هربرت مارکوزه (Herbert Marcuze) متفکر و فیلسوف آلمانی است که در سال های ۱۸۹۸ الی ۱۹۷۹ می ز یسته است. او آثار و کتبی چون «انسان تک ساحتی»، «عشق و تمدن» و «انقلاب یا اصلاح» را از خود به جا گذاشته است.
زندگی هربرت مارکوزه
هربرت مارکوزه در سال ۱۸۹۸ در برلین به دنیا آمد. خانواده وی یهودی و از طبقات متوسط جامعه بودند. او تحصیلات و آموزش علوم را در شهر خود آغاز نمود، اما برای ادامه تحصیلات و استفاده از منابع تحقیقاتی بیشتر به فرایبورگ رفت و در آن دانشگاه از وجود استادان بزرگ فلسفه چون هوسرل و هایدگر بهره برد. در این مدت به اندیشه و رویکردهای هایدگر علاقه مند شد و نظرات و عقاید او را در چند مقاله منعکس نمود، اما بعدها از او برتافت.
مارکوزه از اوضاع جامعه و تحولات سیاسی که در آن رخ می داد، آگاهی کامل داشت و از انقلاب اجتماعی که قبلا رخ داده بود، تصور خوبی نداشت. در برهه ای از دوران حیات خود، وارد فعالیت های سیاسی و اجتماع شد، در چند حزب و گروه های سیاسی چون حزب سوسیال دموکرات آلمان فعالیت داشت، اما سیاست های این گروه ها و حزب کمونیسم در جمهوری وایمار آلمان هیچ کدام نتوانست اندیشه های سیاسی مارکوزه را عملی سازد.
او بعد از سرکوب انقلاب در برلین به تحصیل تاریخ ادبیات، فلسفه و اقتصاد ملی پرداخت و در سال ۱۹۲۲ از رساله دکترای خود با نام «رمان هنری آلمانی» دفاع کرد. زمینه فلسفی پایان نامه به زیباشناسی هگلی نزدیک بود و در عین حال از آموزه های کتاب «تئوری رمان» گئورگ لوکاچ فیلسوف مارکسیسم نیز بهره برده بود. هنر در زمان مارکوزه، با مسائل بورژوازی مرتبط بود. فرضیه اصلی رساله او خودانتقادی جامعه بورژوازی بود که برخوردی بین شناخت و زندگی را برای هنرمند فراهم می کرد.
بعد از اتمام تحصیل، کتاب زمان و هستی هایدگر را مورد تحلیل قرار داد. او به عقاید و اندیشه های هایدگر، شیفتگی خاصی داشت و نظرات استادش را راهگشای مشکلات جامعه تلقی می کرد. در این مدت، دو مقاله در رابطه با اندیشه های مارکسیستی هایدگر نوشت. اما طرفداری او از این اندیشه ها مانع از رسیدن او به مقام دانشیاری جهت تدریس مستقل در فرایبورگ می شد، زیرا مخالفان عقاید هایدگر رو به افزایش بود.
بعد از مدتی، آثار اقتصادی و فلسفی و اندیشه های مارکس را مورد تحلیل و مطالعه قرار داد و سعی کرد تا تفسیری اگزیستانسیالیستی از رویکردهای مارکس ارائه دهد. مارکوزه عوامل ذهنی نظریه اگزیستانسیالیست مارکس را مورد توجه قرار داد. او اقامت خود را در فرایبورگ با کار تحقیقی «هستی شناسی هگل و اساس نظریه تاریخی» پایان می دهد.
او در سال ۱۹۳۲ فرایبورگ را به قصد فرانکفورت و پیوستن به انستیتوی پژوهش های اجتماعی ترک می کند و دو سال بعد با دعوت هورکهایمر به نیویورک مهاجرت می کند و در آنجا مشغول به کار می شود. از سال ۱۹۴۰ در واشنگتن، به مبارزه با فاشیسم می پردازد و در دانشگاه های کلمبیا و کالیفرنیا تدریس می کند. در این مدت او به عنوان یک انقلابی و نظریه پرداز مهم مکتب فرانکفورت مطرح بود، اما به دلیل همکاری با لیبرال ها و حتی سازمان ضدجاسوسی آمریکا با هدف شکست فاشیسم، مورد انتقاد قرار گرفت.
او این عمل را با هدف مبارزه با فاشیسم توجیه کرد، در حالی که کمونیست ها به دلیل این عمل از او رنجیده شدند و این اقدام او را همکاری با وزارت خارجه آمریکا و مبارزه با کمونیسم تلقی کردند. مارکوزه از مخالفین نظام سرمایه داری بود، اما پس از این از دو جناح سرمایه داری و مارکسیست ها مورد تهدید قرار گرفت. از این رو در سال ۱۹۷۸ به آلمان مراجعت و یک سال بعد در جنوب باواریا در کنار دریاچه اشتانبرگر در گذشت.
عقاید هربرت مارکوزه
مارکوزه را به عنوان یکی از برجستهترین اعضای مکتب فرانکفورت نیز باز میشناسند؛ مردی که شاگرد هایدگر و هوسرل نیز بوده است اما شهرت اصلی خود را در شکستن تابوی نقد اندیشه کمونیستی و لنینیستی و همینطور تاثیرش بر جنبش دانشجویی پیدا کرد.
این متفکر به تعبیر داگلاس کلنر قدبلند همیشه سیگار به دست در عین حال محکمترین و خاصترین نقدها را به جوامع سرمایهداری داشت. مارکوزه استدلال میکرد جامعه صنعتی پیشرفته فضای جدید دروغینی پدیدآورده که افراد را در نظام موجود تولید و مصرف یکپارچه کرد. رسانهها و فرهنگ، تبلیغات، مدیریت صنعتی و شیوههای معاصر اندیشه، همگی نظام موجود را بازتولید کردند و میکوشند نگرش منفی، نقد و مخالفت را از میان بردارند.
نتیجه این وضعیت، جهان «تکساحتی» فکر و رفتار بود که آمادگی و توانایی برای تفکر انتقادی و رفتار مخالفتآمیز را تباه کرده بود. مارکوزه صراحتا جامعه مدرن را اینگونه توصیف میکرد که؛ بعد از جنگ دوم جهانی، سرمایهداری بر همه بحرانهای اقتصادی غلبه مییابد اما دستیابی به این انبوهگی، معطوف به رهایی نیست بلکه برعکس، ایجادکننده نیازهای کاذب است.
آسودگی، راحتطلبی، کار و مصرف مطابق تبلیغ آگهیهای بازرگانی، دوست داشتن و دشمن داشتن هرچه را دیگران دوست یا دشمن میدارند، نشانه وجود نیازهای کاذب است. ارضای این نیازها به «شادی در سعادت» منجر شده و افراد را از تصمیمگیری حقیقی باز میدارد. مارکوزه این جامعه را «جامعه تکنولوژیک» مینامد که عبارتست از سیستم حاکمیت و نفوذی که در همه شئون زندگی افراد، حتی در اندیشه و دریافتشان، نظیر امورفنی و صنعتی دخالت میکند.
او با توصیف وضعیت ایجادشده در نقد سرمایهداری جدید میگوید؛ طبقه کارگر بخشی از پایههای اجتماعی محافظهکارانه سرمایهداری شده است و بعید است که نقش انقلابی دیدگاه مارکسیسم کلاسیک را ایفا کند. او این جامعه را وقیح توصیف کرده و مینویسد؛« وقیح ژنرالی است در لباس نظامی که مدالهایی را که در جنگ تجاوزکارانه به دست آورده است به نمایش میگذارد.»مارکوزه را یک هگلیست مارکسیست نیز معرفی کردهاند. که البته تفسیر خاص خود را از هگل ارائه میکند. نظریه زیبا شناسانه نومارکسیستی مارکوزه نیز با ترجمه کتاب بعد زیباییشناختی او در ایران توسط یک هنرمند از دیگر جنبههای آشنایی جامعه ایرانی با این اندیشمند است.
دیدگاه