امروز: جمعه, ۱۰ فروردين ۱۴۰۳ برابر با ۱۸ رمضان ۱۴۴۵ قمری و ۲۹ مارس ۲۰۲۴ میلادی
کد خبر: 267678
۹۴۳۰
۵
۰
نسخه چاپی

سهراب سپهری و فرهنگ سیاسی در شعر او

در شعر سهراب سپهری انسان تنهاست و این تنهایی از سرشت خلقت به دست آمده است. خلقت انسان را تنها می آفریند تنها بودن یک انتخاب نیست بلکه یک جبر است، جبری که با ماهیت و اسرار خلقت پیوند دارد

سهراب سپهری و فرهنگ سیاسی در شعر او

فرهنگ سیاسی در شعر سهراب سپهری

سهراب سپهری عموما به واسطه اشعاری شناخته می شود که بر عناصر عرفانی و نازکی طبع استوار است. معمولا درونمایه های سیاسی در شعر سهراب سپهری مبحثی است که کمتر بدان پرداخته شده است و یا کمتر مورد توجه علاقمندان اشعار وی قرار گرفته است.

مطالعه و تأملی در آثار سهراب سپهری خواننده را به دنیایی می کشاند که فضای حاکم بر آن به طور کلی از عناصر زیر تشکیل یافته است:

1- تنهایی و گرایش به خلوت

2- بینش اشراقی و طریقت گرایی

3- احترام به سنن و قوانین خلقت

4- آرمان گرایی و تمایل به آرمان شهر

5- توجه به حوزه فردی در مقابل حوزه عمومی

6- اعتقاد به گستره تاریکی در جامعه بشری در عین وجود روزنه های نور اشراقی

7- پیوند ناامیدی اجتماعی/سیاسی با امید فلسفی/عرفانی

8- سیاست گریزی

9- گرایش به نوعی آنارشیسم

10- بدبینی به سیاست مداران

11- ستایش سادگی و قناعت

12- لذت گرایی معنویت خواهانه

13- گرایش به فرهنگ رضا در امور دنیوی

14- ترجیج دادن طبیعت بر جامعه

15- مخالفت با برخی جلوه های مدرنیسم

16- اشراق گرایی به جای راسیونالیسم

17- تمایل به ایجاد دنیایی جدید

18- تقویت بینش های زیباشناسانه در عین وجود نابسامانی و زشتی خای ظاهری

19- انتقاد از توده و اکثریت

20- انتظار و امید به نجات.

سهراب تنها شاعر «صدای پای آب» و «حجم سبز» نیست. او از آغاز دهه 1330 سرودهای خود را منتشر کرده است.

«هشت کتاب» و «کتاب آبی» مجموع این آثار است، اما شهرت سهراب بیشتر از سرودهای «صدای پای آب» و «حجم سبز» نیست. اکثریت جامعه او را با این سرودها می شناسند و نام او قرین این شعرهاست. با وجود این، تمام اشعار سپهری به منزله یک تابلو است که تنها یک فلسفه را می رساند.

در دنیای ترسیم شده او، عالم «هیچستان» است و «آدم اینجا تنهاست» انسان ها «میان دو لحظه پوچ» در آمد و رفتند. «جهان آلوده خواب» است و «تاریکی بی آغاز و انجام» آن را فراگرفته است.

همچون شاعران کلاسیک ایرانی، «اسرار خلقت» مهم تلقی می شوند و پرسش های اصلی را تشکیل می دهند. اما هسته دل‌نگرانی ها پرسش از «وجود» و «هستی» است؛ چرا که «هستی ترس انگیز است.»

سپهری گرچه با آثار برخی منفی انگاران و نهیلیست های غربی آشنایی داشته، اما خود در مسأله «هستی» به بدبینی نمی رسد و در این باره نقش فلسفه های اشراقی شرقی از اهمیت برخوردارند. سپهری را از این جهت می توان پلی میان شعر کلاسیک و شعر نو دانست.

در شعر سهراب انسان تنهاست و این تنهایی از سرشت خلقت به دست آمده است. خلقت انسان را تنها می آفریند تنها بودن یک انتخاب نیست بلکه یک جبر است، جبری که با ماهیت و اسرار خلقت پیوند دارد.

به سراغ من اگر می آیید

پشت هیچستانم

پشت هیچستان جایی است.

...

آدم اینجا تنهاست

و در این تنهایی، سایه نارونی تا ابدیت جاری است

به سراغ من اگر می آیید

نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بر دارد

چینی نازک تنهایی من

(شعر «واحه ای در لحظه» از دفتر «حجم سبز»)

گهواره ای نوسان می کند

پشت این دیوار، کتیبه ای می تراشند

می شنوی؟

میان دو لحظه پوچ، در آمد و رفتم

انگار دری به سردی خاک باز کردم

گورستانبه زندگی ام تابید

(شعر «شاسوسا» از دفتر «آوار آفتاب»)

سهراب سپهری و فرهنگ سیاسی در شعر او

در اشعار سهراب حس «خلوت» و «تنهایی» موج می زند. شعر او واگویه های انسانی است که در «اتاق» تنهایی خود نشسته و از «پنجره» آن به جهان می نگرد. اتاقی با حس نوستالژی که وی در آغاز جوانی در باغ های کاشان آن را تجربه کرده است. او از درون این پنجره با مخاطبان خود صحبت می کند.

پنجره سهراب به روی واژه هایی از جنس «خدا» و «طبیعت» گشوده است. درباره او حتی اگر از ادعای دین گرایی صرف نظر کنیم، اما نمی توان معنویت خواهی اش را نادیده گرفت.

در واقع معنویت خواهی سهراب یادآور نزاع سنتی «اهل طریقت» و «اهل شریعت» است. در آثار او نگاه مثبتی به فقه مداری دیده نمی شود و می توان نقد به فقه مداری در آثار وی مشاهده کرد. با وجود این، مسأله و دغدغه های سپهری از جنس جهان بینی دینی است.

 سپهری پیش از سفر به شرق یعنی هند و چین و آشنایی نزدیک با عرفان شرقی نیز به اندیشه های طریقت خواهانه تمایل داشت؛ «درویش مسلکی» او را نمی توان یکسره به عرفان های شرقی نسبت داد.

صوفی منشی از جمله ارزش ها و عناصر فرهنگی است که در طول سده های گذشته به وسیله هنر و ادبیات ایرانیان بازتولید شده است، به ویژه آن که سهراب از کودکی با این آثار کلاسیک مأنوس بوده است. معنویت خواهی سپهری بیشتر به اهل طریقت نزدیک است تا اهل شریعت.

کفش هایم کو،

چه کسی بود صدا زد سهراب؟

آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ.

...

باید امشب بروم

من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم

حرفی از جنس زمان نشنیدم.

هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود.

کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد.

هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت.

من به اندازه یک ابر دلم می گیرد.

وقتی از پنجره می بینم حوری – دختر بالغ همسایه-

پای کمیاب ترین نارون روی زمین

فقه می خواند.

...

باید امشب بروم.

باید امشب چمدانی را

که به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد، بردارم

و به سمتی بروم

که درختان حماسی پیداست.

رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند.

یک نفر باز صدا زد: سهراب!

کفش هایم کو؟

(شعر «ندای آغاز» از دفتر «حجم سبز»)

در عناصر طریقت گرایی موردنظر سپهری می توان به طبیعت دوستی، خلوت گزینی، میل به سادگی و قناعت و رابطه با خدا از طریق طبیعت اشاره کرد. او همان طور که «چینه های کوتاه» «ده بالا دست» را ستایش می کند، دیوارهای بلند «منیت» انسان های امروز را نکوهش می کند.

آب را گل نکنیم:

در فرودست انگار، کفتری می خورد آب.

یا که در بیشه دور، سیره ای پر می شوید.

یا در آبادی، کوزه ای پُر می گردد.

آب را گل نکنیم:

شاید این آب را روان می رود پای سپیداری، تا فرو شوید اندوه دلی.

دست درویشی شاید، نان خشکیده فرو برده در آب

...

مردم بالا دست، چه صفایی دارند.

چشمه هاشان جوشان، گاوهاشان شیرافشان باد.

من ندیدم دهشان،

بی گمان پای چپرهاشان جاپای خداست.

ماهتاب آن جا، می کند روشن پهنای کلام.

بی گمان در ده بالاست، چینه ها کوتاه است.

(شعر «آب» از دفتر «حجم سبز»)

اما یکی از عناصر مهم طریقت گرایی سپهری، زیبا دیدن جهان بود. دعوت سپهری برای زیبا دیدن جهان با جمله ای که دیگر امروز به ضرب المثل تبدیل شده است، یعنی«چشم ها را باید شست» مهمترین آموزه طریقت او محسوب می شود. او می کوشید زیبایی های ساده را که دیگر چندان به چشم نمی آید مانند لذت بردن از یک روز آفتابی، یک سیب یا نان داغ را یادآوری کند.

 هر کجا هستم، باشم.

آسمان مال من است.

پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است.

چه اهمیت دارد

گاه اگر می رویند

قارچ های غربت؟

من نمی دانم

که چرا می گویند: اسب حیوان نجیبی است، کبوتر زیباست.

و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست.

گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد.

چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید.

(از شعر«صدای پای آب» از دفتر «صدای پای آب»)

سهراب سپهری و فرهنگ سیاسی در شعر او

...

من چه سبزم امروز

و چه اندازه تنم هوشیار است.

نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه.

چه کسی پشت درختان است؟

هیچ، می چرخد گاوی در کرد.

ظهر تابستان است.

سایه ها می دانند که چه تابستانی است.

سایه ها بی لک،

گوشه ای روشن و پاک،

کودکان احساس جای بازی اینجاست.

زندگی خالی نیست:

مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست.

آری

نا شقایق هست، زندگی باید کرد.

(شعر «درگلستانه» از دفتر حجم سبز»)

برای سپهری احترام به قانون طبیعت بیشتر از کشف قانون طبیعت اهمیت داشت. نگاه اشراقی او به جهان که همراه با حسی زیباشناسانه بود چندان با قواعد خشک منطق و فلسفه سازگاری نداشت.

به عبارت دیگر، او دریافت های اشراقی را بر علم و فلسفه ترجیح می داد و به همین دلیل است که برای ارائه یک دستگاه فکری منسجم و مشخص اصراری نداشت. از منظر او نکته مهم، اتصال به جهان خلقت است و این که خود را جزیی از این کل لایتناهی بدانی؛ راهی که فلسفه و علم امروز از آن گریزانند.

یاد من باشد، هرچه پروانه که می افتد در آب، زود از آب درآرم.

یاد من باشد کاری نکنم، که به قانون زمین بر بخورد.

(شعر«غربت» ار دفتر «حجم سبز»)

...

روزی که

دانش لب آب زندگی می کرد،

انسان

در تنبلی لطیف یک مرتع

با فلسفه های لاجوردی خوش بود.

در سمت پرنده فکر می کرد.

با نبض درخت، نبض او می زد.

(شعر«از آب ها به بعد» از دفتر «ما هیچ، ما نگاه»)

باید کتاب را بست

باید بلند شد.

در امتداد وقت قدم زد،

گل را نگاه کرد

ابهام را شنید.

باید دوید تا ته بودن.

باید به بوی خاک فنا رفت.

باید به ملتقای درخت و خدا رسید.

باید نشست

نزدیک انبساط

جایی میان بیخودی و کشف.

(شعر «هم سطر، هم سپید» از دفتر «ما هیچ، ما نگاه»)

با چنین زمینه هایی، دنیای سهراب نه با سیاست و حکومت سازگاری داشت و نه با لوازم زندگی مدرن و دنیای مدرنیته. از دیدگاه چنین فرهنگی، «حکومت» پهلوی که آغازگر مدرن سازی در ایران و تخریب کننده زندگی سنتی است، بدون آنکه به دلیل دیگری نیاز باشد، فاقد مشروعیت سیاسی است. در شعر سهراب، «ده» بر خلاف «شهر» بیان گر دنیای مطلوب است. دنیای مطلوبی که با خدا و طبیعت و سادگی و صمیمیت پیوند یافته است.

دنیای مدرن «عصر معراج پولاد» و «سطح سیمانی قرن» است که به جنگ پاکی ها، خوشی ها و زیبایی های دنیای پیوسته با طبیعت آمده است. زیست شهری، فلسفه زندگی خود را دارد و زیست روستایی نیز فلسفه ای مختص به خود دارد. زمانی که خانه های برآمده از آهن و سیمان جای خانه های کاهگلی را می گیرد و به عبارت دیگر زندگی شهری بر روستایی غلبه پیدا می کند، باید از به خطر افتادن این جهان مطلوب هراسید. در واقع گناه این جرم بیش از همه بر گردن حکومتی است که چنین بر آتش شهرنشینی و ویرانی روستاها می دمد.

 در این کوچه هایی که تاریک هستند

من از حاصل ضرب تردید و کبریت می ترسم.

من از سطح سیمانی قرن می ترسم.

بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است.

مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد.

مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات.

(شعر «به باغ همسفران» از دفتر «حجم سبز»)

از چنین منظری کشیدن هر جاده به منزله کشیده شدن بازوی اقتدار حکومت برای دخالت در زندگی فردی و شکستن حوزه فردی تلقی می شود.

گسترش جاده و وسایل نقلیه، دست حکومت ها را برای نفوذ در زندگی شخصی افراد بازتر می کند و حیات خلوت آنان را به خطر می اندازد. واگذاشتن حکومت و سیاست نیز با تو کاری نداشته باشند. اما پهلوی آغازگر شالوده شکنی در نظم سنتی ایرانیان بود و به ویرانی دنیای نوستالژی گذشته که در زندگی روستایی تبلور داشت، همت گمارد.

همان طور که «رنه گنون»، موسس فلسفه سنت گرایی، گذر از عصر چوب و سنگ و رسیدن به عصر فلز را آغازگر مصیبت های دنیای جدید می داند، سپهری نیز به «عصر معراج پولاد» که عامل خونریزی ها و جنگ های گسترده است، انتقاد می کند.

حکایت کن از بمب هایی که من خواب بودم و افتاد.

حکایت کن از گونه هایی که من خواب بودم و تر شد.

بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند.

در آن گیروداری که چرخ زره پوش از روی رویای کودک گذر داشت ق

قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست.

(شعر«به باغ همسفران» از دفتر «حجم سبز»)

چنین دریافتی از جامعه و سیاست را در تاریخ اندیشه سیاسی می توان در افرادی مانند گاندی و تولستوی سراغ گرفت. مطابق این باور شبخ آنارشیستی که به تقلیل سیاست و قوه قهریه نظر دارد، زندگی شهری انسان ها را از طبیعت و زندگی واقعی دور می سازد و مضیبت هایی مانند جنگ جهانی، به شیوه نوین زندگی بشر باز می گردد.

سادگی زندگی در طبیعت، هم از فشارهای قوه قهریه و جبرهای اجتماعی به دور است و هم آرامش و زندگی لذت بخش تری را به ارمغان می آورد. به عبارت دیگر، در شعر سپهری به طور انتخاب شده و به گونه ای که با فلسفه زندگی وی انطباق دارد، جایی برای سیاست وجود ندارد. سیاست گریزی منعکس در شعر سپهری بیش و پیش از آن که نتیجه استبداد زمان پهلوی باشد، نتیجه فلسفه ای بود که سپهری در زندگی به آن اعتقاد داشت. همان طور که در تاریخ ایران نیز برخی جریان های طریقت گرا میانه ای با سیاست نداشتند و نگاه مثبتی به حکومت نمی انداختند.

در این بینش هر قدرت و قانون و اجبار و حاکمیتی همواره با دیده تردید نگریسته می شود و همواره باید به سویی رفت که از اراده آزاد و آزادی اراده کاسته نشود. به تعبیر دیگر، سهراب فراتر از آن که در پی آزادی اجتماعی و سیاسی باشد، در پی آزادی فلسفی بود. از همین روست که در شعر او انتقاد به سیاست و فقه مداری در کنار هم آورده شده است.

من قطاری را دیدم، روشنایی می برد.

من قطاری دیدم، فقه می برد و چه سنگین می رفت.

من قطاری دیدم، که سیاست می برد و چه خالی می رفت.

...

چرخ یک گاری در حسرت واماندن اسب،

اسب در حسرت خوابیدن گاری چی،

مرد گاری چی در حسرت مرگ.

...

قتل مهتاب به فرمان نئون.

قتل یک بید به دست دولت.

قتل یک شاعر افسرده به دست گل یخ.

(شعر «صدای پای آب» از دفتر «صدای پای آب»)

  • منبع
  • حقوق نیوز

دیدگاه

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید



کد امنیتی کد جدید