امروز: جمعه, ۳۱ فروردين ۱۴۰۳ برابر با ۰۹ شوّال ۱۴۴۵ قمری و ۱۹ آوریل ۲۰۲۴ میلادی
کد خبر: 270674
۱۶۱۲
۱
۰
نسخه چاپی

سنخ شناسی ابن خلدون

بررسی مفهوم نسل در آثار ابن خلدون بدون توجه به کلیت اندیشه او امکان پذیر نیست. بدین لحاظ است که نمی توانیم بخشی از نظریه و اندیشه او را بدون در نظر گرفتن عناصر دیگر اندیشه اش مطرح کنیم.

سنخ شناسی ابن خلدون

پایگاه خبری حقوق نیوز

کلیت اندیشه ابن خلدون دارای سه عنصر مهم است: 1) روش شناسی او، 2) بینش جامعه شناسانه اش، 3) تحلیل اجتماعی او بر اساس روش و بینش خاص خودش.

با وجود اینکه ابن خلدون گام های بلندی در میان متفکران مسلمان هم عصرش برداشته و در دوره معاصر مورد توجه متفکران قرار گرفته است. اصلی ترین نکته و اصلی که او را متعامل با دیگران قرار داده است، روش جدید و بینش او می باشد. او با اهمیت دادن به انسان اجتماعی، جامعه و واقعیت های اجتماعی، و سهمی که برای تحولات اجتماعی و فرهنگی می شناسد، در میان جامعه شناسان اهمیت دارد. او از تحولات اجتماعی و نحوه تغییر جامعه از وضعیت بادیه نشینی به شهر نشینی سخن می گوید و در این میان به نقش نیاز، عصبیت، نسل، و پیوستگی اجتماعی توجه کرده است.

در این قسمت نمی خواهیم بحثی در مورد بینش و تحلیل جامعه شناختی ابن خلدون ارائه دهیم، بلکه اهمیت نظام مفهومی نسلی او با توجه به «سنخ شناسی های متعدد» بیان می شود. در بحث روش شناسی ابن خلدون سطوح متعدد وجود دارد: سنخ شناسی، نقادی روش های گذشتگان، و ابداع روش های جدید بررسی که بیشتر جامعه شناختی است تا سیاسی و ایدئولوژیک.

ابن خلدون در هر موضوعی که بحث می کند، به ارائه سنخ شناسی خاصی از آن برای فهم تفصیلی تر می پردازد. بدین لحاظ است که کتاب مقدمه ابن خلدون را می توان کتابی روش شناختی با تأکید بسیار زیاد او بر سنخ های متعدد اجتماعی دانست. از این میان اصلی ترین سنخ های ابن خلدون عبارت اند: سنخ های متعدد تاریخ نگاری، اقالیم هفت گانه: سنخ شناشی اجتماعی، بادیه نشینی و شهر نشینی، نسل های چهارگانه، عصبت های سه گانه، انواع حکومت و غیره.

با جست و جوی بیشتری می توان با انواع گوناگون سنخ شناسی ابن خلدون آشنا شد او از این سنخ ها برای فهم تفصیلی تر و دقیق تر حیات اجتماعی و انسانی استفاده کرده است. با این حال این سوال مطرح است که منطق او در فهم امور چیست؟ چرا و چگونه ابن خلدون به این ضرورت دست یافته است؟ چه امری او را در دست یابی به این معنی کمک کرده است؟

ابن خلدون یکی از متفکران اجتماعی است که با وجود تعلق به سنت فکری کلاسیک، او را متأثر از سنت فکری قدیم با عناصر زیر می شناسیم: تقدم امر طبیعی بر امر اجتماعی، نگاه اندامواره، مرکزیت تعادل و سازگاری به جای تضاد و نابراری، طبیعی بودن انسان و جامعه، و طبیعی بودن نابرابری و تزاحم و غیره. ابن خلدون ضمن تأثیرپذیری از این پارادایم، با نقدهای وارد شده اش کمی از آن فاصله گرفته و توانسته است علم جدید جامعه شناسی را با عناصر و اجزاء آن طراحی کند. او با استفاده از مفاهیمی چون طبیعی بودن، تعادل، نگاه اندام واره به انسان، جامعه و تاریخ، بنیان های جدیدی در ارائه نظریه اجتماعی اش پرداخته است. بدین لحاظ در پاسخ به این سوال که ابن خلدون چگونه توانسته است به طرح سنخ شناسی های متعدد در مورد انسان، جامعه، طبیعت، تاریخ، فرهنگ، سیاست و قدرت بپردازد، می توان مدعی شد که مفهوم طبیعت، تعادل، و انداموارگی کمک کننده های اصلی بوده اند. او با طرح این که آن چه در جهان در حال وقوع است طبیعتی خاص دارد، و ریشه آن در تعادل در نظام خاقت است و زمان و دامنه خاصی دارد، ضمن نقد دیدگاه های گذشته که بیشتر بر افواه و تصورات کلیشه ای بنا شده بود، به ارائه اصول جدید پرداخته است. برای روشن شدن این موضوع با مراجعه به یکی از فصول کتاب مقدمه ابن خلدون، شیوه ارائه سنخ شناسی اقالیم را مورد بررسی قرار می دهیم.

ابن خلدون در مقدمه دوم به طرح نظریه اقالیم هفت گانه پرداخته است؛ ولی منطق و اصل بحث او در مقدمه سوم کتاب، تحت عنوان «در اقالیم معتدل و منحرف و تأثیر هوا در رنگ های بشر و بسیاری از کیفیات و حالات ایشان»، مطرح شده است. البته به نظر می آید به جای مرور بحث در این کتاب بهتر است قسمت اول مقدمه سوم را از آخر به اول مرور کرد. ابن خلدون در آخرین سطر این مقدمه چنین آورده است:

...بنابراین درست نیست نظریه کسانی را بپذیریم که می گویند مردم فلان منطقه معین خواه شمال یا جنوب چون از نسل فلان شخصیت معلوم می باشند واجد خصوصیاتی هستند که در آن نیا وجود داشته است از قبیل رنگ یا مذهب یا خطوط و نشانه های چهره، و چنین عقیده ای را به هیچ رو نمی توان تعمیم داد چه این پندار از اغلاط گروهی است که از طبایع کاینات و مناطق بی خبراند و کلیه خصوصیت هایی که آنان دلیل می آورند به هیچ رو در اعقاب و فرزندان پایدار نمی ماند و نمی توان آن ها را تغییر ناپذیر دانست. (ابن خلدون، جلد اول: 156).

ابن خلدون با نقد نظریه انساب، دیدگاه همه کسانی را که می گفتند جهان های رنگین وجود دارد که به سه منطقه و حوزه سیاهان، سفیدان و افراد معتدل با وضعیت ترکیبی رنگی تقسیم می شود، را نقد می کند و در مقابل به عناصر اجتماعی جدید و عام اعم از جغرافیایی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی پرداخته است.

او نظریه دینی ای را که در گذشته و تا حدود زیادی در توضیح وضعیت نابرابر گونه نژادی به کار برده شده است، با رویکرد علمی مورد نقد و بررسی قرار می دهد. او با تأکید بر مفهوم طبیعت اجتماعی از تمایز های اجتماعی و فرهنگی سخن می گوید. با بهره گیری از اصل طبیعت انسان، اشیاء، جامعه، و فرهنگ طی مراحلی به نقادی دیدگاه های مطرح در تمایزات نژادی می پردازد. در اولین مرحله، به نقادی دیدگاه عمومی دینی می پردازد. بدین لحاظ است که قول جاری در میان دیندارانی را که ماجرای قوم نوح و سرکشی حام، فرزند نوح، را دلیلی بر پیدایش و ظهور سیاه پوستان می دانستند، با نگاه علمی نقد می کند. به این ترتیب او فرض اثر گذاری نفرین نوح بر فرزندانش را که سیاهی حاصل آن است رد می کند؛ او کج فهمی دلیل اختلاف در چهره، فرهنگ، نژاد و نسب را چنین توصیف می کند:

و چون نتوانستند اختلاف رنگ آنان را توجیه کنند و در علت صحیح آن تردید داشتند ناچار از روی تکلف، آن حکایت واهی را نقل کردند و همه یا بیشتر ساکنان شمال را از فرزندان یافث به شمار آورند و بیشتر ملت هایی را که در اقلیم های معتدل و مناطق مرکزی بسر می برند و دارای دانش، هنر، مذهب، شرایع، سیاست و کشور داری هستند از اولاد سام محسوب داشتند. و این پندار هرجند از نظر انتساب ملت های مزبور با حقیقت وفق می دهد ولی نمی توان آن را قاعده کلی و قیاس منطقی صحیحی شمرد، بلکه به منزله بیان خبر از واقع است نه این که وجه تسمیه ساکنان جنوب کره زمین به سودان و حبشیان از نظر انتساب ایشان به حام سیاه رنگ است. گروه مزبور از این رو در این ورطه غلط کاری گرفتار شده اند که معتقداند بازشناختن ملت ها از یک دیگر تنها از راه نژاد و نسب آنان امکان پذیر است، در صورتی که چنین نیست زیرا بازشتاختن برخی از طوایف یا ملت ها ممکن است از این طریق درست باشد مانند تازیان و بنی اسرائیل و ایرانیان لیکن اقوام دیگری را به وسیله خطوط و علایم چهره و یا به وسیله منطقه ای که در آن بسر می برند باز می شناسند مانند زنگیان، حبشیان، صقالبه و سودان.

در مرحله دوم ابن خلدون با تکیه بر نظریه طبیعی به نقد نظریه انساب پرداخته است:

برخی از نسب شناسان که از دانش طبایع کاینات بیخبراند توهم کرده اند که سیاه پوستان از فرزندان حام بن نوح اند و از این رو سیاه پوست می باشند که نفرین کرده پدر می باشند و بر اثر آن نفرین سیاه روی شده اند و خداوند اعقاب حام را به بندگی و رقیت اختصاص داده است و در این باره حکایتی هم چون خرافات افسانه سرایان نقل می کنند. در صورتی که در نفرین نوح درباره پسرش حام که در تورات آمده هیچ نامی از سیاهی برده نشده است بلکه نفرین وی تنها درباره این است که فرزندان وی در شمار بندگان اولاد برادران دیگرش درآیند و جز این چیزی در آن نفرین نیست... (همان: 152-153).

ابن خلدون در نقد نظریه نسب شناسی به نظریه طبایع کاینات (نظریه اجتماعی اش) می رسد. از نظر او شرایط محیطی است که در تمایز رنگ، خلق و خوی و فرهنگ ها مهم است نه نژاد و داعیه های فرهنگی:

و پیداست که نسبت دادن سیه رویی به حام بن نوح به علت یادکرده در نتیجه بی خبری و غفلت گوینده آن از طبیعت گرما و سرما و تأثیر آن دو در هوا و تکوین حیوانات این گونه محیط ها است، زیرا مردم اقلیم نخستین و دوم از این رو سیاه پوست شده اند که هوای اقلیم های ایشان به علت گرمای جنوب نسبت به نواحی معتدل دو چندان گرم است زیرا خورشید در هر سال دو بار در سمت رأس آنان واقع می شود و فاصله زمانی میان این دوبار کوتاه است و در نتیجه این تقابل در همه فصول درازا می کشد و سبب آن نور افزایش می یابد و گرمای سخت بر آنان می تابد و به علت افراط گرما پوست بدن آنان سیاه می شود. نقطه مقابل این دو اقلیم در شمال، اقلیم ششم و هفتم است که به سبب سرمای سخت، ساکنان آن نواحی سفید پوست می اشند؛ زیرا خورشید در افق ایشان همیشه در دایره رؤیت چشم یا نزدیک به آن است و به مرحله تقابل و نزدیک به آن نمی رسد و در نتیجه از گرما می کاهد و در سراسر فصول بر شدت سرما افزوده می شود و بدین سبب مردم آن ناحیه ها سپید پوست بار می آیند و این وضع موجب کم مویی بدن ایشان می شود و گذشته از این، سرمای مفرط آن نواحی اقتضا می کند که مردم دارای چشم های کبود (سبز) و پوست خال خال (کک مک) و موهای طلایی می شوند و حد وسط میان این دو منطقه اقلیم های سه گانه پنجم، چهارم و سوم است. (همان: 152-153).

با توضیح فوق، ابن خلدون از اثرگذاری طبیعت بر جامعه سخن می گوید. او در این مبحث، به دیدگاه طبیعت گرایان و جغرافی دانان نزدیک است؛ زیرا بنیان های اجتماعی را متعامل با طبیعت و متأثر از آن می داند. پس محل حیات اجتماعی امری و طبیعی است. در این نگاه ابن خلدون به طرح نظریه اقالیم می پردازد. کلیت نظریه اقالیم را از اندیشه پیشینیان به عاریت گرفته و نوآوری هایی در آن به وجود آورده است. نقش ابن خلدون به لحاظ جامعه شناختی و روش شناختی از این زمان به بعد معلوم می شود. اولین گام در نظریه اقالیم را با مفهوم اعتدال مرتبط می کند. از نظر او چگونگی صورت بندی اقالیم و زندگی فرهنگی و به طور کلی زیست انسانی در آن به نوع و میزان اعتدال بستگی دارد. بدین لحاظ است که ابن خلدون در مورد ویژگی مردم اقلیم های سه گانه میانی چنین آورده است:

مردم این اقلیم ها از اعتدالی که خاصیت حد وسط است بهره کامل دارند و اقلیم چهارم از همه اقلیم ها معتدل تر است، زیرا چنان که یاد کردیم بیش از همه اقلیم ها در حد وسط قرار گرفته است و از این رو ساکنان آن به مقتضای خاصیت هوای آن اقلیم در نهایت اعتدال خلقت و خوی می باشند و به دنبال آن از دو سوی، اقلیم سوم و پنجم است. این دو اقلیم هرچند از لحاظ واقع شدن در حد وسط به نهایت کمال نرسیده اند زیرا یکی از آن ها اندکی به جنوب گرم و دیگری به شمال سرد منحرف است ولی در عین حال دو اقلیم مزبور به نهایت انحراف نرسیده اند و اقلیم های چهارگانه دیگر چون انحراف دارند ساکنان آن ها در خلقت و خوی منحرف اند. (همان: 153).

در یک نگاه دیگر مدعی شده است که اقلیم های سه گانه میانی، محل شکل گیری اجتماع بشری، تمدن ها و فرهنگ ها است:

و اما مردم اقلیم های سه گانه میانی، که در مناطق معتدل مرکزی به سر می برند، از لحاظ خلقت و خوی و سیرت در حد اعتدال می باشند و به کلیه شرایط طبیعی برای ایجاد تمدن و عمران از قبیل امرار معاش (اقتصاد)، مسکن، هنر، دانش، فرمانروایی و کشور داری اختصاص یافته اند و اعمال ایشان بر صفت اعتدال بوده است چنان که در میان آنان دعوت های پیامبری پدید آمده است و به تأسیس کشورها و تشکیل دولت ها و وضع شرایع و قوانین پرداخته و دانش های گونان به یادگار گذاشته و به بنیان نهادن شهرهای بزرگ و کوچک و بناهای با شکوه و کشت و کار و هنرهای زیبا و دیگر کیفیاتی که از زندگی معتدلی حکایت می کند، توجه کرده اند و ملت های این گونه اقلیم های معتدل که ما به تاریخ گذشته آنان آگاه شده ایم عبارت اند از عرب، روم، ایران و بنی اسرائیل و یونان و مردم سند و هندو چین. (همان: 154-155).

او با تأکید بر اعتدال در این اقلیم است که به طرح زمینه ها و شرایط مناسب در پیدایش تمدن ها و فرهنگ های بشری می پردازد:

اقلیم چهارم برای آبادانی و عمران سازگار تر است و آنچه در جوانب آن است یعنی اقلیم های سوم و پنجم پس از اقلیم مزبور از دیگر اقالیم به اعتدال نزدیک تر می باشد. ولی اقلیم های دوم و ششم از اعتدال دور است و اقلیم های اول و هفتم به درجات دورتر است و به همین سبب دانش ها و هنر ها و ساختمان ها و پوشیدنی ها و خوردنی ها و میوه ها و بلکه جانوران و همه چیزهایی که در این اقلیم های سه گانه مرکزی پدید آمده اند به اعتدال اختصاص یافته اند و افراد بشری که ساکنان این اقلیم ها را تشکیل می دهند از حیث جسم و رنگ و اخلاق و ادیان مستقیم تر و راست ترند حتی نبوت ها و پیامبران بیشتر در این اقلیم ها بوده اند و در اقلیم های جنوبی و شمالی از بعثتی اطلاع نداریم، زیرا پیامبران و فرستادگان خدا مخصوص به کانل ترین افراد نوع بشر، از لحاظ آفرینش و خوی، بوده اند.

ابن خلدون با مرکزیت دادن به مفهوم اعتدال، طبقه بندی های پیشین را در مورد اقلیم ها، جهان های اجتماعی و فرهنگی نقد کرده و بر اساس دیدگاه اجتماعی اش، به طبقه بندی جدید از جوامع (اقلیم ها) دست یافته است. از نظر او اقلیم ها چهارم، سوم و پنجم به لحاظ وضعیت آب و هوایی و در نهایت به لحاظ فرهنگی، اجتماعی و دینی معتدل ترین هستند. در مجموع از دو نوع اقلیم سخن می گوید: اقلیم ها معتدل با مرکزیت اقلیم چهارم (اقلیم ها سوم، چهارم و پنجم) و اقلیم های غیر معتدل (اقلیم ها اول، دوم، ششم و هفتم). بدین لحاظ است که در نهایت او به نوع اقلیم (معتدل و غیر معتدل) رسیده است.

در مجموع می توان مدعی شد که ابن خلدون در نظریه اجتماعی اش با نقد دیدگاه های عوامانه، تقدیرگرایانه و نژاد پرستانه در مورد انسان و فرهنگ، به کانونیت «طبیعت نسان و جامعه» که امری «معتدل» است، می رسد. اعتدال در فضای مناسب و معتدل محقق می شود. بدین لحاظ معیاری برای سنخ شناسی اقلیم ها و در نهایت سنخ شناسی های دیگر او به دست می آید. هم مفهوم اعتدال و هم سنخ های اجتماعی او به ما کمک می کند تا به فهم جدیدی دست یابیم.

ابزار روش شناختی ابن خلدون به او کمک کرد تا چگونگی و میزان تحولات اجتماعی و فرهنگی را بیان کند. او در این زمینه با تکیه بر نگاه طبیعی اهمیت انسان و جامعه، از نسل های متعدد که برگرفته از انسان و جامعه طبیعی است، می کند. در ادامه به بررسی این نظام مفهومی می پردازیم.

 

بیشتر بخوانید:

مقایسه عصبیت ابن خلدون و سرمایه اجتماعی

دیدگاه نسلی ابن خلدون

مناسبات بین نسلی در حوزه علم

منبع: کتاب جامعه شناسی ایران: جامعه شناسی مناسبات بین نسلی- تقی آزاد ارمکی

تهیه کننده: محمدی

پایگاه خبری حقوق نیوز - مقالات اجتماعی

 

دیدگاه

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید



کد امنیتی کد جدید