امروز: پنج شنبه, ۰۹ فروردين ۱۴۰۳ برابر با ۱۷ رمضان ۱۴۴۵ قمری و ۲۸ مارس ۲۰۲۴ میلادی
کد خبر: 272322
۲۱۷۲
۱
۰
نسخه چاپی
هنر نه گفتن

چرا با نه گفتن مبارزه می کنیم؟

"نه" یکی از کوچکترین واژه های زبان است. با این حال، بسیاری از ما معتقدیم که این کلمه چنان نیروی خارق العاده ای دارد که می ترسیم آن را بر زبان آوریم. در مواقعی که موفق به "نه" گفتن می شویم، به طور غریزی، تصمیم مان را کم اهمیت جلوه می دهیم و برای درخواست کننده عذر و بهانه می آوریم

نه گفتن را بیاموزید (قسمت 2)

چرا با نه گفتن مبارزه می کنیم؟

"نه" یکی از کوچکترین واژه های زبان است. با این حال، بسیاری از ما معتقدیم که این کلمه چنان نیروی خارق العاده ای دارد که می ترسیم آن را بر زبان آوریم. در مواقعی که موفق به "نه" گفتن می شویم، به طور غریزی، تصمیم مان را کم اهمیت جلوه می دهیم و برای درخواست کننده عذر و بهانه می آوریم .

چرا این واژه کوچک تا به این حد دارای جاذبه است؟ چرا برای گفتن آن، این قدر مردد هستیم؟

این بخش دلایل رایجی را که در "نه" گفتن به دیگران وجود دارند، به ما نشان می دهد. بدون تردید با برخی از این دلایل در زندگی خودتان نیز روبرو شده اید. همان طور که در صفحات بعدی خواهید دید، من خودم تقريباً تمام شان را تجربه کرده ام.

بیشتر ما با این باور بزرگ شده ایم که "نه گفتن" عملی بی ادبانه و خودخواهانه است. این باور به یکی از قسمت های مهم سیستم ارزشی مان تبدیل شده است. به همین دلیل دوران طفولیت و بیشتر دوران بزرگسالی مان را کوشیده ام تا به گونه ای زندگی کنیم که تصویری آبرومندتر و قابل احترام تر از ما بسازد.

نتیجه اش چیست؟ با وجود این که عصبانیت، تلخکامی و انزجارمان افزایش می یابد، مدام به هر کسی که در اطراف مان است، پاسخ مثبت می دهیم.

اینک به دلایل ناسالمی پی خواهید برد که مانع نه گفتن تان می شوند. شما با شناخت این دلایل که بعضی هایشان برای تان نسبت به بقیه کم رنگ ترند، نخستین گام را به سوی رهایی از این باور برمی دارید که نه گفتن بدجنسی، سنگ دلی یا خودخواهی است.

بیایید کا را شروع کنیم!

ما نمی خواهیم دیگران را برنجانیم

غالباً مردم از چیزهایی که نباید برنجند، رنجیده خاطر می شوند. مثلاً از شنیدن کلمه "نه" بعد از درخواست کمک رنجیده خاطر می شوند.

ممکن است مواقعی را که همین اتفاق برای خودتان هم رخ داده است، به یاد آورید. شخصی از شما می خواهد زمان، توجه یا پولتان را در اختیارش قرار دهید و شما هم در کمال احترام تقاضایش را رد می کنید. عکس العمل طرف مقابل آنی است و بلافاصله در چهره اش نمایان می شود. ابروان گره خورده ، اخم روی پیشانی و لب های درهم رفته اش نشان دهنده این است که ناراحت و عصبانی است.

آن شخص رنجیده خاطر شده است. حتی ممکن است بر زبان آورد: خیلی "بی ادبی"! همین مسئله موجب می شود شما احساس گناه کنید. در حالی که رفتن او و ناراحتی یی که در زبان بدنش هویداست، نظاره می کنید، نمی توانید این احساس را که کار بدی انجام داده اید، از خود دور کنید.

اما اجازه بدهید این قضیه را از بُعد منطقی مورد توجه قرار دهیم.

ابتدا دانستن این مطلب مهم است که چگونه این نوع رنجش، خود را بروز می دهد. این مسئله ارتباطی به خشم و در واقع رنجشی که تمایل داریم آن را با خشم همراه کنیم، ندارد. در ضمن بازتابی از کار اشتباه یا شرارت ما نیست. برعکس وقتی در چنین شرایطی رنجش ایجاد می شود، معمولاً به دلیل ناامنی هایی است که درخواست کننده احساس می کند. آن فرد واژه ی "نه" را نوعی عدم پذیرش یا وازنی می داند. و این استنباط مانند نیشی موجب می شود بلافاصله عکس العمل نشان بدهد.

سال ها طول کشید تا توانستم به این درک برسم. و سرانجام، هنگامی که متوجه واقعیت شدم، اوضاع دگرگون شد.

متوجه شدم مادامی که نسبت به طرف مقابلم احترام قائلم، با "نه" گفتنم، مسئول بروز هیچ گونه رنجشی نیستم. این یک احساس رها کننده بود! و موجب شد ترس هایم را به دلیل رد درخواست دیگران کنار بگذارم.

به یکی از افراد زندگیتان که از شنیدن کلمه "نه" ناراحت می شود، فکر کنید. این بار که آن شخص کمک تان را می خواهد و شما قادر به این کار نیستید، به احساس تان هنگام رد درخواستش توجه کنید. آیا احساس گناه می کنید؟ آیا احساس می کنید کار اشتباهی انجام داده اید؟

توجه کنید هیچ دلیلی ندارد چنین احساسی داشته باشید. مادامی که با مهربانی و به طور صریح پاسخ می دهید، مسئول رنجشی نیستید که درخواست کننده در خود احساس می کند.

ما نمی خواهیم دیگران را ناراحت کنیم

اگر شبیه من هستید، از ناراحت کردن دیگران متنفرید. هنگامی که حرفی می زنید و یا کاری انجام می دهید و پشت سرش متوجه غم واندوه طرف مقابل می شوید، از خودتان ناراحت می شوید. از این احتمال که شما مسبب بوده اید، برخود می لرزید. دیدن آن نگاه می تواند کاری کند که احساس کنید موجب رنجش طرف مقابل شده اید.

این موضوع چیزی بیش از درک ذهنی است. می توانید آن را با تمام وجود حس کنید.

این حس گناه، غیرقابل توجیه است. وقتی به دیگران نه می گویید، مسئول ناراحتی شان نیستید. برای این که این مطلب را به خوبی درک کنید، دانستن این مطلب که ناراحتی چگونه به وجود می آید، بسیار مهم است.

ناراحتی ناشی از انتظارات برآورده نشده است. مواقعی از زندگی تان را به یاد بیاورید که این احساس را تجربه کرده اید. بدون تردید علت آن چیزی بوده که با نتیجه فرضی تان تناقض داشته است.

به عنوان مثال، ممکن است بعد از خواندن تعریف های زیادی در مورد یک رستوران، به آنجا بروید و متوجه شوید از غذا و محیطش بدتان می آید. چون انتظار شما برآورده نشده، احساس ناراحتی می کنید.

مثال دیگر: ممکن است انتظار داشته باشید که کارنامه فرزندتان پر از نمره ۲۰ باشد و وقتی نمرات پایین تری می بینید، تعجب می کنید. احتمالاً با دیدن این نمرات ناراحت می شوید.

یا این که فرض کنید انتظار دارید در کارتان ترفیع بگیرید. وقتی به شما ترفيع نمی دهند، احساس ناراحتی می کنید. چرا؟ چون انتظارتان برآورده نشده است.

حالا فکر کنید وقتی به کسی نه می گویید، چه اتفاقی می افتد. فرض کنید همکاری از شما کمک می خواهد اما در همان لحظه خودتان از کارها و مسئولیت های تان از پای درآمده اید. به همین دلیل تقاضای همکارتان را رد می کنید.

کاملاً واضح است که همکارتان از پاسخ منفی تان ناراحت می شود. اما آیا ناراحتی او واقعاً تقصیر شماست؟ یا این که همکارتان انتظارات غیرواقع بینانه و حتی غیرمنصفانه ای در ارتباط با توانایی و تمایل تان برای کمک دارد؟

مسئله ما همین مطلب آخر است مگر این که شما قبلاً به همکارتان قول داده باشید کمکش کنید. واقعیت این است که شما مسئول ناراحتی او نیستید.

هنگامی که به این واقعیت پی می برید، راحت تر می توانید ترس ناراحت کردن دیگران را با نه گفتن تان از خود دور کنید. سرانجام درک می کنید که ناراحتی آن ها نه تقصیر شماست و نه این که شما مسئول آن هستید.

این تصویر به شما شهامت می دهد تا در مقابل تمام درخواست هایی که به سوی تان سرازیر می شوند، مقاومت کنید.

نه گفتن را بیاموزید (قسمت 2)

ما نمی خواهیم خودخواه جلوه کنیم

بیش ترما به نظری که دیگران نسبت به ما دارند، توجه می کنیم. دوست داریم ما را فردی خوب ، دوست داشتنی و مثمرثمر بدانند. به همین دلیل کاری می کنیم تا اعمال مان بیانگر این مطلب باشند.

به عنوان مثال، در را برای دیگران نگه می داریم. وقتی در صف فروشگاه ایستاده ایم لبخند می زنیم، احوالپرسی می کنیم و به حرف های غریبه های وراج گوش می دهیم. و وقتی از ما می خواهند کمک شان کنیم، به طور ناخودآگاه پاسخ مثبت می دهیم.

اگر کار دیگری انجام دهیم، خودخواهی است، مگر نه؟ و بدون تردید ما نمی خواهیم هم محله ای های مان، ما را خودخواه بدانند.

این روند فکری قابل درک اما در ضمن اشتباه است. بدتر این که موجب می شود در مورد این که چگونه وقت و توجه مان را به درخواست های مختلف تخصیص دهیم، تصمیمات اشتباهی بگیریم.

در طول روز تعداد ساعات محدودی داریم. یعنی هربار که به کسی پاسخ مثبت می دهیم، به فرد یا کار دیگری پاسخ منفی می دهیم. و هر بار که نه می گوییم، آزاد می شویم تا وقت و توجه مان را برای شخص یا کار دیگری صرف کنیم.

با این حساب ، آیا نه گفتن واقعاً خودخواهانه است ؟ به نظر من این طور نیست. اجازه بدهید در مورد زندگی خودم مثالی بزنم.

قبلاً برایتان تعریف کردم که وقتی دوستانم می خواستند اسباب کشی کنند، من همیشه آماده و حاضر به کمک بودم. ماشین وانت من و تمایلم برای پاسخ مثبت دادن باعث می شد اولین کسی باشم که اطرافیان هنگام کمک به او متوسل می شدند. متأسفانه، هنگامی که می خواستم به نیازهای آنها برسم موجب می شد نتوانم اوقاتم را به خانواده ام، درس هایم و فعالیت هایی که دوست دارم اختصاص دهم.

به عبارتی، من با کمک به دیگران ، آگاهانه کمک  خودم را کنار می گذاشتم. خانواده ام را نادیده می گرفتم. درس هایم را در اولویت آخرقرار می دادم. و به تدریج استرسم افزایش می یافت و احساس بدبختی می کردم چون قادر نبودم به کارهایی که دوست دارم، بپردازم.

این شیوه زندگی، بسیار وحشتناک بود.

توجه به خود، خودخواهی نیست. این کار ضروری است. مشکل اینجاست که اگر مدام به دیگران پاسخ مثبت دهید و اولویت های آن ها را به اولویت های خودتان ترجیح بدهید، زمان یا انرژی لازم را برای توجه به خود نخواهید داشت و به تدریج تندخو، بدبین و بیچاره خواهید شد.

باز هم می گویم که این شیوه زندگی بسیار وحشتناک است.

آیا اگرنه بگویید، بعضی ها شما را خودخواه می دانند؟ البته! شما نمی توانید هیچ کنترلی روی این موضوع داشته باشید. و ارزشی ندارد چون شما مسئول این احساس آنها نیستید.

بالاترین مسئولیتی که باید به آن توجه کنید این است که قبل از خدمت به دیگران، به خودتان توجه کنید. اغلب اوقات این کار یعنی این که به درخواست ها ودعوتهای شان نه بگویید. علاوه براین، اگر تمام زمان، انرژی و توجه تان را صرف دیگران کنید، دیگر فرصتی برای تان باقی نمی ماند تا صرف خودتان کنید.

و با این کار نمی توانید زندگی شادمانه ای داشته باشید.

ما دوست داریم به دیگران کمک کنیم

به آخرین باری فکر کنید که به کسی کمک کردید. شرط می بندم احساس خوبی داشتید. کارها یا حرف های تان حس و حال آن شخص را بهتر کرد که احتمالاً احساس خارق العاده ای بود.

برای همین است که بسیاری از ما دوست داریم به مردم کمک کنیم. این که بدانیم در خوشبختی و شادی شخص دیگری سهیم بوده ایم، برای مان پاداش خوبی است. در حقیقت، این کار می تواند اعتیادآور باشد. بعضی از ما به دنبال راه هایی برای کمک به دیگران هستیم؛ حتی اگر این کار نادیده گرفتن نیازها و مسئولیت های خودمان باشد.

وقتی در جستجوی افرادی هستیم که به کمک مان نیاز دارند، به یک مراقب تبدیل می شویم. وقتی از ما کمک می خواهند، بلافاصله دست به کار می شویم تا این کار را انجام دهیم.

از نظر بسیاری از ما، تمایل کمک به دیگران ناشی از این است که به دیگران نشان دهیم دوست شان داریم. به عنوان مثال، به اعضای خانواده یا دوستان صمیمی مان کمک می کنیم زیرا انجام این کار، ساده ترین روشی است که می توانیم نشان دهیم برای مان اهمیت دارند.

در نظر بعضی دیگر، کمک به دیگران یعنی این که نقش "شوالیه سفید" را بازی کنیم و دست به کار شویم تا یک ناجی باشیم. به عنوان مثال، می ایستیم تا به راننده ای که اتومبیلش پنچر شده کمک کنیم لاستیکش را عوض کند.

برای برخی دیگر هم کمک به دیگران راهی است برای جبران کمبودی که در خود دارند. سپاسگزاری و تشکری که دریافت می کنیم به ما اجازه می دهد نقصان های شخصیتی مان از یاد ببریم.

این انگیزه ها قابل درک هستند. اما اگر آنها را کنترل نکنیم، می توانند موجب شوند مدام نیازها و اولویت های خودمان را نادیده بگیریم.

بدون تردید کمک به دیگران قابل احترام است. اما منابع شما نامحدود هستند. زمان، پول و توجه زیادی در دسترس شماست. اما این که چگونه محتاطانه از این منابع استفاده کنید بسیار اهمیت دارد.

همواره کسی وجود دارد که بتواند از توجه شما بهره مند شود. همیشه آدم هایی هستند که حاضرند با شادمانی بپذیرید کمکشان کنید. اما به خاطر بسپارید که شما مسئول حل مشکل دیگران نیستید. شما مسئول خودتان و افرادی هستید که به شما وابسته اند (مانند خانواده تان). معنایش این نیست که نباید به دیگران کمک کنید. در واقع، بهترین راه برای کمک به دیگران در بلندمدت این است که مطمئن شوید ابتدا نیازهای خودتان برآورده می شوند. به عبارتی دیگر، مطمئن شوید توجه به خود در اولویت توجه به دیگران قرار دارد.

ما با اعتماد به نفس پایین در کشمکش هستیم

اعتماد به نفس، مکار و بی ثبات است. گاهی اوقات آنقدر اعتماد به نفس داریم که احساس می کنیم می توانیم دنیا را تصاحب کنیم. بعضی وقت ها هم کاملاً احساس ناامنی می کنیم. آن وقت است که احساس می کنیم اصلاً نمی توانیم هیچ کاری انجام دهیم.

این احساسات بر چگونگی برداشت مان از خودمان تأثیر می گذارند. آن ها بر روی تصویری که از خود داریم تأثیر می گذارند و ارزشی را که برای خود قایل هستیم، شکل می دهند. عدم امنیت موجب می شود احساس کمبود کنیم و حتى خجالت زده مان می کند.

درک این مطلب مهم است زیرا اجازه نمی دهد به دیگران "نه" بگوییم . اینک کارکرد آن را توضیح می دهم:

هنگامی که اعتماد به نفس پایینی داریم، به اشتباه فکر می کنیم که وقت و زمان مان کمتر از وقت و زمان دیگران ارزش دارد. به اشتباه باور داریم که اهداف و علایق مان نسبت به اهداف و علایق دیگران در درجه ی دوم اهمیت قرار دارند. حس می کنیم ارزشی که برای جهان قایل هستیم کمتر از ارزشی است که دیگران برای جهان پیرامون شان قایل هستند.

با توجه به این دلایل، جای تعجب ندارد که دیگران را به خود ترجیح دهیم. کاملاً قابل درک است که وقتی دیگران کمک ما را می خواهند، به طور غریزی پاسخ مثبت می دهیم در حالی که به دلیل مسئولیت هایی که پیش رو داریم باید به آنها "نه" بگوییم.

حل این مسئله آسان نیست. بسیاری از کسانی که با اعتماد به نفس شان درگیر هستند، سالها این کار را انجام داده اند. بعضی ها هم در تمام طول عمرشان این کار را کرده اند. بهبود یافتن تصویری که این افراد در ذهن خود دارند، احتمالاً مدت ها طول می کشد و در مسیر این راه موانع بسیاری وجود دارد.

خوشبختانه، "نه" گفتن حس ارزشمندی شما را بهبود می بخشد. هرچه بیشتر این کار را بکنید، بیشتر متوجه خواهید شد که زمان، تعهدات و آرزوهای تان مانند دیگران دارای اهمیت هستند.

و این مطلب گامی هدف دار به سوی بهبود بخشیدن به اعتماد به نفس شماست.

هدف از هنر نه گفتن این نیست که مسایل احساسی را مشخص کند یا آنها را از میان بردارد. هدف این است که به شما کمک کند جسورتر شوید و بروسوسه ی پاسخ مثبت دادن به درخواست ها ودعوت های دیگران برای شاد کردن شان غلبه کنید. در طول این راه، متوجه خواهید شد که نه گفتنی که با هدف و متانت باشد، به شما اعتماد به نفس می دهد تا به گونه ای پیش روید که با عقایدتان سازگار است.

نه گفتن را بیاموزید (قسمت 2)

ما می خواهیم دیگران دوستمان داشته باشند

دوست داشته شدن آرزوی هر انسانی است. ما دوست داریم دیگران به سمت مان کشیده شوند، به ما اعتماد کنند و وقتی اوقات شان را با ما می گذرانند، احساس بهتری داشته باشند.

این تمایل در روح و روان مان جریان دارد. به این ترتیب است که با دیگران ارتباط برقرار می کنیم. ما می کوشیم با دیگران ارتباط برقرار کنیم و همدردی کنیم تا مورد پذیرش آنها قرار گیریم.

پس جای تعجب ندارد که اغلب اوقات وقتی باید "نه" بگوییم، پاسخ مثبت می دهیم. این کار واکنشی غریزی است که ناشی از تمایل ما برای پذیرش و تأیید دیگران است.

می خواهم بازهم یکی دیگر از تجاربم را برایتان تعریف کنم. وقتی در دبیرستان بودم، ناامیدانه می خواستم همکلاسی هایم دوستم داشته باشند. به همین دلیل، هرگاه یکی از آنها از من کاری می خواست که مجبور بودم زمان، نیرو یا پولم را صرف کنم، بلافاصله دست به کار می شدم.

من مردم شادکن بی نظیری بودم. قادر نبودم به کسی نه بگویم چون این کار مفهومش این بود که فرصت تأیید و تصدیق طرف مقابل را از دست می دهم.

این خصیصه یک نقطه ضعف همگانی است. بسیاری از آدم ها با آن در کشمکش هستند حتی اگر به آن اقرار نکنند. اما دانستن این که چرا دوست داریم تأیید شویم مهم است زیرا به ما نشان می دهد علت این که دوست داریم پاسخ مثبت بدهیم، چیست؟ هنگامی که از انگیزه های مان مطلع هستیم، می توانیم آنها را بررسی کنیم و گام هایی برداریم تا تصمیمات مان هم سو با ارزش های مان باشند.

اگر از آن آدم هایی هستید که عادت دارید به دیگران پاسخ مثبت بدهید، به خواندن این کتاب ادامه دهید. به شما نشان خواهم داد که چگونه این هوس را در خود کاهش دهید و زمان، توان و احترام تان را در این فرآیند احیا کنید.

اینک حقیقتی وجود دارد که حتماً هیجان زده تان می کند: اگر یاد بگیرید هدفمند و با متانت نه بگویید، قطعا در نظر دوستان، اعضای خانواده و همکارانتان بهتر جلوه خواهید کرد. دیگر شما را به چشم یک پادری نگاه نمی کنند. برعکس، احترام و اعتماد آنها را به دست می آورید.

ما می خواهیم ارزشمند جلوه کنیم

به آخرین باری که به کسی کمک کردید، فکر کنید. شاید این شخص می خواست نظرتان را در مورد مطلبی بپرسد. شاید می خواست عقیده تان را بداند. یا شاید این شخص می خواست به اطلاعاتی دست یابد که به طریقی به نفع او بود.

احساس خوبی داشتید، این طور نیست؟ تحسین شدن لذتبخش است.

همه ما دوست داریم مورد تحسین دیگران قرار گیریم. احساس "مهم بودن" را دوست داریم. موجب می شود حتی برای مدت کوتاهی هم که شده ، در نظر دیگران قدر و مقام بالاتری پیدا کنیم.

مشکل اینجاست: این احساس می تواند سرمست کننده باشد و ما را تشویق کند مدام به دنبال فرصت هایی باشیم تا ارزشمند بودن مان را به اثبات برساند و این نظریه را که ارزشمندیم، تقویت کند. این تمایل ما را تحریک می کند به درخواست هایی که باید نه بگوییم، پاسخ مثبت بدهیم.

به عنوان مثال، فرض کنید فردی از شما می خواهد در تهیه گزارشی کمکش کنید و یادآور می شود که شما در این رابطه ماهر و متخصص هستید. اگر ارزشمند بودن برایتان مهم باشد، این که از نظر دیگران یک متخصص جلوه کنید برای یک لحظه در شما احساس شادی و خوشی به وجود می آورد. تمایل پیدا می کنید با پذیرش درخواست او به این باور که متخصص هستید قوت بخشید، حتی اگر مفهومش این باشد که مسئولیت های خودتان را نادیده بگیرید.

یا فرض کنید یکی از دوستان از شما می خواهد در اسباب کشی کمکش کنید و یادآور می شود که کمک شما فوق العاده پرارزش است.

مهم بودن احساس خوبی است و شما می خواهید دوست تان همواره فکر کند فرد ارزشمندی هستید.

به همین دلیل قبول می کنید کمکش کنید.

متأسفانه ، انجام این کار یعنی باید چندین ساعت زمان و وقت خود را صرف کنید. همان زمانی که ممکن است بتوانید صرف کارهایی کنید که برای تان با ارزش ترند؛ مثلا گذراندن اوقات با همسر و بچه هایتان.

منظور من این نیست که شما باید همیشه دست رد بر سینه تمام درخواست هایی بزنید که از شما می شود. هدف و قصد "هنرنه گفتن"، این نیست. برعکس، من امیدوارم بتوانم شما را تشویق کنم انگیزه های تان را برای اولویت دادن به درخواست های دیگران نسبت به خود، بشناسید و مهم این است: آیا شما مدام به دیگران پاسخ مثبت می دهید تا در نظرشان ارزشمند جلوه کنید؟

همان طور که قبلاً هم توضیح دادم، کمک به دیگران عملی قابل احترام است. اما کمک به دیگران بنا به دلایل نادرست موجب می شود عادات بدی در شما تقویت شود که به واسطه آنها احساس ناراحتی و رنجش کنید.

من به شما راه بهتری را نشان خواهم داد.

ما می ترسیم فرصت های مان را از دست بدهیم

آیا تا به حال پیش آمده به رئیس تان پاسخ مثبت دهید از ترس این که اگر نه بگویید شما را از اضافه حقوق ، ترفیع یا مسئولیت های جدید محروم کند؟

آیا تا به حال پیش آمده به یکی از دوستان تان پاسخ مثبت دهید چون می ترسیدید که مبادا با نه گفتن تجربه تلخی گریبانتان را بگیرد؟

این همان ترس از دست دادن است. همان نگرانی است که احساس می کنیم مبادا نتوانیم از فرصت ها استفاده کنیم. و یکی از دلایل رایجی است که بسیاری از ما حتی با وجود این که می دانیم "نه" گفتن تصمیم بهتری است، پاسخ مثبت می دهیم. به عنوان مثال، در محل کار پروژه های جدید را می پذیریم چون می ترسیم که مبادا رد کردن شان مانع پیشرفت شغلی مان شود.

خودمان را به انجام فعالیت های دوستان مان متعهد می کنیم چون می ترسیم که مبادا آنها را از دست بدهیم.

رسانه های اجتماعی این تمایل را در ما تقویت می کنند. ما مدام در حال خواندن مطالب فیس بوک روی گوشی ها و تبلت های مان هستیم، پُست های دیگران را در مورد تجارب شان نگاه می کنیم و خودمان را سرزنش می کنیم که چرا پُستی نمی گذاریم. ما به همه چیز پاسخ مثبت می دهیم تا احساس نکنیم عقب مانده ایم .

نتیجه این می شود که احساس عدم تمرکز، عصبانیت و بدبختی می کنیم، حتی وقتی می کوشیم هیچ فرصتی را از دست ندهیم. چرا؟ چون خودمان را لای منگنه می گذاریم تا کارهایی را دنبال کنیم که برای مان پیامدی ندارند.

پس مشکل این نیست که به فرصت ها پاسخ مثبت می دهیم. مشکل این است نمی توانیم بین فرصت های درست و نادرست تفاوتی قائل شویم.

به خاطر داشته باشید که در طول روز تنها زمان کمی در اختیار دارید. شما نمی توانید هر کاری انجام دهید. مفهومش این است که هر بار به کاری پاسخ مثبتی می دهید، با زبان بی زبانی به کار دیگری که می گویید.

شما با دنبال کردن برخی فرصت ها، فرصت های دیگر را از دست می دهید.

به همین دلیل یادگیری نه گفتن اهمیت دارد. شما با رد کردن برخی درخواست ها، به خودتان آزادی می دهید تا به چیزهایی که ثابت شده واقعاً برایتان ارزشمند هستند، پاسخ مثبت دهید.

این تغییر رفتاری نیاز به تغییر در طرز تفکرتان دارد. این امر مستلزم این است که ترس از دست دادن را رها کنید و در عین حال از فرصت هایی آگاه باشید که هم سو با اهداف و علایق شماست.

ما تسلیم زورگویی احساسی می شویم

شما گاه و بی گاه با افرادی مواجه می شوید که حاضر نیستند جواب "نه" بشنوند. آن ها تمام تلاش شان را می کنند تا مجبور شوید پاسخ مثبت بدهید و برای این کار از زورگویی احساسی نیز استفاده می کنند.

هنگامی زورگویی احساسی رخ می دهد که شخصی موجب می شود طرف مقابل احساس ترس، عصبانیت یا خجالت کند تا بتواند به اهدافش دست یابد.

این کار از طریق راههای مختلفی انجام می شود که عبارتند از:

• داد و فریاد کردن

• تلفن زدن یا ملاقات کردن

• قسم خوردن

• تهدید کردن

• فحاشی کردن

• تحقیر کردن

• طرد کردن

• تهمت زدن

زورگوهای احساسی از راهکارهای بالا استفاده می کنند تا قربانیان احساس گناه، ترس، خجلت و شرمندگی کنند. افرادی که این احساسات منفی را تجربه می کنند، به رضایت تن درمی دهند. آنها با پاسخ مثبت شان تسلیم سوء استفاده کنندگان می شوند تا به این نحوبه سوء استفاده آن ها خاتمه دهند.

زورگوهای احساسی می دانند چه کار می کنند. آنها می دانند دیگران را تحت سلطه درمی آورند. آنها متوجه هستند که با قربانیان شان گستاخانه و غیرمنصفانه برخورد می کنند.

به خاطر سپردن این نکته مهم است. چرا؟ زیرا به شما آزادی میدهد تا در برابر این زورگویی بایستید و پیامدهایش را در نظر بگیرید. در ضمن اعتماد به نفس لازم را در اختیارتان قرار می دهد تا وقتی زورگو می کوشد جواب مثبت را از شما بگیرد، درنه گفتن مصمم باقی بمانید.

به عنوان مثال، فرض کنید درخواست یکی از همکاران را برای کمک رد کرده اید تا بتوانید برای انجام تعهدات کاری خودتان دقت لازم را به کار گیرید. همکارتان هم با داد و فریاد و ناسزا پاسخ تان را می دهد.

یکی از راههای واکنش شما این است که به همکارتان یادآوری کنید داد و فریاد و ناسزاگویی کاری نادرست و برخوردی غیرحرفه ای است. علاوه بر این، چنین رفتاری نمی تواند مسایل را به گونه ای کارآمد حل کند. در ضمن می توانید از زورگو بخواهید آخرین باری را به یاد بیاورد که داد و فریاد و ناسزاگویی به دردش خورده است.

نه گفتن را بیاموزید (قسمت 2)

ما از نزاع و کشمکش بیزاریم

بسیاری از مردم با نه گفتن مشکل دارند زیرا از نزاع و کشمکش متنفرند. آنها از مقابله بدشان می آید و حاضرند هر کاری انجام دهند تا مانع آن شوند. از نظر آنها، "بله" گفتن راهی سریع و آسان برای ممانعت از هرگونه دعوا و نزاعی است.

من هم همین طور بودم. به گونه ای بزرگ شده بودم که از هر گونه نزاعی نفرت داشتم. هنگامی که به نظر می آمد طرف مقابلم ممکن است مأيوس، عصبانی یا حتی کمی ناراحت شود، بلافاصله سعی می کردم کوتاه بیایم. هنگامی که چنین احساساتی به واسطه حرفی که زده بودم به وجود می آمد، بلافاصله عقب نشینی می کردم.

اینک مثالی میزنم تا نشان دهم چگونه چنین گفتگویی انجام می شد:

درخواست کننده: «دیمون، می تونی یه کاری برام بکنی؟»

من: «حتما. چی کار کنم؟»

درخواست کننده: «میتونی این جمعه منوببری فرودگاه ؟»
من: «ببخشید. این جمعه نمیتونم .»

درخواست کننده (با عصبانیت): «جدی میگی؟ نمی خوای کمکم کنی؟»

من (در حالی که از تعجبم خشکم زده بود): «اِ اِ اِ ...»

درخواست کننده: «دیگه ازم کاری نخواه!»

من (ناامیدانه خواستار تمام شدن کشمکش): «باشه . خونسرد باش. تورو به فرودگاه می برم .» -

تسلیم شدن در مقابل درخواست طرف مقابل برایم راحت تر از نه گفتن بود. موضوع این بود که در مقابل ایجاد هرگونه نزاع و کشمکش مقاومت شدیدی داشتم. دوست داشتم تسليم شوم تا از هرگونه نزاع اجتناب کنم.

شاید شما هم چنین باشید. شاید دوست داشته باشید به دیگران پاسخ مثبت دهید تا از دست تان عصبانی یا ناراحت نشوند.

مشکل اینجاست که تسلیم شدن برای اجتناب از هرگونه نزاعی این باور را در شما تقویت می کند که احساس تان از دیگران کم اهمیت تر است. واقعیت این است که احساسات شما کم اهمیت تر نیستند.

اگر از نزاع و کشمکش می ترسید، کارهای کوچک و ساده ای وجود دارند که می توانید انجام دهید تا بر ترستان غلبه کنید.

اول این که باید بدانید سازگاری همیشه ممکن نیست. مردم دارای عقاید، نیازها و تمایلات متفاوتی هستند. اصطکاک، اجتناب ناپذیر است.

دوم این که به یاد داشته باشید کشمکش لزوماً بد نیست. فقط نشان دهنده نقطه نظرات ضد و نقیض است. این که چگونه فردی به کشمکش عکس العمل نشان می دهد (با رفتاری آرام یا با عصبانیت) مقوله ای کاملاً متفاوت است.

سوم این که ، نه گفتن را به تدریج آغاز کنید. این کار را در شرایطی آغاز کنید که احتمال می دهید کشمکشی به وجود نمی آید. مثلاً به فروشنده یک لباس فروشی بگویید نمی خواهید یک لباس را بخرید.

به تدریج شرایطی را در نظر بگیرید که نه گفتن عکس العمل شدیدتری به بار می آورد. مثالی که در این مورد وجود دارد این است که به فروشنده یک اتومبیل دست دوم بگویید نمی خواهید آن اتومبیل را بخرید.

شما با شروع از شرایط کم خطرتر می توانید قدرت تحمل تان را برای مقابله با کشمکش تقویت کنید. این تحمل مانند عضله بدن، با استفاده مکرر، قوی تر می شود. کم کم برای نه گفتن آرامش بیشتری پیدا می کنید، حتی هنگامی که با شخصی روبرو می شوید که وقتی تقاضایش را رد می کنید، مستعد عصبانی شدن است.

ما عادت مردم شادکنی را پرورش می دهیم

برای بسیاری از ما بله گفتن یک عادت ثابت و همیشگی است. کاری است که یاد می گیریم طی دوره ای طولانی آن را بارها انجام دهیم. هرچه بیشتر این کار را بکنیم، این عادت عمیق تر می شود تا این که برای مان حالت غریزی پیدا می کند. ما این کار را به صورت خودکار انجام می دهیم و حتی قبل از این که متوجه شویم این کار را انجام می دهیم، همه درخواست ها را می پذیریم. در واقع ذهن مان را پرورش می دهیم تا هرگاه کسی تقاضایی از ما کرد، به آن پاسخ مثبت دهیم .

به آخرین باری فکر کنید که درخواستی را بدون توجه به تمایل تان، پذیرفتید. آیا قبل از این که حتی در نظر بگیرید انجام آن کار چه اثری ممکن است بر روی شما داشته باشد، پاسخ مثبت دادید؟

این واکنش یک رفتار اکتسابی است و انجام آن به عوامل مختلفی بستگی دارد. به عنوان مثال، ممکن است از کودکی یاد گرفته اید که بله گفتن تأیید و تصدیق والدین یا افراد دیگر را به دنبال دارد. ممکن است متوجه شده باشید که بله گفتن دیگران را شاد می کند و به این ترتیب این کار به شما حس ارزشمندی می دهد. یا ممکن است دریافته باشید که بله گفتن به همکلاسی ها، آنها را بیش تر ترغیب می کند با شما باشند.

چنین " درس "هایی تأثیر نیرومندی بر ما دارند. به ما یاد می دهند که انجام چنین کارهایی برای مان مزیت های کوتاه مدت (تأييد، حس ارزشمندی و پذیرش اجتماعی) دارند. هرچه درس های بیشتری بگیریم، اشتیاق ما برای تکرارشان بیش تر می شود. ما معتاد می شویم که در جستجوی درخواست بعدی باشیم.

خوشبختانه، تمایل غریزی به بله گفتن را می توان همانند هرعادت دیگری ترک کرد. می توان آن را رها کرد. ما می توانیم ذهن مان را بازسازی کنیم تا در مورد تقاضاهایی که از ما می شود بیشتر فکر کنیم. مانند همیشه راه حل این کار برداشتن گام های کوچک است.

به عنوان مثال، در ابتدای راه ، توجه کنید که بلافاصله پاسخ مثبت ندهید. چند دقیقه ای به خودتان وقت بدهید تا بر روی درخواست ها و اثرشان بر روی کارهای آن روزتان فکر کنید. ایجاد وقفه در پاسخ غریزی تان به شما کمک می کند تا عادت تان ضعیف تر شود.

سپس دلایلی را بررسی کنید که تمایل دارید پاسخ مثبت دهید. آیا دلایل ارزشمندی هستند؟ به عنوان مثال، آیا نیاز به تأیید و تصدیق درخواست کننده دارید؟ آیا نیاز دارید آن شخص حس ارزشمندی شما را تقویت کند؟ آیا برایتان مهم است که میان جمع دوستانِ این فرد جای گیرید؟ ممکن است دریابید که این رفتار اکتسابی (این که بلافاصله پاسخ مثبت دهید) بر اثر انگیزه هایی است که برایتان اهمیتی ندارند.

تغییر عادتی که طی سال ها آن را تکرار کرده اید کار ساده ای نیست. اما می توان انجامش داد. نخستین و مهمترین گام بحث برانگیز این است که دریابید این عادت در شما وجود دارد.

منبع: کتاب هنر نه گفتن- دیمون زاهاریادس/ ترجمه: میترا میرشکار

  • منبع
  • حقوق نیوز

دیدگاه

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید



کد امنیتی کد جدید