امروز: شنبه, ۰۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ برابر با ۱۰ شوّال ۱۴۴۵ قمری و ۲۰ آوریل ۲۰۲۴ میلادی
کد خبر: 272413
۱۲۵۰
۱
۰
نسخه چاپی
ریچارد کارلسون

100 کلید موفقیت در کار (34)

بی چون و چرا این یکی از مهمترین فنون ذهنی است که تا به حال آموخته ام. در حقیقت، بیشتر روشی برای زندگی شده تا فنی ساده. مرا مولدتر کرده و فراتر از آن، قطعاً به من کمک کرده تا در محل کار از کاه کوه نسازم.

 100 کلید موفقیت در کار (34)

پایگاه خبری حقوق نیوز

نکات مهم برای موفقیت در کار

هنگامی که نمی دانید چه کنید عقب نشینی کنید

بی چون و چرا این یکی از مهمترین فنون ذهنی است که تا به حال آموخته ام. در حقیقت، بیشتر روشی برای زندگی شده تا فنی ساده. مرا مولدتر کرده و فراتر از آن، قطعاً به من کمک کرده تا در محل کار از کاه کوه نسازم.

وسوسه کننده است که هنگامی که نمی دانید چه کنید، هنگامی که پاسخی آنی ندارید، سعی کنید راجع به موضوع شدت عمل به خرج دهید: سخت تر سعی می کنید، سریع تر فکر می کنید، تلاش می کنید تا موارد را کشف کنید، و مبارزه می کنید که به نتیجه ای برسید. بیشترین تلاش خود را می کنید.

دست کم این چیزی است که بیشتر ما می پنداریم. مشکل این است که معمولاً "بهترین تلاش" شما نیست.

کنایه آمیز به نظر می رسد، با وجود این اغلب قدرتمندترین و پربارترین کار انجام شدنی، هنگامی که پاسخی آنی برای مشکل ندارید، این است که در عین ملایمت از فکر کردن عقب نشینی کنید، آگاهانه آسان بگیرید.

رهایش کنید و نازش کمتری به کار ببرید. این کار ذهن شما را آزاد می کند و به هوش طبیعی و عقل شما اجازه می دهد که وارد عرصه شوند. راه دیگر را امتحان کنید. هنگامی که احساس فشار و پریشانی می کنید، عقل شما از کار می افتد. ولی بمرور که فکر کردن را رها می کنید، ظاهر می شود و به شما کمک می کند. ایده هایی به فکرتان می رسد.

اکثر ما تجربه ی (به طرز استعاره ای) کوبیدن سرمان را به دیوار، مبارزه برای تصمیم گیری با حل یک مشکل را داشته ایم. آن قدر پیچیده و دشوار است که نمی دانید چه کنید. ظاهرا هیچ راه حل مناسبی برای آن وجود ندارد. آن قدر مستأصل هستید که اساسا رهایش می کنید. چند دقیقه (يا چند ساعت) بعد، کاری بی ارتباط به موضوعی که دلواپسش بودید، انجام می دهید. راجع به چیزی دیگر فکر می کنید که ناگهان پاسخی به ذهنتان می رسد، ولی نه فقط پاسخ بلکه پاسخی واقعاً خوب به ذهنتان می رسد. به وجد می آیید که: "خودش است!"

این روند از روی خوش شانسی پیش نمی آید. حقیقت این است که وقتی زیاد سعی نکنیم و هنگامی که آرام و آسوده هستیم، ذهن ما برای پاسخهای جدید خلاق تر، چاره جوتر، هوشمندتر و پذیراتر می شود. پذیرش آن دشوار است زیرا به نظر می رسد سخت کار کردن مهم است. و البته ، سخت کار کردن مهم است. فقط اینکه همیشه به سود شما نیست که مدام فکر کنید. ما اشتباهاً معتقدیم که وقتی آسوده هستیم، ذهن ما کارش را متوقف می کند. این حقیقت ندارد. هنگامی که ما ذهن خود را ساکت می کنیم، هنوز در حال کار است ولی فقط به طریقی متفاوت.

هنگامی که ذهن شما فعال است و بسرعت به پیش می رود، تمایل دارد که بچرخد و به پیش برود. یک ذهن بیش فعال اغلب بارها و بارها به یک رشته از حقایق دست می یابد، و شما را ترغیب به فکر کردنی "محدود" می کند. فکر کردن شما تکراری و عادتی می شود زیرا مجددا به آنچه قبلاً می دانستید یا باور داشتید که حقیقت دارد، بازمی گردد. چون بسختی کار می کنید، حجم بسیاری از انرژی را مصرف می نمایید، و تنش و اضطراب غیر ضروری خلق می کنید. احتمالاً می توانید حدس بزنید که ذهنی بیش فعال محیطی عالی برای از کاه کوه ساختن است.

خرد و عقل سلیم، جایی در پیشروی های ذهن بیش فعال مفقود شده اند. این کیفیات پنهانی و اغلب نادیده گرفته شده در دریای فعالیت ها غرق می شوند و شما نمی توانید بدیهیات را مشاهده کنید. می دانم که غریب به نظر می رسد که تلاش کمتر بهتر است، ولی واقعاً حقیقت دارد. امیدوارم این روش را امتحان کنید، زیرا واقعاً مطمئنم که می تواند به زندگی کاری شما کمک کند تا بسیار آسان تر شود.

بپذیرید که انتخاب با شماست

این ممکن است روشی دشوار باشد. خیلی از مردم با آن مخالفت می کنند، ولی اگر شما آن را بپذیرید زندگی شما را - فوراً - تغییر می دهد. احساس قدرت خواهید کرد و کمتر به شما اجحاف خواهد شد و به نظر خواهد رسید که کنترل بیشتری بر زندگی تان دارید. اینها پاداش های بدی برای پذیرش ساده حقیقت نیستند.

پذیرشی که درباره ی آن حرف می زنم مربوط به انتخاب شغلی و گرفتاری های همراه آن است. شما باید بپذیرید که با وجود مشکلات، محدودیت ها، موانع، ساعات طولانی، همکاران مشکل ساز، مسائل سیاسی و فداکاری هایی که می کنید و همه ی مشکلات دیگر، شما این کار را برای این می کنید که انتخاب شما انجام آن بوده است.

بارها به من گفته می شود: "یک دقیقه صبر کن، من این کارها را از سر انتخاب نمی کنم، بلکه به این دلیل انجام می دهم که مجبورم. انتخابی ندارم". می دانم که به نظر این طور می رسد ولی اگر درباره ی این موضوع عميقا فکر کنید، خواهید دید که که در حقیقت انتخاب واقعاً با خود شماست.

وقتی من پیشنهاد می کنم که بپذیرید شغل و پیشه تان انتخاب خود شماست، نمی گویم که مشکلات شما الزام تقصیر خود شماست، یا اینکه می توانسته اید انتخاب دیگری بکنید. آنچه می گویم این است که در نهایت، همه چیز در نظر گرفته شود (از جمله اجبار، انتخاب راه زندگی، نیاز به درآمد، امکان از دست دادن کار و یا حتی خانه تان)، شما تصمیم گرفته اید کاری بکنید و آن را کرده اید. شما تصمیمات را سبک سنگین کرده اید، راه های مختلف را در نظر گرفته اید، نتایج را مورد مداقه قرار داده اید و بعد از همه ی اینها برایتان مشخص شده است که بهترین انتخاب شما انجام کاری است که دارید انجام می دهید.

کریس که در شرکت تبلیغاتی کار می کند، از این پیشنهاد ناراحت بود. بتلخی به من گفت: خیلی مسخره است. انتخاب من نبوده که روزی دوازده ساعت برای این تبلیغات احمقانه کار کنم؟ مجبورم. اگر سخت کار نکنم، برچسب تنبل به من می خورد و چه در این شغل چه در صنعت به طور کلی به هیچ جا نمی رسم.

آیا می توانید بینید این مرد چطور خود را یک گوشه گیر انداخته؟ با وجود اینکه مدیر تبلیغاتی پیشرو و باهوش است، احساس می کند به تله افتاده و قربانی "سرنوشت" شده. پذیرش مسؤولیت انتخاب های شغلی اش و اینکه چقدر سخت کار می کرد، کاملاً از عهده ی او خارج بود. مشکل اینجاست که وقتی احساس می کنید به تله افتاده اید و گویی خودتان انتخاب نمی کنید، احساس می کنید قربانی شده اید.

کریس با وجود ایرادهایی که می گرفت، برایش مشخص شد که ارزش دارد روزی دوازده ساعت کار کند. تشخیص او این بود که با توجه به تمام امور، ترجیح می دهد در موقعیت فعلی خود بماند تا اینکه از گرفتاری ها، خطر کردن ها و ترس دنبال کار گشتن و پول کمتر در آوردن، از دست دادن خوش نامی و امکان پیشرفت در کار و از این قبیل افکار رنج ببرد. من نمی توانم بگویم که تصمیم درستی گرفته بود، ولی مسلم این است که و خودش این تصمیم را گرفته بود.

مِگان مادری مطلقه است که پرستار تمام وقت بود، ولی می خواست مدیر عامل بیمارستان شود. وقتی که اولین بار او را دیدم اعتراف کرد که طی هشت ساعت گذشته خود را قانع می کرده که به او اجحاف شده است. بارها به دیگران گفته بود: "من خیلی دوست دارم دنبال آرزوهایم بروم ولی غیر ممکن است: زندگیم را ببینید."

با وجود مشکلات آشکاری که داشت، مهم ترین مانع او این بود که نپذیرد شغلش را خودش انتخاب کرده و خودش خواسته آنجایی که بوده بماند. او به مدرسه ای معتبر دسترسی داشت و می توانست در پایه هایی دیگر پذیرفته شود، و دوستان خوبی داشت که به او و دخترش کمک می کردند. ولی هیچ کدام از اینها مهم نبود، چون او مادری تنها بود.

عاقبت وقتی که مشکلات خود را وصف کرد، یکی از دوستانش او را متقاعد کرد که دست از سرزنش شرایطش بردارد. بالاخره گوش داد، و آن قدر فروتن بود که تغییرات لازم را به وجود آورد.

این طور توضیح داد: "لحظه ای که پذیرفتم انتخاب کننده من بودم، همه چیز درست شد. در یک کلاس پاره وقت شبانه اسم نوشتم و یک سوم راه را رفتم. فکر کردن راجع به اینکه چقدر به راه خودم رفته ام، ترسناک است. فهمیدم که ممکن است تا آخر عمرم مادری مطلقه باشم."

گاهگاهی، اکثر ما در دام این باور که شرایط از کنترل مان خارج هستند، می افتیم. ولی به عهده گرفتن مسؤولیت انتخاب هایتان، شما را از طرز فکر "بیچاره من " دور می کند و بیشتر به طرز فكر "من مسؤول زندگی ام هستم".

سوق می دهد. امیدوارم که راجع به این روش فکر کنید چون مطمئنم که اگر فکر کنید، کمتر احساس تنش خواهید کرد و موفق تر خواهید بود.

قبل از حالت دفاعی به خود گرفتن به آنچه گفته می شود توجه کنید

این یک ترفند کاهش دهنده ی تنش است که سال ها پیش آموخته ام. در اصل، این روش مربوط است به اینکه قدمی به عقب بردارید، نفسی عمیق بکشید، آرام بگیرید، و خالصانه قبل از بروز رفتار یا احساسی واکنشی گوش بدهید. خودش است. این نظر ساده به شما در داشتن رفتاری غیرتدافعی کمک می کند.

واکنش دفاعی نشان دادن مثل بازتابی ناخودآگاه یا فوری است به آنچه گفته می شود. کسی چیزی می گوید و شما ناراحت می شوید. شخصی از شما انتقاد سازنده می کند و شما احساس می کنید باید از خود و کار و عقیده تان دفاع کنید. بعد از واکنش دفاعی، به فکر کردن درباره ی آنچه گفته اید و کرده اید ادامه می دهید. شما ممکن است به نوبه ی خود در پاسخ انتقاد کنید، با درگیر مبارزه و بحثی شوید که معمولاً اوضاع را بدتر می کند.

فرض کنید رئیستان نگاهی سریع می اندازد به کاری که ماه هاست دارید انجام می دهید. شما نهایت تلاش خود را کرده اید و شب های بسیار تا دیروقت در مورد پروژه کار کرده اید. به کارتان مغرورید و انتظار دارید دیگران هم به آن مغرور باشند. ولی رئیس تان حرف محبت آمیزی به شما نمی زند. واضح است که از مشکلات شما با خبر نیست و تحت تأثیر قرار نگرفته است. می گوید: "نمی توانید کار را جور دیگری انجام بدهید؟"

بیشتر مردم از چنین حرفی ناراحت می شوند (اگر عصبانی نشوند یا احساساتشان جریحه دار نشود) و خیلی مواقع بیشتر مردم جریحه دار می شوند و حالت تدافعی به خود می گیرند. اگر کسی به ما محبت می کرد و با کار ما به گونه ای شایسته برخورد می کرد خوب بود، ولی متأسفانه دنیا این طور نیست.

اگر این روش را به کار ببندید، در واقع سپر یا فاصله ای بین نظر و واکنش خود ایجاد می کنید؛ زمان خویشتن داری و حفظ روشن بینی است. آیا آن نظر معنی دارد؟ آیا حقیقتی در آن نهفته است؟ آیا می توانید چیزی از آن بیاموزید؟ یا آن شخص فقط اذیت می کند؟ هر چه باصداقت بیشتر به قضیه نگاه کنید، برای شما سودمندتر است.

با اینکه این کار همیشه آسان نیست، قطعاً خیلی به نفع شماست که - قبل از آنکه حالت تدافعی به خود بگیرید - کاملاً به آنچه گفته شد توجه کنید. با این کار، به طور دائمی کمتر حالت تدافعی به خود خواهید گرفت.

تا آنجا که می توانید کارها را تکمیل کنید

گمان نمی کنم همه بدانند اینکه کارهای ناتمام بر سر آدم بریزد چقدر می تواند پر تنش باشد. در صورتیکه شما یکی از این آدم ها هستید، اجازه بدهید تأکید کنم که تنش زاست. می خواهم این را "سندرم تقریباً تمام شده" بنامم. همیشه برای من جالب بوده چون اغلب، می توان کمی زحمت کشید و کاری را تمام کرد؛ نه اینکه آن را تقریباً تمام کرد، بلکه ٪۱۰۰ به اتمام رساند و آن را از سر راه برداشت.

در موقعیت های بسیار، من اشخاصی را برای کارهای ساختمانی یا تعمیراتی خانه و یا کار ویرایش در سر کار استخدام کرده ام. افرادی که استخدام کرده ام شایسته، خلاق، سخت کوش، ماهر و قوی بوده اند. ولی به دلایلی، کار را کاملاً تمام نکرده اند. بله، تقریباً تمام کرده اند؛ گاهی تا تقریباً ۹۹ درصد کار را انجام داده اند، ولی آن یک ذره ی آخر کار را پشت گوش انداخته اند (من هم همین طور). اغلب آن ۱ درصد باقیماندهی کار به اندازه ی ۹۹ درصد اول طول کشیده است.

وقتی یک پروژه را کاملاً تمام می کنید، خیلی اتفاقات خوب می افتد.

اول اینکه از احساس خوب اتمام کار لذت می برید. احساسی خوب است که می دانید تصمیم به انجام کاری گرفته بودید و آن را انجام داده اید و تمام شده است. تکمیل کار به شما اجازه می دهد بدون پرت شدن حواستان به ناتمام ماندن موارد مختلف، پیشرفت کنید.

ولی ورای این امر بدیهی، احساس احترامی است که نسبت به خود احساس می کنید و احترامی که دیگران، پس از اتمام کار به شما می گذارند. گفته بودید کاری را خواهید کرد و آن کار را کردید؛ تمام آن را. این پیغام ها را به دیگران می دهید که "من مرد عملم"، "می توانید به من اعتماد کنید" و "من شایسته ی اطمینان هستم." و پیغام تأییدیه ای برای خود دارید: " من شایسته و قابل اعتماد هستم. " این باعث می شود مردم بخواهند به شما کمک کنند و به شما کار بدهند و بخواهند که پیروز باشید.

چه برای شرکت کار کنید و چه برای مشتری، اگر کار را کامل بر طبق توافق صورت گرفته تحویل ندهید، بدون شک مردم از دست شما عصبانی خواهند شد. علاوه بر این، برضد شما می شوند، و به شما و راجع به شما شکایت خواهند کرد. چطور ممکن است این غفلت ارزش تنش ایجاد شده را داشته باشد؟ آیا آسان تر نیست که اول نقشه بکشید و هر کاری را که برای انجام کار لازم است انجام دهید؟ همه ی آن را انجام دهید؟

ترک این عادت آسان است. نگاهی صادقانه به گرایشهای خود بیندازید. اگر از آن آدم ها هستید که تقریباً کاری را تمام می کنند، به این گرایش خود توجه کنید و خود را متعهد به تکمیل مرحله ی نهایی کارتان کنید. شما می توانید این کار بکنید؛ و وقتی این کار را کردید زندگی آسان تر خواهد شد.

روزی ده دقیقه هیچ کار نکنید

شرط می بندم پیش خود می گویید: "من هرگز نمی توانم این کار را بکنم"، "او نمی فهمد سرم چقدر شلوغ است" یا "چه اتلاف وقتى! " اگر درست می گویم، خوشحال می شوم به شما بگویم که در همه ی موارد اشتباه می کنید. حقیقت این است که من می دانم شما چقدر سرتان شلوغ است و مطمئنم که صرف کردن ده دقیقه برای هیچ کار یکی از پربارترین ده دقیقه های عمرتان خواهد بود.

چون سرتان شلوغ است، فکر خوبی است که ده دقیقه هیچ کاری نکنید. برای بیشتر ما، یک روز کاری معمولی مثل مسابقه ی اسب دوانی است: از وقتی که از تختخواب بیرون می آییم مسابقه شروع شده است. بسرعت شروع می کنیم و سرعت خود را زیاد و زیادتر می کنیم. ما بسرعت مشغول انجام کارهای کسب و کار، حل مشکلات و بازبینی موارد مهم در فهرست کارهایی که باید انجام شوند، می شویم. در مجموع آن قدر مشغول هستیم که وقتی کمترین خطا یا اشتباهی رخ می دهد، از پا می افتیم و مستأصل می شویم.

ده دقیقه کاری نکردن، ساکت نشستن و در سکوت فرو رفتن، به شما کمک می کند که از پا نیفتید. به شما فرصت بازیافتن دیدتان و دست یافتن به آن قسمت از مغزتان را که به شما خرد و عقل سلیم می دهد، می بخشد. وقتی که ساکت می نشینید و کاری نمی کنید، به مغزتان فرصت می دهید مسائل را مرتب کند و جا بیندازد. یک لحظه ی شلوغ را به یک لحظه ی تحت فرمان تبدیل می کند و به ذهن شما فرصت استراحت و تجدید قوا می دهد. عقاید و افکاری به مغزتان خطور می کند که در حالت سراسیمگی ذهنی چنین نمی شد. وقتی که ده دقیقه بدون انجام کار یا ساکت نشستن را تمام کردید، به نظرتان می رسد که زندگی با سرعتی کمتر به شما حمله می کند، که باعث می شود همه چیز کاملاً آسان تر و کم تنش تر به نظر برسد.

یکی از مدیران عامل خیلی موفق که من می شناسم همین کار را می کند. هر روز هر قدر هم که سرش شلوغ باشد چند لحظه از سکوت استفاده می کند. او می داند که هر چه سرش شلوغ تر باشد بیشتر به این لحظات نیازمند است. یک روز به شوخی به من گفت: "زمان سکوت کاری کرده است که بفهمم چقدر در ذهنم با خودم حرف می زنم، که اکثر آنها بیهوده است. واضح است که تمام این سر و صداهای درون ذهنم مانع دیدن عمق مطالب می شوند. با چند لحظه استراحت می توانم به قلب مسائل دست یابم".

بعضی وقتها ما زیاد سعی می کنیم یا با سرعتی بیش از حد حرکت می کنیم. این بهترین موقع برای تمرکز کردن و سکوت است. در نظر اول، ممکن است به نظر نابودکننده بیاید. ولی یکی از مهم ترین و قوی ترین راه های کسب موفقیت بیشتر در زندگی داشتن چند لحظه کار نکردن در روز است. آنچه را کشف خواهید کرد باور نخواهید نمود.

 

بیشتر بخوانید:

100 کلید موفقیت در کار (قسمت های دیگر)

منبع: 100 کلید موفقیت در کار - ریچارد کارلسون

پایگاه خبری حقوق نیوز -کسب و کار

 

دیدگاه

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید



کد امنیتی کد جدید