چگونه اندیشه را از جایگاه انفعال به چرخه ی عملگرایی منتقل کنیم ؟
امنیت ملی به سطح قدرت یک کشور ارتباط دارد و تأمین این قدرت از طریق تدوین استراتژی ملی، و به تبع آن، هماهنگ شدن کانون های قدرت در جهت منافع ملی ممکن میشود. متأسفانه اندیشه ها در کشورها جنبه ایدئالیستی و انتزاعی دارد و به کارآمدی و کارآیی آن توجه لازم نمیشود.
محمود سریع القلم استاد دانشگاه و عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی ، نویسنده ی این مقاله می گوید : به نظر من مفهوم کانونی و محوری بحث امنیت ملی، سطح قدرت یک کشور است.
قدرت، هم به معنای نرم افزاری کلمه است، مانند دانشگاه ها، فنآوری، نظم عمومی و قاعده مندی و هم به معنای سخت افزاری آن، مثل قدرت نظامی، قدرت اقتصادی (هرچند قدرت اقتصادی، معنای نرم افزاری نیز میتواند داشته باشد) به عبارت دیگر، تأمین امنیت ملی، منوط به وجود یک سند تحت عنوان «استراتژی ملی» است.
نکته دیگر، سامان داخلی است که ریشه در استراتژی ملی یک کشور دارد. مدیریت کشورها، به خصوص در دوران جدید و پیچیده بین المللی، باید بر اساس سند و چارچوب های مورد توافق انجام گیرد.
مجموعه کسانی که در یک کشور مدیریت می کنند، باید به چارچوب مشترکی پایبند باشند؛ مانند اینکه چه فعالیت هایی را می خواهند از حال تا 10 سال آینده، در مراحل مختلف، انجام دهند. از اینرو در دنیای مدرن، نقش فرد، کم و نقش سند، استراتژی ملی، نهادها و سازمان ها افزایش یافته است.
در تنظیم استراتژی ملی باید چند مؤلفه را در نظر گرفت. از دید سیاسی در این مسئله، وضعیت هر کشوری مساوی با نوع تعامل کانون های قدرت در آن کشور است.
بنابراین باید ببینیم کانون های قدرت کجا هستند و بعد مشخص کنیم که ماهیت فکری این کانون های قدرت چگونه است. در مورد ایران یک مشکل اساسی تاریخی وجود دارد: مثلاً ما کانون قدرت دینی در ایران داشته و داریم؛ از سوی دیگر کانون قدرت ملی داریم؛ در گذشته، کانون قدرت چپ و مارکسیستی داشتیم که اکنون در کشور بسیار کمرنگ شده است؛ حتی میتوان گفت اصلاً وجود ندارد؛ کانون های قدرتی داریم که ترکیبی از تجددخواهی و مدرنیسم اند.
این رنگین کمان تفکرات فلسفی و سیاسی در ایران، نتوانسته اند با هم به یک سیستم مشترک برسند. در ایران نمیتوانیم بین تفکر دینی، تفکر ناسیونالیستی و تفکرات تجددخواهی، یک نظام مشترک و یک سیستم ایجاد کنیم. در ایران هر گروهی به قدرت رسیده، خود را نه در امتداد کانون های دیگر قدرت، بلکه در رویارویی با دیگر کانون ها تعریف کرده است.
دلیل اصلی که خیلی از این گروهها نمیتوانند با هم به توافق برسند این است که «ایران»، برای بسیاری از این جریانات محور نیست. یعنی ما در کشوری زندگی میکنیم که به خاطر ایده آلیستی بودن تفکرات سیاسی و اجتماعی ما، اندیشه در خدمت اندیشه است. اندیشه در خدمت سیستم اجتماعی و کارآمدی نیست.
درحالی که چینی ها این کار را کردند؛ روسها با مشقات بسیار این کار را انجام دادند؛ ژاپنی ها از همه عاقلتر بودند و زودتر این کار را انجام دادند؛ هندی ها با لطافت فرهنگیشان و ترک ها به خاطر قرابت جغرافیایی با اروپا این کار را کردند. یعنی هر کشور با یک منبع تحریک کننده توانست از انتزاعیات و ایده آلیزم به طرف کارآمدی، کاربرد و سیستم حرکت کند.
در کشور ما بحث عدالت خیلی مهم است. دولت های مختلف به قدرت رسیدند و صحبت از عدالت کردند ولی ما همه چیز را با هم می خواهیم. یعنی هم می خواهیم کشوری داشته باشیم که عدالت در آن برقرار باشد، هم مخالف بخش خصوصی هستیم؛ هم با کسانی که ثروت دارند مشکل فرهنگی داریم. هم با مراکز قدرت اقتصادی دنیا مشکلات سیاسی داریم.
می خواهم بگویم در واقع ما یک نوع عقب ماندگی تئوریک نیز برای طراحی استراتژی ملی، داشته ایم. ما هم می خواهیم در دنیا با مظاهر ظلم و استکبار مبارزه کنیم و در عین حال از امکاناتی که آنها دارند بهره برداری کنیم. در نظام فکری ـ سیاسی ایرانی اولویت بندی خیلی ضعیف است. آدم های جالب و سیستم های پیچیده، آنهایی هستند که محدودیت های خودشان را می فهمند و بر اساس فهم از محدودیت ها و مقدورات خود، طراحی و برنامه ریزی میکنند.
می خواهم به این نتیجه کلی برسم که ما در طراحی استراتژی ملی و فهم افقهایی که داریم، نه تنها انتزاعی عمل می کنیم، بلکه واقعی نیستیم. می خواهیم خیلی جامع باشیم و حداکثرگرا باشیم. یعنی همه چیز را با هم می خواهیم ولی در نهایت به چیزی نمیرسیم.
عامل تعیین کننده، جایگزینی یک نسل جدید به جای نسل فعلی مدیریت در ایران خواهد بود. در شرایط فعلی ایران، گروه هایی که تحت عنوان محافظه کار و اصلاح طلب نامیده می شوند، آخرین گروه های سیاسی ایرانی هستند که مبارزه کردند.
باید دید سیاستمدارانی که در کشور ما تا کنون حدود 65 ـ 70 سال سن دارند، جوانی خود را در چه دورهای گذرانده اند. این افراد وقتی 20 ـ 25 ساله بودهاند، در معرض چه افکاری بوده اند. افکار آن زمان، مبارزه با رژیم شاه، مبارزه با استبداد و مبارزه با سلطه آمریکا و خاورمیانه و مبارزه با اسرائیل بوده است.
اما دستور کار نسل جدید ایران، یعنی 25 ساله های فعلی، کاملاً با دستور کار آن افراد فرق میکند. این ها نسل غیرفلسفی و غیرایدئولوژیک هستند که به شدت از زندگی کردن لذت می برند. اگر همین افراد وارد سیاست شوند، به دنبال حل و فصل مسائل جاری خواهند بود. دنبال عدالت در سطح جهان نیستند. استراتژی این نسل، حل و فصل مسائل آمریکای لاتین و مسائل شبه قاره و خاورمیانه نیست. این نسل دستور کار کاملاً متفاوتی دارد.
اینها نسلی هستند که مسائل ایران را به شدت عوض خواهند کرد و اولین نسل کارآمد و واقعی سیاسی ایران خواهند بود.
تفاوت دیگر که نسل جوان فعلی با نسل سیاسی که الان در مدیریت کشور قرار دارند این است که این نسل رادیکال نیست. این نسل با غرب، کمپلکس ندارد. نسل های فعلی، که الان در کشور ما قدرت را به دست دارند، با غرب هم مشکل روانی وهم مشکل سیاسی دارند. زیرا این افراد با غرب مبارزه کرده اند. اگر قرار باشد این افراد با غرب به تعامل برسند، مشروعیت های فکری و سیاسی و مبارزاتی گذشته خود را نقض کرده اند. بنابراین تعامل نسل حاکم به معنای سیستماتیک کلمه، با جهان منتفی است.
شما هر چقدر بحث کنید که جایگاه ایران در سطح جهان و منطقه، ریشه در توان اقتصادی ایران و سرمایه گذاری خارجی آن دارد، آنها هرگز نمی پذیرند. اگر ایران می خواهد به لحاظ فرهنگی، سیاسی و مذهبی ایفای نقش کند، باید بنیان های اقتصادی و فنآوری، تجاری، مالی و ثروت ملی را افزایش دهد. شما هر چقدر در این زمینه بحث کنید به جایی نمی رسید. به این خاطر که این حرف ها با خمیرمایه فکری کسانی که کشور را مدیریت می کنند در تعارض است.
البته این نکته را نیز باید گفت، که همین کسانی که در شرایط کنونی، مدیران کشورند، استقلال سیاسی ایران را به ارمغان آورده اند. هرچند اکنون جامعه ما یک جامعه ناکارآمد است که این ناکارآمدی را خود ایرانی به وجود آورده است. بنابراین کارآمدی و انتظار نگاه پراگماتیک و انتظار فهم معقول از جهان از نسل های فعلی مدیریت، انتظاری غیرواقعی است.
بنابراین، به نظر من تحقق روشهای مسالمت آمیز با آرامش و یک دوره انتقالی آرام را باید در نسل بعدی ببینیم. ایرانی که نیروی خود را بر دستور کار ملی متمرکز کند، میتواند ایران قدرتمند منطقه ای شده و در سطح جهان به عنوان یک بازیگر معقول تلقی شود. این نوع دستور کار را نسل های بعدی اجرا خواهند کرد. نسلی که با خود و با جهان در صلح است.
استقلال به این معنا نیست که تا می توانیم با جهان معاشرت نکنیم و احساس کنیم که اصالت ما در تضاد با جهان و نظام بین المللی است. این نکته دقیقی است. به خاطر اینکه ما اگرچه استقلال سیاسی را به دست آورده ایم، ولی برای حفظ آن باید به دنبال ثروت اقتصادی برای کل کشور باشیم.
شهروند ایرانی هرچقدر با امکانات بیشتر زندگی کند، بتواند بیشتر کتاب بخواند و بیشتر در سطح جهان مطرح باشد، اعتبار بیشتری برای ایران است. امید آینده ایران، نسل جدید ایرانیان است. به نظر من برخلاف غربی ها که فکر می کنند این ها سکولارند، به نظر من، تا جایی که در سطح جامعه و در دانشجویان مشاهده می کنم، این نسل به فرهنگ و سنت های ایرانی علاقه مند است.
همچنین به دین و اخلاق خود پایبند است و ابعاد فرهنگی، هنری و زیباشناسی فرهنگ ایرانی برای آنها بسیار جذابیت دارد و در معاشرت با جهان، کمپلکس ندارد. اعتماد به نفس به مراتب بهتری دارد و هیچکدام از مسائل تاریخی در ذهنش وجود ندارد. آنچه نسل جوان کشور به آن اعتقاد دارد، با آرزوها و ایده آلهای نسل قبلی همخوانی ندارد.
آنچه اکنون نسل جوان در کتب آموزشی میخواند، صرفا آرزوهای نسل قبل است؛ درحالی که این نسل با دستور کار دیگری زندگی میکند. من یک مورد را مطرح میکنم. این نسل جوان به شدت به موسیقی علاقه مند است؛ درحالی که نسل «مبارز» با موسیقی سنخیتی ندارد. نسل جدید بسیار به فرهنگ، هنر و زیباشناسی علاقه مند است. درحالی که نسل قدیم به خاطر مبارزه و عدالت جویی در سطح جهان، فرصت پرداختن به این مسائل را نداشته است.
دیدگاه