امروز: پنج شنبه, ۰۹ فروردين ۱۴۰۳ برابر با ۱۷ رمضان ۱۴۴۵ قمری و ۲۸ مارس ۲۰۲۴ میلادی
کد خبر: 272270
۳۳۷۹
۲
۰
نسخه چاپی

شعر گله عاشق از شهریار

استاد شهریار، شعرهای عاشقانه بسیار زیبایی سروده است که تا به اکنون زبانزد خاص و عام است و برخی از ترانه سراها از تلفیق شعرهای ایشان استفاده می کنند. شهرت شعرهای استاد شهریار تا بدانجا بوده که است روز 27 شهریور را به نام او «روز شعر و ادب فارسی» نام گذاری کرده اند

شعر گله عاشق از شهریار

شهریار، یکی از به نام ترین و پرآوازه ترین شاعران معاصر ایرانی است که نام اصلی آن سید محمدحسین بهجت تبریزی می باشد.

استاد شهریار، شعرهای عاشقانه بسیار زیبایی سروده است که تا به اکنون زبانزد خاص و عام است و برخی از ترانه سراها از تلفیق شعرهای ایشان استفاده می کنند. شهرت شعرهای استاد شهریار تا بدانجا بوده که است روز 27 شهریور را به نام او «روز شعر و ادب فارسی» نام گذاری کرده اند.

شهریار شاعری غزل‌سراست بدون آنکه فقط غزل سروده باشد و بدون آنکه انواع دیگر اشعارش از ارزش کمتری برخوردار باشند. مهمترین ارزش غزل او در ایجاد ارتباط سخت عاطفی با خوانندگان شعر است. سادگی، شیوه مخصوص او در غزل‌سرایی است و شاعر ساده‌گرایی را گاه تا آنجا می‌رساند که بعضی بیت‌های یک غزل او همطراز با سایر بیت‌های بلند شعرش نیستند، اما همین خود خصیصه دیگری از شعر او را آشکار می‌سازد که برای عرضه اندیشه و احساس خود به زبان ساده از خطر کردن نمی‌هراسد و همین دل به دریا زدن و خطر کردن اوست که او را در سرودن غزل‌های ساده و دل‌انگیز سرآمد هم عصرانش می‌سازد و غزلش را امتیازی خاص می‌بخشد.

دیگر خصوصیت شعری او بیشتر از شخصیت و نبوغ فکری او مایه می‌گیرد، شناخت شعری اوست. شهریار بر خلاف دیگر شاعران هم‌عصرش از همان آغاز به ستایش نیما برخاست و مدافع روش شعری نیما شد و حتی خود او در قالب‌های شعری نیما چندین شعر سرود از بعضی از آنها مانند "ای وای مادرم" و "پیام به انیشتین" بسیار مشهور شد و از طرفی دیگر نیز بهترین شاعران نوگرای معاصر چون: سایه، مشیری، اخوان، سیمین بهبهانی، شفیعی و... علی‌رغم اخلاق خاص شهریار به او ارادت می‌ورزیدند و او را بهترین نوسرایان معاصر می‌دانستند و در هر فرصتی به دیدار او می‌شتافتند.

شعر گله عاشق از شهریار

آتشی زد شب هجرم به دل و جان که مپرس

آن چنان سوختم از آتش هجران که مپرس

گله ئی کردم و از یک گله بیگانه شدی

آشنایا گله دارم ز تو چندان که مپرس

مسند مصر ترا ای مه کنعان که مرا

ناله هائی است در این کلبه احزان که مپرس

سرونازا گرم اینگونه کشی پای از سر

منت آنگونه شوم دست به دامان که مپرس

گوهر عشق که دریا همه ساحل بنمود

آخرم داد چنان تخته به طوفان که مپرس

عقل خوش گفت چو در پوست نمیگنجیدم

که دلی بشکند آن پسته خندان که مپرس

بوسه بر لعل لبت باد حلال خط سبز

که پلی بسته به سر چشمه حیوان که مپرس

این که پرواز گرفته است همای شوقم

به هواداری سرویست خرامان که مپرس

دفتر عشق که سر خط همه شوق است وامید

آیتی خواندمش از یاس به پایان که مپرس

شهریارا دل از این سلسله مویان برگیر

که چنانچم من از این جمع پریشان که مپرس

  • منبع
  • سیمرغ
  • حقوق نیوز

دیدگاه

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید



کد امنیتی کد جدید