حقوق نیوز/ روانشناسی/ روانشناسان جهان
نظریه ی رشد روانی-اجتماعی اریکسون
اریک اریکسون، روانشناس مشهور که متأثر از زیگموند فروید بود، عقیده داشت که افراد در هر مرحله از رشد در زندگی، با یک تضاد روبرو میشوند که نقطه عطفی در فرایند رشد خواهد بود. به باور او، این تضادها در به وجود آوردن یک کیفیت روانی یا ناکامی موثر اند. در خلال این دوره، هم زمینه برای رشد شخصی بسیار فراهم است و هم برای شکست و ناکامی. او نظریهی رشد روانی- اجتماعی را مطرح کرد که بسط بیشتری نسبت به نظریهی فروید داشته و دیدگاه نسبتا خوشبینانه تری در مقایسه با تئوری روانی-جنسیِ فروید دارد.
رشد شخصیت و هـویت آدمـی در طی هشت مرحله به شـرح زیـر صورت میگیرد:
1. مرحلۀ اول: امنیت خاطر، در مقابل احساس ناامنی (از تولد تا حدود دو سالگی)
2. مرحلۀ دوم: اتکاء به خود، در مقابل شرم و تـردید (دو و سه سالگی)
3. مـرحلۀ سوم: ابتکار، در مـقابل احساس گناه و تقصیر (چهار تا شش سـالگی)
4. مرحلۀ چهارم: کارآئی، در مقابل ناتوانی و حقارت (هفت تا دوازده سالگی)
5. مرحلۀ پنجم: کسب هویت خود، در مقابل بیهویتی (سیزده تا نوزده سالگی)
6. مرحلۀ ششم: نزدیکی و صمیمیت،در مقابل انزوا و جدائی (بیست تا بیست و پنج سالگی)
7. مرحلۀ هـفتم: بارآوری، در مقابل بیحاصلی (بیست و شش تـا شصت سالگی)
8. مرحلۀ هشتم: کمال خود، در مقابل سرخوردگی (شصت سالگی به بعد)
مرحله اول رشد روانی-اجتماعی اریکسون: امنیت خاطر در مقابل احساس ناامنی (دوره شیرخوارگی)
کودک، در ابـتدای تـولد کاملا ناتوان و وابسته است. او برای بـقای خـود نـیازمند آن است کـه بتواند به مـحیط خـود اطمینان داشته باشد و احساس امنیت کند. احساس امنیت و راحتی برای کودک، اساسیترین شرط رشد و سلامت روانـی و سـرزندگی اوسـت. «امنیت پایهای» مهمترین سنگ بنای شخصیت آدمـی اسـت. در اولیـن مـرحلۀ رشـد، درگـیری و مبارزه میان امنیت خاطر و احساس ناامنی، مهمترین مسألهای است که کودک با آن دست به گریبان است. او بهطور ذاتی مدام در جستجوی آرامش است. هنگامی که محیط رشد مـملو از تهییج و ترس و بیتوجهی و بدرفتاری و ناراحتیهای مشابه آن باشد، کودک با تجاربی روبرو میشود که نتیجهاش احساس ناامنی و نگرانی است. اما محیطی که سلامت جسمی و تغذیۀ کافی و بهکارگیری حواس و حرکات و احساس آرامـش طـفل را فراهم آورد منجر به ایجاد امنیت در کودک خواهد شد. کودکی که فاقد امنیت باشد خود را به تدریج جدا از دیگران احساس میکند و نوعی حالت بیگانگی از خود در او پیدا میشود.
کودک شیرخواره یـک مـوجود دهانی است. یعنی تماس او با جهان اطراف تا حد زیادی از طریق دهان صورت میگیرد.
در سال اول زندگی و طرز تلقی اساسی او از محیط زندگیش اینست که «بگیرد». کودک همچنین یاد میگیرد که مادر خود را مـوجودی بـداند که غـذا و گرما و تماس بدنی و محبت به او «میدهد». این طرز تلقی اساسی، در اولین مرحلۀ رشد کودک ناشی از همان دوگـانگی یا بحران روانی-اجتماعی است که «گرفتن» و «دادن»کلید حل آن اسـت. بـدینگونه اسـت که کودک به «امنیت پایهای» دست مییابد. از نظر بیولوژیکی، ویژگی این دوره عبارت است از بحران از شیر گرفته شـدن (فـطام)، و دندان درآوردن. از شیر باز گرفته شدن، یک فقدان دوجانبه برای کودک است. او از یک طـرف از شـیر مـادر محروم میشود و از سوی دیگر، از تماس بدنی اطمینان بخشی که داشته است. این فقدان میتواند بـه ناامنی و غم منجر شود.
هر نسلی و هر خانواده و محیط اجتماعی و فرهنگی، روشهای خـاص پرورشی خود را دارد و سبک مـعینی از زنـدگی و نگهداری و تغذیۀ کودک را دنبال میکند و «امنیت پایهای» طفل را به شیوههای مختلف و به درجات گوناگون تأمین میکند. مثلا در برخی از فرهنگ ها، کودک را در ماه های اول زندگی کاملا قنداقپیچ میکنند. در فرهنگهای دیگری امکان میدهند که کـودک از همان ابتدای تولد، حرکاتش آزاد باشد لیکن در عین حال هنگامی که او گرسنه است گاه تا یک ساعت و بیشتر گریه میکند و سر و صدا راه میاندازد امّا توجهی به او نمیشود مگر این که زمان از پیـش تـعیین شدۀ تغذیهاش فرا رسد. یا مثلا بعضی از خانوادهها کودک را از همان ابتدا در اتاق جداگانهای میخوابانند درحالیکه در خانوادههای دیگری معمول اینست که کودکان تا چند سال در کنار والدین خود بخوابند. چگونگی از شیر بـاز گـرفتن طفل نیز در خانوادهها متفاوت است. همۀ این تفاوت ها منجر به تفاوت احساس «امنیت پایهای» در کودکان میشود. مسألۀ اصلی این است که کودک بتواند تعارضی را که مواجه با آن است، حـل کـند. اگر او نتواند این تعارض را به نحو موفقیت آمیزی حل کند در همان مسأله لاینحل، «تثبیت» میشود و از نظر رشد دچار اختلال میگردد.
احساس اعتماد و امنیت خاطر، یک نیاز اساسی است. این نیاز اسـاسی در سـالهای پس از کـودکی نیز همچنان باقی میماند و بـاید بـه شـکل های دیگری بدان پاسخ داده شود. در سنین بزرگسالی، آرمان های بزرگ انسانی و وابستگی به اعتقادات مذهبی است که برآورندۀ اطمینان قلبی و امنیت خاطر اسـت. مـذهب، در طـول تاریخ انسان، پاسخگوی همین نیاز اساسی او بوده اسـت. اعـتماد و امنیت خاطر، استعداد و ظرفیت زیربنایی کودک برای راضی بودن از زندگی و امید داشتن به آن است که این خود پایهگذار عـمق اعـتقاد و ایـدئولوژی معنوی در بزرگسالی میگردد. در جامعهای که مذهب نقش واقعی خود را از دسـت بدهد انسان به جستجوی راههای دیگری برای پاسخگوئی به این نیاز حیاتی خود میپردازد. به این ترتیب، انـسان «خـدایان دیـگری» مییابد و منابع دیگری برای اعتماد و امید خویش میجوید تا بتواند بـه زنـدگی خود ادامه دهد. فقط جوامعی که یک مفهوم ثابت و قابل اتکاء برای زندگی دارند میتوانند امـیدی بـه حـیات افراد ببخشند و جامعهای که فاقد چنین مفهوم متعالی باشد احساس پوچی و تـوخالی بـودن و بـیمعنا بودن زندگی را به افراد تلقین میکند که نتیجۀ آن هم ناامیدی عمیق اعضای جامعه اسـت.
مـرحله دوم رشد روانی-اجتماعی اریکسون: اتکاء بخود در مقابل شرم و تردید (دورۀ نـوپایی، دو تا سه سالگی)
مرحلۀ دوم رشد روانی-اجتماعی کودک، روی مـرحلۀ اول بـنا میشود عشق و علاقۀ کودک که در مرحلۀ اول متوجه مادر بود، اینک به جهان اشـیاء مـتوجه مـیشود. از طریق فعالیت های جدا از والدین و در ارتباط با جهان اشیاء است که کودک به آزمایش اتـکاء بـخود میپردازد و مثلا در هر موردی میگوید: من میخواهم، من میتوانم، من خودم میکنم، ... هـنگامی کـه کـودک در انجام خواستههایش موفق شود احساس اتکاء بخود در او تقویت میشود و وجودش پر از غرور میگردد. اما هرگاه کـودک در ایـن فعالیت ها ناموفق بماند و با خواستههای او مدام مخالفت شود، در این صورت احساس تـردید و بـیکفایتی و شـرم میکند. مسألۀ اصلی رشد روانی در این مرحله عبارت است از مبارزه میان خودکفای و تردید. کودک در ایـن دوره بـه دو صـورت قدرت انتخاب راه زندگی خود را دارد: یکی به طریق کنترل کردن و منضبط بـودن خـود، و دیگر از طریق رها کردن و آزاد گذاشتن خود. رشد جسمانی کودک نیز صحنه را برای ایفای این نقش دوگـانه آمـاده میسازد. افراط و تفریط در هریک از آن دو طریق باعث نابهنجاری، و تعادل در آنها موجب پیشرفت رونـد سـالم شخصیت میشود. لذا این مرحله، در صورتی که بـا مـوفقیت پشـت سر گذاشته شود، میتواند پایه و اساس خـوشبینی و حـسن نیت و تقویت اراده در فرد انسان بشود. قبل از فرا رسیدن این مرحله، کودک از نظر مـراقبت و مـواظبت و رسیدگی، تقریبا بهطور کامل بـه بـزرگسالان متکی اسـت. لیـکن از آنـجا که رشد جسمانی او به سرعت تـکامل مـییابد و تکلم پدیدار میگردد و شعور اجتماعی او رشد میکند، قادر به بررسی پیرامون خـود و بـرقرار کردن ارتباط با محیط خویش مـیشود و تلاش میکند این کـار را مـستقل از اولیاء خود انجام دهد. کـودک نـوپا از مهارت های جدید حرکتی خود لذت میبرد و احساس غرور میکند و دوست دارد که همۀ کارها بـه ویژه غـذا خوردن و لباس پوشیدن را شخصا و بـهطور مـستقل انـجام دهد. در همین مـرحله اسـت که گرایش شدید بـه تـجسس و انتخاب و دستکاری و مداخله در امور وجود دارد و کودک از ما میخواهد که، «بگذارید من موجودیت خود را نـشان دهـم». اگر والدین بتوانند، با برخوردی آرام و مـتین و پیگیرانه، کودک را بـه تـدریج بـا قواعد روزمرۀ زندگی کـم و بیش آشنا کنند باعث اطمینان و احساس اتکاء به خود در او خواهند شد. والدین و اطرافیان باید شرایطی ایـجاد کـنند که کودک را در احساس خودکفایی یاری دهـد. عـلاقۀ والدیـن بـه افـزایش آزادی کودک، و در عین حـال جـدّی بودن آنان در رعایت هنجارها و سیستم و قواعد معین، یعنی تعیین حدود مناسبی برای رفتارهای کودک، باعث مـیشود کـه تـعارض روانی-اجتماعی این مرحله رفع شود و کـودک قـدرت تـطبیق بـا مـحیط را کـسب کند. این سازش دوجانبه (آزادی از یک طرف و رعایت قواعد زندگی روزمره از سوی دیگر) نقش بسیار مهم و تعیینکنندهای در شخصیت آتی کودک خواهد داشت. تعارض اساسی این مرحله از رشـد کودک، در مبارزه میان نیروی پیشبرنده (تمایل برای آزمایش کفایت خود) و نیروی عقببرنده (بازگشت به وضعیت وابستگی روانی دورۀ پیشین) تجلّی مییابد. این تعارض موقعی حل میشود که کودک به این احـساس دسـت یابد که میتواند کفایت خود را نشان دهد. به دلیل همین تعارض است که کودک در جریان بازیهای خود یک لحظه شاد و مطمئن است و لحظۀ دیگر مردد و شرمگین. در این مرحله از رشـد، عـلاوه بر پدر و مادر، وجود اشخاص دیگر (نظیر برادر و خواهر و اقوام و سایر کودکان) نیز برای کودک اهمیت پیدا میکند.
جنبۀ بیولوژیک آشکار این مرحله عـبارت اسـت از درک اهمیّت تمیزی و آموزش تـوالت رفـتن. به این وسیله است که کودک نیاز زیستی خود را به شکلی جامعهپسند درمیآورد. کودک میآموزد که رفع این نیاز خود را در محل معین و در موقع مـقتضی عـملی سازد. صرف نظر از این کـه چـه روشی را در آموزش توالت رفتن کودک به کار میبریم، به هر صورت باید از اجبار کردن او اجتناب کنیم. اگر کودک در تمرین توالت رفتن شکست بخورد، ممکن است این امر به اضطراب و احـساس نـاتوانی او منجر شود. دوگانگی روانی-اجتماعی رفتار کودک در این است که بتواند خود را کنترل کند یا نتواند. در صورتی که او برای کنترل خود مواجه با اجبار باشد و آموزش توالت رفتن همراه بـا فـشار و اجبار والدیـن صورت گیرد، ممکن است کودک طرز تلقی خشک و وسواسی نسبت به محیط خود پیدا کند، مثلا بـخواهد که فقط و فقط در لگن مخصوص خود رفع احتیاج نماید. اینچنین کـودکی در دورۀ نـوجوانی نـیز ممکن است رفتار خشونتآمیز و سختگیرانه پیدا کند و در بزرگسالی هم دچار حالت وسواسی و سختگیری افراطی شود.
مرحلۀ دوم رشـد روانـی کودک، اولین دورۀ آزادی اوست که آزادی از وابستگی به مادر است. آزادی دوم در سنین پنج و شـش سـالگی اسـت. و آزادی سوم در مرحلۀ پنجم یعنی در دورۀ نوجوانی ظاهر میشود که نوجوان، خود را از وابستگی به والدین و شرایط زنـدگی کودک خویش رها میسازد.
مرحله سوم رشد روانی-اجتماعی اریکسون: ابتکار در مـقابل احساس گناه (دورۀ پیشدبستانی، چهار تا شش سالگی)
در این مـرحله، کـه آن را سن بازی با همسالان نیز مینامند. کودک با سرعت زیادی اجتماعی میشود و مهارت ها و کفایت ها و فعالیّت ها و خلاقیت بیشتری از خود نشان میدهد. در مرحلۀ پیش دبستانی، کودک علاقۀ زیادی به انواع مختلف وسایل بازی (اعـم از زنده و غیرزنده) نشان میدهد و آنها را مبتکرانه به کار میبرد. اضافه شدن ابتکار، بر خود- کفایی دورۀ قبل، باعث میشود که کودک آینده نگری و طرحریزی کند. در کودکی که احساس ابتکار و کفایت برآورده نشود احـساس گـناه و کم ارزشی و گوشهگیری پیدا میشود و در این صورت، فاقد هدف و جرات دنبال کردن مقاصد ملموس میشود. چنانچه این احساس کمارزشی استمرار یابد، فرد دچار درونگرائی شدید و سردمزاجی میشود. تسلّط کودک بر بـحران های ایـن دوره، در طرحریزی آیندۀ شغلی و به ویژه در نوع ابتکارهایی که بعدها به جامعه عرضه خواهد داشت تأثیر دارد. کودک در این مرحله به بازی های سمبلیک روی میآورد و با تغییر تخیّلی در واقعیت ها و استفاده از فانتزی های کـودکانه، نـقشهای مختلف موجود در محیط خود را آزمایش میکند و جایی برای خود مییابد.
جنبۀ روانی این مرحله از رشد این است که کودک، خود را مجهّز به هویتی با نقشهای مختلف میسازد.کودک سـعی مـیکند از نـظر هویّت، خود را با والدین و بـزرگترها هـمانند سـازد و این امر جنبۀ مرکزی در رشد او دارد. در این مرحله، وی به شدّت وحدّت در پی یافتن جای خود در هستی است، راجع به معنای زندگی به جـستجو مـیپردازد، و در خـصوص وظیفۀ آتی خود طرحریزی میکند. او میپرسد: من کیستم؟ از کـجا آمدهام؟ جـهان چگونه پدید آمده است؟ چرا باید مرد؟... وی میخواهد جهان خود را به نظم آورد، موقعیت خود را به عنوان پسر یا دختر در زندگی پیدا کـند، و هـویتی بـرای خود کسب نماید. و این همه، بدون درگیری و تعارض حاصل نـمیشود. و چنین است که کودک به تردیدهای قدیمی دچار میشود، احساس اضطراب به او دست میدهد، دچار ترس میشود، و احـساسات مـنفی بـجا مانده از دورههای قبلی در او ظاهر میشود. در این دوره، کودک باید بتواند ترکیبی از اجـزای مـختلف شخصیت خود پدید آورد. یعنی باید بتواند بین «نهاد» روانی، «خویشتن» و «فراخودی» که از محیط فرهنگی و اجتماعی و مـذهبی بـر او القـاء میشود، ترکیبی ایجاد نماید. در همین مرحله است که فراخود کودک شکل مـیگیرد. و از ایـن «فـراخود» تازه ایجاد شده است که کودک اندکاندک صدای درونی خود را میشنود و انتظاراتی از خود دارد. اخـطارها، مـمنوعیت ها، و قـواعد محیط زندگی اکنون به صورت یک ضرورت شخصی و درونی در میآید. این مرحله همزمان بـا آغـاز جایگیری اخلاق درونی کودک است. و از آنجا که «فراخود» کودک در حال رشد است، وجـدان او هـنوز حـالت ابتدایی، خام، و سازش- ناپذیر دارد. کودک دارای یک فراخود «همه یا هیچ» است و مسائل وجدانی بـرای او جـنبۀ سیاه و سفید دارد یعنی او نمیتواند قبول کند که چیزی ممکن است بطور نسبی خـوب یـا بـد باشد. کودکی که نتواند فراخود ترکیبی و همهجانبهی در این دوره بدست آورد، جنبۀ تثبیت پیدا میکند و ممکن اسـت از نـظر اخلاقی، کینه جو و ظالم بار آید. البته نتیجۀ این ضعف های فراخود بعدها در بـزرگسالی بـارز مـیشود.
بخش بسیار پراهمیتی از هویت شخص، منوط به ویژگی های محیطی میشود که کودک در آن رشد میکند. مـحیط زنـدگی او در فـراخود وی تجلی پیدا میکند. در همین محیط زندگی خانوادگی، اجتماعی و فرهنگی است که «خـود ایـدآل» کودک اساسا توسط والدین ساخته میشود. کودک، خود را شدیدا با ارزش های اخلاقی، سیاسی، اجتماعی، و مذهبی والدیـن هـمانند میسازد. در این دوره از زندگی است که سنت های اجتماعی به کودک ارائه و منتقل میشود و در هـمین سـال هاست که کودک باید به اعتقادات و اساطیر و سـنت ها و شـخصیت های فـرهنگی و ملی آشنا شود. در این سال ها، کودک تـعلق بـه خانواده و ملت خویش را درمییابد و هویت قومی و ملی خود را به دست میآورد. در این دوره، بـسیار مـهم است که کودک یک تـعلّق خـانوادگی داشته بـاشد و در امـور آن شـرکت جوید و نظام ارزش های خود را شکل دهـد. ایـن نظام ارزشی کودک، که در خانوادۀ متعادلی رشد یافته باشد، بعدا میتواند بـه احـساس و قبول برابری انسان ها- صرفنظر از نژاد و آیـین و ملیّت-منجر شود.
تـعارض بـیولوژیکی هویت کودک در این مرحله، بـه شـکلگیری هویت و نقش جنسی (به عنوان پسر یا دختر بودن) و مشخصات مربوط به آن بـستگی دارد. تقریبا در سه سالگی که پسـران و دخـتران، تـفاوت های فیزیولوژیک خود را مـتوجه مـیشوند و در حدود پنج سالگی اسـت کـه میفهمند در آینده مرد یا زن (پدر یا مادر) خواهند شد. بنابراین، دوگانگی این مرحله عبارت اسـت از: طـرز تلقی مردانه داشتن و حالت تسلط و زبـردستی یـافتن، و طرز تـلقی زنـانه داشـتن و حالت پذیرا و قبولی یـافتن. هرگاه کودک نتواند این تعارض را حل کند و یکی از نقشهای دوگانۀ بالا را بگیرد، در نقش جنسی آیـندۀ خـود نامطمئن خواهد شد و حالاتی بروز خـواهد داد کـه در حـد فـاصل دو نـقش است و یا ایـن کـه تغییر نقش خواهد داد و حالات جنسی مخالف را به خود خواهد گرفت. در صورتی که همانندسازی کودک با یـکی از والدیـن هـمجنس خود به درستی صورت گیرد، او خود را مـرد یـا زن آیـنده خـواهد شـمرد و ایـن تصور را خواهد یافت که در بزرگسالی پدری خوب یا مادری خوب (همانند پدر یا مادر خودش) خواهد شد.
مرحله چهارم رشد روانی-اجتماعی اریکسون: کارآرائی در مقابل حقارت (دورۀ دبستانی، هفت تا دوازده سالگی)
با شـروع این دوره، مدرسه و زندگی همراه با کار کودک آغاز میشود و بازی های او کاهش مییابد. از نظر بیولوژیکی، تغییرات مهمی در کودک دیده نمیشود و به همین جهت است که در اصطلاح تحلیل روانی، آن را مرحلۀ کمون یـا آرامـش نامیدهاند. این مرحله، حالت سکون و آرامشی دارد که مقدمۀ طوفان های دورۀ نوجوانی است. با این جود در این دوره، پسران پرخاشجوتر هستند و دختران پذیراتر و مراقبکنندهتر. در این دوره، دنیای کودک وسیع تر و پیچیدهتر میشود، مدرسه و نـظام اجـتماعی آن به صورت یک جهان تازه در میآید، و دنیای همسالان به همان اندازه اهمیت پیدا میکند که جهان بزرگسالان به ویژه در چشم همسالان است کـه کـودک میخواهد بهترین، زیرکترین، مؤدبترین و مـحبوبترین فـرد باشد. در اواخر این دوره، بازی اهمیت خود را از دست میدهد و به تدریج گروه بزرگسالان و تعداد بسیار بیشتری از انسانها برای کودک، معنا و اهمیت پیدا میکنند.
فراخود کـودک، کـه در دورۀ قبل تحت تأثیر والدیـن شـکل میگرفت، اندک اندک تحت تأثیر مدرسه و معلمان و همسالان قرار میگیرد. خواهر و برادر نیز تأثیرشان بر کودک کمتر میشود. روابط طفل با والدین طوری میشود که روزبروز برابری بیشتری با آنان پیـدا مـیکند. دوستان والدین نیز به صورت بااهمیتی در میآیند تا حدی که کودک میکوشد در اموری که والدین او کمبودی دارند، خود را با دوستان آنها همانند سازد. تعارض روانی-اجتماعی این دوره بر مـحور کـارآیی (سازندگی)/حـقارت میچرخد و کودک باطنا طالب آن است که توانایی های خود را ظاهر سازد و افزایش دهد، و چنین است که او اشتیاق فـوق العادهای به آموختن پیدا میکند و طالب علم است. او میخواهد بیاموزد کـه بـخواند، بـنویسد، حساب کند، و بداند که اشیاء و امور چگونه هستند و چگونه کار میکنند و چطور و به چه منظوری میتوان آنـها را بـه کار گرفت. کودک علاقمند میشود که در مورد کشورهای مختلف، مردمان گوناگون، جهان حـیوانات، دنـیای نـباتات، و پیچیدگی های جهان انسان ها و طبیعت، بر دانش خود بیفزاید. او یاد میگیرد و سریعا میآموزد که تکالیف خـویش را به انجام رساند و خود را با قوانین مدرسه و نظام آموزشی سازگار کند. او میتواند بـا اشتیاق تمام در یک کـار مـعین شرکت جوید. هرگاه کودک در انجام این کارها احساس موفقیت داشته باشد رشد روانی سالم خواهد یافت اما اگر احساس پیشرفت نکند و خود را بیلیاقت و ناتوان بیند، آنگاه به حالت بیگانگی از خود و نـاتوانی در انجام تکالیف و کم ارزشی و حقارت (که قطب منفی رشد در این مرحله است) دچار خواهد شد. تاریخ تحول دورههای قبلی زندگی کودک نیز ممکن است او را در این مرحله به احساس حقارت و ناتوانی بکشاند. در چـنین حـالتی کودک هنوز نیاز بسیار زیاد به بازی و مادر خود دارد تا به درس و کار. البته این امکان نیز هست که خانواده نتوانسته او را برای قبول زندگی مدرسه آماده نماید، یا شاید زندگی تـحصیلی، پاسـخگوی انتظارات طبیعی کودک نیست و یا این که روش کار مدرسه و فضای خشن آن به گونهای است که تناسبی با احوال کودک ندارد و او را رمیده میسازد. در این مرحله است که مدرسه باید بـه کـمک کودک بشتابد و او را متصّف به خصوصیات زیر سازد:
تقسیم کار و کار مناسب خود را یافتن، وظائف گوناگون را بر عهده گرفتن، همکاری و حس مسؤولیت داشتن، در جریانهای گروهی-اجتماعی شرکت کردن، مهارت یـافتن در کـارهای فـنی.
به این طریق است کـه کـودک امـکان مییابد زندگی بزرگسالی خود را بعدا بسازد. با توجه به وضعیت رشد کودک دبستانی ،سؤالاتی از قبیل مسائل تعلیم و تربیتی زیر طرح مـیشود:
1. آیـا نـظام آموزشی چنان هست که بتواند پاسخگوی اشتیاق شـدید کـودک به تحصیل دانش و کسب مهارتها و رسیدن به کارآیی و اجتماعی شدن او باشد؟
2. آیا آن نوع از نظام آموزشی که بیشترین همّ و غم خـود را بـر مـطیع کردن کودک قرار میدهد، پاسخگوی نیازهای کودک در این مرحله از رشـد او هست؟
3. آیا نظام آموزشی مدرن غربی که کودک را کاملا آزاد میگذارد تا آنچه را که میخواهد بکند، میتواند به نیاز کـودک در کـسب دانـش و مهارت و کارآیی، پاسخ مناسب بدهد؟
پاسخ به این سؤالات را میتوان بدینگونه داد که نـه روش خـشونتبار آموزشی و نه روش کاملا آزاد آموزشی، هیچیک قادر نیستند رشد همهجانبۀ کودک را به نحو مطلوب فراهم آورند. آنـچه ضـروری اسـت عبارت است از یک همکاری صمیمانه میان معلم و شاگرد که براساس احترام مـتقابل و در جـهت تـحصیل منظم و خلاقانۀ دانش و مهارت توسط کودک و با راهنمائی معلم استوار باشد. یکی از خطرهایی کـه کـودک را در ایـن مرحله تهدید میکند این است که او کار را به عنوان تنها وظیفه و به صورت اجـبار بـپذیرد. چنین کودکی در آینده به صورت یک بردۀ خالی از فکر در میآید که به سـیستم غـلط اجـتماعی اجازه خواهد داد از او مثل یک برده کار بکشد.
مرحله پنجم رشد روانی-اجتماعی اریکسون: هـویت خود در مقابل بیهویتی و اغتشاش نقش (نوجوانی، سیزده تا نوزده سـالگی)
در سنین نوجوانی است که فرد نسبت به هـویت خـود آگـاهی به دست میآورد و یک «خود» که وحدت بزرگتری از گذشته دارد و در ارتباط با یک گروه، شغل، جـنس، فـرهنگ و مذهب است در نوجوان شکل میگیرد. تعارض روانی این دوره مربوط به شکلگیری احـساس هـویت خـود و پراکندگی اجزای مختلف هویت است. وظیفۀ حیاتی دورۀ نوجوانی این است که این تعارض را حل کـند و یـک هـویت واحد و کاملا منسجم برای خویش ایجاد نماید و این کار وقتی مقدور اسـت کـه او بر جوانب منفی این تعارض و بحران غالب شود و یک هماهنگی درونی و مداوم در ایفای وظایف مختلف خـود بـه دست آورد. رشد هویت، جوانب مختلفی دارد. جنبۀ روانی آن باعث میشود که «خود درونـی» نـوجوان شکل بگیرد. نوجوان در این دوره باید بتواند زنـدگی گـذشته و هـویت دورههای قبلی زندگی خویش را با وضع حـال و جـدیدش پیوند مناسبی بزند. نوجوان، در این تلاش های خود، همچنین باید بتواند به سؤالات مـهمی دربـارۀ خویش پاسخ گوید. سؤالات او از ایـن قـبیل است کـه: مـن کیستم؟ جـای من در هستی کجاست؟ از زندگی خود چه میخواهم؟ بـرخلاف دوره های قبل که کودک این سؤالات را از بزرگترها داشت اینک او از خود میپرسد و خود او نـیز بـاید پاسخ مناسبی پیدا کند. مصداق حـال نوجوان، این شعر سـرخپوستی اسـت که میپرسد:
کیستم؟\قطعه سنگ کوچکی،\بـر سـنگزار ساحل بیکران.
کیستم من؟\که از خود میپرسم چه کسم من؟
همین سؤال،\برای بودنم،\آیا کـافی نیست؟
عـملا وضع به گونهای است کـه نـوجوان گـاهی به تردید مـیافتد کـه آیا این خود اوسـت کـه چنین یا چنان است؟ او از خود میپرسد،«من دیگر چه جور آدمی هستم؟ آیا من واقعا چنینم کـه مـینمایم یا این که دارم نقش بازی مـیکنم» و یـافتن پاسخ قـطعی بـه ایـن سؤالات ممکن است چـند سال طول بکشد.
چـگونگی شکلگیری هویت نوجوان، به وضعیت رشـد روانـی-اجـتماعی قـبلی او نـیز مربوط است. هـرگاه اولیـن مرحلۀ رشد کودک همراه با احساس «امنیت پایهای» در محیط زندگی و اطرافیان و خود او بوده باشد، در دورۀ نوجوانی بـه جـستجوی انـسان ها و عقایدی خواهد رفت که به آن ها ایـمان پیـدا کـند. او در جـستجوی آنگونه از هـمنوعان خود خواهد بود که اعتقاد و استحکام شخصیتی دارند و میتوانند ایدههای سالم و زندهای را به او عرضه نمایند. از جهت دیگر، هرگاه «امنیت پایهای» او ضعیف باشد، نوجوان این ترس را دارد کـه مبادا به اشتقالات پوچ و سطحی گرفتار خود روی آورده است.
و اما نـوجوانی کـه در دورۀ نوپائی و پیشدبستانی، اتکاء بـه خـود یافته و ابتکار در امور را به دست داشته است اکنون نیز بهتر میتواند قدرت تصمیمگیری مستقل در امور تحصیلی و شغلی خویش را دارا باشد. اما اگر در دورههای پیشین در حل تعارضات دچار دشواری بوده است مـمکن اسـت در نوجوانی گرفتار این ترس شود که مبادا او را به کارهایی مجبور سازند که استقلال وی را خدشهار میکند. این ترس باعث میشود که نوجوان دربارۀ خویش به شک و تردید بیفتد. واکنش دفاعی او در مـقابل ایـن ترس آن اسـت که علیرغم فشارهای بزرگسالان و خجالتزدگی در مقابل آنان، به راه خود ادامه دهد تا نزد خویش و پیش همسالانش شـرمسار نگردد. ضمنا در صورتی که رشد قبلی او در سنین پنج و شش سالگی مـنجر بـه هـویتی همراه با تخیل قوی و خلاقیت و ابتکار بوده باشد، او بدنبال آنگونه از الگوها و نمونههای شخصیتی در بین همسالان خود خـواهد رفـت که امیدها و تخیلاتش را تقویت کنند و او را به آرمان هایی که در ذهن دارد نزدیک تر سازد.
و بالاخره، هـرگاه چـهارمین مـرحلۀ رشد قبلی نوجوان (یعنی دورۀ دبستانی) همراه با کارآیی و اشتیاق به دانستن و قدرت همکاری جمعی بـوده باشد در آن صورت او خواهد توانست بحران انتخاب رشتۀ تحصیلی و انتخاب شغلی در مرحلۀ نوجوانی را بـه راحتی پشت سر گذارد و آیـندهاش را بـه روشنی تصویر کند. اما از جهت دیگر، آنچه ممکن است نوجوان را نگران کند ترس او از عدم تصمیمگیری تحصیلی و شغلی است که برای او مسألهای بزرگتر از داشتن یک شغل و درآمد در آینده است. اهمیت مسأله نـه فقط از بابت موقعیت اجتماعی آیندۀ او، بلکه از نظر شکلگیری هویت نوجوان نیز هست.
در این سن و سال نوجوانی، شکلگیری خود روانی و درونی او امری جالت توجه و شوقآفرین است. او خود را انسانی مخصوص به خویش مـییابد و طـبیعی است که از این بابت نوعی احساس تنهایی نیز در خود داشته باشد. همین امر موجب میشود که او با خود بگوید:«هیچکس فکر و احساس مرا ندارد». و نتیجۀ چنین احساسی، «از خود راضی بـودن» نـوجوان است. در ابتدای بلوغ، نوجوان به درستی نمیداند که کیست و از زندگی چه میخواهد. برای این که او بتواند به وحدت هویت خویش برسد، زمان لازم است و این زمان، فاصلهای است میان آغـاز بـلوغ تا شروع زندگی شغلی یا پایان تحصیلات، و یا تا زمان ازدواج و آغاز زندگی خانوادگی. این زمان، در گروههای مختلف اجتماعی و در فرهنگهای مختلف کم و زیاد میشود. در این دورۀ نسبتا طولانی است که نـوجوان، خـود را مـتعلق به سرزمین های بینام و نشان مـیداند، گـاه حـالت کودکان را بخود میگیرد و گاه حالت بزرگسالان را.در همین زمان است که او خود را و زندگی را و وظایف مختلف را تجربه میکند. در جریان این تجربههاست که او خـود را بـا قـهرمانان مختلفی همانند میکند. گاهی همانند با قهرمانان افـسانههاست، گـاهی ورزشکاران بزرگ را الگو قرار میدهد،و...گاهی ممکن است دوست یا معلم خود را نمونۀ مطلوب بداند. این همانندساز یها دیگر جـنبۀ سـمبلیک نـدارد. یعنی برخلاف بازی های سمبلیک دورۀ کودکی، تجارب نوجوان و کارهای او حالت جـدی دارد. او دیگر نقش های مختلف را ضمن بازی ایفا نمیکند بلکه عملا نقشهای مختلف را به تجربۀ شخصی درمیآورد. اکثر این نـقش ها حـالت افـراطی دارد. در اجرای همین نقش های مختلف است که نوجوان به تدریج هویت فـعلی خـود را با گذشتههایش پیوند میزند. در شکلگیری هویت خود، نوجوان ممکن است ناموفق از کار درآید و به پراکندگی هـویت دچـار شـود. او ممکن است به ناسازگاری اجتماعی گرفتار آید و یک هویت منفی به دسـت آورد. گـروهبندی های ضـداجتماعی، دار و دستههایی نظیر هیپیگری و پانک و اعتیاد به مواد مخدر، از این جمله است. همچنین احتمال دارد کـه نـوجوان درگـیر تعارض ارزش های کهن و ارزش های جدید شود و نتواند تعادلی برای خود به وجود آورد و به خـیال- پردازی و تـنهایی و گذشتهگرایی و یا نوگرایی افراطی دچار شود. در جریان تشکیل هویت، بخصوص در آغاز آن، نـوجوان بـه نـفی ارزش های والدین نیز میپردازد. اگر والدین، صبر و تحمل خود را از کف بدهند و او را زیر فشار شـدید نـظرات و معتقدات خود بگذارند، ممکن است مشکلات بیشتری بروز کند. این اختلاف بین نـوجوان و والدیـن را بـرخی از نویسندگان به تعارض نسل ها نیز تعبیر کردهاند. اما واقعیت این است که چنین دشمنی مـوهومی بـین نسل ها وجود ندارد و این تعارض ها،در صورتی که واکنش عاقلانه و صبورانهای در مقابل آن نـشان داده شـود، بـه سود رشد نوجوان و شکلگیری هویت اوست. نوجوان، هویتی را که در سنین کودکی کسب کرده است مـورد تـجدیدنظر قـرار میدهد. او به اطلاعات تازهای از وجود خود دست مییابد و انتظارات تازهای از والدین و مـربیان و آشـنایان و بیگانگان دارد. نوجوان در تمام ابعاد وجود خود این اطلاعات و انتظارات را محک میزند و به ارزیابی های مکرر میکشاند تـا مـگر راه خاص خویش را باز جوید.
نوجوان ممکن است چهار واکـنش مـتفاوت از خود بروز دهد:
1. برخی از نوجوانان شجاعانه با بحران نوجوانی دستوپنجه نرم مـیکنند و بـر آن فائق میآیند.
2. برخی دچار تردید و بـیتصمیمی میشوند.
3. برخی محکم بـه ارزش های دوران کودکی و هویت قدیم خویش مـیچسبند.
4. برخی دیگر ممکن است اصلا به مسائل این بحران توجهی نداشته باشند و در مـقابل آن هـیچ کاری نکنند و خود را از رو در- رویی بـا مـسائل آن عـقب بکشند.
این واکـنشهای چـهارگانه را به صورت زیر مـیتوان تـوضیح داد:
الف: واکنش فعال و موفقیتآمیز، که نوجوان به وسیلۀ آن به رشد هویتی که هم متناسب بـا هـویت گذشتۀ اوست و هم حلاّل مشکلات آیـندۀ وی است، دسـت مـییابد. مـثلا پسربچۀ پیشاهنگی را در نظر بـگیرید که در دورۀ نوجوانی سردستۀ پیشاهنگان میشود. یا دختربچهای که مهربان و صمیمی است و در دورۀ نوجوانی بهطور داوطلبانه حـاضر مـیشود مدتی از وقت خود را صرف خدمت بـه بـیماران کـند. بـه ایـن ترتیب نوجوان قـادر مـیشود که هم گذشتۀ خود را حفظ کند و هم مناسبات تازهای را برای خود به وجود آورد. یعنی در آن واحـد، هـم ارزشـ های مثبت اجتماعی را در نظر دارد و هم از گذشته و تجارب خـود بـهره مـیگیرد. ایـن نـوعی جـمع خیرات است و یک راه حل مثبت سازگارانه نیز به شمار میآید.
ب: واکنش تأخیری، یعنی نوجوان برخورد با مسائل بحرانی را به وقت دیگری در آینده موکول میکند اما در عین حـال حالت اضطرابی را که ناشی از عدم پاسخگویی نوجوانانه به انتظارات والدین و معلمان و همسالان و همبازی های دورۀ کودکی اوست، با خود دارد. چنین نوجوانی طبعا از جانب دیگران هم هنوز به چشم یک فرد نابالغ نـگریسته مـیشود و همین امر تردید و نگرانی را در او بر میانگیزد.
ج: واکنش تسلیمجویانه، به این معنی که نوجوان به خواستهای والدین و جامعه تن در میدهد و به سادگی و بدون مقاومتی، تمام ارزش های موردنظر والدین و افراد ذینفوذ اطـراف خود را میپذیرد و فکر میکند که آنان حقا بهتر از خود او میتوانند راجع به وضعیت مشخص وی تصمیمگیری کنند. چنین نوجوانی، چگونگی شکلگیری هویت خود را بـه راحـتی در اختیار والدین و بزرگسالان قرار مـیدهد، هـرجا آنها بخواهند میرود، هرآنچه را برای آنان ارزشمند است میپذیرد و ارزش میگذارد، و مدام در پی آن است که مورد قبول افرادی واقع شود که بر او سلطه دارند.
د: واکنش بـیقیدی، واکـنشی است که میتوان آن را «بـیتفاوتی» و بـیعلاقگی نیز نامید.ن وجوانی که چنین واکنشی دارد، خود را از ارتباط های اجتماعی به کناری نگه میدارد. این سادهترین و مستقیمترین وسیلهای است که میتوان با کمک آن از برآوردن انتظارات دیگران سرباز زد و آنها را نادیده گرفت. ایـنگونه نـوجوانان چنان میکنند که گوئی اصلا مسألهای به نام بلوغ ندارند.
با توجه به انواع واکنشهای نوجوان در مورد تشکیل هویّت،روشن است که واکنش فعال و موفقیتآمیز (واکنش نوع اول)، بهترین و سالمترین واکـنشی اسـت که شـکلگیری سالم هویّت نوجوان را تضمین میکند.
علاوه بر جنبههای روانی فوق، این مـرحله از رشد همراه با مسائل بیولوژیک نیز هست. جنبۀ بیولوژیک رشد در ایـن مـرحله، در تـغییرات و ظهور توانایی های تازه در دستگاه تناسلی نوجوان متمرکز است و تحصیل هویت جسمی او را سبب میشود. نوجوان به این وسـیله از هـویّت جنسی خود، به عنوان مرد یا زن کامل، آگاه میشود. رشد سریع نوجوان (از نـظر قـد،وزن،صـدا،و تغییرات هورمونی و...)، بروز کنش های جدید روانی را به همراه دارد. کودک دبستانی به بدن خود توجهی نشان نـمیدهد و نسبت به آن اطمینان کافی دارد. اما در دورۀ نوجوانی، بدن او به صورت یک مسأله مهم کـه بهطور ناگهانی تغییراتی در آن پیـدا شـده است جلوه میکند. همین تغییرات بدنی موجب بروز نیازهای اسرارآمیزی در نوجوان میشود و او را مضطرب و از برخی جهات شرمگین میسازد. این تغییرات هنوز برای خود نوجوان عادی نشده است و طبعا او بدن خود را هم از خـویش بیگانه میبیند. و چنین است که تعادل مرحلۀ قبلی بین «نهاد» و «خود» و «فراخود» به هم میخورد .یعنی ویژگی های نهاد کودک مجددا به جولان میآیند و تعادل روانی او را به هم میزنند. توجه نوجوانان به سـوی جـنس مخالف جلب میشود. همچنین در ابتدای بلوغ گاهی دچار احساس دوجنسی میشود و واکنشهایی از خود نشان میدهد اما به تدریج این خصوصیت هم مرتفع میشود و هویت جنسی نوجوان شکل میگیرد. در این مـرحله، عـشق های نوجوانی که حالات گوناگونی دارد سر برمیآورد. در این عشق ها هم نوجوان در جستجوی شکل دادن به هویت خود است و میخواهد که خویشتن را در آئینۀ دیگری بخوبی ببیند و به خود مطمئن شود. به هـمین جـهت است که عشق ها و دوستی های نوجوان پر از مکالمات و مکاتبات و راز و نیازهای دوجانبه است. در این راز و نیازهاست که نوجوان، افکار و احساسات و طرز تلقیها و ارزش هایش را بیان میکند و تعبیر و تفسیرهای بلندبالا از این ویژگی های خود ارائه میدهد و مـراقب آن اسـت کـه واکنش طرف مقابل او چیست. دیـگری بـرای او آئیـنهای است که نوجوان خود را در آن نظاره میکند و ذهن و روحش را دوباره میآراید.
جنبۀ دیگر رشد نوجوان، رشد فرهنگی او یعنی کسب هویّت بینشی و ایـدئولوژیک و دسـت یـافتن به هویّت مذهبی است. مرحلۀ نوجوانی را از این بـابت مـیتوان زیر بنای اساسی مراحل بعدی رشد روانی-فرهنگی دانست. وظیفۀ اصلی نوجوان این است که بتواند تمام دانش و برداشتهایی را کـه در گـذشته راجـع به خود به دست آورده در یک مجموعه و قالب جای دهد، بـه نحوی که هویتی واحدی و منسجم در خود بیابد و نسبت به گذشته و آینده دید روشنی داشته باشد. هویت فرهنگی، یـک جـزء مـهم از هویت عمومی نوجوان است. نوجوان در جستجوی ایدآل های خانوادگی، اجتماعی، فلسفی، و مـذهبی اسـت و این ایدآل ها را با نهادههای ناقص و نامطلوبی که در محیط اطراف خود و در اجتماع میبیند مقایسه میکند. روان نوجوان، روانـی اسـت عـقیدتی (ایدئولوژیک) که در جستجوی وحدت بخشیدن به ایدهها و عقاید مختلف است. بنابراین، وقـتی نـوجوان قـادر به یافتن ارزش های پایدار و مثبت در خانواده و فرهنگ خود نیست و ایدئولوژی منجسم و قابل قبولی بـه او ارائه نـمیشود، دچـار درهمریختگی ایدآلی میگردد و هویت از همپاشیدهای پیدا میکند که نه ارزش های گذشته را میپذیرد و نه صـاحب ارزش های جدیدی میشود که به کمک آن ها بتواند طرحی برای آیندۀ خود بریزد. البـته پایـه و اسـاس نوجوانی سالم و موفق و دستیابی به هویتی منسجم و پایدار، از دورۀ کودکی نشأت میگیرد. لیکن شرایط زنـدگی روانـی-فرهنگی در دورۀ نوجوانی و همچنین گروههای اجتماعی که نوجوان با آنها همانندسازی میکند نیز دارای اهـمیت زیـادی است. فشارها و تحولات سریع اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، و تکنولوژیک نیز ممکن است به شکلگیری و تکمیل احـساس هـویت صدمه بزند یا سبب تزلزل در سنت ها و ارزش های گذشته که در کودکی برای نـوجوان مـهم بـوده است کند. برخی از حرکات اجتماعی جوانان نیز کوششی است برای ایجاد تداوم بین گذشته، حـال و آیـنده و جـستجوی هویت فرهنگی-اجتماعی. در عینحال، باید گفت که عدم موفقیت در برقراری یک هـویت فـردی، نوجوان را محکوم به شکست دائمی در طول عمر او نمیکند. و این بدان جهت است که زندگی روانی انـسان دائمـا در حال تغییر است و جستجو برای به دست آوردن و نگاه داشتن هویت مستلزم تـلاش مـستمر و مداوم در تمام طول زندگی است. تداوم رشـد در نـوجوانان، تـقریبا در تمام فرهنگ های انسانی صورت میگیرد لیکن از نـظر بـر عهده گرفتن وظائف، وقفهای در کار نوجوانان پدید میآید. این وقفه مثلا ممکن اسـت در امـر تحصیلات باشد که در این صـورت، انـرژی نوجوان در مـسیرهای دیـگری نـظیر عضویت در گروه ها یا مسافرت ها و غیره صـرف مـیشود. یکی دیگر از ویژگی های هویت در نوجوانان، آرمانی نگریستن به مسائل و بروز صفت تـعهد اسـت. وقتی که تعارض بین احساس هـویت منسجم و پراکندگی هویت حـل شـود، احساس تعهد در نوجوان پیدا مـیشود. مـنظور از احساس تعهد در نوجوان، از دیدگاه اریکسون، عبارت است از:«استعداد تداوم وفاداری آزادانه به یـک سـیستم اجتماعی علمرغم ارزشهای متضاد آنـجامعه». ایـن احـساس تعهد، سنگ زیـربنایی اسـتعداد نوجوان برای درک پیروزی از قـوانین و مـقررات فرهنگی، اخلاقی و ایدئولوژیک معین است. هویت ایدئولوژیک، به معنای قبول مجموعهای از ارزش هاست که بـه صـورت برداشت های مذهبی، فلسفی، علمی، و اجتماعی نـمودار مـیگردد. ایدئولوژی بـرای نـوجوان وسـیلهای است که تصویر مـعینی از احساس هویت فردی و جمعی فراهم میکند و به صورت ساده، جواب های مشخص و معینی به سؤالات اسـاسی و مـهم، که با مسأله تعارض هویت در ارتـباط اسـت، بـه دسـت مـیدهد. هنگامی که عـدم اعـتماد به یک سیستم اجتماعی گسترش یابد و ایدئولوژی حاکم بر جامعه به زیر سؤال برده شود، در بـین نـوجوانان نـیز نوعی هرجومرج و بیاحترامی نسبت به طبقات حـاکم جـامعه وسـعت مـییابد کـه در ادامـۀ خود به مبارزه علیه آن میانجامد. برای کسب هویت ایدئولوژیک، نوجوان در جستجوی یک فلسفۀ زندگی است. لیکن در بسیاری از جوامع، بیشتر خانوادهها نقش خود را به عنوان ارائهدهندۀ چنان فـلسفهای از زندگی که پاسخگوی عطش همهجانبۀ نوجوان باشد از دست دادهاند. اینگونه خانوادهها طبعا نمیتوانند راهنمکایی نوجوان را برای دستیابی به فلسفۀ زندگی به عهده گیرند. در چنین شرایطی است که نوجوان، برای کـسب هـویت فکری خویش از دنیای بزرگسالان جدا میشود و به سوی همسالان روی میآورد. در این حالت تأثیر گروه همسالان در چگونگی طرز تلقی ها و ارزش های نوجوان، نقش اساسی پیدا میکند.
یک جامعۀ سالم باید دارای یـک فـلسفۀ زندگی همهجانبه و مورد قبول باشد که به نوجوانان ارائه نماید. این فلسفه زندگی شامل نظام ارزشی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، ارزشهای فرهنگی، معنای زندگی، و اخـلاق و مـذهب است که هدف های روشنی را پیـش روی نـوجوانان قرار میدهد. این فلسفه زندگی، باید چنان سیستماتیک و همهجانبه و مناسب و معتدل باشد که بتواند به سؤالات نوجوانان و آرمان هایی که آنان در جستجویش هستند پاسخ گـوید.
مـرحلۀ ششم رشد روانی-اجتماعی اریکسون: صمیمیت در مقابل تنهائی (دوران جوانی، بیست تـا بـیستوپنج سالگی)
این مرحله، شروع زندگی بزرگسالی و زمانی است که جوان در فکر تشکیل زندگی خانوادگی است و در جستجوی نزدیکی و صمیمت و عشق ورزیدن و دوستی و همکاری و وابسته شدن به سازمان خـانوادگی جـدیدی است. تنها آن دسته از جوانان که به هویت منسجمی دست یافتهاند و بدان مطمئن هستند قادرند به رابطۀ صمیمانه و انسانی نسبت به انسان دیگری که از جنس مخالف است دست یابند. لیکن بـسیاری از بـزرگسالان در ایجاد ایـن احساس صمیمیت (هم با همسر خویش و هم با سایرین) شکست میخورند. روابط این افراد با دیگران، بـه صورت امری حسابگرانه و تجاری، رعایت ظاهری آداب، و دوستی های سرد و توخالی در میآید. ایـن افـراد بـزرگسال، البته ازدواج نیز میکنند و زندگی خانوادگی هم تشکیل میدهند لیکن از نظر صمیمی بودن و عشق ورزیدن، تنها و وامانده شـدهاند. زنـدگی خانوادگی این افراد، حاوی یک خودخواهی دوجانبه است، یعنی: دو انسانی که نسبت بـه یـکدیگر غـریبهاند با این وجود در یک ارتباط زن و شوهری ظاهری و توهمی بسر میبرند. برخی از این افراد، برای جبران توخالی بـودن زندگی خانوادگی خود و تنها بودن و بیمعنا بودن زندگی خویش، تمام اوقات خود را در کـارهای خارج از خانه و به مـنظور کـسب موفقیت های بالای شغلی صرف میکنند. موضوع صمیمیت و نزدیکی، که قطب مثبت زندگی جوان است، جهات و معانی و طیف وسیعی را دربرمیگیرد: نزدیکی روحی با همسر، پدر، مادر، برادر و خواهر، اقوام، دوستان و همکاران، و سایر مـردم صمیمیت همچنین به معنای استعداد شخص در هماهنگ کردن و تبادل عاطفی هویت خود با هویت شخص دیگری است بیآن که او ترسی از به مخاطره افتادن هویت خویش داشته باشد. در واقع، این نوع صمیمیت است کـه لازمـۀ یک ازدواج موفق از جانب هردو نفر است. این احساس به یک احساس محکم و اساسی هویت فردی رسیده باشد. برای این که فرد بتواند به دیگران نزدیک شود یا بداند که خـود کـیست و چیست علت بسیاری از جدایی های افرادی که در سنین جوانی ازدواج میکنند این است که در این مرحله، این افراد به منظور شناخت هویت خویش تن به ازدواج میدهند نه به خاطر احساس قـوی و مـحکم هویت و ضرورت نزدیکی و اشتراک زندگی با دیگری. انسان سالم کسی است که قادر به کار کردن و عشق ورزیدن است. این عشق ورزیدن، شامل نزدیکی و عشق عاطفی و عمیق بین دوسـتان و اقـوام و هـموطنان و بلکه عشق به تمام انـسان ها اسـت. کـسی که از روابط با افراد و جامعه دوری میجوید و در خود فرو رفته است، از سلامت روانی کافی برخوردار نیست. اینگونه افراد، در ارتباط با دیگران «عـایقسازی» مـیکنند و بـین خود و سایرین دیواری میکشند، چون از نزدیک شدن بـه آنـان احساس خطر میکنند. صرفنظر از این جنبههای روانی، شرایط زندگی ماشینی و عوامل اجتماعی دیگر نیز به این احساس در خود فـرورفتگی افـراد بـه شدت دامن میزند.
پدیدۀ اجتماعی که در اغلب فرهنگ ها مرادف بـا این مرحلۀ روانی- اجتماعی است، اخلاق است. احساس اخلاقی، هنگامی که پیدا میشود که ما بتوانیم ارزش تعهد و دوسـتی و مـسئولیت را نـسبت به دیگران بشناسیم. افرادی که این احساس اخلاقی را ندارند آماده ورود بـه مـرحله بعدی روانی-اجتماعی تکامل، که مستلزم قبول مسئولیت اجتماعی و مسئولیت مـردم صمیمیت همچنین به معنای استعداد شخص در هماهنگ کردن و تبادل عاطفی هویت خود با هویت شخص دیگری است بیآن که او ترسی از به مخاطره افتادن هویت خویش داشته باشد. در واقع، این نوع صمیمیت است کـه لازمـۀ یک ازدواج موفق از جانب هردو نفر است. این احساس به یک احساس محکم و اساسی هویت فردی رسیده باشد. برای این که فرد بتواند به دیگران نزدیک شود یا بداند که خـود کـیست و چیست. علت بسیاری از جدایی های افرادی که در سنین جوانی ازدواج میکنند این است که در این مرحله، این افراد به منظور شناخت هویت خویش تن به ازدواج میدهند نه به خاطر احساس قـوی و مـحکم هویت و ضرورت نزدیکی و اشتراک زندگی با دیگری. انسان سالم کسی است که قادر به کار کردن و عشق ورزیدن است. این عشق ورزیدن، شامل نزدیکی و عشق عاطفی و عمیق بین دوسـتان و اقـوام و هـموطنان و بلکه عشق به تمام انـسانها اسـت. کـسی که از روابط با افراد و جامعه دوری میجوید و در خود فرو رفته است، از سلامت روانی کافی برخوردار نیست. اینگونه افراد، در ارتباط با دیگران «عـایقسازی» مـیکنند و بـین خود و سایرین دیواری میکشند، چون از نزدیک شدن بـه آنـان احساس خطر میکنند. صرفنظر از این جنبههای روانی، شرایط زندگی ماشینی و عوامل اجتماعی دیگر نیز به این احساس در خود فـرورفتگی افـراد بـه شدت دامن میزند.
پدیدۀ اجتماعی که در اغلب فرهنگها مرادف بـا این مرحلۀ روانی- اجتماعی است، اخلاق است. احساس اخلاقی، هنگامی که پیدا میشود که ما بتوانیم ارزش تعهد و دوسـتی و مـسئولیت را نـسبت به دیگران بشناسیم. افرادی که این احساس اخلاقی را ندارند آمادۀ ورود بـه مـرحلۀ بعدی روانی-اجتماعی تکامل، که مستلزم قبول مسئولیت اجتماعی و مسئولیت همراه با خـلاقیت اسـت و به تمام عناصر فرهنگی و انتقال و بهبود آن مـربوط مـیشود. عـلم و تکنیک و عقاید و هنرها نیز از این جمله اسـت. در مـرحلۀ بزرگسالی رشد انسان سالم، اهمیت دادن به سرنوشت بشر نیز در فرد پیدا میشود. بـحران ایـن دوره، وقتی پیدا میشود که دیـگران اهـمیت خود را از دسـت بـدهند و فـرد یک حالت بیتفاوتی نسبت به دیـگران و اشـتغال شدید نسبت به خواستهها و رفاه فردی خود پیدا کند. افرادی که دچـار ایـن بحران هستند، به جز خود و خـواستههای شخص خویش، برای هـیچکس و هـیچچیز اهمیتی قائل نیستند. این افـراد بـه تدریج «غنای درونی» را از دست میدهند و به «فقر درونی» گرفتار میشوند و به صورت عـضو غـیر مفیدی برای جامعۀ خود در مـیآیند. بـحران ایـن دوره را «بحران مـیانهسالی» مـینامند که در آن، شخص احساس پوچـی و بـیحاصلی و بیهدفی میکند هرچند در ظاهر ممکن است جلوۀ دیگری داشته باشد.
مرحلۀ هشتم رشد روانی-اجتماعی اریکسون: کمال خود در مقابل سرخوردگی (پیری، پس از شـصت سـالگی)
در آخرین مـرحلۀ زنـدگی، انسان نـقش خـود را بـه عنوان والدین، پشت سـر گذاشته است. فرد در این مرحله در انتهای فعالیت ها و کوشش های زندگی است و موقع آن است که گذشتهها را جـمعبندی نـماید. در سن پیری، ضعف قدرت و سلامت جـسمی، بـازنشستگی، بـیکاری، کـم شـدن درآمد، از دست دادن اقـوام و دوستان قدیم، و احتیاج به برقراری مجدد ارتباطات اجتماعی و روانی با دیگران و بخصوص با همسالان، نمودار مـیگردد. فـرد پیـر، بیشتر مشغول نتیجهگیری و ارزیابی و مرتبط کردن مـراحل مـختلف تـکامل خـود در گـذشته اسـت و به مسائل گوناگون و پیچیدهای که در گذشته داشته (مانند شغل، ازدواج، پیشرفت های اجتماعی، سرگرمی ها، و روابط اجتماعی) مینگرد. در صورتی که مجموعۀ این تجارب، مثبت باشد رضایت خاطری از تمامیت و تکمیل وجـود خود حاصل میکند و در این صورت مرگ برای او مسألهای نیست و از آن نمیترسد. چنین فردی که به کمال خود رسیده است تداوم زندگی خویش را در خلاقیت های طول عمر خود و در زندگی نسل های بعدی میبیند.
بـه نـظر اریکسون، فقط در سن پیری است که رشد و تکامل واقعی و خردمندی اصیل رخ میدهد، و این خردمندی از آن کسانی است که به کمال خویش رسیدهاند. اما بسیاری از افراد به این مرحله از رشد نـمیرسند.
بـحران پیری در افرادی پدیدار میگرد که زندگی گذشتۀ خود را در یک سلسله وقایع ناراضیکننده و هدف های دست نایافته و بعضا ناخواسته میدانند. و حال در غروب زندگی، احساس میکنند کـه دیـگر رسیدن به اهداف دلخواه، دیـر اسـت. عدم احساس کمال و تمامیت خود، سبب میشود که فرد از مرگ بترسد، احساس شکست غیرقابل جبران نماید، و حسرت زندگی بهتر در گذشته را بخورد. این وضع بـاعث مـیشود که چنین پیرانی، سـرخورده از زنـدگی باشند و یا افسوس بخورند که چرا نمیتوان دوباره زندگی را از سر گرفت. اینان ممکن است مشکلات و محدودیت های وجودی خود را انکار نموده و آنها را برونفکنی کنند. ناهنجاری های زندگی در صورتی که شدید بوده بـاشند و در صـورتی که تلخی زندگی گذشته و احساس پشیمانی و شکست جدی باشد، ممکن است فرد را به پیری زودرس، افسردگی، هیپوکاندریا (احساس بیماری شدید داشتن بدون وجود بیماری)، واکنشهای پارانوئید (توهم خود بزرگبینی و سوءظن شـدید) و نـوسان های خلقی دچـار سازد. ترس از طرد شدن از جانب اطرافیان یا سپرده شدن به خانۀ پیران و امثال آن، اغلب در این افراد دیـده میشود. واکنش توبه در پیران سرخورده، کمک روحی بزرگی به آنان بـرای گـذران مـرحلۀ آخر زندگی آن هاست. لیکن،در حالتی که انسان گذشتۀ رضایتبخشی داشته، زندگی شیرین و شرافتمندانهای را گذرانده، فرزندان خود را بـه خـوبی پرورش داده، شغل با ارزش و معنیداری داشته و آن را به انجام رسانده، مشکلات شخصی خود را به خوبی حـل کـرده، در مـقابله با معضلات زندگی موفق از کار درآمده، و در مواردی که حل مشکلات از عهدهاش ساخته نبوده واقعیت ها را قـبول کرده است، ...آری، چنین فردی قادر است احساس تمامیت و کمال نماید و استعدادها و خـواستههای خود را تحقق یافته ببیند. چـنین انـسانی میتواند زندگی و تجارب خود را بهطور مثبت ارزیابی کند، او میتواند هر لحظه به گذشتههای خود باز نگردد و آنها را مطلوب و معنیدار ببیند، او با مشکلات فراوانی مواجه شده اما همۀ آنها را از سر راه خود بـرداشته است. چنین انسانی، زندگی و حوادثی را که در آن رخ داده است ضروری و مطلوب میبیند. در عین حال، او آرزوی آن را ندارد که زندگیش باید اساسا بگونهای دیگر میبود. اما، انسانی که به کمال خود نرسیده و به «تمامیت خـود» دسـت نیافته است احساس میکند که اکنون دیر است که بتواند زندگی را دوباره آغاز کند، احساس میکند که پایان عمر نزدیک است و مرگ در را به صدا درآورده است لیکن او آمادگی گشودن در را ندارد. چـنین فـردی دچار نومیدی و سرخوردگی است.
انسانی که به تمامیت خود رسیده، در مبارزۀ زندگی پیروز شده و برای حیات خود معنائی یافته است، هویت او ثابت و پرقدرت است. او خود را تحققیافته و شکوفا میبیند.
منابع:
تئوری اریکسون درباره رشد روانی - اجتماعی- حسین لطف آبادی
rawanonline.com
دیدگاه