی پیدا نشد. در حالیکه از حال رفته بود و برای مطالعه کردن خیلی خسته بود به خانه رفت. او در انتظار شبی آرامش بخش بود ولی در عوض با دنیایی فکر و احساس دلخوری و سردرگمی به خانه آمد.

با تفاوت هایی در جزئیات، صدها و حتی شاید هزارها الگو هست که اکثر ما به گونه ای عادی از همانها پیروی می کنیم. این خانم اشتباه نکرد؟ تنها نیت او این بود که سودمند باشد و دوستانه عمل کند. و با وجود این اظهارنظر ساده و بی ضرر او منجر به الم شنگهای پر تنش شد که او را خسته کرد. آیا اوقاتی وجود دارد که درگیر شدن در این نوع گفتگوها مناسب باشد؟ البته که وجود دارد. با این حال هدف او گذراندن شبی آرام بتنهایی بود.

بسیاری اوقات من هم اساس همین کار را کرده ام. مثلاً در حال اتمام یک گفتگوی تلفنی هستم و درست در لحظه ی آخر بدون فکر گفته ام : "راستی فلان و بهمان چه شدند؟" سؤال من آن شخص را ترغیب می کرد که با حرارت وارد جزئیات شود و من بیست دقیقه ی دیگر پشت خط تلفن بمانم. در این مدت، کسانی دیگر منتظر هستند که به آنان تلفن کنم و حالا من دارم دیر می کنم. آیا واضح نیست که در چنین مواردی، دارم موجب تنش خودم می شوم؟

گهگاه نسنجیده اظهار نظری می کنیم که پیامدهای درازمدت دارد. یکبار شنیدم که خانمی در یک اداره ی کوچک بر سر یکی از همکارانش فریاد کشید که "بدترین شنونده ای هستی که تا حالا دیده ام. از صحبت کردن با تو بیزارم. " اگر بسرعت اطهار نظر نمی کرد، شاید نمی توانست با خصومت کمتر و روشی مو تر تر احساساتش را در میان بگذارد.

سؤال این است که با آموختن گز مدل زباننان (هنگامی که خیلی علاقه به اظهار نظر دارید)، از چه میزان تنش می توانید بسادگی اجتناب کنید؟ افرادی را می شناسم که اظهار داشته اند این تغییر کو چک در عادت، در ایجاد زندگی آرامش بخش تر خیلی موثر است تا حالا کمتر حرف می زنند تا بعداً با تعمقی عاقلانه در مورد آن پشیمان نگردند. این نظری نسبتاً ساده برای اجرا در زندگی تان است عمدتا شاما چیزی بیش از مکتی ملایم بیش از صحبت کرد نیست، فقط زمانی کافی لازم است تا به عقل خود اجازه دهید به شما بگوید که آنچه قصد بیانش را دارید کاملاً به نفع شما می باشد امتحانش کنید. احتمالاً تا حد زیاد شما را از غم و اندوه نجات می دهد.

بیشتر بخوانید:

100 کلید موفقیت در کار (قسمت های دیگر)

منبع: 100 کلید موفقیت در کار - ریچارد کارلسون

پایگاه خبری حقوق نیوز -کسب و کار

    دیدگاه

    شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید



    کد امنیتی کد جدید