امروز: شنبه, ۰۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ برابر با ۱۰ شوّال ۱۴۴۵ قمری و ۲۰ آوریل ۲۰۲۴ میلادی
کد خبر: 272941
۲۵۹۷
۱
۰
نسخه چاپی
شهاب الدین سهروردی

شهاب الدین سهروردی و اندیشه سیاسی وی

سهروردی، ميان نظام اشراقی خود و حکمت ايران باستان، پيونـدی ژرف بـرقرار کــرده و سـنت انديشه‌ کهن‌ ايرانی را با سنت معنوی و حکمی دوره اسلامی مرتبط می سازد

شهاب الدین سهروردی و اندیشه سیاسی وی

اندیشه سیاسی شهاب الدین سهروردی

در انديشه سياسی ايرانشهری شاه سـايه خداونـد‌ بــر‌ زمــين‌ اســت و حضـور شـاه عـادل و فرهمند در رأس حکومت موجب خرمی و آبادانی کشور و سعادت و نيکبختی نفوس‌ مـردم خواهد شـد. فردوسی در شاهنامه کوشيد انديشه شاه آرمانی را بازسازی کند‌ و متناسـب بـا شرايط زمان‌ خـود‌ جلوه ای «حماسی » بدان بـبخشد؛ امـا شهاب الدين سهروردی در قرن ششم دريافتی ديگر از همين نظام انديشه سياسـی عرضـه کـرد کـه از آن بـه «قرائـت عرفـانی - اشراقی » از انديشه سياسی ايرانشهری تعبير‌ کرده ايم .

شيخ اشراق در آثـارش از مؤلفـه هـا و مفردات انديشه ايرانشهری، کـه به طور کامل در شاهنامه گردآوری شـده بودنـد، برمبنـای نظام فلسفی اشراقی خود قرائتی نوين عرضه کرد.

در اين‌ قرائـت‌ جديـد «عـالم خيـال» بـه مثابه يکي از مهم ترين ابتکارات سهروردی، نقشي اساسی دارد. کـارنامه شـاهان آرمانی چون فريدون و کيخسرو، که در روايت های کهن جنبه اسطوره ای يا حماسی داشتند‌، در‌ قرائـت سهروردی جنبه عرفانی می يابند و مفاهيمی چون سيمرغ، جـام جهـان بـين ، کـوه قـاف و مانند آن، همگی در نظام فکری اشـراقی مـعنا و مفهوم جديدی بـه خـود مـی گيرنـد.

در اين نوشتار با عنايت به تحولی که سهروردی در حکمـت خسـروانی و انديشـه ايرانشـهری ايجاد‌ کـرده‌، بـه‌ انـديشه سياسی شيخ اشراق می پردازيم و بـه ويژه مـقام‌ او را در انديشه شـاه آرمـانی دارای فره ايزدی- که رکن اساسی انديشه سياسی ايرانشهری است - برجسته می کنـيم‌ .

در‌ طـرح‌ اشراقی گذار از حماسه پهلوانی به حـماسه عـرفانی ، انـديشه شاهی آرمانی نيز تحول يافته و عناصـر اساسی آن در سـاحت وجـودی جديدی که بـه دسـت سـهروردی تـدارک ديـده شـد‌ از‌ نـو‌ طـرح می گردند و حال و هوای ديگری مي يابند.

سهروردی نظامی از‌ حـکمت‌ بـنيان نـهاد که بر نقد نگرش يونانی و مشايی مبتنی بـود و مفهـوم کـانونی آن را می توان‌ «نور‌» دانست‌ .

علـم الانـوار شـيخ اشـراق زمينـه را بـرای غلبـه بـر پـاره ای از معضلات‌ معرفتی و وجودی، که حـکمای پيشـين بـا آن مواجه بودند، مهيا ساخت . خود سـهروردی اين نظام فلسفی را‌ متأثر‌ از حکمت ايران بـاستان و فـلسفه افلاطون می داند که درکنار تفکر عقلـی و بحثی ، بر‌ ذوق‌ و شهود نيز تأکيد می ورزد و استدلال عـقلی بـه شـيوه مشاييان و پيروان ارسـطو را‌ برای دستيابی به حقيقت ناکافی می داند.

تأکيد شيخ اشـراق بـر شـهود را می توان به‌ ويژه‌ در مباحث وی در باب «حدس » و «تأله » جست وجو کرد؛ مفاهيمی که مـبنای انـديشه‌ سـياسی وی نيز بودند. از نظر شيخ اشراق تنها حکيمی که به مقام تأله رسيده است‌ ، يعـنی در حـکمت ذوقـی ، بـه بـالاترين مدارج دست يافته ، صلاحيت حکومت بر مردمان‌ را‌ دارد‌ و زمانه در ذيل حکومت چـنـين حـکيمـی «نـورانی » خواهد شد.

شاه آرمانی در حکمت اشراقی ، حکيمی است‌ که‌ بيشترين پيوند را بـا عـوالم بـرتر دارد و خـليفه خداوند بر زمين است‌.

سهروردی، ميان نظام اشراقی خود و حکمت ايران باستان، پيونـدی ژرف بـرقرار کــرده و سـنت انديشه‌ کهن‌ ايرانی را با سنت معنوی و حکمی دوره اسلامی مرتبط می سازد. او‌ همچنـين‌ درکـی ويژه از تـداوم مـثالی ايران دارد‌ و تاريخ‌ معنوی او، که شرح انتقال مثالی خميره خسروانی حکمـت‌ است ، مشتمل بـر سـلسله ای اســت از حکمـای متألـه کـه از ايـران باسـتان‌ تـا‌ دوره اسـلامی را در بر می گيرد‌.

نکته جالب‌ توجه‌ در‌ اين سلسله معنوی، اين است کـه‌ در‌ نـگـاه شــيخ اشـراق، متألهـان فهلوی (کيومرث، فريدون و کيخسرو) همگی از شاهان آرمانی ايـران‌ باسـتان انـد و حـکمـای دوره اسـلامی از صوفيه‌ اند (حلاج، بايزيد، خرقاني‌ و قصاب‌ آملی ).

تأمـل در ايـن نکتـه‌ اهميـت‌ انديشـه شاهی آرمانی را در آيين سياسی اشراقی نـشان مـی دهد. پادشاهان آرمـانی ايـران‌ باسـتان، معـدود کسانی هستند که‌ تأله‌ و قدرت‌ سـياسی را در‌ خـود‌ جمع دارند (و سهروردی، مشابهی برای آنها در تـمدن اسـلامی نـمی يابد) و از همين روی کارنامـه آنهـا الگـوی کامـل پادشــاه‌ آرمــانی را در آيـين سياسی اشراقی عرضه‌ می کند. شيخ‌ اشراق‌ در‌ فقرات متعددی از آثار‌ خـود بـه ويژگــی هــای ايـن  پادشاهان و شرح کردارهای آنها مــی پـردازد و بــه ويـژه بـا گــزينش‌ بـخـش‌ هــايی از آن و تفسـير مجددشان متناسب‌ با‌ الزامات‌ حـکمت‌ اشـراقی ، روح دوباره ای در‌ آنها‌ می دمد.

شاهی آرمانی در اندیشه سهروردی

شاهی آرمانی، مـهم ترين عنصر انديشه سياسی ايرانشـهری اسـت‌. اين‌ انديشه را همچنين بـايد اسـاسی ترين وجه‌ تداوم‌ فرهنگی ايران زمـين‌ ، در‌ حـوزه انديشـه سياسی، دانست. بررسی متون دينی و سياسی، کتيبـه هـا و سـنن ايـران باسـتان جـايگـاه شــاهی آرمانی را، به مثابه عنصری کـانونی ، در عـمل و انـديشه ايرانيان نشان مـی دهـد؛ به گونه ای که تـمـامی وجـوه فرهنگی و تمدنی ايران، تحت تأثير اين انديشه بوده و تقريبا در تمامی متون کهـن برجـای مانده، اشاراتی بـدان رفـته است .

يکی از وجوه اساسی انديشه شـاهی آرمـانی ، و البته هـرگونه آرمـان گـرايی سياسی ، نفـی واقعيـت سـياسی موجود است . سهروردی بر مبنای دريافت عرفانی از انديشه سياسی ، پادشاهی های موجود زمانه خود را چـنين بـه نقد‌ می کشد:

«اکنون اين قدر زمـين کـه از ربـع مـسکون اسـت ببـين کـه چـنـد پادشــاه دارد؛ بعضـی ولايتـی و بعضی طرفی و بعضی اقليمی ، و هر يکی دعوی مملکت می کنند، اگر بر‌ حقيقت‌ واقـف شــوند حـقـا که از دعوی خود شرم دارند. اين دولت ابويزيد يافـت پس هـرچه داشـت بـگذاشت و بـه يکـبـار تـرک آن همه کرد. لاجرم‌ به‌ يکبار آن بيافت. نعمت‌ و جاه‌ و مال، حجاب راه مردان است ، تا دل بامثـال اين مشغول باشد، راه بيش نتوان بردن. هرکه قلندريوار از بند زينت و جـاه برخاسـت او را عــالم صفا حاصل آمد».

معرفی عرفای نامدار دوره اسلامی به عنوان الگوی شاه آرمانی ناشی از درک عرفـانی سـهروردی از انديشه سياسی است. سهروردی در اين فقره نشان می دهد که پادشـاهی هـای موجـود‌ بـا‌ الگــوی شـاهی آرمانی ، که همان الگوی حکومت حکيم متأله است ، فاصـله بسـيار دارنـد. نقـد حکومـت هـای موجود از ويژگی های هر انديشه سياسی آرمانگراست و ديگر اشارات شيخ اشراق و نقـل مورخـان‌ و شرح‌ حـالنويسان‌، حـاکی از نگرش منفی او نسبت به سياست های زمانه خويش است .

سهروردی و کيان خره

فره ايزدی مفهوم ‌‌کانونی انديشه شاهی آرمانی است ؛ مفهـومی کـه بايـد آن را از مهـم تــرين عـوامل‌ تداوم‌ انديشةه سياسی ايرانشهری از ايران بـاستان تـا ايران اسـلامی دانسـت . ايـن تـداوم بـه دست سهروردی و با‌ تفسير بديعی که از مفهوم اساسی فره ايزدی عرضه کـرد، صـورت پـذيرفت .

همانگونه‌ که پژوهشگری اشاره کرده‌ است‌ ، کـليـد فـهـم تحـول [ از حماسـه پهلـوانی بــه حـماسـه عرفانی ] مفهوم خره است . سهروردی با تأکيد بر اين مفهوم و تفسير خاصی که از آن می کند ايـن مهم را تحقق بخشيده و به‌ اساطير مربوط به فريدون و ضـحاک، کيخسـرو و افراسـياب، رسـتم و اسفنديار و زال و سيمرغ، بعدی عـرفانی و مـعنوی می بخشد. به همين دليل بررسی دريافت سهروردی از اين مفهوم ما را در‌ فهم‌ تحولی که به دسـت او در انديشه سياسی ايرانشهری رخ داد، ياری خواهد رساند.

شيخ اشراق در حکمه الاشراق، از قـول زرتشـت ، خـره را نـوری تعريـف مــی کـنـد کـه «از‌ ذات خداوندی ساطع می گردد و بدان مردم بر يکديگر رياسـت مـی يابنـد و بـه کمـک آن هريـک بـر صناعتی و عـملی متمکن می گردند».

در متون ايرانی از انـواع‌ مختلـف‌ فر سخن رفـته اسـت ؛ ولی بـه طور خاص از سه نوع فر مربوط به شاهان، پيامبران و حکما ياد شـده است. در حکمت اشراقی نيز از هـر‌ ‌ ‌سـه‌ گروه‌ ياد شده به عنوان دارندگان‌ خره‌ ياد‌ شده است ؛ اما در دريافت ويژه سهروردی از انديشه سـياسی ايرانـشهری، تـأکيد خاص او بـر فـر کيانی ديده می شود.

شيخ‌ در‌ الواح‌ عمادی می نويسد: «و نوری که معطی تـأييد اسـت‌ کـه‌ نفـس و بدن بدو قوی و روشن گردد، در لغت پارسيان «خـره» گوينـد و آنـچـه ملـوک خـاص باشـد آن را «کـيان خـره‌» گويند‌».

سهروردی در رساله پرتونامه مفهوم کيان خره را‌ بيشتر توضيح می دهد: «و هـر پادشـاهی کـه حکمت بداند و بر سپاس و تقديس نورالانوار مداومت نمايـد، چنانچـه گفتـيم ، او‌ را‌ خـرةه کيـانی بدهند و فر نورانی بـبخشند و بارقی الهی او را کسوت هيبت‌ و بها‌ بپوشاند و رئـيس طبيعـی شـود عالم را و او را از عالم اعلی نصرت رسد و سخن او در‌ عالم‌ علوی مسموع باشد و خـواب و الهـام او به کمال رسد».

شاه‌ آرمانی در‌ آيين سياسی اشراقی فر کيانی دارد؛ امـا تـفسير سهروردی به آن رنگی عرفـانی بخشيده‌ است‌. مي‌ دانيم که حاکم آرمانی سهروردی، عارفی است که به دليل ارتباط با عالم خيـال‌ و سير‌ در آن، صلاحيت حکومت بر مردم را پيدا کرده اسـت. ايـن ارتبـاط موجـب‌ مــی شــود‌ کـه حکيم ، حقايق و جزئيات را در خواب و بيداری، از عوالم برتـر دريافـت کـرده و قـدرت‌ تصـرف‌ در طبيعت را به دست آورد. چنان که فقرات مختلف آثار شيخ اشراق‌ نشان‌ می دهد، وی فر کيـانی را بر هـمين تـوانايی تطبيق می دهد و در نتيجه مفهوم اساسی انديشه سياسی ايرانشهری را مطابق با الزامات حکمت اشراقی تفسير می کند. شاه‌ آرمانی دارنده فر ايزدی، همان حکيم متألهی است که در آثار شيخ اشـراق بـدان اشـاره شده است‌ .

البته‌ بايد‌ اشـاره کـرد کـه انديشه سياسـی ايرانشـهری- و به طورخاص مفهوم مورد بحث - عناصر‌ و ويژگی هايی دارد که آن را مستعد تفسير عرفانی کرده و شيخ اشراق نيز از همين ويژگـی هـا‌ بـهره‌ جسته است. در ادامه و ضمن بحث از دريافت سـهروردی از کـارنامه دو‌ شـاه‌ آرمانی ايران باستان، فريدون و کيخسرو، به اين‌ نکته‌ بيشتر‌ پرداخته شده است .

ارتباط فره با آتش‌ و نور‌ از ديرباز در زمره اعـتقادات ايرانـيان بــوده اسـت. شيخ‌ اشراق‌ از اين پيوند به بهترين‌ وجه‌ بهره مـی گيرد‌ و به‌ تطبيـق آن بـا مراتـب انـوار در‌ حکمـت‌ اشراقی می پردازد.

او در کتاب المشارح و المطارحات افاضه انوار خره را‌ بر‌ سه قـسم مــي دانــد:

«[اول] اگر‌ امری قهری بر گوهر‌ نفس‌ غالب گردد، تابش به وجـهی صـورت‌ می گيرد کـه در آن بهـره امـور قهری از سماويات و صاحبان طلسمات آنها‌ غالب‌ باشد و معنی آنچه پهلويان «خـره‌» گـويند‌، چـيزی است که اثرش‌ در‌ شهاب های نورانی اندر قهر‌ فرود‌ آيد. پس دارنـده آن دليـر و قـاهر و پيروزمنـد گـردد.

[دوم] اگـر تابش در شهاب های قدسی از‌ انـوار روحـانی برحسـب اسـتعداد نفـس از‌ جهـت‌ محبت و عشق‌ ورزی فرود‌ آيد، اثر خـره سـاری، در نـيکبخت ساختن صاحب خويش است به توسـط امور لطيف و ميل و عشق نفـوس بـه او‌ و بـزرگ‌ داشــتن مـلـل او را؛ زيـرا لمعه سـاری در‌ آن‌ از‌ صاحبان طلسمات و بزرگوار‌ و محبوب‌ (معظمه معشوقه ) است .

[سوم] اگر تــابش مـعتـدل بـاشـد و در آن بهره هيأت نور به توسط خورشيد‌ اعظم‌ زياد‌ باشد، پس صاحب آن، پادشـاهی بزرگـوار، بـا‌ هيبت‌ و دانـش‌ و فـضيلت‌ و اقبال‌ خواهد‌ گرديد و تنها همين است که «کيان خره» ناميده می شـود و اگـر اين تـابش تـمام و کامل گردد، از شريف ترين اقسام محسـوب مـی گـردد، بـه جهـت اعتـدال نوريای که در آن است و آنـکه خـورشيد اعظم ، پيشگاه همه خلسه های بزرگ است » فقره ای که نقل شـد، بـرای درک دريافـت سهروردی از خره کيـانی ، اهميـت ويـژه ای دارد‌ و بـا‌ اصول علم الانوار اشراقی کاملا منطبق است .

از نظر سـهروردی، بـر سـلسـله مراتـب انـوار دو نسـبت قهر و عشق بر قرار است. انوار عالی بـر انــوار ســافل‌ قهـر‌ و غلبـه دارند و انوار سافل نسبت به انوار عالی عشق و محبت. از آنجا که نظـام انـوار در حـکمـت اشــراقی الگوی کامل نظام سياسی است‌ ، اين‌ دو رابطه را در آيين‌ سياسی اشراقي نيز مــی تــوان بازجسـت .

در اين فقره، شيخ اشراق بر پيوند مـيان انـوار خـره با دو نسبت فوق اشاره دارد و به عبارت بـهتر‌ بــر‌ هر دو وجه خره‌ تأکيد‌ می ورزد. صاحب خره قدرت و قهر می يابد (شجاعا، قـاهرا، غـالبا) و يا عشـق ، محبت و اقبال مردم را بـه دسـت می آورد. بـهره گيری از هـر يک از اين دو وجــه فـر‌، بـرای همگـان ميسر است ؛ امـا نـوع سوم از افاضات خره ، مختص شاهان است و «کيان خره» ناميده می شـود.

شــاه آرمـانی ، هم غلبه ، قهر و شجاعتی در حد کـمال دارد و هم تعظـيم ، تکـريم‌ و مـحبـت‌ نـفـوس را‌ بـه سوی خود جلب مـی کـند (مليکا، معظما، صاحب هيبه و علم و فضيله و اقبال) و از بـالاترين مراتـب انوار‌ بهره مند شده اسـت . شـيخ، در ادامه مطلب اين شخص را کسی مـعرفی مـی کـند که قادر بــه راه رفـتن روی آب و هوا (مشی علی المــاء و الهــواء)، دسـتيابی بـه آسـمان (الوصـول ‌‌الـی السـماء) و طی الارض است ؛ شيخ اشاره می کند که اين توانايی هــا (نـاشـی از‌ تـابش‌ انـوار کيـان خـره) بـرای مـتألهانی حـاصل مي گـردد کـه در «شـهرهای شرق ميانه » از اين انوار بهره مند‌ شده اند.

مشخص شد کـه سـهروردی تفسير نوينی از فر کيانی که مـختص شـاهان اسـت عـرضه مــی دارد و می کوشد آن را بـا نـظام علم الانوار خويش منطبق سازد؛ اما سهروردی شناسان درباره اينکـه‌ کيـان خره، دقيقا با کداميک از انوار مـورد نـظر سـهروردی منطبق است ، متفق القول نيستند.

برای ارزيابـی بـهتر بـايد ابـتدا اشـاره ای بـه انوار درونی و اقسـام آن در انديشـه سـهروردی داشـته باشـيم‌ . از‌ نظـر سهروردی سلوک انسان و وصول به حق بر اساس روشن بينـی درونـی او بـه سـه مرحلـه تقسـيم می گردد: ابتدايی ، مـيانی و پايانی .

سالک در هر مرحله ، نور خاصی را تجربه‌ می کنـد و سـهروردی بر هريک نامی می نهد. نخستين نور «خاطف » نام دارد که زودگذر و از آن مبتديان اسـت ؛ مرحلـه بعد، نوری است ثابت که «سـکينه » نـام دارد و با رياضت‌ بسيار‌ به ملکه تبديل می گردد؛ مقـام سـوم همان «فناء در خلسه » است که نزديکترين حالات به مرگ محسوب مي گردد و نور «طامس » نـام دارد.

آنچه‌ شيخ‌ اشـراق‌ در بـاب سکينه آورده يادآور‌ عالم‌ خيال‌ است. سـهروردی در صـفير سـيمرغ می نويسد: «و صاحب سکينه از جنت عالی نداهای به غايت لطيف بشـنود و مخاطبـات روحانيـت بدو رسد‌ و مـطمئن‌ گـردد‌، چنانکه در وحی الهی مذکور اســت : «الا بــذکر‌ الله‌ تطمـئن القلـوب»، و صور به غايت طراوت و لطافت مشاهده کنـد از محاکـات اتصـال بـه مقامـات علـوی و ايـن مقـام متوسط است‌ از‌ مقامات‌ اهل محبت ، در حال بين اليقـظه و النـوم ، آوازهای هايل و نـداهای عـجيـب بـشنود و در وقت غشيان سکينه ، نورهای عظيم بيند و باشد که از غايت تلذذ عـاجز شـود. و ايـن وقايع‌ بر‌ راه‌ محققان است نه بر طريق جماعتی که در خلـوت، چشـم بـرهم‌ نهنـد‌ و خيـالبـازی کنند».

شـنيدن صـداهای خوش و مشاهده صور لطيف در حالتی بين خواب‌ و بيـداری از‌ ويژگـی هـای ارتباط با عالم خيال است ؛ به ويژه در پايان عبارت‌ مزبور‌، شيخ‌ اشراق کوشيده است تمايزی ميـان ارتباط با عالم خيال و آنچه کـه «خـيالبازی» ناميده اسـت‌ ، برقرار‌ سازد‌؛ تمايزی که می تواند مبنايی برای نوعی آسيب شناسی از تخيل و کارکردهای آن باشد‌.

عالم خيال و کارنامه شاهان آرمانی

می توان نتيجه گرفت که در دريافـت نـوين سهروردی از خره کيانی ، عالم خيـال نقـش مهمـی دارد. مهم ترين ابتکار‌ سهروردی، توضيح و تفسير عناصر انديشـه سـياسـی ايرانـشـهری در ســاحت باطنی اين عالم و بخشيدن معناها و ظرفيت هايی جديد به انديشه شاهی آرمانی بـود.

شـيخ اشـراق‌، با‌ طرح نظام حکمت خود بر‌ مبنای سلسله مراتب انوار، به تفسيری از حکمت سـياسـی خـسـروانی دسـت زد که می توان آن را تفسيری عرفاني دانست . مبنـا و مرجـع ايـن تفسـير در‌ نظـام‌ تأويـل معنوی اشراقی ، عـالم‌ خـيال‌ است و به همين دليل ، اين ساحت باطنی را بايد شالوده آرمان انديشی سياسي حکمای اشراقی نـيز دانـست .

شـاه آرمانی در اين تلقی جديد، واسطه ای است بين عالم انوار معنوی و عالم‌ غربت غربی و به هـمين دليل اســت کـه قـرار گـرفتن وی در رأس جامعـه بشـری موجب «نورانی » شدن زمانه می گردد. بر هـمين مـبناست کـه سهروردی می نويسد: «آنگاه که نـور‌ از‌ گروهی از‌ مردم منقطع گردد، هيبت و شوکت آنها و پادشاه شان زايـل گـشـته و نـفـوس آن ذليـل می شوند».

از سوی ديگر در آيين سياسی اشراقی ، با فراوان شدن انـوار‌ الهـی ، انـسـان هـا‌ مـطيـع و فرمـانبـردار مـی شـوند. انديشـه سياسـی ايرانشهری اساسا بر شاه آرمانی متکی است و تنها ‌‌بـا‌ وجـود اين شـخص است که حکومـت بسـامان می گردد.

در آيين سياسی اشراقی نيز‌ تجلی انوار الهـی ، جـز بـه واسـطه شـاه آرمـانی دارای کيـان خره ، ميسر نخواهد شد. از همين‌ روست که سهروردی به کارنامه شـاهان آرمـانی ايران باستان، که تنها متألهان صاحب‌ حکومت بوده اند، اهميت بسيار‌ می دهد و مــی کـوشـد از کـردار ايـن شـاهان، تفسيری نوآيين مطابق با الزامـات حـکمت اشـراقی عرضه کند.

بخش مهمـی از ويژگـی هـای آيـين سـياسی اشـراقی را بايد در اين دريافت و گزارش نوين‌ از کارنامه شاهان آرمانی و اسطورهای ايـران باستان جست وجو کرد. بـرای درک تفسير سهروردی از انديشه سـياسی ايرانـشـهری و طـرح آن در عالم خيال، اشاراتی بـه مـقام دو شهريار و تفسير اشراقی از کارنامه آنها ضروری است .

فريدون

سهروردی، فريدون را، در کنار کيخسرو، از کـسانی مـی داند‌ که از «نور طامس » و «انـوار سـلوک » بـهره مند شدند. فـريدون در نـگاه روايت های ملی و دينی و هـمچنـين از نـظر مورخان و نويسندگان دوره اسلامی به عدالت و بزرگی مقام‌ مشهور‌ بوده‌ است . ابـن بلخـی در فارسنامه‌ دربـاره او‌ چـنين می نويسد:

«از پيشانی او نوری می تـافت کـه نزديک بـود بـه نـور ماهتاب... و سخت عالم و فـاضل و عادل بـود و اول‌ کسی که‌ علم طب نهاد، وی بود و در فلسـفه و نجـوم‌ دسـتی تمـام داشـت . اهـل فـضـل را حـرمت داشتی و جز از اهل فضل ، نديم و هـمنشين او نـبودی... پس سـيرتی نـهاد در‌ عـدل‌ و انصـاف‌ که از آن پسـنديده تر نـباشد و در روزگار او بسيار خيرات‌ آغاز شد و از آثار او، آن است که مـردم را و ديگر حيوانات را به کار آيد و افسون ها که‌ مـردم‌ کـنند‌ بـر دردها و بيماريها و غيـر آن، او نهـاد».

مقصود‌ از «افـسون» فـريدون، کـه فـردوسی نـيز بـه آن اشـاره دارد، دعـا يـا وردی اسـت بـه زبـان‌ پهلوی يا‌ اوستايی که برای آن تأثيرات فوق طبيعی قائل شده اند و برای هر‌ پيشامد‌ بد‌ و دفـع هـر آسيبی ، افسون يا نيرنگ مخصوص وجود داشـت . آگاهی از اين اوراد از‌ ويژگی های پيشوايان دينـی و مقدسان بود.

سهروردی در لوح چهارم الواح عمادی می نويسد‌، اگر نفس انسان طاهر و نورانی گردد، آنگـاه وی می تواند در اجسام و نفوس‌ تأثير‌ کند‌، هيبت نورانی در او حاصل مـی شـود و نفوس از و منفعـل می گردند، بر دشمنان‌ خود‌ پيروز و از گزندها ايمن مي شـود و «بـه نـور تأييـد و ظفـر مـی رسـد، چنانکه‌ بزرگان‌ ملـوک‌ پارسـيان رسـيدند». در ادامـه مشـخص می شود که مـنظور از اين نور‌ تأييد و ظفر، همان خره کيانی است .

شيخ سپس می نويسد:
«و از جمله‌ آن‌ کسانی که بدين نور و تأييد رسيدند، خداوند «نيرنگ » ملک آفـريدون و آنـکـه حکم کرد به عدل و حـق‌ قـدس‌ و تعظيم‌ ناموس حق بجا آورد، به قدر طاقت خويش و ظفـر يافـت بدان که‌ از‌ روح القدس متکلم گشت و بـدو متصـل و طريـق مثـال و تجريـد و غايـت سـعادت را دريافت ، آنـچه قـاصدان راه يابند‌ و بدارند‌ از عالم عـلوی. چـون کـه نفـس ، روشـن و قـوی گشـت از شعاع انوار‌ حق‌ تعالی به سلطنتی کيانی بر نوع خويش‌ حکم‌ کرد‌ و مسـلط بـه قـدرت و نصـرت و تأييد بر عدو‌ [خود‌ ضحاک]، صاحب دو علامت خبيث و او را هــلاک کــرد بـه امـر حـق تعـالی و وردگان‌ را باز پس ستد و سايه عدل‌ را بگسترانيد‌ بر‌ جمله معموره و از علوم بهره مند شد، بيش‌ از‌ آنکه بسياران در اين عصرها برابر او نبودند. علم را نشر کرد‌ و عدل‌ بگسترانيد و شر را قهر کــرد و فـرمان‌ او روان گشت و زمـين‌ را‌ قسمت کرد و ملک دراز در‌ خاندان‌ رها کرد، جزا از حق تعـالی ؛ در عصر او نشو نبات و حيوان، تمام‌ و کامل‌ شد».

در‌ تلقی اشراقی ، فريدون مرتبط با‌ روح القدس‌ (عقل فعال و جبرئيل ) و متصل‌ بـه‌ عــالم عـلـوی بود و رمز پيروزی او در همين پيوند است . اين ارتباط موجب کاميابی و بختيـاری او در سـلطنت شده بود. سهروردی، تمامی عناصری را‌ که‌ از‌ کـارنامی ‌ ‌اين شـاه اسطوره ای در اختيار داشت ، مطابق با الزامات اشراقی عرفانی خويش باز تفسير کرد.

نبرد بـا ضـحاک، رمـزی است‌ از جدال نور و ظلمت ؛ رها کردن‌ سلطنت‌ ، نشانه‌ ای است‌ از رويگردانی از‌ عالم‌ مادی و رهايی از غربت غـربی ؛ تمـام شـدن نشو نبات و حيوان، اشاره ای است به قدرت تکوينی صاحب‌ فره‌ و پيوسـتگی او با عـالم خيـال کــه حـکيم متأله‌ را‌ مسلط‌ بر‌ عالم‌ ماده‌ و قادر به تأثيرگذاری بر پديده هـای مـادی مـی کنـد؛ خداونـد نيرنگ بودن فريدون نيز بر همين قدرت اشاره دارد.

در انديشه سياسی اشراقی ، صاحب فره کيانی نه تنها‌ بـر نفوس مردم که بر عالم طبيعت نيز نفوذ و سيطره دارد. اين ويژگی در انديشـه سياسـی ايرانشهری، همواره به شاهان آرمانی نسبت داده شده است ؛ سنت کهـن ايرانـی بـه ايـن‌ ويژگـی ،
خصلتی اسطورهای می بخشيد؛ ولی سـهروردی آن را در چـارچوبی عرفانی درک می کند و متألهـان و «اخوان تجريد» را که با عالم خيال مرتبط اند، دارای قدرت تصرف بر طبيعت‌ و «رئـيس‌ طبيعـی » عالم می خواند.

در آيين سياسی اشراقی ، فريدون يکی از نمونه های چنين حکيمـی اســت کــه بـه قدرت رسيد و در دوران حکومت‌ او‌ عدل و آبادانی سايه گستر شد‌.

کيخسرو‌

شاه آرمانی ديگری که سهروردی به وی اشاره کرده، هشتمين شهريار کيانی ، يعنی کيخسـرو، است که مقامی ارجمند و بی نـظير در انـديشه ايرانشهری، در‌ هر‌ دو روايت ملی و دينـی ، بـه‌ خـود اختصاص داده است .

کيخسرو همواره به عنوان الگوی شاه آرمانی مطرح بوده است و نويسـندگان مسلمان و گاه متعصبان اهل سنت و جماعت نيز او را الگوی شهرياری دانـسته انـد.

کـيخسرو هـم‌ پهلوانی دلير و هم شاهی فـرهمند و عـادل اسـت و کارنامه پهلوانی و شهرياری او در متـون متعـدد، به ويژه شاهنامه ، با آب و تاب فراوان نقل شده است .

در تمـامی نوشـته هـا از کيخسـرو بـه‌ عنـوان‌ پادشاهی عـادل‌، مـردمدوست ، شـجاع، جوانمرد، حکيم ، خداپرست ، بختيار، پيروز و رستگار ياد شده است . در اسـطوره های ايرانـی، مهم ترين اقدام‌ کيخسرو، هم به خونخواهی پـدرش و هـم بـه هـدف نجات ايران ، جنگ‌ با‌ افراسياب تورانی و شکسـت دادن و کشـتن او بـوده اســت .

بـنـابر روايـت شـاهنامه ، کيخسرو در طول پادشاهی خود به ‌‌هرچه‌ می خواسـت ، دسـت يافــت و دوران او، زمانـه آبادانی کشور، بنا کردن عبادتگاه ها، شادی مردم‌ و گسترش‌ عدل و داد بود.

جالب تـرين جنبـه کارنامه کيخسرو، پايان کار اوسـت . او پس از‌ سـالها سـلطنت ، از جهان مادی رويگردان مـی شـود و تاج و تخت را رها کرده‌، سر بـه کـوه می گذارد‌. برخی از پهلوانان، از جمله زال، مسافتی از راه را بـا کيخسرو همراه می شوند. در ميان راه به چشمه ای می رسـند و شــاه در آب روشــن آن، سـر و تـن خود را می شويد و سپس با همراهان خود وداع کرده ، ناپديد مـی گـردد .

کـيخسرو برای فردوسی الگوی کامل پادشاهی آرمـانی و برخـوردار از هـر چهـار عنصـر نـژاد، گوهر، فر و خـرد اسـت . هـرچند‌ که‌ در روايت های کهن از کيخسرو به عنوان شهرياری آرمـانی يـاد شده است ، چهره ای که در ادبيات فـارسی و فـرهنگ ايران پس از اسلام از اين شهريار وجـود دارد، همان است‌ که‌ فردوسی ترسيم کرده است و منبع و مأخذ شـيخ اشـراق هــم شـاهنامه بـوده اسـت.

با اين حال در اينجا نيز شيخ اشـراق، متناسـب بـا الزامـات آيـين سـياسـی اشـــراقی ، تفســير‌ و دريافــت ويــژه ای از کارنامــه ايــن شــهريار عرضــه مــی دارد. ســهروردی در حکمه الاشراق، «کيخسرو مبارک» را در زمـره حـکيمان نـورانی و «اصحاب مشاهده» دانسته است کـه در خلسه های خويش‌ به‌ مشاهده ذوات ملکوتی عوالم بالا پرداخته‌ انــد‌.

بدين سان مهم ترين ويژگی وی ارتباط با عوالم برتر و کسب انـوار از آن اسـت و هـمين ارتباط‌ با‌ ملکوت‌ است که او را شايسته حکومت می کند‌. سهروردی در الواح عمادی، هنگام بحث از کيان خـره و تـعريف آن، تـنها از فريدون و کيخسرو به عنوان دارندگان آن ياد‌ می کند‌. شيخ پس از اشاره به فريدون مـی افـزايد: «و دوم او‌ از ذريت او [فريدون]، ملک ظافر کيخسـرو مبـارک کـه تقـدس و عبوديت را برپای داشت ، از قدس صاحب سخن‌ شد‌ و غيب‌ بـا او سـخن گفـت و نفـس او بـه عـالم اعلی عروج کرد‌ و متنقش‌ گشت به حکمت حـق تـعالی و انوار حقه تعالی ، او را پيدا شد و پـيش او بازآمد و معنی کـيان‌ خـره‌ دريافـت و آن روشنی ای است که در نفس قاهر پديد آيد که‌ بـه‌ سـبب‌ آن گردن ها او را خاضع شوند».

در شاهنامه ، کيخسرو‌ در‌ آخرين‌ روزهای حيات دنيوی و بر اثـر بـحرانی که برايش پديـد آمـده بود، از جـاه و جـلال‌ دنيوی بـيزار شـده و بـه نيايش خداوند می پرداخت ؛ هنگامی کـه در خــواب بـود سروش‌ با‌ او‌ سخن گفت و به او گفت که پادشاهی را ببخشد و به سـوی خـداوند بشتابد. ايـن‌ فـراز‌ از شاهنامه برای سـهروردی و تفسير عرفانی از کارنامه کـيخسرو، اهـميت ويژه ای داشته است‌ .

شيخ‌ اشـراق‌، الهـام در خواب را از ويژگی های ارتباط با عالم خيال می داند و همانگونـه کـه‌ اشـاره‌ شــد حـکيم متأله را کسی می داند کـه حـقايق را در‌ خـواب‌ و بيداری از روح القدس دريافــت مــی کنـد .

کيخسرو با داشـتن خـره کيانی ، که ناشی از ارتباط و پيوند‌ با‌ عوالم‌ برتر اسـت ، قـادر بـه غلبـه بـر دشـمنان اسـت و نفوس و طبيعت مطيع و مسخر‌ او‌ شده اند: «و هـلاک گــردد بـه قــوه حــق تـعـالی شرير و محب دشمنی را، ولد را و سـخت دل را‌ افراسياب‌ ترک را از بهر آنکه جاحـد حـق گشـت و منکر نعمت های خدا‌ شد‌، تقديس را برداشت ، خـداوند لشـکر که شـمرندگان‌ از‌ شـمردن‌ آن عـاجز ماندند، در جـانب غـزنی هـلاک‌ گـشت‌ و مـلک قديس چون سـنگ سـکينت برو مسلط شد، عناصر ازو منفعل گشت و خيـر‌ و برکـات‌ بسـيار شـد و در آن معرکـه‌ چنـدان‌ بـدان کشـته‌ شـدند‌ کــه‌ در روزگـارهای بـسيار چشم ها مثل‌ آن‌ نديدند.

اگـر در شـاهنامه انـگيزه کـيخسرو از نـبـرد‌ بــا‌ افراسـياب خونخـواهی پـدر و نجـات ايـران اسـت‌ سهروردی، سخنی از اين‌ دو‌ انگيزه به ميان نمی آورد‌. نصرالله‌ پورجوادی به درستی می نويسـد: «از نظر حکيم طوس، کيخسرو به دليل اينکه‌ افراسياب‌ پدر او، سياوش را کشته‌ اسـت‌ يک‌ عمر کينـه او‌ را‌ به دل می گيرد‌ تا‌ سرانجام او را می کشد. کيخسرو در شاهنامه برای دست يافتن به افراسياب حتی حاضر‌ است برادر او گرسيوز را آزار‌ دهـد‌. ولـی سـهروردی از‌ کينـه‌ و انتقـامجـويی سـخنی نمی گويد‌.

سـهروردی، کـيخسرو را از لحاظ اخلاقی بالاتر از آن می داند که به انگيـزه انتقـامجـويی دست‌ به جهاد عظيم بزند. او با‌ افراسياب‌ به‌ اين‌ دليل‌ مـی جنگـد کـه‌ ويی را دوسـتدار دشـمنی و سخت دل و دشمن خدا و منکر نعمت هـاي خـدا مي داند، و تقديس و تقـدس را‌ از‌ زمـين‌ برداشـته است. بدين سان‌ نزد‌ شيخ‌ اشراق‌، جدال‌ اين‌ دو، فراتر از وجوه ظاهری آن، رمـزی از جـدال سـالکان نور و ظـلمت اسـت (همانگونه که جدال فريدون و ضـحاک چـنـين بـود).

بـا شکسـت افراسـياب و پيروزی کيخسرو، نور حاکم‌ و به همين سبب در دوران حکومت کيخسرو، خيـر و برکـت ، فـراوان شد. همانگونه که پيش تر اشاره کرديم ، اگر شاه دارای خـره کـيانی به حکومت برسد، بـه دليل قـهر و سلطه ای که‌ بر عالم مادی دارد، طبيعت مسخر اوست و نفوس در برابر او خاضع می شوند و ايـن ويژگی به بهترين وجه در کارنامه کيخسرو وجود دارد؛ اما مهم ترين بخش کارنامه کيخسرو‌ بـرای سهروردی پايان کار اوسـت :

«و چـون ملک فاضل النفس ، در عالم سنت ها را زنده گردانيـد و تعظـيم انوار حق کرد و حکم کرد به‌ تأييد‌ حق تعالی بر جمله روی زمين‌ ، انوار مشاهده جلال حق تعـالی برو متوالی گشت در مـواقف شـرع اعظم ، بـخواند او را منادی عشق و او لبيک گفت و فرمـان حـاکم شوق در رسيد‌ و او‌ پيش باز رفت به فرمانبرداری و پـدر‌ او را بخوانـد و بشـنيد کـه او را جملـه می خـواند، اجابت کرد و هجرت کرد به حق تعالی ، ترک کرد ملک جـمله مـعمـوره و حـکـم محبـت روحانی را ممثل گشت به‌ ترک‌ خويشان و وطن و بيت ، روزگارها چنان ملکی نديـد و بـه جـز از و پادشاه ياد نـدارد ‌ ‌و قـوه الهی او را حرکت فرمود، بيرون آمد از ديار خويش . درود باد بر آن روز کـه‌ مفارقت‌ وطن کرد‌، روزی کـه بـه عـالم علوي پيوست ».

کارنامه کيخسرو، شرحی است از رهايی انسان‌ از غربت غربی و پيوستنش به مشرق انـوار. رهـا کردن ملک، که‌ شامل‌ تمام‌ معموره ارض می شد، کنايه ای است از رها شـدن از بند شواغل مـادی.

پايان داسـتان کـيخسرو ‌‌آميزه ای است از هر دو پايان اسفنديار و فريدون. فريدون سـلطنت را رهـا کرد و اسفنديار‌ در‌ خلسه‌ و شهودی با شکوه به عالم انوار پيوست . اهميت کيخسرو در ايـن اسـت که هم کارنامه پهلوانی دارد و هم کارنامه شهرياری و از اين جهت در سـنت ايرانـشـهری همتـايی ندارد‌. سهروردی هر دو جنبه اين‌ شخصـيت را براسـاس حکمـت اشـراقی خـويش از نـو تفسـير می کند و حکايت کيخسرو، به ويژه پايان شکوهمند آن، حاوی تمامی جنبـه هـای رمـزی گـذار از حماسه پهلوانی به حماسه عرفانی اسـت و دريافـت ويژه ای از شهرياری آرمانی عرضـه مـی دارد .

ناپديد شدن يا غيبت کيخسرو از عالم مادی به معنای حضور در ملکوت انوار و پيوستن بـه عـالم علوی است . اين تجربه ، که‌ نزديکترين‌ حالت بـه مـرگ اسـت و بـا نــور طــامس مناسـبت دارد، مصداقی است از روايت مشهور «بميريد پيش از آنکه بميراننـدتان» (موتـوا قبـل أن تموتـوا) و در سنت اشراقی ، کيخسرو تنها کسی است‌ که‌ چنين تجربه ای داشته است .

اين غيبـت ، همـانگونـه که کربن به درستی تذکر می دهـد، در حقيقت به معنای حضور در عـالم خيـال يـا اقلـيم هشـتم است :

«کيخسرو پس‌ از‌ رويگردانی از اقتدار دنيـوی، از ايـن جهـان غايـب شـد. بـه بيـان دقيـق تـر سهروردی به ما تذکر می دهد که مـقصود او از اقـتدار خـلافه اللهـی ، اعمـال اقتـدار سياسـيی مــادی نـيست‌ . «خـورنه » هنگامی که «قطب »، امام‌ غايب‌ - يعنی نزد عامه مردم نامشهود- است ، نيـز بـه وی تعلق می گيرد. اين شخص هر چند از ديده ها نهان اسـت ؛ امـا انـوار او‌ بر‌ قلب‌ يارانش می تابد و آنها را به آسـتانه جـايگاه‌ خويش‌ ، که همان اقليم هشتم است ، رهنمون می گردد».

اشاره شد که کيخسرو با عوالم برتر گفت‌ وگـو‌ مـی کـرد و مخاطب غيب قرار می گرفت . ايـن ارتبـاط به دليل‌ پيوندی است کـه در آيين سياسی اشراقی ، ميان حکيم متأله و عـالم خيـال برقـرار اسـت و موجب دريافت حقايق صورت‌ می شود‌. شيخ اشراق اين دريافـت و مـشاهده حـقايق را در قالب تمثيـل «جام‌ جهان بين‌ » نيز بيان کرده است . انديشه آيينه يا جــام ســحرآميزی کـه همـه دنيـا را مـنعکس می کند‌ و به‌ بيننده‌ می نماياند بسيار قديمی اسـت و در افسـانه هـای کـهـن ايرانــی نـيـز حضـور‌ دارد‌.

جام جهان نما يا گيتی نما، که در اصل جام کيخسرو نـاميده‌ مـی شـود‌، بعدها به جام جم يا جام جمشيد معروف شده است .

در شاهنامه در داستان‌ بيـژن‌ و منيـژه، ايـن جــام بــه کـيخسرو نسـبت داده شـده اسـت . کيخسـرو بـا نگريسـتن در‌ آن‌ تمـامی جهـان (هفـت کشـور) را جست وجو کـرد و سـرانجام بيژن را در قعر چاهی يافت‌ . بنابراين‌ جام گيتی نمـای در شـاهنامه نيـز از آن کيخسرو بوده اسـت .

مـحمد مـعين‌ می نويسد‌: «ظاهرا در قرن ششم هجری، بـه مناسـبت انتسـاب پيدايش شراب به جمشيد، به قـانون تـداعی معانی ، جام جهان بين را نيز بدو نسـبت داده انـد و چـون شهرت جمشيد بيش از‌ کيخسرو‌ بـود‌ (بـه خـصوص که مسلمين او را با سليمان نبی يکی دانسـته انـد)، تقريبا جام جهان نما‌ بدو‌ اختصاص‌ يافت.

بـنابراين جام جم در تداول نويسندگان و عرفای متأخر‌ ايرانـی ، در اصـل جـام کيخسـرو بـوده اسـت و اين ويژگـی بـا ديگر بخش های کارنامه کيخسرو نيز‌ مناسبت‌ دارد.

سهروردی بـر مبنـای همين انديشه است که در لغـت مـوران‌ مــی نويسـد: «جـام جهـان نمـای، کيخسـرو را بـود. هرچـه‌ خواستی در‌ آنجا مطالعه کردی و بر کـاينات مـطلع می گشت‌ و بر مغيبات واقف می شد. گويند کـه آن را غلافی ساخته بود از‌ اديم‌ بر شکل مـخروط، ده بـند‌ گشا‌ بر آنجا‌ نهاده‌. وقتی که خواستی کـه از مغيبات چيزی بيند‌، آن غـلاف را در خـرط انداختی . چـون همـه بنـدها گشـوده بـودی، بــه‌ در‌ نـيامدی. چـون همه ببستی ، در کارگاه‌ خراط به درآمدی. پس وقـتی که آفتاب در اسـتوا بـودی، او‌ آن جام را در برابر می داشت . چون ضوء نير اکبر بـر آن مـی آمـد، همـه نقـوش و ســطور عــالم‌ در‌ آنجای ظـاهر مـی شـد‌.

همانگونه‌ که پورجوادی به درسـتی تـذکر داده است ، «جام کيخسرو برای فردوسی يـک شـی ء واقعی و خارجی است ، ولی برای سهروردی مـعنايی رمـزی دارد‌».

فقره مزبـور سرشار از رموز‌ اشـراقی و عرفانی است .

نخست اينـکه تـوصـيف و تفسـيری کـه سـهروردی از جـام کـيخسرو عـرضه می کند‌، با‌ ويژگی عالم خيال در ديگر آثار‌ او‌ مناسبت‌ دارد‌. همانگونه‌ که پيش تـر‌ اشـاره‌ شـد، علم بر جزئيات و مغيبات از ويژگـی هـايی اسـت که انسانهای مـرتبط بـا عالم خيال از‌ آن‌ بـهره مند‌ مـی گردند. به گمان ما در‌ سنت‌ اشراقی ، جام‌ گيتی نمای، رمزی است از اين عالم ، زيـرا عالم خـيال از آنـجا که در مرتبه وجودی، بالاتر از عالم مـاده اسـت ، بـر آن احـاطـه و اشــتمال دارد و صـور تمامی موجودات‌ عـالم مـحسـوس در آن مـنعکس اسـت .

بنـابر تفسـير اشـراقی سـهروردی، پادشاهی چون کيخسرو با بهره گيری از عالم خيـال اسـت کــه بــه کاميـابی و پيـروزی حکومـت می کند؛ زيرا به واسـطه اين جـام‌ بـر تـمامی عالم مـادیی و مـوجـودات آن ســيطره دارد. نکتـه ديگـر، اشاره به ده بندی است که بر غلاف اين جام وجود دارد و رمز است از پنج حـس ظــاهری و پـنـج‌ حـس‌ باطنی .

منظور سهروردی اين است که «اگر دريچـه حـواس ظــاهری و بــاطنی بــه بـيـرون بـاز باشد، معارف غيبی (که از راه حواس وارد نفس‌ ناطقه‌ نمی شود) ديده نمـی شـود‌؛ ولـی در کارگـاه خراط، وقتی همه حواس بسته است ، دل آماده دريافت معارف غيبی می گـردد.».

نـکته مهم ديگر، اشاره سهروردی به‌ «آفتاب‌ » و «نير اکبر» است که‌ در‌ آثار ديگر شـيخ اشـراق نيز به وفور مشاهده مي شود و در برخي از آثار شيخ به «هورخش » تعبير شده است. مـفسران دربــاره ريشـه لغـوي‌ و معنـايی هـورخش اتفـاق نظـر ندارنـد .

هورخش ، اشاره ای است به خورشيد تابان؛ ولی بيش از آنکه به خورشيد عالم مـادی نـاظر باشـد، رمزی است از تابش انوار و نماينده نورالانـوار محسـوب مــی گــردد‌ و مصـاديق‌ آن، هـم‌ خورشـيد جرمانی عالم حس است و هم خورشيد مثالی هورقليا و هم ، رب الطلسم عالم انوار مجـرد.

نکته مهم اينجاست که سهروردی هــورخش را واســطه افاضـه کيـان‌ خـره‌ مـی دانــد و اشاره ای ديگـر در حکمه الاشـراق کـه هـورخش را طلسم شهريور‌ (‌‌خشثره‌ وئيريه اوستايی به معنای شهرياری بايسته و آرمانی ) می دانـد، مؤيـد ايـن ويژگي است‌. بدين تـرتيب ، شـاه آرمانی برای سهروردی کـسی اسـت که از انوار هورخش يا نير‌ اکبر بهره مند باشد. در فقره مورد بحث نيز آنگاه که جام کيخسرو در‌ برابـر نير اکبر قرار‌ می گيرد همه نقوش و سطور عالم در آن ظاهر می شود.

در اين فقـره و بــا اشــاره بـه جام کيخسرو، سهروردی نشان می دهد که شاه آرمـانی بـه دليـل دريافـت حقـايق عـالی و انـوار‌ معنوی از عوالم برتر و به ويژه به سبب پيوند با عالم خيال يا هورقليا، بر سراسـر جهـان مــادی احـاطه دارد.

نتيجه گـيری

سهروردی درک ويژه ای از وجوه آرمانی انديشه سياسی ايرانشهری عرضه می دارد. شيخ اشراق می کوشد انديشه شاهی آرمانی را بـراساس مبـانی حکمـت اشـراقی خـويش ، بازسـازی و آن را در ساحت باطنی و رمزی جديدی طرح کـند.

در اين طـرح اشـراقی ، «عالم‌ خيال» اهميت ويـژه ای دارد و پشتوانه ای برای گذار از حماسی پهلوانی به حماسه عرفانی محسوب می شـود. سـهروردی بــدين ‌ ‌تـرتيب دريافتی اشراقی - عرفانی از کارنامه شاهان و پهلوانان اسطوره ای ايـران‌ باسـتان‌ بـه دسـت می دهـد و کـردارهای آنـها را در ساحت باطنی و رمزی عالم خيال، معنـايی دوبـاره مـی بخشـد.

در آيين سياسی اشراقی ، شهريار آرمانی به دليل پيونـد با عوالم برتر‌ و دريافت‌ انـوار‌ از آن، صـلاحيت حکومت بر‌ مردم‌ را‌ پيدا می کند. چنين کـسی ، رئيس طبيعی عالم است و بـه دليل پيونـدی کـه بـا عالم خيال دارد، بر تمامی عالم محسوسات‌ احاطه‌ و اشتمال‌ دارد و به همين خاطر، طبيعت تحت سيطره وی و نفوس‌ مردم، فرمانبردار اويند. در حکمت اشراقی سهروردی اين انديشه ، بـه ويـژه بـا تفسيری نوين از «خره کيانی » کـه بر‌ شالوده نظام‌ سلسله مراتبی انوار مبتنی است ، بيان مـی شـود.

شيخ اشـراق‌ بـا دريـافتی عرفـانی - اشـراقی از کارنامـه شـهريارانی چـون فريـدون و کيخسـرو و بهره گيری از عناصری چون روايت و رمزپردازی به انديشـه شـاهی آرمـانی ، جـنبـه هـای جديـدی می افزايد و آن را در مسيری نوين هدايت‌ می کند.

در اين قرائت نوين ، عناصر و مؤلفه های انديشـه سياسی ايرانشهری که فردوسی از آن تفسيری پهلوانی و حماسی بـه دسـت داده بـود، بـا مبـانی اشراقی و عرفانی ، رنگ و بـوی تـازه ای می گيرد‌ و نظريه‌ شاهی آرمانی نيـز در پرتـو همـين مبـانی فلسفی باز تفسير می شود.

در تاريخ انديشه‌ سياسـی ايرانـی ، دريافـت عرفـانی -اشـراقی از انديشـه سياسی ايرانشهری اهميت بسياری دارد و به جرئت می تـوان‌ گـفت‌ بخش مهمـی از تـاريخ انديشـه سياسی در سده های اخير، عميقا تحت تأثير آن‌ بوده‌ است‌ .
در اين نگـرش، تنهـا حکـيم متألـه و انسان کامل صلاحيت حکومت بر آدميان را دارد‌ و سياست‌ آرمانی بدون حضـور او معنـا نـخواهـد داشـت .

اين نـظريه ، مبنايی شد برای تحولات‌ بـعدی در‌ تـاريخ انـديشه سياسی ايرانی که پيوند ميان نگرش عرفانی و حکمرانی سياسی در برخي دوره های تاريخ‌ ايران‌ از آن جمله است .

منبع: ‌‌‌سـهروردی و انديشه سياسی ايرانشهری - احمد بستانی -  پژوهش سیاست نظری » - شماره 10 - 1390

  • منبع
  • حقوق نیوز

دیدگاه

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید



کد امنیتی کد جدید