امروز: شنبه, ۰۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ برابر با ۱۰ شوّال ۱۴۴۵ قمری و ۲۰ آوریل ۲۰۲۴ میلادی
کد خبر: 272288
۱۱۹۵
۱
۰
نسخه چاپی
ریچارد کارلسون

100 کلید موفقیت در کار (33)

"پاسخگو بودن" یعنی در مورد موضوعاتی که وقوع آنها نزدیک است به طور مقتضی عمل شود. به جای آنکه بر اثر عادات و واکنش های ناخود آگاه برانگیخته و شوید و اختیار از كفنان خارج شود، پاسخگو بودن مفهوم توانایی حفظ روسن سی و انتخاب بهترین گزینه با روش است که موقعیت شما را منحصر به فرد می نماید. چون افراد پاسخگو خیلی خوب قادر به مشاهده ی کل تصویر هستند، می توانند به جای محدود بودن به روش معمول انجام اموز ما کل متغیر ها را در هر وضع مشابهی به حساب آورند. آنان مایلند در صورت نیاز مسیر خود را تغییر دهند و در اوقات مقتضی اشتباهات خود را بپذیرند.

 100 کلید موفقیت در کار (33)

پایگاه خبری حقوق نیوز

نکات مهم برای موفقیت در کار

سه مهارت را به خاطر داشته باشید

اگر از شما می پرسیدم منظورم از سه مهارت چیست، بسیاری از شما احتمالاً حدس می زدید خواندن و نوشتن و ریاضی است. ولی من سه مهارت خود را طبقه بندی کرده ام، که احساس می کنم به یک اندازه مهم هستند، بخصوص اگر بخراهیا۔ بیاموزید که کمتر اها واکسن و شادتر باشید. سه مهارت مورد نظر من عبارتند از "پاسخگو، پذيرا و معقول بودن"

"پاسخگو بودن" یعنی در مورد موضوعاتی که وقوع آنها نزدیک است به طور مقتضی عمل شود. به جای آنکه بر اثر عادات و واکنش های ناخود آگاه برانگیخته و شوید و اختیار از كفنان خارج شود، پاسخگو بودن مفهوم توانایی حفظ روسن سی و انتخاب بهترین گزینه با روش است که موقعیت شما را منحصر به فرد می نماید. چون افراد پاسخگو خیلی خوب قادر به مشاهده ی کل تصویر هستند، می توانند به جای محدود بودن به روش معمول انجام اموز ما کل متغیر ها را در هر وضع مشابهی به حساب آورند. آنان مایلند در صورت نیاز مسیر خود را تغییر دهند و در اوقات مقتضی اشتباهات خود را بپذیرند.

برای مثال، برای هر معمار امری معمول است که در برنامه های اصلی اش به تغییرات غیرمنتظر - شرایط ناشناخته ی زمین و خاکم، کمبود سرمایه یا مشکلات طراحی ناپیدا - برخورد کند. معمار کم طاقت، دستپاچه خواهد شد و رفتاری افراطی خواهد داشت و کار کردن با او دشوار می شود. معمار خوب تغییرات را آسان خواهد گرفت، در مقابل تغییرات پاسخگو خواهد بود، از عهده ی آن بر می آید و کار را به اتمام می رساند.

"پذیرا بودن" دلالت بر داشتن فکر باز در مقابل نظریات و پیشنهادها است. یعنی شما راغب و خواهان پذیرش هر آنچه در آن لحظه نیاز دارید - اطلاعات، خلاقیت، نظری تازه یا هر چیز دیگر می باشید. این حالت نقطه ی مقابل تعصب و لجاجت است. افراد پذیرا، حتی اگر متخصص به حساب آیند خواهان داشتن ذهنی نو آموز می باشند و تمایل به آموختن دارند. چون تدافعی نیستند، منحنی یادگیری شان صعودی است و تقریباً همواره از کسانی هستند که بهترین فکرها را مطرح می کنند. کار کردن با ایشان لذت بخش است و همگروهانی عالی هستند، زیرا ایشان "باز" می اندیشند و به تفاوت های دیدگاه ها توجه می کنند.

مدیر عامل بازنشسته ای را می شناسم که یکی از پذیراترین افرادی است که تا به حال افتخار آشنایی با او را داشته ام. او در شغل خود مدیری بود که علاقه مند به شنیدن سخنان همه بود و اغلب از کارمندانش نظر می خواست. به جای آنکه اصرار بورزد پاسخ های او همیشه بهترین پاسخ ها هستند، غرور خود را کنار می گذاشت و به طور غیر تدافعی درباره ی پیشنهادها می اندیشید تا بهترین روش ممکن را معین کند. او به من گفت: این کار کارم را خیلی آسان تر کرده است. من به جای بی اعتنایی به پیشنهادها و نظرها، با پذیرا بودن در مقابل آنها، در عوض آنکه مجبور به اتکا به ذهن کوچک خود باشم، از صدها فكر مستعدی که با هم کار می کنند استفاده می کنم.

معقول بردن توانایی مشاهده ی درست امور است، بدون قضاوتی خودسرانه که اغلب مانع دید ما می شود. این امر توانایی مشاهده ی نقش خود شما در یک مشکل و تمایل به شنیدن و آموختن از دیگر دیدگاه ها است. معقول بودن شامل توانایی قرار دادن خود به جای دیگران، توانایی مشاهده ی تصویری بزرگتر و حفظ روشن بینی است. افراد معقول را همه دوست دارند و بسیار مورد احترام هستند. چون خواهان گوش سپردن به دیگران هستند، دیگران نیز به آنچه می گویند توجهی کامل دارند. افراد معقول بندرت دشمن دارند و دارای حداقل تعارضات می باشند. آنان قادر به مشاهده ی فراسوی تمایلات و نیازهایشان هستند، که این کار باعث می شود با دیگران همدردی کرده به حال ایشان سودمند واقع شوند.

اگر بتوانید تلاش کنید پاسخگو، پذیرا و معقول باشید، گمان می کنم بیشتر چیزهای دیگر در جای خود قرار بگیرند و همه چیز خود بخود درست شود.

از شکایت کردن بگریزید

شکایت، شکایت، شکایت. یک بدخلقی بزرگ شدید. کسی که خود، دیگران و همه ی چیزهای دیگر را خیلی جدی می گیرد. توجه اولیه ی آنان معطوف مشکلات است که باعث می شود همیشه انتقادی، عبوس عصبانی، تدافعی، عجول، مستأصل کننده و دچار تنش باشند. چنین فردی کسی است که منتظر بهتر شدن زندگی و تفاوت در امور است، آیا شما چنین هستید؟

حالا، از قوه ی تخیل خود استفاده کنید و به ده سال، بیست سال یا سی سال آینده بروید. آیا هنوز هد بندی زندگی را مقاس مي شماريد؟ اگر نه صراط مستقیم را گم کرده اید، و خیلی دیر شده که کاری برای آن انجام شود. در حالیکه در حین کار هستید، در حالیکه مشکلاتی وجود دارد که با آن سر و کار دارید، این طور به نظر می رسد که زندگی برای همیشه ادامه می یابد. با وجود این قدری درنگ کنید، همه ی ما خوب می دانیم که در حقیقت، زندگی شتابان می گذرد. شما امکان لمس و کاوش کردن زندگی و بسیاری از جنبه ها - هم زیبایی ها و هم گرفتاری ها - ی آن را داشتید. ولی به طریقی آنرا عادی تلقی کردید. وقت خود را صرف شکایت کردن و آرزوی متفاوت بودن زندگی کردید.

از سوی دیگر، اگر هنوز به قدر کافی خوشبخت هستید که زندگی کنید، آیا با نظری به گذشته، خوشحال هستید که تمام آن سالها خیلی جدی و کج خلق بوده اید؟ اگر همه ی اینها را می توانستید به عقب برگردانید - اگر می توانستید دوباره زندگی کنید - آیا این کارها را به طرزی متفاوت انجام می دادید؟ آیا فردی متفاوت با طرز برخوردی متفاوت می شدید؟ آیا دیدی بازتر می داشتید؟

اگر همین حالا آنچه را بعد خواهید دانست می دانستید، آیا همه چیز را این قدر جدی می گرفتید؟ آیا این قدر شکایت می کردید؟

گهگاهی همه ی ما خیلی جدی می شویم. شاید این طبیعت بشر باشد. با وجود این تفاوتی فراوان بین شخصی که گاه به گاه جدی می شود و کسی دیگر که همیشه در حالت شکایت کردن است، وجود دارد. خبر خوب این است که برای تغییر هیچ وقت زیاد دیر نیست. در حقیقت، بمحض آنکه متوجه شوید چقدر وضع فعلی تان مضحک است، می توانید بسرعت تغییر کنید.

فرد شاکی زندگی را به دلیل نگرش غلط خودش سرزنش خواهد کرد. او به منفی بافی خود با اشاره به مشکلات و گرفتاری هایی که باید با آن مواجه شود، اعتبار می دهد. او موقعیت خود را با یادآوری بی عدالتی زندگی و نقطه ضعف های دیگران توجیه خواهد کرد. او آگاه نیست که برداشت او از زندگی از افکار و باورهای خودش سرچشمه می گیرد.

چارلز شولتز همیشه یکی از سازندگان کارتون مورد علاقه ام است. در یک صحنه، سر چارلی براون آویزان است و قوز کرده. در حالیکه اخم کرده به لینوس توضیح می دهد که اگر می خواهی افسرده باشی، مهم است که این قیافه را به خود بگیرید به توضیحش ادامه می دهد که اگر صاف بایستی و سر و شانه هایت را بلند و صاف کنی و لبخند بزنی، دیگر نمی توانی افسرده بمانی.

به همین طریق، یک کج خلقی با تصدیق بیهودگی منفی نگری، شروع به بهتر شدن می کند. در حالت آرمانی، برای راحت کردن خود از شر آن، داشتن بصیرتی عمیقتر را خواهید خواست با احساسی شبیه: "نمی توانم باور کنم که واقعاً آن طور بودم. " برای انتقال از شکایت کردن به طبیعتی با جدیت کمتر، نیاز به حس شوخ طبعی دارید؛ توانایی نگرش به گذشته و خندیدن به آن.

دنیا خیلی جدی شده است. اگر شما بخشی از این روند ناراحت کننده هستید، زمان تغییر تان فرا رسیده، زندگی واقعاً كوتاه است و مهم تر از آن است که آن را خیلی جدی بگیرید.

عجله کنید و کار را انجام دهید

گاهی سودمند است که بدیهیات به شما یادآوری شوند؛ بخصوص هنگامی که دربرگیرنده ی چیزی هراسناک، ناخوشایند یا غیر آرام بخش باشند. بی تردید همانطور که می دانید، آسان است که به فهرست کارهایی که باید انجام دهید نظر بیندازید و از حداقل کاری که می خواهید انجام دهید اجتناب کنید، تعلل کنید، آن را به عقب بیندازید، یا حتی براحتی آن را فراموش کنید. آخر کار به نحوی راهی برای رهایی از بدترین حالت پیدا می کنید.

من در خودم عادتی را شکل داده ام که بی تردید مرا از هزاران ساعت غیرضروری پرتنش یا تفکر نگران کننده نجات داده است. عادتی که به آن اشاره می کنم در درجه ی اول دربرگیرنده ی توجه به دشوارترین یا اضطراب آورترین بخش روزه، پیش از هر چیز دیگری است: پس زدن آنها از سر راهم.

برای مثال: شاید باید تعارضی را برطرف کنم، یک تماس تلفنی دشوار بگیرم، با موضوعی حساس سر و کار پیدا کنم، درگیر یک مواجهه شوم، دست رد به سینه ی کسی بزنم یا طرف را مأیوس کنم، یا کار دیگری که آرزو می کنم مجبور به انجام آن نبودم. من با خودم عهد کردم که هر وقت مقدور و عملی باشد، پیش از هر کار دیگری، اول آن تماس تلفنی را بگیرم. عجله کنم و کار را انجام دهم! به آن نحو، من از تمام تنش های اجتناب ناپذیری که در صورت انتظار کشیدنم برای تلفن کردن ایجاد می شد، پرهیز کردم. ولی علاوه بر آن دریافتم که معمولاً در سر و کار داشتن با آن وضعیت مؤثرترم، زیرا سرحال تر و هشیارتر هستم. من روزم را صرف دلهره یا پیش بینی گفتگوی تلفنی (با خودم) نکرده ام. این کار مرا در قبال لحظات پاسخگوتر می سازد، یک عنصر کلیدی در حال اکثر مشکلات به گونه ای مؤثر و خوشایند.

بی چون و چرا، پشت گوش انداختن اکثر بخش های ناراحت کننده ی روزتان تا آخر کار، بی اندازه پرتنش است. با وجود همه ی اینها برطرف نمی شود و بنابراین روی سرتان سایه افکنده است. حتی اگر هوشیارانه درباره ی هر آنچه باید انجام دهید فکر نمی کنید یا نگران نیستید (که احتمالاً هستید)، باز از آن آگاه هستید. هر لحظه ممکن است اتفاق بیفتند. هر چه بیشتر صبر کنید، بیشتر احتمال دارد که بی تناسب آن را بزرگ نمایید، بدترین کار را صورت دهید و خود را کاملاً عصبانی نمایید. در حالیکه همه ی این فعالیت های ذهنی ادامه دارد، شما دچار تنش و تحت فشار خواهید بود، که البته باعث می شود عملا از هر چیزی که سر راه شما قرار می گیرد کوهی بسازید. در سطحی ظریف تر، ترس و اضطرابی که احساس می کنید، مرکز توجه شماست و نحوه ی عملکرد، قضاوت و دیدگاه شما را تحت تأثیر قرار می دهد.

راه حل ساده این است که در آن شیرجه بزنید و عجله کنید و آن را انجام دهید، حالا هر چه که می خواهد اتفاق بیفتد. هنگامی که بگذرد و انجامش داده باشید نفس راحتی خواهید کشید. آن وقت است که می توانید بقیه ی روز خود را ادامه دهید.

مطمئنم استثنائاتی وجود دارد، ولی هنوز نشده موردی پیش آید که از این تصمیم پشیمان شده باشم. در کمال اطمینان می دانم که این روش در آرام تر و به طورکلی شادتر نگه داشتن من، هنگامی که درگیر کار هستم، به من کمک کرده است. تنها نگرانی من در مطرح کردن این روش با شما حالاست که هر وقت اولین کار اول صبحم تلفن کردن به کسی باشد (با فرض اینکه این کتاب را خوانده باشد)، شاید طرف بپندارد این از همان مواردی است که خواسته ام از شرش خلاص شوم؟

در آینده ی تخیلی زندگی نکنید

اگر می خواهید فردی خوشحال تر و کم تنش تر باشید، نقطه ی شروعی بهتر از آگاه شدن از چیزی که من "تفکر پیش بینانه" یا آینده ای تخیلی می نامم، وجود ندارد. اساساً این طرز تفکر دربرگیرنده ی خیال پردازی درباره ی این است که چنانچه چنین و چنان شود، زندگی چقدر بهتر خواهد شد؛ یا چیزی در مقطعی از مسیر زندگی تان چقدر ترس آور، پرتنش یا دشوار خواهد شد. به طور شاخص تفکر پیش بینانه چیزی شبیه به این به نظر می آید: "نمی توانم منتظر بشوم که آن ترفیع را بگیرم و بعد احساس اهمیت کنم."، "زندگی خیلی ساده تر می شود هنگامی که بتوانم دستیاری بگیرم."، "این شغل فقط واسطه ای است برای زندگی بهتر."، "این چند سال واقعاً سخت خواهند بود، ولی بعد از آن به گردش و سفر می روم." آنچنان تحت تأثیر افکارتان قرار می گیرید که از لحظات واقعی زمان حال زندگی خود دور می شوید، و بدین ترتیب زندگی کردن به گونه ای مؤثر و شاد را به تأخیر می اندازید. ما با اشکال دیگر و مقطعی این نوع تفکر هم وجود دارد: "چند روز آینده خارج از تحمل خواهد بود."، "وای، فردا صبح خسته می شوم." "فقط می دانم که جلسه ام افتضاح می شود، می دانم دفعه ی بعد که من و رئیسم همدیگر را ملاقات کنیم با هم بحث خواهیم کرد"، "بابت آموزش دادن کارمند جدید دلهره دارم. گونه های بی پایانی از این گرایش پرتنش وجود دارد. جزئیات معمولاً متفاوت هستند ولی نتیجه یکسان است تنش!

جانت، رئیس حسابداری یک تولیدکننده ی قطعاًت خودکار گفت: "من قبلاً همیشه خیلی نگران گزارش های سالانه ی آنی ام بودم، بالاخره تصمیم گرفتم که این عادت را از میان بردارم. این نگرانی داشت مرا از درون می خورد و انرژی ام را تحلیل می برد. فهمیدم که فقط یک بار طی پانزده سال گزارش منفی داشته ام و حتی آن موقع، هیچ اتفاق بدی روی نداد. به هر حال نکته ی نگران کننده چیست؟ آنچه از آن نگرانیم بندرت اتفاق می افتد، و حتی وقتی روی می دهد، نگرانی کمکی نمی کند."

گری که مدیر رستوران است خود را اینچنین توصیف کرد: "غصه خور در سطح جهانی " هر شب، او پیش بینی بدترین ها را می کرد - مشتریانی با رفتار خصمانه یا ناراضی، غذای به سرقت رفته، گوشت آلوده، و صندلی های خالی - هر چه تصور کنید باعث نگرانی ام می شد. در آن هنگام، او خود را به نحوی عاقل می دانست، گویا تفکر پیش بینانه ی او از او پیشی می گرفت و بعضی وقایع منفی رخ می داد. هرچند بعد از سالهای سال پیش بینی بدترین ها، او به این نتیجه رسید که در واقع خلاف آن حقیقت دارد. او شروع به مشاهده ی این کرد که تفکر دلهره مساز، در بعضی موارد مشکلاتی را خلق می کند که واقعاً وجود ندارند. با عبارات خود گری: "من در دلواپسی پیش می رفتم و واقعاً ناراحت می شدم. بعد، چون بدترین ها را پیش بینی می کردم و انتظار داشتم همه اشتباه کنند، نسبت به اموری واقعاً جزیی بی گذشت می شدم؛ یکی از پیشخدمتها سفارشی را اشتباه می کرد و من او را بشدت بازخواست می کردم. او آن قدر رنجیده و نگران می شد که شروع به ارتکاب اشتباهاتی بسیار جدی تر می کرد. با نگاهی به گذشته، می فهمم که بیشتر آن از خطای خودم ناشی می شد. "

مسلماً، بعضی نقشه ها، پیش بینی ها و نگاهی به رویدادهای آینده و دستاوردها بخشی مهم و ضروری برای موفقیت هستند. شما نیاز دارید بدانید بمنظور رسیدن به جایی، کجا می خواهید بروید. هر چند اکثر ما این نقشه کشیدن را بشدت جدی می گیرند و اغلب درگیر تفکر آینده گرایانه می شوند. ما لحظات واقعی زندگی خود را فدای لحظاتی می کنیم که فقط در تخیل ما وجود دارند. آینده ی تخیلی شاید تحقق یابد و شاید نیابد.

گاهی مردم از من می پرسند: "آیا سفرهای تبلیغاتی - هر روز در یک شهر، و هفته ها خانه به دوش بودن، خسته کننده و خارج از تحمل نیست؟ " قبول دارم که گهگاه واقعاً خسته می شوم و گاهی حتی از آن شکایت می کنم، ولی در واقع تا زمانی که آن را رویدادی در یک مقطع زمانی در نظر بگیرم، سرشار از لذت است. ولی اگر حجم فراوانی از زمان و انرژی را صرف فکر کردن درباره ی تعداد مصاحبه هایی که فردا صبح دارم، ده برنامه ی عمومی که در پیش دارم، یا سفر هوایی طولانی امشبم کنم، قابل پیش بینی است که خسته و آشفته شوم. هر وقت به جای صرف انجام آنچه می توانیم در این لحظه انجام دهیم، بیش از حد بر همه کارهایی که باید انجام شود تمرکز کنیم، از چنین طرز تفکری احساس تنش خواهیم کرد.

راه حل برای همه ی ما یکسان است. چه دلواپس جلسه ی فردا هستید، چه ضرب الاجل هفته آینده، ترفند کار مشاهده ی افکار خودتان است که گرفتار توقعات منفی و فکر و خیال دلهره آور درباره ی آینده می باشد. بمحض ایجاد ارتباط بین افکار خود و احساسات پرتنش تان، قادر خواهید بود با احاطه ای بیشتر به موضوع بنگرید و تصدیق کنید که اگر بتوانید افسار افکارتان را به دست بگیرید و آنها را - همین حالا - به کاری که در واقع انجام می دهید، معطوف کنید، بر سطح تنش خود بیشتر کنترل خواهید داشت.

از صمیم قلب رقابت کنید

رقابت حقیقتی از زندگی است. تظاهر به اینکه وجود ندارد یا شما باید به هر قیمتی از آن پرهیز نمایید، مضحک است. من همیشه عاشق رقابت کردن بوده ام، در کودکی، سریع ترین دوندهی مدرسه و بازیکن درجه یک کالیفرنیای شمالی در گروه سنی ام بودم. ورزشکار منتخب دبیرستانی بودم و به دریافت یک بورس تنیس که در آن رتبه اول را داشتم و جوان ترین کاپیتان تاریخ تیم خود شده بودم، نائل آمده. در سه مسابقه ی دو استقامت که یکی از آنها سه ساعت به طول انجامید، شرکت کردم.

در مقام یک بزرگسال ، عشقم به رقابت نه تنها در زمینه ی ورزشی، بلکه در زمینه های کاری نیز ادامه یافته است. من عاشق معامله کردن، خرید با قیمت پایین و فروش با قیمت بالا هستم. افتخار دارم که خلاق هستم و می خواهم باور داشته باشم که استعداد بازاریابی دارم. دنیای انتشارات یک رقابت بی امان است. عاشق آن هستم که ببینم کتاب هایم خوب از کار در می آیند و بعد از سخنرانی ابراز احساساتی گرم برایم می شود. بی شک می توانستم استدلال کنم که اگر خوب رقابت نکرده بودم، نمی شد عده ی زیادی از مردم را کمک کنم، بنابراین رقابت کردن من مهم است.

اینها را به شما گفتم، زیرا با عده ی زیادی از مردم صحبت کرده ام که تصور می کنند برای رقابت کردن خیلی آرام هستم، که البته این حقیقت ندارد. نمی خواهم از حرف هایم این طور برداشت شود (همان طور که پیشنهاد کردم از صمیم قلب رقابت کنید) که چنانچه فردی آرام باشید و دلبستگی کمی به پیروز شدن داشته باشید، نمی توانید به گونه ای مؤثر رقابت کنید. می توانید همه ی اینها را با هم داشته باشید. می توانید برنده و از لحاظ مالی موفق باشید، خوش باشید، بسختی رقابت کنید ولی هیچ وقت جایگاه مهمترین چیزها را - لذت بردن، حیران کارهای دیگران، و آسان گرفتن همه ی اینها را گم نکنید.

رقابت از صمیم قلب یعنی اینکه کمتر برای دستیابی به نیازی ناشی از نومیدی و روان رنجوری و بیشتر برای خاطر عشق به آنچه انجام می دهید رقابت کنید. رقابت به خودی خود پاداش است. به طور کامل در روند آن غوطه می خورید، مجذوب لحظات حال فعالیت - امور شغلی، فروش، معامله، تقابل فردی یا هر چیز دیگر - می شوید. هنگامی که از صمیم قلب رقابت کنید، این روند به خودی خود رضایت شما را فراهم می آورد، و پیروزی در درجه دوم قرار می گیرد. هنگامی که به آن به گونه ای سالم تر بنگرید، زندگی شغلی شما خیلی آسان تر می شود. سخت وارد عمل می شوید و بعد آن را رها می کنید. تقریباً همان لحظه به حال اول باز می گردید. شما انعطاف پذیر هستید. آدم خوبی هستید. از طریق وابسته نبودن به نتیجه ای خاص (پیروزی) انرژی ذخیره می کنید و فرصت های پنهان را می بینید. از اشتباهات و شکست های خود می آموزید. به پیش می روید. آیا بدیهی نیست که این نگرش نه چندان وابسته به نفع شماست؟

گفته شده است: "پیروزی همه چیز نیست، تنها چیز است." از نظر من این سخنی مهمل است. این فلسفه ناشی از این ترس است که اگر خود را فدای پیروزی نکنید، هیچگاه پیروز نخواهید شد. می توانم به شما بگویم که من خود را صرف پیروزی نکرده ام - تا به حال نکرده ام و نخواهم کرد - با وجود این بسیاری از جوایز، مسابقات و مقام های اول را کسب کرده ام. همچنین از لحاظ مالی خوب عمل کرده ام و سرمایه گذاری های عاقلانه ای انجام داده ام. ولی هیچ یک از دستاوردهای رقابتی ام اگر از صمیم قلبم نبود - اگر آنقدر تحت تأثیر رقابت و نتیجه ی کار قرار می گرفتم که انسانیت را فراموش می کردم - مفهومی برایم نداشت. بنابراین از نظر من شعار پیروزی همه چیز است به گونه ای فاحش نادرست است.

یک کارگردان تلویزیونی به نام مری می گوید: "شاید فقط به این دلیل است که حالا مسن تر شده ام، ولی از زمانی که پنجاه سالم شد، خیلی نرم تر شده ام. با نظری به گذشته، می فهمم که به طرزی باورنکردنی خشن بودم، و بدون آنکه لازم باشد چقدر می توانستم بدجنس باشم. مردم و نظر آنان را رد می کردم، گویی آنان کهنه ای دورانداختنی بودند. لابد مردم از من متنفر بودند. عجیب است؛ حالا، به اندازه ی قبل باریک بین و مشکل پسند هستم، ولی وقتی مجبورم کسی را رد کنم، این کار را در عین شفقت و بدون ایجاد احساسی بد در طرف، انجام می دهم. حالا خودم را هم بیشتر دوست دارم."

اد پنج سال برای یک شرکت فن آوری زیستی کار می کرد. بخشی از کارش ادغام و پایین آوردن خرج های شرکت و کمک به شرکتش برای آنکه "کم خرج شود، بود. او چیزی آنچنان وحشتناک به من گفت که بسختی می توانستم باور کنم. گفت: "پذیرشش برایم نفرت آور است، ولی در گذشته از اخراج کردن مردم لذت می بردم. تصور نمی کردم فردی بسیار بد یا چیزی شبیه به آن هستم، ولی کم کردن خرج برایم مهم تر از تأثیرانی بود که این کار بر مردم درگیر این موضوع داشت. این طوری نتیجه گیری خودم را ارزیابی می کردم و این طور راجع به من قضاوت می شد. این حقیقت که این مردم هراسان بودند و نمی دانستند چه کنند و اینکه سه فرزند داشتند که باید خرجش را بدهند و اجاره ای که باید پرداخت کنند، اثری بر من نداشت. بعد، یکروز این اتفاق برایم افتاد! در حالی که انتظارش را نداشتم، اخراج شدم، یا همانگونه که رؤسا گفتند: دوره انداختند. مطمئنم که خیلی ها خوشحال شدند و پیش خود گفتند لایق آن بودم. خودم هم گمان می کنم که بودم، ولی می توانم بگویم به همان اندازه که دردناک بود، احتمالاً بهترین اتفاقی بود که برایم روی داد؛ این موضوع چشمانم را به روی دلسوزی کردن باز کرد. هیچگاه دیگر با مردم این طور رفتار نخواهم کرد."

ورای نادرستی این نگرش پرهراس، پیامدهای اجتماعی آن است. رقابت به صرف پیروزی، بازندگان و برندگانی ضعیف خلق می کند. پیام روانشناسی این است: پیروز شوید، در غیراینصورت احساس مصیبت زدگی خواهید داشت. این پیامی مضر برای کودکان ارسال می کند و حس خودمحوری را که نه فقط ناسالم بلکه بسیار زننده است قوت می بخشد. چطور است به جای آن این پیام را به کار بگیریم: نهایت تلاش خود را بکنید، بشدت رقابت کنید، از هر لحظه لذت ببرید و اگر باید ببازید، به هر حال خوشحال باشید. این رقابت از صمیم قلب است.

رقابت از صمیم قلب نه فقط برای شما بلکه برای کسانی که شما الگوی رفتاری آنان هستید و در مقیاس بزرگتر برای جهان موهبت است. هنگامی که به این روش سالم تر و دوست داشتنی تر رقابت می کنید، بهترین های هر دو جهان را کسب می کنید: کامیابی و مآل اندیشی.

 

 

بیشتر بخوانید:

100 کلید موفقیت در کار (قسمت های دیگر)

منبع: 100 کلید موفقیت در کار - ریچارد کارلسون

پایگاه خبری حقوق نیوز -کسب و کار

    دیدگاه

    شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید



    کد امنیتی کد جدید