امروز: پنج شنبه, ۰۹ فروردين ۱۴۰۳ برابر با ۱۷ رمضان ۱۴۴۵ قمری و ۲۸ مارس ۲۰۲۴ میلادی
کد خبر: 272154
۴۳۲۳
۱
۰
نسخه چاپی
حماسه آرش

آرش و حماسه تعیین مرز ایران

مشهورترین شخصیتی که در روزگار گمیزشن یا آمیختگی نیکی و بدی و در آشوب‌ یورش‌ نیروهای اهریمنی به ایـران‌زمین مـرز را از گـزند دشمنان می‌پاید، آرش کمانگیر است؛ شخصیتی برگزیده ی ایزدان‌، کـه‌ بـا یاری آنان و با پرتاب تیری مرز ایران را سامان می‌بخشد و جان‌ خود‌ را در این راه می‌دهد

آرش و حماسه تعیین مرز ایران

آرش و مرز در ایران

آرش و داستان معروف پرتاب تیر او برای تعیین مرز ایران یکی از داستان های اسطوره ای ایرانیان و یادآوری آن همواره موجب فخر و غرور نسل های مختلف ایران بوده است.

برای ایرانیان حفاظت از مرزها اصلی مهم در تاریخ و داستان های پهلوانی این کشور محسوب می شود و آرش در این داستان ها نقشی بی بدیل و تعیین کننده داشته است.

مفهوم مرز در تاریخ ایران

مرز «به فتح‌ اول‌ و سـکون‌ ثـانی و زای نـقطه‌دار،زمین را گویند - و زمینی‌ را نیز گفته‌اند که مربع سازند و کناره‌های آن‌ را بلند کنند و در میانش‌ چیزها بـکارند-و به معنی سرحد هم آمده است‌،چه مرزبان،صاحب‌ و حاکم‌ و نگهدارنده ی سرحد بـاشد...»

توضیح یاد شـده از فـرهنگ برهان قاطع (متعلق به سدهء یازدهم‌ هجری) از قدیم‌ترین تعریف‌های ارائه شده برای مرز است که منبع و مرجع بسیاری از فرهنگ‌نویسان دوره‌های‌ بعد بوده است.

در لغت‌نامه دهخدا، نخستین معنایی که برای واژهء مرز آمـده، واژه ی «سرحد» است. دهخدا با استناد به فرهنگ‌های معتبر و مشهور دیگر، از جمله برهان قاطع، برابر نهاده‌های دیگری‌ همچون‌ «دربند»، «ثغر»، «حد»، «خط فاصل میان دو کشور» را نیز آورده است.

واژه ی مـرز با معنای «خط فاصل میان دو کشور» در منابع کهن ایرانی‌ به کار‌ رفته‌ است و-به گونه‌ای که خواهیم دید - این واژه برای جدا کردن دو قلمرو- خواه مینوی و خواه این جهانی- به کـار مـی‌رود.

در کهن‌ترین نوشته‌های ایرانی، یعنی کتیبه‌های فارسی باستان‌، از‌ واژه ی مرز ردی نمی‌توان یافت و پادشاهان هخامنشی، هنگام اشاره به‌ کشورها و سرزمین‌های متصرفه‌شان، از مرز سخن به میان نیاورده‌اند.

در متن‌های پهلوی و اوستایی-که بـیشتر بـدانها خواهیم پرداخت- واژهء ی مرز‌ با‌ تلفظ Marz آمده است که‌ همان معنای‌ سرحد و خط فاصل میان دو سرزمین را دارد.

واژه‌های دیگری‌ همچون کنارگ (Kanarag) و سامان (Sama‌n) نیز در متن‌ها دیده می‌شوند کـه هـمگی در‌ هـمان‌ معنای مرز به‌ کار مـی‌روند.

واژه ی دیـگری که در پهلوی مفهوم مرز را می‌رساند،کیش (Kis) است‌.

در‌ بندهش‌ و در بخش «درباره ی چگونگی زمین‌ها» نویسنده پس از اشاره به‌ شکل‌گیری کشورها، وجه تمایز و تـشخیص‌ آنـها را مـرز می‌نامد. ولی گزارنده(مترجم) چنین توضیح‌ داده اسـت‌: «واژه ی Kis در پهلوی به معنای شیار و مرز است.

نویسنده ی بندهش‌ (یا‌ متنی که در دست او بوده است) بر آن بوده‌ است کـه واژه ی کـشور از دو‌ جزء Kis‌ به معنای مرز و پسوند War -به‌ معنای دارنده، ترکیب شـده است. اما‌ این‌ واژه‌ باکشتن مربوط است و به معنای سرزمین مزروع است.

در جغرافیای اساطیری جهان‌ (مبتنی‌ بـر‌ بـاورهای ایـران) نخستین‌ بار که سخن از مرز به میان می‌آید، مقصود خط فـاصل‌ مـیان‌ دو نیمکره ی شمالی و جنوبی است.

بر پایه ی باورهای کهن ایرانی که در نوشته‌هایی‌‌ چون‌ بندهش‌ و روایت پهلوی آمـده اسـت، زمـین به دو نیمکره تقسیم‌ می‌شود و تنها، نیمکره ی بالایی آن‌ شایستهء ی رویش گیاهان و زیـست‌ جـانوران و مـردم است؛ زیرا نیمکره ی زیرین را آب فراگرفته است‌.

در‌ آغاز‌ هزاره ی هفتم تاریخ دوازده هزار ساله ی اساطیری ایـران، پس از تـازش اهـریمن بر زمین، ایزد‌ تیشتر‌ با جام ابر از آب‌هایی که در آغاز آفریده شده بود، آب بـرداشت‌، باد‌ آن را به آسمان برد و بر زمین‌ ببارانید. در پی این باران بزرگ، زمین نمناک‌ شـد‌ و بـه‌ هـفت پاره‌ بگسست. هر پاره را اقلیمی خوانند که در پهلوی کشور‌ گفته‌ می‌شود.

پاره ی میانه را کشور خـونیرس خـواندند و شش پاره ی دیگر در پیرامون آن. تازش اهریمن، لرزه‌ای‌ سخت‌ بر تن زمین انداخت. در اثـر ایـن‌ لرزش ها،کوه‌ها رستند.

نخست دو‌ رشته‌کوه‌ اصلی رست. یکی البرز که پیرامون زمین‌ است‌ و به‌ آسمان پیـوسته. (بـاید دانست که منظور از‌ پیرامون‌ زمین،مرز دو نیمکرهء زیرین و زبرین زمین است.) دوم کـوه‌ تـیرک یـا تیرک‌ البرز‌ که سطح نیمکره ی زمین (خشکی‌) را‌ به دو‌ نیم‌‌ می‌کند‌.

این موضوع چنین به صـراحت و روشـن‌ در‌ مـتن‌های پهلوی‌ نیامده است و تنها از نتیجه‌گیری از مطالب بندهش است که‌ چنین‌‌ نظری تـأیید مـی‌شود.

بندهش-که‌ متنی‌ کهن و درباره ی آغاز آفرینش است‌- پدید‌ آمدن مرز در سرآغاز هستی را چـنین بـه روشنی آورده است:

گوید در‌ دین‌ که زمین سی و سه نوع‌ است‌...هنگامی‌ کـه‌ تـیشتر آن‌ باران‌ را ساخت که دریاها‌ از‌ او پدید آمـدند زمـین را هـمه جای نم بگرفت. به هفت پاره بگسست،دارای زیـر و‌ زبر و بلند و نشیب بشد. پاره‌ای به‌ اندازه ی نیمه‌ای (در‌) میان‌‌ و شش‌ پاره ی (دیگر) پیـرامون (آن قرار گرفت.) آن شش پاره به‌ انـدازه ی خـونیرس است

او (آنـها را) کـشور نـام نهاد‌، زیرا‌ (ایشان‌ را) مرز ببود...از کـشور‌ بـه‌ کشور‌، جز‌ به‌ اجازه ی ایزدان و ورجاوندی‌ نشاید‌ رفت.

چنان‌که دیـده مـی‌شود، در باور ایران کهن، مرز با ایـزدان پیوندی‌‌ نزدیک‌ دارد‌. آنان بـر مـرز نظارت دارند و گذشتن از‌ مرز‌ سـرپیچی‌ از‌ دسـتور‌ ایشان‌ است.

ولی مرز پیش از تقسیم جهان، در جدا کردن قلمروهای اورمزد و اهریمن نیز بـه کـار می‌آید. نوشته‌های کهن بارها بـدین نـکته پرداخـته‌اند و تاریخ اساطیری ایـران بـا‌ چنین اندیشه‌ای آغاز مـی‌شود:

بـه به دین آن‌گونه پیداست که هرمزد فرازپایه، با همه- آگاهی و بهی، زمانی بیکرانه در روشنی مـی‌بود. آن روشـنی‌ گاه و جای هرمزد است که (آن را) روشـنی‌ بـیکران‌ خوانند... اهـریمن در تـاریکی، بـه پس- دانشی و زدارکامگی‌ ژرف‌پایه بـود. او را به زدارکامگی خیم و آن تاریکی جای‌ است که (آن را) تاریکی بیکران خوانند.

میان ایشان تهیگی بود‌ کـه‌ وای اسـت، که آمیزش (دو نیرو) بدو است. هـر دو (ذات) کـرانه‌مندی و بـی‌کرانگی‌اند. آنـچه فـرازپایه است، آن را روشنی بـیکران خـوانند، که به‌ سر‌ نمی‌رسد، ژرف‌پایه آن تاریکی بیکران‌ است‌ و آن‌ بی‌کرانگی است. در مرز، هر دو کرانه‌مندند، زیرا مـیان‌ ایـشان تـهیگی است و به یکدیگر نپیوسته‌اند. هم‌چنان کـه دیـده مـی‌شود، مـرز و کـرانمندی‌ در‌ آغـاز پدیده‌ای‌ انتزاعی است‌ و به‌ جهان مینوی تعلق دارد.

در پایان سه هزاره ی نخست، اورمزد، پس از آن‌که با خواندن دعای‌ اهونور، اهریمن را بیهوش می‌کند، دست به آفرینش گیتی می‌زند. او از زمان بـیکران‌، زمان‌ کرانمند را می‌آفریند، و پس از آفرینش آسمان و آب، زمین را پدید می‌آورد و پس از آن و در پی تازش‌ اهریمن بر زمین و در این دوران موسوم به گمیزشن است‌ که‌ مرز برای‌‌ جدایی میان خیر و شر بر زمین مفهوم و صورت عینی مـی‌گیرد.

جـدال میان خیر و شر،و نیروهای اهورایی با اهریمنان ادامه‌‌ می‌یابد و بر پایه ی تاریخ اساطیری ایران تا پایان دوازده هزار سال‌ عمر‌ جهان‌ به طول خواهد انجامید. این جدال‌ در اندیشه ی ایـرانی بـه صورت تجاوز اهریمن‌ و ‌‌نیروهایش‌ به قلمرو آفرینش (که اهورایی است) نمایانده می‌شود و به شکل دیگر، یعنی‌ در‌ قالب‌ جدال‌ میان ایرانیان (که اهورایی‌اند) بـا انـیرانیان (با غیر ایرانی‌ها که اهـریمنی‌اند) بـه نوشته‌های دینی زردشتی‌ و شاهنامه‌ راه می‌یابد.

در نوشته‌های زردشتی، همواره بر نگه داشتن و پاییدن مرز تأکید‌ می‌شود و گاه این اندیشه‌ در‌ قالب روایت یا داستان بیان شـده اسـت. یکی از این روایت‌ها دربـاره ی گـاوی است که سالیان دراز مرز ایران و توران را نگه می‌داشت. این روایت در کتاب گزیده‌های زادسپرم آمده‌ است‌ که چکیده‌اش بدین قرار است:

در آن هنگام که تورانیان و ایرانیان را پیکار بود؛ اورمزد برای پیکار نـکردن، گـاوی بزرگ آفرید که سامان را نشان می‌داد. گاو در بیشه‌ای‌ بود تا‌ زمانی‌ که کاووس را غرور گرفت و خواست بخشی از خاک‌ توران را بگیرد؛و چون دانست تا آن گاو هست،چنین کاری ممکن‌ نیست، پس قـصد کـشتنش را کرد.

مـردی به نام‌ سریت‌ از نزدیکان کاووس او را پیش‌ خواند و خواست که وی گاو را بکشد. سریت به سراغ گاو رفت. گـاو به‌ زبان آدمی گفت مرا بکش. اگر کشتی، چون زردشت‌ بـر‌ زمـین پیـدا شود و بد ترا گوید و کیفری بر تو رسد که همسان مرگ باشد. سریت‌ آن را با کاووس بازگفت. کـاووس ‌ ‌بـار دیگر او را فرمان به کشتن گاو‌ داد‌، و چون‌ سریت گفت که از ناله ی گاو‌ به‌ رحـم آمـده اسـت، کاووس او را به‌ سوی پریان بیشه فرستاد و آنان رحم از دل او بردند. پس به سراغ گاو‌ رفت‌ و گاو‌ را کـشت. سریت از ناله ی گاو سخت دچار‌ پریشانی‌ شد و آرزوی مرگ کرد، چندان‌که از کاووس خواست او را بـکشد؛ و گفت‌ اگر چنین نـکند، او کـاووس را خواهد‌ کشت‌. پس‌ کاووس، بار دیگر سریت را به بیشه نزد پریان فرستاد‌؛ در آنجا پری سگ‌پیکری دید. با او درآویخت و پری او را بکشت.

در‌ این‌ روایت‌ (که با اندکی تفاوت در کتاب هفتم دینکرد نیز آمـده‌ است‌) گاو‌ را اورمزد به پاییدن مرز گماشته است. این موضوع صراحتا قدسی بودن مرز و مرزپاییدن را نشان‌ می‌دهد‌ و بر‌ این نکته تأکید می‌شود آنکه در امر مرزپاییدن خلل ایجاد کند، گرفتار‌ بلا‌ و سـرانجام‌‌ مـرگ، خواهد شد. این سرنوشت را هم گاو بر زبان می‌آورد و هم در پایان‌ کشنده ی گاو‌ بدان دچار می‌شود. بدین ترتیب می‌توان دید که در فرهنگ ایرانی، همواره مرزپاییدن‌ کاری‌ قدسی‌ و آسمانی است. آنـان‌که مـرز را نگه می‌دارند، از نیرویی‌ اهورایی برخوردارند و کارشان با‌ شگفتی‌ و اعجاز‌ همراه است؛ چرا که مرز جداکننده ی نیکی از بدی، و اهورایی از اهریمنی است. گزند‌ مرز‌ و از میان رفتن آن، آمدن بدی به قلمرو نـیکی را سـبب می‌شود؛ نظم‌، هستی‌ و آفریدگان‌ اهورایی را آشفته و نابود می‌کند و بیم چیرگی‌ اهریمن بر جهان را می‌افزاید. حال آن‌که بر‌ مردمان‌ پارساست تا در سه هزاره ی سوم که روزگار آمیختگی نیکی و بدی اسـت‌، اورمـزد‌ را‌ در راه نـابودی اهریمنان و دیوان یاری دهند و جـهان را بـرای پیـروزی‌ انجامین نیکی بر بدی‌،مهیا‌ سازند‌.

آرش و حماسه تعیین مرز ایران

مشهورترین شخصیتی که در روزگار گمیزشن یا آمیختگی نیکی و بدی و در آشوب‌ یورش‌ نیروهای اهریمنی به ایـران‌زمین مـرز را از گـزند دشمنان می‌پاید، آرش کمانگیر است؛ شخصیتی برگزیده ی ایزدان‌، کـه‌ بـا یاری آنان و با پرتاب تیری مرز ایران را سامان می‌بخشد و جان‌ خود‌ را در این راه می‌دهد.

درباره ی این‌ شخصیت‌ و روایت‌های‌ آن به تـفصیل‌ خـواهیم گـفت.

شخصیت اسطوره‌ای‌ - تاریخی‌ دیگری که در راه مرزپاییدن جان‌ می‌دهد و حماسه‌اش جـاودانه می‌ماند،زریر زرین‌خفتان است‌. حماسهء‌ زریر و شرح جانفشانی او،طی‌ دو‌ روایت به‌ جا‌ مانده‌ است. روایت نخست در کتاب یـادگار‌ زریـران‌،اثـری بازمانده از دورهء اشکانی،و به خط پهلوی ساسانی آمده است.دقیقی‌ شـاعر‌ نـیز این‌ داستان را سرود که‌ فردوسی آن را در‌ شاهنامه‌ آورده است. چکیده ی حماسه ی مرز پاییدن‌ زریر‌ از کتاب نخست، چنین است:

چـون گـشتاسپ بـه آیین زردشت گروید، ارجاسپ شاه‌ هیونان‌ او را هشدار داد که‌ یا‌ از‌ دین دست بـردارد‌ یـا‌ آمـاده ی پیکار شود. گشتاسپ‌‌ آماده ی پیکار شد. زریر سپاهبد ایران چنان بر هیونان می‌تاخت و چـنان‌ از ایـشان مـی‌کشت که‌ ارجاسپ‌ بیمناک شد. پس به وعده، بیدرفش‌ را‌ به نبرد‌ او‌ فرستاد‌ و چون بیدرفش دانست او‌ را هـماوردی رزیـر نیست‌ پس، از پشت و نهانی بر زریر نیزه زد و او را بکشت‌. آنگاه‌ بستور، پسر خردسال زریر بـه مـیدان‌ مـی‌رود‌ و کین‌ پدر‌ می‌ستاند‌ و دلاوران ایرانی‌ چندان‌ از‌ سپاه دشمن می‌کشند که تنها ارجاسپ می‌ماند و او را هم‌ اسفندیار مـی‌گیرد و پس از بـریدن یک‌ دست‌ و پا‌ و گوش و کور کردن‌ یک چشمش وی را‌ بر‌ خری‌ دم‌بریده‌ سوار‌ می‌کند‌ و بـه دیـار خـویش‌ بازمی‌فرستد.

در این حماسه نیز چنان‌که دیده می‌شود،مایه ی داستان، مرزپاییدن‌ و کوشش برای نـگه داشـتن ایران‌زمین از گزند بیگانگان‌ و بیدینان است‌ و اهمیت این تلاش و قدسی بودن آن نیز بـه روشـنی دیـده می‌شود.

شاهنامه نیز سراسر شرح نبردهای میان نیکی و بدی، یورش‌ بیگانگان به ایران‌زمین و تلاش بـرای ایـستادگی در بـرابر‌ متجاوزان‌‌ است.

در شاهنامه نخستین کسی که به پاییدن مرز می‌رود و کشته‌ مـی‌شود، سـیامک پسر کیومرث است: اهریمن زاده ای به قصد گرفتن‌ تاج‌ و تخت کیومرث به ایران لشکر می‌کشد، سیامک به رویـارویی‌ او‌ مـی‌رود و کشته می‌شود. سپس هوشنگ پسر سیامک به کین پدر بر دیوان می‌تازد و آنـان را درهـم می‌شکند.

دیگر یورش بزرگ‌ بیگانگان‌ بـه ایـران‌زمین، بـه روزگار جمشید‌ رخ‌‌ می‌دهد؛ پس از «منم» گفتن جـمشید و گـریختن فره از او و سقوطش، مردم نیز از وی روی می‌گردانند و گروهی به ضحاک پناه می‌برند. ضحاک ماردوش‌ بـه‌ ایـران می‌تازد، مرزها را‌ درهم‌ می‌شکند و بـر  ایـران‌زمین چیره مـی‌شود. سـرانجام بـا قیام کاوه ی آهنگر، فریدون سرکرده ی گـروهی مـی‌شود؛ با ضحاک می‌ستیزد و او را به بند می‌کشد و بدین‌ ترتیب به چیرگی بیگانگان بـر ایـران پایان‌ می‌دهد‌.

کشمکش‌هایی از این دسـت همچنان ادامه می‌یابند و تـا پایـان‌ شاهنامه نیز دیده می‌شوند؛ و چـون بـنا به تاریخ اساطیری، دوران‌ آمیختگی تا پایان جهان ادامه دارد پس این‌ تجاوزها‌ و مرزپاییدن‌ها نـیز‌ هـمچنان وجود دارند.

 حماسه ی آرش

در متن‌های اوسـتایی نـام آرش بـه صورت ارخشه آمـده‌ کـه اغلب با صفت‌هایی بـه مـعنای «تیرانداز» و «بهترین‌ تیرانداز» همراه شده‌ است‌.

در بند ششم تیشتر یشت از آرش با صفت بهترین تـیرانداز آریـایی‌ یاد شده است‌ و ‌‌چالاکی‌ و تندی تـیشتر بـه تیر آرش مـانند مـی‌شود: تـیشتر ستاره ی رایومند فره‌مند را مـی‌ستاییم‌ که‌ تند‌ به سوی دریای‌ فراخکرت تازد،مانند آن تیر در هوا پران که آرش تیرانداز،بهترین‌‌ تیرانداز آریـایی از کـوه ائیریو خشوت به سوی کوه خـوانونت انـداخت.

بـار دیـگر در‌ بـندهای‌ 73 و 83 همین یشت، پس از تـوصیفی مـشابه‌ بند ششم، از سرنوشت تیر آرش یاد می‌شود: آنگاه اهورامزدا به او (تیر) نفخه‌ای بدمید (و امشاسپندان) و مهر دارنده ی دشـت‌های فـراخ، هـر دو از‌ برای او راه را مهیا ساختند. از پی آن‌ (تیر) اشی نـیک و بـزرگ و پارنـد سـوار گـردونه ی سـبک و چست، روان‌ شدند تا مدتی که آن (تیر) پران به کوه خوانونت فرود آمد‌ و در‌ خوانونت،آن بر زمین رسید.

در زبان پهلوی (فارسی میانه ی ساسانی) نام این شخصیت به‌ صـورت ارش یا آرش آمده است که صفت «شیپاک‌ تیر» دارد‌ و به‌ نظر،همین اصطلاح به صورت «شیواتیر» تحول می‌یابد و صفت آرش در متن‌های دوره ی اسلامی می‌شود.

در نوشته‌های پهلوی-که تاریخ نگارش آنها پس از اسلام و اغلب، سـده ی سـوم هجری‌/ششم‌ میلادی است- به حماسه ی آرش و شخصیت‌ او اشاره‌هایی شده است. از جمله باید نوشته ی کهن ماه فروردین روز خرداد را نام برد که در آن، نویسنده رخدادهای مهمی را‌ فهرست‌ کرده‌‌ است که همگی در روز‌ خـرداد‌ (روز‌ شـشم) ماه فروردین به وقوع‌ پیوسته‌اند یا در آینده رخ خواهند داد. بر پایه ی این متن،حماسه ی دلاوری آرش در این‌ روز‌ رخ‌ داده است و در ماه فروردین، روز خرداد، منوچهر‌ و آرش‌ شیواتیر (سـر) زمـین از افراسیاب تورانی‌ بازستدند».

در مـتن پهلوی مینوی خرد از آرش نامی به‌ میان‌ نیامده‌ است،ولی‌ پرسش بیست و ششم آن‌که به تقدیر می‌پردازد و از‌ سودمندی‌ آفریدگان انسانی سخن می‌گوید، درباره ی منوچهر چـنین آورده اسـت: و از منوچهر این سودها بـود کـه سلم و تور‌ را‌ به‌ کین ایرج که نیایش‌ بود (بکشت) و از آسیب رساندن به جهان‌ بازداشت‌ و از زمین‌ پدشخوارگر(-مازندران) تا بن‌گوزگ (-ناحیه‌ای میان گوزگان و جیحون)که افراسیاب گرفته بود، به پیمان‌ از‌ افـراسیاب‌ بـازستد و به‌ ملکیت ایرانشهر درآورد.

مترجم مینوی خرد در تعلیقات‌ کتاب‌ در‌ توضیح«از زمین‌ پدشخوارگر تا بن‌گوزگ»اشارهء این عبارت را به داستان تیراندازی‌ آرش‌ دانسته‌ است‌ و این داستان را بر پایهء مآخذ دوره ی اسـلامی و بـه‌ ویژه تـاریخ طبری ج 1 ص 534 و ج 2 صص‌ 299‌ و 799؛آثار الباقیه‌ ص 022 و غرر السیر (یا شاهنامهء ثعالبی) ص 701 به اختصار باز‌ می‌گوید‌: اثر دیگری از آرش کـه در اسناد کهن یافت می‌شود،نقش روی‌‌ برخی‌ سکه‌های اشکانی است.

بـر روی سـکه‌های نـخستین اشکانیان، تصویر فرمانروا با لباس‌ رسمی‌ سکایی‌، یا‌ در حقیقت پوشش سر مرسوم ساتراپ‌ها دیده‌ می‌شود که بـه ‌ ‌نـظر می‌رسد با نشان‌های ساتراپ‌های‌ عهد‌ هخامنشی‌ ارتباط دارد. گونه‌ای از این سکه‌ها (گونه ی RV ) گویا از سـکه‌های‌‌ سـاتراپی‌ آسـیای‌ صغیر وام گرفته است که بر روی آنها تصویر آپولون‌ سوار بر امفالوس دیده می‌شود‌. در‌ سکه‌های‌ اشـکانی به جای این‌ تصویر،نقش آرش، نیای افسانه‌ای سلسله ی اشکانیان آمده‌ است‌.

در شاهنامه فـردوسی داستان آرش و حماسهء او نیامده اسـت، ولی در چند جای شاهنامه‌ نام‌ آرش می‌آید که اغلب اشاره به افرادی‌ گوناگون از جمله پسران کیقباد‌، پهلوانی‌ در روزگار کیخسرو،آرش‌ مرزبان و یکی از‌ شاهان‌ اشکانی‌،دارند. اما چند مورد- از‌ دورهء ی ساسانیان- را هـم می‌توان یافت که به آرش کمانگیر اشاره دارند و از میان‌ آنها‌ یکی به صراحت از همین‌ شخصیت‌ یاد می‌کند‌.

چو‌ آرش‌ که بردی به فرسنگ تیر چو‌ پیروزگر‌ قارن شیرگیر نـام آرش در منابع دوره ی اسلامی‌ به صورت‌های ارسناس‌، ارشسیاطیر‌ و ایرش، ارش‌ و بالاخره آرش شیواتیر آمده است. نویسندگان منابع این دوره،داستان و حماسه ی آرش را با‌ شرح‌ بیشتری‌ نگاشته‌اند که روایـت‌های آنـان‌،گاه‌ فقط‌ در جزییات با‌ یکدیگر‌ تفاوت‌ دارند.

شاهنامهء ثعالبی‌ (متعلق‌ به سدهء پنجم هجری) زمان وقوع حماسه ی آرش را روزگار زو پسر تهماسب می‌داند‌ و سپس‌ شرح داستان را می‌آورد که چکیده‌اش‌ چنین‌ اسـت:

چـون‌ به‌ روزگار‌ تهماسب، افراسیاب به ایران‌ لشکر کشید؛ بخشی‌ از آن را بگرفت و نوذر پادشاه ایران را بکشت، زمانه بر ایرانیان‌ دشوار‌ شد و قحطی و بیماری همه‌جا گسترش یافت‌. آنگاه‌ زو‌ پسر‌ تهماسب‌‌ بر تـخت نـشست‌ و چـون‌ سیاه افراسیاب نیز از طولانی شـدن جـنگ و کـمبود آذوقه در تنگنا بود، پسر میان افراسیاب و زو‌ گفتگوی‌ آشتی‌‌ آغاز شد. سرانجام بر آن شدند که‌ مرز‌ ایران‌ و توران‌، یک‌ تیر‌ پرتاب‌ آرش بـاشد. زو بـه سـاختن تیری فرمان داد که چوبش از فلان درخت و پرش از بال عـقاب فـلان کوه و پیکانش از آهن فلان معدن باشد. سرانجام‌ تیر آماده شد و آرش پیر که گویی خداوند او را برای این‌ آزمون و همین تـیراندازی زنـده نـگاه داشته بود، به کوهی از مازندران‌ برآمد و در برابر افراسیاب، تیر را کـه‌ افراسیاب‌ بر آن نشان گذاشته بود، در کمان نهاد و پرتاب کرد و در دم جان سپرد.

پرتاب تیر هنگام برآمدن آفتاب بود.تـیر از مـازندران گـذشت و به‌ بادغیس رسید و تا خواست‌ فرود‌ آمد، چنان‌که می‌گویند به فـرمان‌ خـدای بزرگ،فرشته‌ای آن را به پرواز درآورد تا به خلّم از سرزمین بلخ‌ رساند.و در هنگام فرو‌ رفتن‌ آفتاب،در جایی که بـدان‌ کـوزین‌‌ مـی‌گویند، فرو افتاد. چون تیر را از خلّم به مازندران آوردند و افراسیاب نشان خود را بـر آن دیـد و گـواهان هم بر فرود آمدن تیر‌ در‌ خلم گواهی دادند، از‌ دوری‌‌ پرتاب درشگفت افتاد و از پیمان‌شکنی تـرسید،زیـرا دانـسته بود که‌ کاری آسمانی است و ناگزیر باید بدان گردن نهاد. روایت طبری از داسـتان آرش،بـا روایت بالا تفاوت‌هایی‌ دارد‌؛ از جمله آن‌که، آرش پس از پرتاب تیر همچنان زنده می‌ماند و منوچهر- که داسـتان بـه روزگـار او رخ می‌دهد- وی را به سالاری لشکر و آموختن‌ تیراندازی به سپاهیان می‌گمارد.

روایت مقدسی‌ نیز کـمابیش هـمچون روایت ثعالبی است. در این‌ روایت نیز آرش پس از پرتاب تیر می‌میرد و نویسنده‌ با تردید بـه نـقش‌ نـیروهای آسمانی در پرتاب شگفت تیر آرش‌ اشاره‌ می‌کند‌.

ابوریحان بیرونی در آثار الباقیه،آنجا که بـه جـشن تیرگان می‌پردازد، داستان آرش را با ‌‌شرح‌ بیشتری می‌آورد.وی در روایت خود،به نقش‌ اسـنفدارمذ فـرشته اشـاره می‌کند و می‌گوید‌ اسفندارمذ‌ به‌ منوچهر دستور داد تیر و کمان فراهم آورد و به آرش بسپارد تا وی تیر را بیفکند‌.آرش تـن بـرهنهء خـویش را به پادشاه و مردم می‌نمایاند و می‌گوید بدنش از هر‌ جراحتی و علتی سالم است‌ و چـون‌ تـیر را بیندازد خواهد مرد و خود را فدای مردم خواهد کرد. به نظر بیرونی، روز سیزدهم خرداد، یعنی تیرگان کـوچک،روز تـیر افکندن آرش است‌ و روز چهاردهم یا تیرگان بزرگ، روزی‌ است که در آن خبر آوردند تـیر بـه کجا افتاده است. این روز را مردم بدین سـبب جـشن مـی‌گیرند و در آن به یادگار سختی محاصرهء افراسیاب گندم و مـیوه مـی‌پزند.

روایت‌ دینوری از داستان آرش تفاوت‌های بنیادی‌تری با روایت‌های پیشگفته دارد. وی زمان وقوع داستان را پادشـاهی زابـ‌ (نوهء منوچهر)می‌داند و این‌که او «بـه جـنگ افراسیاب رفـت و او را از کـشور‌ خـود‌ بیرون راند و ویرانی‌هایی که او به کـشور وارد کـرده بود، دوباره ساخت...آنگاه به تعقیب افراسیاب پرداخت...افراسیاب به‌ رویارویی او آمـد و جـنگ درگرفت. در این هنگام ارسناس که‌ مـنوچهر‌ به او دستور داده بود تـیراندازی و پرتـاب زوبین را به مردم بیاموزد رسـید، چـنان تیری و زوربینی به او زد که در قلبش نشست و درافتاد و مرد.»

میرخواند، تاریخ‌نویس‌ سده ی دهـم‌ هـجری، نیز روایتی از این‌ داستان‌‌ را‌ ذکـر کـرده اسـت که با روایـت ثـعالبی شباهت زیادی دارد جز آنـکه از مـرگ یا سرنوشت آرش سخنی به میان نیاورده‌ است‌.

سرانجام باید از روایتی یاد کرد کـه‌ مـولانا‌ اولیا اله آملی در تاریخ‌ رویان ذکر کـرده اسـت.در این روایـت کـه در مـقایسه با روایت‌های‌ پیشگفته مـشروحتر‌ است‌، آرش‌ به جای قارن،سپهداری لشکر منوچهر را بر عهده می‌گیرد‌ و در پایان نبرد نیز در پی تـوافق افـراسیاب‌ و منوچهر، تیر آرش مرز را تعیین می‌کند. در ایـن اثـر‌ نـیز‌ هـمچون‌ پارهـ‌ای‌ منابع یاد شـده،جـزییات پرتاب تیر و مرگ آرش نیامده است‌.

 حماسه ی آرش خواه واقعیت تاریخی آموخته به افسانه باشد، خواه‌ داسـتانی غـیر واقـعی، دیرزمانی‌ است‌ در‌ باور و اندیشه ی ایرانی شکل‌ گـرفته و مـاندگار شـده اسـت و بـرای بـاورمدارانش متضمن این‌ حقیقت‌‌ که‌ وطن، موهبتی الهی است و پاسداشت آن را خداوند تکلیف کرده‌ است. بی‌سبب نیست که‌ هرگاه‌ این‌ سرزمین را خطر دشمن تهدید کرده است، «آرش»ها در پاییدن مـرزهایش جان داده‌اند‌، حماسهء ی آرش‌ را از نو خوانده‌اند و هنرمندان آن را دستمایه ی آثار ادبی گوناگون‌ کرده‌اند‌.

منبع: پاییدن مرز و حماسه آرش - عسکر بهرامی - ایران شناخت - شماره 13 - 1378

  • منبع
  • حقوق نیوز

دیدگاه

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید



کد امنیتی کد جدید