امروز: جمعه, ۱۰ فروردين ۱۴۰۳ برابر با ۱۸ رمضان ۱۴۴۵ قمری و ۲۹ مارس ۲۰۲۴ میلادی
کد خبر: 274002
۳۹۷۲
۴
۰
نسخه چاپی
افلاطون Aristocles (plato)

عدل و عدالت در نگاه افلاطون

اگر در سؤال افلاطون که عدل چیست درست نظر بیفکنیم معنایش این می شود که می خواهیم بدانیم که اساس تعهد اجتماعی و اخلاقی چیست و چرا فرد از قواعد اخلاقی و قوانینی که اغلب آن ها را دوست ندارد باید پیروی کند و اصلاً چرا باید خوب باشد، عدل به این معنی در مرکز و محور مباحث فلسفه سیاسی قرار دارد

عدل و عدالت در نگاه افلاطون

سرآغاز گفتار افلاطون در کتاب جمهوریت، مسأله عدل است، ولی باید در نظر داشت که واژه یونانی عدل یعنی Difeaisonne معنایی وسیع تر از عدل در پارسی امروزی دارد. خواننده آثار افلاطون تا موقعی که پیشاپیش از این گونه فراز و نشیب های لغوی آگاه نباشد، در فهم بسیاری از کلمات و عبارات که وی در نوشته های خود به کار برده است دچار اشکال شده و چه بسا گمراه نیز بشود.

عدل و عدالت از دیدگاه افلاطون

ما معمولاً عدل یا عدالت را فضیلت دادرس یا فرمان روای خوب می دانیم و مثلاً می گوییم که دادرس عادل کسی است که حکم قانون را بی طرفانه اعلام کند، ولی این صفت را در ستایش کسی که از دزدی و فریب کاری و رذائل دیگر بپرهیزد، به کار نمی بریم. (اگرچه در زبان فقهی و شرعی ما عادل به همین معنای پرهیزگار و پاکدامن بوده است؛ مثلاً در اصطلاح شاهد عادل) ولی یونانیان هم صفت دادرس بیطرف و هم خویشتن داری و پاکدامنی فردی، هر دو را مصداق عدل می دانستند یعنی عدل را در آن واحد به دو معنای درست کاری شخصی و تقوای اجتماعی می گرفتند.

با این توضیح اگر در سؤال افلاطون که عدل چیست درست نظر بیفکنیم معنایش این می شود که می خواهیم بدانیم که اساس تعهد اجتماعی و اخلاقی چیست و چرا فرد از قواعد اخلاقی و قوانینی که اغلب آن ها را دوست ندارد باید پیروی کند و اصلاً چرا باید خوب باشد، عدل به این معنی در مرکز و محور مباحث فلسفه سیاسی قرار دارد. یا اینکه اگر قاضی کسی را که به اتهام دزدی دستگیر شده و گناهش ثابت گردیده است به کیفری که قانون در باره اش معین کرده است محکوم سازد معمولاً می گویند که آن قاضی دادگرانه رفتار کرده است. اما اگر بیان و تشریح این وضع را به افلاطون واگذار می کردیم او عملی را که محکوم مرتکب شده بود (یعنی دزدی وی را) عملی بیدادگرانه می نامید.

چنان که می بینیم لغت عدالت یا دادگری در قاموس فلسفی افلاطون مفهوم خاصی دارد که آن را به زبان مصطلح امروز تقریباً می شود «اصول و معتقدات اخلاقی» ترجمه کرد.

عدالت در نظر افلاطون عبارت از نوعی استعداد و تمایل درونی در انسان است که جلو احساسات و انگیزه های شدید وی را که طالب منافع خصوصی هستند می گیرد و بشر را از آن جام کارهایی که ظاهراً به نفعش تمام می شوند ولی مورد نهی وجدانش هستند باز می دارد.

از عقاید بنیانی افلاطون یکی این است که عدالت جزیی از فضایل انسانی است.

«آرته» که آن را «فضیلت» ترجمه کرده اند ولی شاید ترجمه بهترش «علو» باشد عبارت از خصیصه یا صفتی است که به دارنده اش استحقاق این را که «خوب» نامیده شود می بخشد. از این قرار همچنان که «اشخاص خوب» در اجتماع هستند، «چیزهای خوب» هم ممکن است باشند.

مثلاً چاقویی ممکن است خوب یا بد باشد. مدرسه ای ممکن است خوب، بد یا بدتر باشد. اسبی ممکن است از اسبی دیگر بهتر باشد. حال آن صفت یا خصیصه ای که باعث می شود ما فلان چاقو، فلان مدرسه، یا فلان اسب را چاقوی خوب، مدرسه خوب یا اسب خوب بنامیم عبارت از فضیلت یا علو طبیعی آن چاقو، آن مدرسه و آن اسب است.

افراد بشر نیز از این قاعده مستثنی نیستند و هر کدام از آن ها در مقایسه با سایر هم نوعانشان ممکن است بهتر یا بدتر باشند و برخی از آن ها به وسیله سنجش با دیگران می شود خوب نامید. با این مقدمه، فضیلت در نظر افلاطون عبارت از خصیصه ای است که انسان خوب در مقایسه با انسان بد (یا بد تر) سهم بیشتری از آن را داراست.

اما چیزی که هست فضیلت انسانی در آن مفهوم و معنای دقیقش هرگز نمی تواند با یکی از اقسام علو و برتری که تاکنون مورد بحث و بررسی ما بوده اند یکسان باشد.

فضیلت انسانی بر حسب تعریف چیزی است که می تواند انسان را به انسانی خوب مبدل سازد. اما خواصی که در بالا شمرده شدند هیچ کدام قادر به این امر نیستند. خصایصی که انسان را شایسته احراز عنوان پزشک خوب، نجار خوب، مشت زن خوب، سخنران خوب می سازد لزوماً نمی تواند دارنده هر یک از صفات یاد شده را به انسانی خوب مبدل سازد. اکنون باید دید آن صفت یا استعدادی که می تواند انسان را به انسانی خوب تبدیل کند چیست؟

افلاطون چهار صفت اساسی را که من حيث المجموع سازنده فضیلت و علو انسانی هستند به شرح زیر نام می برد:

1- خرد

2- شجاعت

3- رعایت اعتدال

4- عدالت.

دارنده هر کدام از این صفات در نظر افلاطون، به لحاظ همان صفت، انسانی خوب و هر آن کسی که این چهار صفت را یک جا داشته باشد انسانی است به تمام معنی خوب .

افلاطون عدل را به عنوان یکی از فضایل چهارگانه ای که نزد یونانیان ارجمند بود در نظر می گیرد و آن سه فضیلت دیگر «فرزانگی» (رحمت) و «دلیری» (شجاعت) و «خویشتن داری یا انضباط» (عفت) است. هر یک از این سه فضيلت اخیر به نظر افلاطون، خاص گروه معینی در مدینه فاضله اوست؛ به این شرح که فرزانگی از آن فرمان روایان و دلیری از آن یاوران به ویژه سپاهیان و خویشتن داری و انضباط از آن توده مردم است.

اما «تمدن» فضیلتی است که در پرتو آن هر یک از سه گروه فقط به کار ویژه خویشتن مشغول باشد و به همین سان هرکس فقط کاری را که برای آن ساخته شده است و استعدادش را دارد آن جام دهد و در کار دیگری دخالت نکند. افلاطون به لحاظ داشتن همین عقیده شاید نخستین فیلسوف غرب بوده که به ضرورت داشتن تخصص در پیشه ای واحد اشاره کرده و زیان های «چندکارگی» را بیان کرده است.

«عدالت نسبت به محاسن دیگر جنبه «حسن در مجموع» را دارد. درست نظیر آن كمال کلی که در فن معماری هست. به این معنی که ارتباط میان عدالت و سایر محاسن بشری نظیر آن پیوندی است که میان هنر یک معمار و کارهای زیردستانش (بناها، پیمانکاران، نجاران، منبت کاران و مجسمه سازان) وجود دارد. این دسته از پیشه وران همگی در ساختن و پیراستن یک بنای نوساز با معماری که نظارت کلی بر بنای آن ساختمان دارد همکاری و تشریک مساعی می کنند.

«صفت «حسن آفرینی در مجموع» که در سرشت عدالت نهفته است آن عنصر مقاوم و سعی کننده را که نخستین مظهر عدالت است به ما می شناساند. عدالت نیز به طریقی مشابه جلو تندروی ها و افراط کاری های بشر را که ممکن است از نظر گاه منافع شخصی وی زیبا ولی از نظرگاه حقوق و مصالح دیگران، زشت و ناهنجار باشد سد می کند و او را از ارتکاب اعمالی که میل و استعداد آن هر دو در وجودش هست باز می دارد.»

نقش عدالت در پیوند میان دولت ها

در نظر افلاطون عدالت نه تنها جزئی از فضایل بشری است بلکه در عین حال خصیصه ای است در وجود مردمان که آن ها را مستعد برقرار کردن روابط سیاسی با یکدیگر به منظور تشکیل جامعه های سیاسی می سازد.

عدالت در نظر افلاطون بخشی از فضیلت انسانی و در همان حال رشته ای است که مردمان را در داخل دولت ها به هم پیوند می دهد. به عبارت دیگر خصلتی است که در آن واحد هم انسان را خوب می سازد و هم او را اجتماعی بار می آورد.

این موضوع، یعنی یکسان دانستن اثر عدالت در تربیت نفس بشر و در اجتماعی کردن او، اولین و اساسی ترین اصل در فلسفه سیاسی افلاطون است.

سوفسطائیان تصدیق می کردند که عدالت، یا اصول اخلاقی، برای به وجود آمدن یک اجتماع سیاسی و برای حفظ بقای آن اجتماع ضرورت حیاتی دارد. ولی مسأله بعدی را که عدالت سازنده علو بشری است انکار می کردند.

سوفسطائیان خود به این نکته معترف بودند که برای این که زندگی انسان در جوار انسان های دیگر امکان پذیر گردد، چاره ای نیست جز این که فعالیت های انفرادی وی محدود و تمایلات خودخواهانه اش تسلیم قیود و مقررات اجتماع گردد. اما دنباله این استدلال را که بشر در نتیجه پذیرفتن این گونه قيود و محدودیت ها به انسانی بهتر تبدیل می گردد، قبول نداشتند.

حریف سوفسطائی سقراط، تراسيماخوس، در بخشی از رساله جمهور که مربوط به وصفت عدالت است با استدلالی شبیه کالیکلس وارد میدان جدل می شود و تعریف مشهور خود را که «عدالت چیزی جز منافع اقویا نیست» بر زبان می راند.

تراسيماخوس معتقد بود شکل های مختلف حکومت با توجه به منافعی که اعضای آن دارند باعث می شود که قوانین وضع شده به دست هیات حاکمه، دمکراتیک، اشرافی یا استبدادی از آب درآیند.

حکام جامعه این قوانین را که در جهت تامین منافع خود آن ها درست شده است به نام عدالت تحویل اتباع کشور می دهند و هر کسی را که گستاخانه به حریم آن قوانین تجاوز کند و یا این که زیر پایشان بگذارد به عنوان قانون شکن و بیدادگر مجازات می کنند و به همین دلیل می گویم که اصل عدالت میان تمام دولت ها یکی است؛ یعنی عدالت چیزی جز منافع حکومت نیست و در همه جای دنیا عدالت بر اصل واحدی استوار است و آن اصل عبارت از حفظ منافع اقوياست.

نظریه های کالیکلس و تراسيماخوس از هر حیث یکسان نیستند ولی در اساس مطلب با هم موافقند؛ به این معنی که هر دو سو فسطائی بر این عقیده اند که تسلیم شدن به محدودیت ها و قیودی که لازمه عضویت در جامعه سیاسی است نتیجه اش تنزيل علو يا فضیلت طبیعی انسان است، نه ترقی آن.

قسمتی از جواب افلاطون به حریفان سوفسطائی اش در این باره، مبنی بر این اصل است که قبول محدودیت برای رسیدن به درجه كمال لازم است. گرچه تسلیم شدن به قيود اجتماعی لازمه اش پذیرفتن محدودیت و صرف نظر کردن از آزادی مطلق برای انسان تسلیم شونده است، ولی نتیجه نهایی این محدودیت به نفع وی تمام می شود؛ زیرا که خودداری و ایستادگی در مقابل طغیان های شهوانی نفس، برای نیل به کمال انفرادی ضرورت حیاتی دارد.

منبع: تاریخ اندیشه های سیاسی در غرب - دکتر ابوالقاسم طاهری

  • منبع
  • حقوق نیوز

دیدگاه

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید



کد امنیتی کد جدید