امروز: پنج شنبه, ۰۹ فروردين ۱۴۰۳ برابر با ۱۷ رمضان ۱۴۴۵ قمری و ۲۸ مارس ۲۰۲۴ میلادی
کد خبر: 269003
۴۳۸۰
۱
۰
نسخه چاپی
سعدی

مدارا و تـساهل از دیـدگاه سعدی

از دیدگاه سعدی، ارزش و فضیلت انسان، با معیار خدمت او به دیگران و فایده‌ای که‌ از‌ قبل او برای دیگران حاصل مـی‌شود، سـنجیدنی اسـت. بنابراین، کسی که در اندیشۀ رفع نیازها و آسـایش دیـگران نـیست، کـمترین ارزشـی نـدارد

مدارا و تـساهل از دیـدگاه سعدی

مدارا و تساهل، از دیرباز، از ثمرات و دستاوردهای تمدّن مغرب زمین به شمار می‌آمده است، ولی دور از انصاف خواهد‌ بود اگر سهم و نقش سایر تمدّنها و فرهنگها- به ویژه تأثیر انکارناپذیر فـرهنگ پربار ایران زمین- در اشاعۀ مدارا و تحمل افکار مخالف و همزیستی مسالمت‌آمیز با اقوام و ادیان مختلف، نادیده یا دست‌کم گرفته‌ شود‌.

در بین اندیشمندان و سخنوران تراز‌ اول ایران زمین،کمتر کسی را می‌توان یافت که به اندازۀ شیخ اجل سعدی، برای مدارا و سعۀ صدر اهـمیت و ارج قـائل شده باشد. بدیهی است آنچه در آثار این شاعر گرانقدر‌ در‌ زمینۀ مدارا و سعۀ صدر مشاهده می‌شود، دقیقا با «مدارا» به مفهوم امروزی کلمه مـطابقت نـدارد، ولی حاوی بسیاری از عناصر و خصایص آن اسـت.

از‌ آنجا کـه مـفهوم مدارا بسیار گسترده و دارای جنبه‌های متعدد و شاخص های متنوعی است، جای آن دارد که دیدگاه سعدی‌ نسبت‌ به‌ هر یک از آنها، جداگانه و تـحت عـنوانی خـاص، بررسی و تحلیل شود‌. امّا‌، برای آنکه این بررسی نظم و تـرتیب منطقی‌تری پیدا کند، بهتر است نخست به طبقه‌بندی شاخص های مدارا‌ پرداخته‌ شود‌.

شاخص‌های مدارا و تساهل

این شاخص ها را می‌توان تـحت دو عـنوان یـا دو گروه‌ دسته‌بندی‌ کرد‌:

1-شاخصهای مربوط به انگیزه‌های و زمینه‌های مدارا.

2-شاخص های مـربوط بـه جلوه‌ها (مظاهر) و آثار (نتایج) مدارا‌.

انگیزه‌ها‌ و زمینه‌های مساعد مدارا

خودشناسی و خودآگاهی

(من عـرف نـفسه فقد عرف ربه) خودشناسی والاترین و ارجمندترین‌ فضیلت‌ آدمی و در عین حال، مقدمه و زمینۀ بـروز بـسیاری از فـضایل دیگر انسانی‌ نظیر‌ تواضع‌، گذشت، انصاف و به ویژه مدارا است.

خودشناسی، طبعا مستلزم آن اسـت کـه آدمی خویشتن خویش‌ را‌- با‌ همۀ توانایی‌ها و ناتوانایی‌ها و محاسن و معایبش- به درستی شناسایی و ارزیـابی کـند و بـه نقاط‌ قوت‌ و ضعف خویش در زمینه‌های گوناگون وقوف یابد که این خود از جملۀ دشوارترین کارها و صـعب الوصـول‌ترین‌ هدفها‌ است؛ زیرا آدمی به مقتضای غریزۀ خودخواهی و خودپسندی وافری که در فـطرت‌ او‌ سـرشته شـده است،ذاتا متمایل به آن‌ است‌ که‌ خوبیها و توانمندیهای خود را بزرگ و بزرگتر کند‌ و، در‌ مقابل، عـیب ها و کـمبودهای خـویش را کاملا بپوشاند یا لا اقل کوچک و کوچکتر بنمایاند‌.

در‌ این میان، آنچه بر دشـواری‌ کـار‌ به مراتب‌ می‌افزاید‌،آن‌ است که این جریان غالبا در‌ وجدان‌ مغفول (ناآگاه) انسان و به کمک بـرخی از مـکانیسم‌های دفاعی -بویژه «خودفریبی»- صورت‌ می‌گیرد‌. به این ترتیب که آدمی، با‌ تـوسل بـه مکانیسم یاد‌ شده‌، ناآگاهانه می‌کوشد بر مـعایب خـود‌ سـرپوش‌ گذارد و در مقابل، نقاط قوت خود را برجسته کـند. بـدین‌گونه است که می‌بینیم‌ افراد‌، تقریبا در تمام طول حیات‌، به‌ فریب‌ دادن خویشتن مشغول‌اند‌ و هـمان‌طور‌ کـه بسیاری از صاحبنظران‌ و روشن‌اندیشان‌ متقدم و مـتأخر- از مـولوی گرفته تـا فـروید- بـا واقع‌بینی دریافته و یادآور شده‌اند، آدمیان بـه‌ مـراتب‌ بیش از آنکه دیگران را فریب‌ دهند‌، خود را‌ می‌فریبند‌.

در‌ واقع، مشکل و مانع اصلی‌ در ایـن جـاست که انسان هنگام قضاوت دربارۀ خـود و متعلقاتش- اعم از فرزندان، انـدیشه‌ها، بـاورها‌، و غیره‌- غالبا در معرض نوعی پیـش‌داوری جـانبدارانه‌ و «تصور‌ کمال‌» قرار‌ می‌گیرد‌ که سعدی از‌ آن‌ به «پردۀ پندار» تعبیر کرده است:

نـبیند مـدعی جز خویشتن را

که دارد پردۀ پندار در‌ پیـش‌

گـرت‌ چـشم خدا بینی بـبخشند

نـبینی هیچ کس‌ عاجزتر‌ از‌ خـویش‌

در‌ بـاب هشتم گلستان، سعدی، ضمن داستان منازعۀ مسلمان با یهود، این پیش‌داوری و حب‌نفس آدمی را بـا شـیوایی و رسایی بیشتری توصیف کرده است. بـه کـلام سحرآسای او تـوجه‌ کـنید:

یکی جهود و مسلمان مناظرت کـردند

چنان‌که خنده گرفت از حدیث ایشان

بطیره گفت مسلمان گر این قبالۀ من

درست نیست خـدایا جـهود میرانم

جهود گفت:به تورات مـی‌خورم سـوگند‌

وگـر‌ خـلاف کـنم همچو تو مـسلمانم

گـر از بسیط زمین عقل منعدم گردد

به خود گمان نبرد هیچ کس که نادانم

به رغم اشـعار یـاد شـده، سعدی خودشناسی را‌ هدفی‌ دست‌نایافتنی نمی‌داند، بلکه بـر آن اسـت کـه آدمـی بـاید، تـا آنجا که می‌تواند، در طریق شناخت عیوب و نقاط ضعف خویش بکوشد؛ باشد که‌، بر‌ اثر وقوف بر آنها، از‌ توجه‌ به معایب و نقایص دیگران و مطرح ساختن و بزرگ کردن آنـها بازماند، و در عوض، در مسیر تکامل خویشتن و رفع کمبودهایش گام بردارد.

با توجه به نقش‌ بسیار‌ مؤثری که خودشناسی در‌ ایجاد‌ روحیۀ مدارا دارد، بی‌مناسبت نیست که عوامل موجبه یا تسهیل کنندۀ خودشناسی و نـیز مـوانع آن را جداگانه بررسی کنیم:

انتقادپذیری، عامل عمدۀ خودشناسی و اصلاح نفس

گر هر دو دیده هیچ‌ نبیند‌ باتفاق

بهتر زدیده‌ای که نبیند خطای خویش

آمادگی آدمی برای پذیرش انتقادها و ایرادهای دیگران و شـکل مـتعالی‌تر آن، یعنی مهیا بودن وی برای «انتقاد از خود»، از جملۀ عوامل‌ مؤثری‌ است که‌ موجب توسعه و تعمیق خودشناسی در انسان و به تبع آن، سبب فراهم آوردن زمینه برای اصـلاح و تـکامل وی‌ می‌شود. زیرا، مادام کـه آدمـی به عیوب و نقایص خود واقف نگردد‌، امکان‌ رفع‌ آنها متصور نخواهد بود.

در اینجا، نخست به ذکر شواهدی چند در خصوص انتقاد از خود ‌‌می‌پردازیم‌. در این مـثالها، اسـوه‌هایی کم‌نظیر و حتّا غیرعادی از حـق‌گویی و انـصاف‌گرایی برخی آدمیان در‌ مقام‌ اذعان‌ به تقصیرها و خطاهای خود ارائه شده است:

یکی را زشت خویی داد دشنام

تحمل کرد‌ و گفت ای نیک فرجام

بتر زانم که خواهی گفتن آنی

که دانم عیب‌ من چـون مـن ندانی

و نیز:

«بزرگی را در محفلی همی ستودند و در اوصاف جمیلش مبالغه می‌نمودند، سر از جیب تفکر برآورد و گفت: من آنم که من دانم.

شخصم به چشم عالمیان خوب منظر است

وز‌ خبث باطنم سـر خـجلت فتاده پیـش

طاووس را به نقش و نگاری که هست خلق

تحسین کنند و او خجل از پای زشت خویش

امّا مرا که حسن‌ظن مـردمان در حق من‌ به‌ کمال است و من در عین نقصان،روا بود اندیشه بـردن و تـیمار خـوردن در بوستان نیز، ضمن یکی از حکایات‌،مثال‌ عبرت‌انگیزی دربـارۀ «‌ ‌انـتقاد از خود» ارائه شده است: به موجب این حکایت، مردی گستاخ،در ملاء عام، نسبت بـه صـاحبدلی هـتاکی آغاز می‌کند و با رکیک‌ترین و خشن‌ترین الفاظ و تعابیر، به‌ غیبت‌ از وی می‌پردازد. صاحبدل نیک خوی، وقتی از ایـن بدگویی‌های وقیحانه آگاه می‌شود، نه تنها برآشفته نمی‌گردد، بلکه با نهایت بردباری و خـوشرویی حق را به جانب فـرد هـتاک می‌دهد‌ و بدیها‌ و گناهان‌ خود را صد برابر آنچه‌ به‌ او‌ نسبت داده شده است، قلمداد می‌کند:

بخندید صاحبدل نیک خوی

که سهل است از این صعب‌تر گو بگوی

هنوز آنچه گفت‌ از‌ بدم‌ اندکی است

از آنـها که من دانم این‌ صد‌ یکی است

اکنون ببینیم نظر سعدی در باب تحمل انتقادهایی که از ناحیۀ دیگران متوجه انسان می‌شود چیست‌. به‌طور‌ کلی‌، سعدی انتقاد صحیح و بجا را از نشانه‌ها و مظاهر دوستی واقـعی‌ و، در مـقابل، مخفی داشتن و تذکر ندادن عیوب و نقاط ضعف دیگران را از علائم عدم صمیمیت و صداقت تلقی می‌کند‌. در‌ تأیید‌ این مدع، شواهد متعددی در آثار سعدی وجود دارد که به‌ چند‌ مورد مشخص آنها اشاره مـی‌شود:

در گـلستان، سعدی ضمن داستان خطیب کریه الصوت [بد صدا]، مصاحبت فردی‌ را‌ که‌ به خاطر خوشایند دوستش خلق و خوی ناشایست وی را نیکو بنمایاند، رنج‌آور‌ می‌داند‌ و برعکس‌، وجود دشمن بی‌باکی را که عیوب آدمی را بـی‌محابا بـه وی گوشزد کند، مغتنم‌ می‌شمارد‌:

از‌ صحبت دوستی برنجم

کاخلاق بدم حسن نماید

عیبم هنر و کمال بیند

خارم گل و یاسمن‌ نماید‌

کو دشمن شوخ چشم ناباک

تا عیب مرا به مـن نـماید

در‌ بـوستان‌ و سایر‌ بخش های کلیات نیز، سـعدی بـر ایـن اعتقاد خود، که وسیلۀ مؤثری برای اصلاح کاستی‌های‌ و نادرستی‌هاست‌، پای می‌فشارد:

پسند آمد از عیب‌جوی خودم

که معلوم من کرد خوب و بدم‌

گـرآنی‌ کـه‌ دشـمنت گوید مرنج

وگر نیستی گو برو بادسنج

تـملق و خـطر خودفریبی و خود بزرگ‌بینی

مشو‌ غره‌ بر حسن گفتار خویش

به تحسین نادان و پندار خویش

تـملق و خـطر خودفریبی و خود بزرگ‌بینی

پیش از‌ این‌ گفتیم‌ که آدمـی، بـه مـقتضای غریزۀ حبّ نفس خویش، پیوسته در معرض آن است که عیوب‌ و نـقایص‌ خود‌ را نادیده گیرد یا آنها را کوچک کند و در مقابل، محاسن و مزایای‌ خویش‌ را بزرگ و برجسته سازد. سپس یادآور شدیم کـه مـشکل اصـلی در این جاست که این جریان‌ غالبا‌ ناخودآگاه و از طریق نوعی مکانیسم دفـاعی کـه اصطلاحا «خودفریبی» یا «توجیه‌» (دلیل‌تراشی‌) نامیده می‌شود؛ صورت می‌گیرد. خطر بزرگ تملق‌، در‌ واقع‌، در همین نکته نـهفته اسـت؛ یـعنی تملق‌ و مجامله‌، با دامن زدن به حبّ نفس آدمی، زمینه‌های خودفریبی و خود بـزرگ‌بینی را کـه‌ بـه‌طور‌ فطری در همۀ انسانها، کم‌ و بیش‌، وجود دارد‌ گسترش‌ می‌دهد‌ و سبب می‌شود که آدمی نتواند از‌ قـضاوتهای‌ واقـع‌بینانۀ سـایرین و تذکرهای دلسوزانۀ آنها در جهت رفع نقاط ضعف و تقویت نقاط‌ قوت‌ خویش بهره‌مند گردد. بـدین تـرتیب، تملق‌ عملا ارتباط آدمیان را‌ با‌ واقعیتها قطع می‌کند و منشأ ایجاد‌ غرور‌ و خودپرستی (کـیش شـخصیت) در آنـها می‌شود.

اکنون ببینیم سعدی در این‌باره چه می‌گوید؟

 سعدی‌، در‌ باب هشتم گلستان، آدمی را‌ از‌ خطر‌ گرفتار شـدن در‌ دام چاپلوسانی که، از باب‌ طمع‌ و نفع‌طلبی، زبان به مدح دیگران می‌گشایند، بر حذر مـی‌دارد و احـمقی را کـه فریفتۀ چرب‌زبانی‌ متملقان‌ گردد، به لاشۀ گوسفند ذبح شده‌ای‌ تشبیه‌ می‌کند که‌، بر‌ اثر‌ دمـیدن بـاد در آن‌، فربه به نظر می‌رسد، غافل از آنکه، این فربه‌سازی به منظور آن اسـت کـه پوسـت‌ حیوان‌ آسانتر کنده شود:

«فریب [دشمن] مخور و غرور مداح‌ مخر‌ ‌که‌ این‌ دام زرق [نهاده] است و آن‌ دامن‌ طمع گـشاده. احـمق را سـتایش خوش آید، چون لاشه که در کعبش دمی فربه نماید‌...»

در‌ بوستان‌ هم، سـعدی در مـذمت تملق و بیان عواقب‌ و توالی‌ فاسد‌ آن‌، سخنانی‌ بس‌ نغز و عبرت‌انگیز دارد که نمونۀ بارز آنها در ماجرای «حـکایت دانـشمند» آمده است:

به موجب این حکایت، روزی فقیهی فاضل ولی تنگدست، به محضر قـاضی‌ای وارد‌ مـی‌شود که در آن، جمعی از فقها گرد آمده‌اند. چون لبـاس و ظـاهر بـرازنده‌ای ندارد، مورد کم‌توجهی و بی‌حرمتی قرار می‌گیرد و تـوسط مـعرف مجلس به موضعی فرودست رانده می‌شود. دیری نمی‌گذرد‌ که‌ بین حاضران باب مـباحثه گـشوده می‌گردد و پس از چندی کار به مـجادله و مـناقشه می‌کشد. رفـته‌رفته، صـداها خـشن و چهره‌ها برافروخته می‌شود و «رگ‌های گردن بـه حـجت» متورم می‌گردد و مجادله‌کنندگان بی‌محابا به‌ یکدیگر‌ تهاجم می‌برند. سعدی، این صحنۀ مـجادلۀ مـتعصبان خشک مغز و فاقد انصاف و مدارا را بـه نیکوترین وجه توصیف کـرده اسـت:

فقیهان طریق جدل ساختند‌

لم و لا اسـلّم در انداختند‌

گشادند‌ بر هم در فتنه باز

به لا و نعم کرده گردن دراز

با مشاهدۀ ایـن احـوال، فقیه تنگدست به شدت بـرآشفته مـی‌شود و از پایـین‌ترین‌ مکان‌ مجلس، غـرّش‌کنان مـجادله‌کنندگان را‌ مورد‌ عتاب قرار مـی‌دهد:

بـگفت ای صنادید شرع رسول

به ابلاغ تنزیل و فقه و اصول

دلایل قوی باید و معنوی

نه رگ های گـردن به حجت قوی

و چون از او می‌خواهند کـه اگـر‌ نظر‌ بـهتری سـراغ دارد اظـهار کند، لب به سخن مـی‌گشاید و با کلامی آکنده از فصاحت بر تمام دعاوی آنان خط بطلان می‌کشد، تا آنجا که هـمگی مـقهور و مبهوت خردمندی و دانش او‌ می‌شوند‌:

به کـلک‌ فـصاحت بـیانی کـه داشـت

به دل‌ها چـو نـقش نگین برنگاشت

در این میان، با درماندگی، از اینکه‌ قدر و منزلت فقیه را نشناخته است، ابراز شرمساری می‌کند:

کـه هـیهات‌ قـدر‌ تو‌ نشناختیم

به شکر قدومت نپرداختیم

در ایـن اثـنا، مـعرف از بـاب دلجـویی بـه او نزدیک می‌شود و در ‌‌صدد‌ برمی‌آید که دستار قاضی را بر سر او نهد. ولی فقیه خردمند به‌ این‌ کار‌ تن در نمی‌دهد، زیرا بیم آن دارد که بدین طریق، به ورطۀ غرور و غفلت کـشانده‌ شود:

به دست و زبان منع کردش که دور

منه بر سرم پای بند‌ غرور

که فردا شود‌ بر‌ کهن میزران

به دستار پنجه کزم سرگران

چو مولام خوانند و صدر کبیر

نمایند مـردم بـه چشمم حقیر

در اینجا، سعدی متذکر نکته‌ای بس ظریف و مهم شده است که‌ مصداقهای بارز آنرا در عالم سیاست بارها و بارها دیده و شنیده‌ایم:تعریف و تمجید بی‌مورد از ارباب قدرت متضمن این خـطر عـظیم است که رفته‌رفته امر بر خود آنها هم مشتبه شود، تا‌ آنجا‌ که خود را عقل کل و خطاناپذیر تلقی کنند و به نصایح مصلحت‌خواهانۀ خـیرخواهان بـه دیدۀ بی‌اعتنایی و حتّا دشمنی بـنگرند. از ایـن‌رو، شگفت نیست که سعدی در دیباچۀ بوستان چنین‌ بگوید‌:

چه حاجت که نه کرسی آسمان

نهی زیر پای قزل ارسلان

فروتنی و خاکساری

ز خاک آفریدت خداوند پاک

پس از بنده افـتادگی کـن چو خاک

بی‌گمان، لازمـه و شـرط اولیۀ‌ هرگونه‌ مدارا و تساهل برخورداری از روحیۀ تواضع و عاری بودن از تکبر است. مادام که آدمی نتواند از حصار تنگ خودپسندی و خودمحوری خارج شود و خویشتن را از دام عجب و کبر برهاند‌، بالطبع‌، تحمل‌ اندیشه و رفتار دیـگران بـرای وی‌ میسر‌ نخواهد‌ بود.

در این زمینه نیز، شیخ اجل سعدی، در گلستان و بوستان و همچنین در سایر بخشهای کلیات، سخنانی بس دلپذیر و در عین‌ حال‌ عبرت‌انگیز‌ دارد که نقل نمونه‌هایی از آنها بی‌مورد نیست‌. سعدی‌،در یـکی از حـکایات باب دوم گـلستان، ضمن شرح ماجرای مناظرۀ پرده با رایت (پرچم)، از زبان پرده،غرور‌ حریف‌ را‌ آماج تیر ملامت می‌سازد و راز عزت خود را در افـتادگی‌ خویش می‌داند:

گفت:من سر بر آستان دارم

نه چو تو سـر بـر آسـمان دارم

هر که بیهوده‌ گردن‌ افرازد‌

خویشتن را به گردن اندازد

در بوستان هم، اشاره‌های مکرری‌ دربارۀ‌ فضیلت تواضع و مـذمت ‌ ‌تـکبر مشاهده می‌شود و حتّا یکی از ابواب دهگانۀ آن (باب چهارم) منحصرا به‌ «تواضع‌» اختصاص‌ یـافته اسـت.

در یـکی از حکایتهای این باب، از مواجهۀ جنید، عارف‌ مشهور‌، با‌ سگی شکاری یاد می‌شود که روزگاری عـزیز و قوی پنجه بود، ولی اکنون، از فرط‌ پیری‌ و ناتوانی‌، به خاک ذلت افتاده و لگد خور گـوسفندان شده است. چند بـا مـشاهدۀ احوال زار‌ سگ‌، نمی از غذای خود را به او می‌دهد:

چو مسکین و بی‌طاقتش دید و ریش‌

بدو‌ داد‌ یک نیمه از زاد خویش

شنیدم که می‌گفت و خوش می‌گریست

که داند که بهتر‌ ز ما‌ هر دو کیست

در پایان حکایت، سعدی بـه این نتیجه می‌رسد که مردان‌ راه‌،از‌ آن جهت بر ملایک برتری یافتند که دچار عجب و تکبر نگشتند و برای خود منزلتی بالاتر‌ از‌ سگ قایل نشدند.

ره این است سعدی که مردان راه

به عزت‌ نـکردند‌ در‌ خـود نگاه

از آن بر ملایک شرف داشتند

که خود را به از سگ نپنداشتند‌

اجتناب‌ از کمال‌طلبی و مطلق‌گرایی

آدمی آمیزه‌ای از نیکی‌ها و بدی‌هاست.

وجود تو شهریست پر‌ نیک‌ و بد

تو سلطان و دستور دانا خرد

سعدی صاحب‌نظری اسـت واقـعگرا و به دور از گرایشهای کمال‌جویی‌ ‌(نزهت‌طلبی) و مطلق‌گرایی. از دیدگاه او، انسانها نه یک سره نورند و نه‌ یک‌ باره ظلمت؛ نه سر تا پا فرشته‌اند‌ و نه‌ یکپارچه‌ دیو؛ بلکه با نسبت‌هایی متفاوت، از این‌ دو‌ ترکیب یـافته‌اند. نـاگفته پیداست که این طرز تفکر می‌تواند زمینۀ بسیار مساعدی برای‌ مدارا‌ و تساهل فراهم آورد.

پس از‌ این‌ توضیح مقدماتی‌، اینک‌ به‌ نقل شواهد مربوط می‌پردازیم و این بار‌ بررسی‌ را از بوستان آغاز می‌کنیم:

در آخـرین حـکایت بـاب هفتم بوستان ‌سعدی‌ از جوانی هـنرمند و فـرزانه سـخن می‌گوید‌ که واجد بسیاری از‌ محاسن‌ و فضایل، از جمله خوبرویی، نیکنامی‌، حق‌جویی‌ و سخنوری است، ولی در مقابل، دچار عیبی کوچک -لکنت زبان- است که بـر‌ اثـر‌ آن، نـمی‌تواند حروف ابجد را‌ به‌ طرز‌ صحیح تلفظ کند‌:

قـوی‌ در بـلاغت و در نحو‌ چست‌

ولی حرف ابجد نگفتی درست

روزی سعدی، هنگام گفت‌وگو با مردی صاحبدل، اظهار می‌دارد‌ که‌ این جوان فاقد دنـدان پیـشین اسـت‌. صاحبدل‌ فرزانه از‌ شنیدن‌ این‌ سخن، به شدت خشمگین‌ می‌شود و گـوینده را مورد عتاب قرار می‌دهد که چرا آن همه هنرها و فضیلت‌های جوان را‌ نادیده‌ گرفته و فقط نظر به عیب او‌ کرده‌ اسـت‌:

بـرآمد‌ ز سـودای‌ من سرخ روی‌

کز این جنس بیهوده دگر مگوی

تو در وی هـمان عـیب دیدی که هست

ز چندان‌ هنر‌ چشم‌ عقلت ببست

در دنبالۀ داستان، سعدی از‌ زبان‌ این‌ صاحبدل‌ نیک‌ نـفس‌، پیـام خـود را چنین بیان می‌دارد:

یکی را که عقل است و فرهنگ و رای

گرش پای عصمت بخیزد ز جـای

بـه یـک خرده مپسند بر وی جفا

بزرگان‌ چه گفتند؟ خذ ما صفا

سرانجام، در اواخر حکایت، توصیه می‌کند کـه بـه ازای هـر هنر یا فضیلتی که در کسی بینند، ده عیب یا نقص او را نادیده گیرند:

نکوکاری‌ از‌ مردم نـیکرای

یـکی را به ده می‌نویسد خدای

تو نیز ای عجب هر که را یک هنر

ببینی ز ده عیبش انـدر گـذر

نـوع دوستی

دانی چه بود کمال‌ انسان‌

با دشمن و دوست لطف و احسان

روحیۀ مدارا و تـساهل سـعدی، تا حد زیادی، از نوع دوستی کم‌نظیر و شگفت‌انگیز او، که از هرگونه وابستگی‌ قومی‌، ملی، مـذهبی، نـژادی و...فـارغ است‌ نشأت‌ گرفته و متقابلا در آن جلوه‌گر شده است.

سعدی به تمام انسانها، صرفنظر از متعلقات آنها، صـادقانه عـشق می‌ورزد و همۀ آنها را به منزلۀ اجزای‌ یک‌ مجموعه یا اعضای یک‌ پیـکر‌-خـانوادۀ بـشری- تلقی می‌کند. به این ابیات جاودانه و بسیار معروف او، که به راستی فاخرترین و غرورانگیزترین جلوۀ فـرهنگ و ادب سـرفراز ایـران زمین است، توجه کنید:

بنی آدم اعضای یکدیگرند

که‌ در‌ آفرینش ز یک گوهرند

چـو عـضوی به درد آورد روزگار

دگر عضوها را نماند قرار

تو کز محنت دیگران بی‌غمی

نشاید که نامت نهند آدمـی

کـه این بیت معروف ناصر خسرو‌ را‌ به یاد‌ می‌آورد:

خلق جهان یکسره نـهال خـدایند

هیچ نه بر کن تو زین نـهال و نـه بـشکن

با این‌ تفاوت که سعدی عدم تـجاوز بـه حریم جان و مال و حیثیت دیگران‌ را‌ کافی‌ نمی‌داند، بلکه «غیر دوستی» و «غمخواری» برای هـمنوع را نـیز شرط لازم برای استحقاق استفاده از عـنوان «آدمـیت‌»‌‌ می‌شمارد‌.

کـوته نـظران را نـبود جز غم خویش

صاحب‌نظران را غم بـیگانه و خـویش

 عدم‌ تبعیض‌ بین خود و دیگران

سعدی، ضمن آثار خود، به کرات، بـر دو اصـل مسلم علم اخلاق‌ که شالودۀ تـمام قوانین و ارزشهای اخلاقی اسـت، تـأکید ورزیده است:

اصل اول: با‌ دیـگران آنـ‌گونه رفتار کن‌ که‌ می‌خواهی با تو رفتار کنند.

در تأیید این دستور اخلاقی، شـواهد فـراوانی در کلیات سعدی وجود دارد، از آن جمله:

راسـتی کـردند و فـرمودند مردان خدای

ای فـقیه اول نـصیحت‌گوی نفس خویش‌ را

آنچه نـفس خـویش را خواهی حرامت سعدیا

گر نخواهی همچنان بیگانه را و خویش را

اصل دوم: آنچه را نمی‌خواهی بر تو روا دارنـد، بـر دیگران روا مدار. به دیگر‌ سخن‌، آنـچه بـه خود نـمی‌پسندی، بـه دیـگران هم مپسند.

هر بـد که به خود نمی‌پسندی

با کس مکنای برادر من

گر مادر خویش دوست داری

دشنام مـده بـه مادر من‌

خدمت به خلق

کـسی زیـن مـیان‌گوی دولت ربـود

کـه در بند آسایش خـلق بـود

از دیدگاه سعدی، ارزش و فضیلت انسان، با معیار خدمت او به دیگران و فایده‌ای که‌ از‌ قبل او برای دیگران حاصل مـی‌شود، سـنجیدنی اسـت. بنابراین، کسی که در اندیشۀ رفع نیازها و آسـایش دیـگران نـیست، کـمترین ارزشـی نـدارد:

اگر نفع کس در نهاد تو نیست

چنین‌ جوهر‌ و سنگ‌ خارا یکی است

غلط گفتم‌ ای‌ یار‌ شایسته خوی

که نفع است در آهن و سنگ و روی

چنین آدمی مرده بـه ننگ را

که بر وی فضیلت بود‌ سنگ‌ را‌

در جایی دیگر، سعدی قبولی طاعات و مأجور‌ بودن‌ آنها نزد خداوند را موکول و مشروط به بدرفتاری نکردن با بندگان خدا می‌داند:

نخورد از عبادت بر آن بی‌خرد‌

کـه‌ بـا‌ حق نکو بود و با خلق بد

انسان دوستی و نیک‌خواهی‌ شایان تحسین سعدی به درجه‌ای است که در یکی از مثنویات خود، نه تنها دوستان که دشمنان را‌ نیز‌ مستحق‌ لطف و احسان و شـایستۀ مـدارا می‌بیند:

دانی چه بود کمال انسان

با‌ دشمن‌ لطف و احسان

غمخواری دوستان خدا را

دلداری دشمنان مدارا

و در یکی دو مورد،حتی مقصران‌ و مجرمان‌ را‌ نیز از شمول شـفقت و عـنایت خود محروم نمی‌دارد.

تجلی انـسان دوسـتی‌ سعدی‌ در‌ بوستان

چهرۀ انسانی سعدی، بیش از هرجا، در حکایت‌های اخلاقی و عبرت‌انگیز بوستان جلوه یافته‌ است‌. در‌ اینجا، نقل نمونه‌هایی از این داستانها بی‌مناسبت به نظر نمی‌رسد:

نـخستین حـکایت، مربوط به‌ قحط‌ سـالی دمـشق است. سعدی با یکی از دوستان دیرین دمشقی خود مواجه‌ می‌شود‌ و از‌ اینکه او را، با همۀ مکنت و عزت، به شدت لاغز و زردچهره می‌یابد، شگفت‌زده می‌گردد‌ و علت‌ را جویا می‌شود:

بدو گفتم ای یار پاکیزه خـوی

چـه درماندگی پیشت آمد؟ بگوی

ولی‌ این‌ پرسش‌، حیرت و خشم مخاطب را برمی‌انگیزد:

بغرید بر من که عقلت کجاست؟

چو دانی و پرسی سؤالت خطاست‌

نبینی‌ که سختی به غایت رسید؟

مشقت به حد نهایت رسید؟

سعدی که گـویی مـنظور مخاطب‌ را‌ درنـیافته‌ است، به پیگیری موضوع می‌پردازد:

بدو گفتم آخر تو را باک نیست

کشد زهر جایی‌ که‌ تریاک‌ نـیست

گر از نیستی دیگری شد هلاک

تو را هست بط را‌ ز طوفان‌ چه باک؟

دوسـت فـقیه سـعدی، در حالیکه از این غفلت و عدم احساس مسئولیت او به غایت متحیر‌ و متأسف‌ شده است، با نگاهی شمات‌آمیز چنین پاسـخ ‌ ‌مـی‌دهد:

نگه کرد رنجیده در‌ من‌ فقیه

نگه کردن عالم اندر سفیه

که‌ مرد‌ ارچـه‌ بـر سـاحل است ای رفیق

نیاساید و دوستانش‌ غریق‌

دومین حکایت، در شرح ماجرای حریق بغداد و وصف حال خودپسندان و عـافیت‌جویانی است‌ که‌ فقط در اندیشۀ کار خود‌ و رفع‌ خطر از‌ منافع‌ و مصالح‌ خویش‌اند:

شبی در بـغداد، آتش‌سوزی هولناکی‌ روی‌ مـی‌دهد کـه به لهیب آن نیمی از شهر نابود می‌شود. در آن‌ لحظات‌ و انفسا، دکانداری را می‌یابند که به‌ شکرانۀ آنکه به دکان‌ او‌ گزندی نرسیده است، خداوند را‌ سپاس‌ می‌گوید. جهان دیده‌ای، از این خودخواهی و عافیت‌طلبی آشکار برآشفته مـی‌گردد و از سر درد‌ بر‌ او نهیب می‌زند که «تو‌ را‌ خود‌ غم خویشتن بود‌ و بس؟»

پسندی‌ که شهری بسوزد به‌ نار‌

و گرچه سرایت بود بر کنار

سومین داستان، راجع است به عمر بن عبد‌ العزیز‌ از خـلفای نـیکنام اموی. وی‌ که‌ از شنیدن‌ خبر‌ مصایب‌ مردم بر اثر خشکسالی‌ به شدت متألم و متأثر شده است، دستور می‌دهد نگین انگشتری وی را، که بسیار کمیاب‌ و پر‌ قیمت است، بفروشند و بهای آن را‌ در‌ اختیار‌ نیازمندان‌ و درمـاندگان‌ قـرار دهند:

چو‌ در‌ مردم آرام و قوت ندید

خود آسوده بودن م روت ندید

این تصمیم خلیفه، بعضی از درباریان و اطرافیان‌ او‌ را‌ خوش نمی‌آید، و ظاهرا از باب خیرخواهی، وی‌ را‌ سرزنش‌ می‌کنند‌ که‌ دیگر‌ هیچ‌گاه چنین نگینی نـصیب او نـخواهد شد. امّا وی مسئولانه چنین پاسخ می‌دهد:

مرا شاید انگشتری بی‌نگین

نشاید دل خلقی اندوهگین

چهارمین حکایت، شرح ماجرای جوانمردی است‌ که به انگیزۀ نوع دوستی و همدردی، در صدد تضمین مردی بـر مـی‌آید کـه بر اثر ناتوانی در ادای دین، بـه بـند گـرفتار آمده است. به واسطۀ ضمانت و کفالت وی‌، بدهکار‌ از زندان رها می‌شود و سپس، بنا به توصیۀ شخص کفیل، قرار اختیار می‌کند. بـا فـرار مـدیون، کفیل ناگزیر،به جای بدهکار راهی زندان مـی‌شود.

چـندی می‌گذرد. روزی پارسایی اتفاقا‌ گذارش‌ به زندان می‌افتد و چون در وجنات جوانمرد محبوس آثار حیله‌گری و کلاه‌برداری نمی‌بیند، با شگفتی، از علت گـرفتاریش جـویا مـی‌شود و کفیل فداکار وی را‌ چنین‌ پاسخ می‌دهد:

یکی ناتوان دیدم‌ از‌ بند ریـش

خلاضش ندیدم به جز بند خویش

ندیدم به نزدیک رأیم پسند

من آسوده و دیگری پای‌بند

مهرورزی نسبت بـه حـیوانات

شـفقت و عطوفت‌ سعدی‌ از محدودۀ جهان انسانی‌ فراتر‌ می‌رود و جانوران را نیز دربر مـی‌گیرد. در ایـن زمینه نیز، در آثار وی، به ویژه در بوستان، به داستانهایی شگفت‌انگیز و عبرت‌آموز برمی‌خوریم:

در حکایتی رهگذری را می‌یابیم که در بـیابان‌ بـه‌ سـگی عطشان می‌رسد. از کلاه خود دلو و از دستار خویش طناب می‌سازد و، با مرارت بسیار، آبـی تـدارک مـی‌بیند و سگ تشنه را سیراب می‌سازد و در نتیجه، به پاداش این عمل،گناهش‌ بخشوده‌ می‌شود.

در داستانی دیگر، شـبلی،صـوفی و عـارف نامدار، را می‌یابیم که دغدغۀ رعایت حال و آسایش خاطر موری که‌ در کیسۀ گندم سرگردان اسـت، خـواب از چشمانش ربوده و وی را‌ وادار‌ کرده‌ تا انبان گندمی را که خریداری کرده است، به دکان گـندم فـروش بـازگرداند، باشد که ‌‌مور‌، با بازگشت به مأوای مالوف، آرامش خود را بازیابد.

مروت نباشد کـه ایـن‌ مور‌ ریش‌

پراکنده گردانم از جای خویش

مدارا و تـساهل از دیـدگاه سعدی

مظاهر و نتایج مدارا

1- بخشش و خطاپوشی

حدیث درسـت آخـر از‌ مـصطفاست

که بخشایش و خیر دفع بلاست

گرایش به مدارا و تساهل، به‌گونه‌ای آشکار‌، در توصیه‌های مؤکد سعدی‌ بـه‌ گـذشت و بخشایش انعکاس یافته است، این توصیه‌ها که در بخشهای مختلف کلیات به تـواتر ذکـر شـده، حاوی چندین پیام و نکتۀ اساسی است:

- بخشاینده بودن خداوند

خدای معبود سعدی،خدایی است غـفور‌ (بـخشنده) کـه از قصور و تقصیر خلایق آسان درمی‌گذرد، خدایی که به «گناه فاحش» نیز «پردۀ نـاموس» بـندگان نمی‌درد و به خطای منکر روزی آنان را نمی‌برد. خدایی که چون بنده بر‌ پوزش‌خواهی‌ از گناهان اصرار ورزد، به جـای او، شـرم می‌کند. در بوستان هم، بارها به ابیاتی حاکی از رحمت و غفران الهی برمی‌خوریم، از آن جـمله در دیـباچۀ آن:

خداوند بخشندۀ‌ دستگیر‌

کریم خطابخش پوزش‌پذیر

دو کـونش یـکی قـطره در بحر علم

گنه بیند و پرده پوشد به حـلم

خـطابخشی و پوزش‌پذیری خداوند، با صراحتی بیشتر، ضمن یکی از حکایات باب سوم‌ بوستان‌ متجلی گـردیده اسـت.

در آغاز این حکایت، سعدی بـه تـوصیف دلاوری می‌پردازد کـه بـر اثـر ابتلای به انواع مفاسد و رذایل و افـراط در ارتـکاب معاصی، شهرۀ خاص و عام شده‌ است‌:

دلیری‌ سیه نامه‌ای سخت دل

و ناپاکی‌ ابـلیس‌ در‌ وی خـجل

از قضای روزگار، روزی حضرت عیسی (ع) گذارش بـه مقصورۀ عابدی خلوت‌نشین مـی‌افتد کـه در حوالی اقامتگاه این «دلیر‌ سـیه‌نامه‌» جـای‌ دارد. عابد با مشاهدۀ حضرت عیسی از غرفه‌ پایین می‌آید، زمین ادب می‌بوسد و خود را به پاهـای حـضرت می‌افکند.

دلاور مزبور که از دور با شـگفتی نـاظر‌ ایـن‌ صحنه‌ است، گـویی کـه در معرض تحولی روحی قـرار گـرفته باشد‌، یکباره از گذشتۀ آکنده از گناه و آلودگی خود احساس ندامت می‌کند و در حالی که سیل اشـک از دیـدگانش‌ جاری‌ است‌، شرمگینانه در مقام توبه بـرمی‌آید:

خـجل زیر لب عـذرخواهان بـه سـوز‌

ز شبهای‌ در غفلت آورده روز

سرشک غـم از دیده باران چو میغ

که عمرم به غفلت گذشت‌ از‌ دریغ‌!

از آن سو، عابد خلوت‌نشین، که بـه اتـکای عزلت‌جویی و زهدورزی‌هایش، دچار گونه‌ای‌ عجب‌ و غـرور‌ شـده اسـت، بـر گـناهکار پشیمان ابرو درهـم مـی‌کشد:

که این مدبر اندر پی ما‌ چراست؟

نگون‌بخت جاهل‌ چه‌ در خورد ماست؟

در این اثنا، وحی الهی که حاوی عتابی سـخت خـطاب بـه زاهد‌ خویشتن‌ بین است، بر حضرت عـیسی(ع) نـازل مـی‌شود:

بـه بـیچارگی هـر که آمد برم‌

نیندازمش‌ ز آستان‌ کرم

و به زاهد هشدار می‌دهد تا از احتمال محشور شدن با مرد گناهکار و مصاحبت‌ او‌ در بهشت نگران نباشد، زیرا گناهکار واقعا نادم را به فـردوس می‌برند و عابد‌ متکی‌ و مغرور‌ به طاعت را به جهنم.

بگو تنگ از او در قیامت مدار

که آن را‌ به‌ جنت برند این به نار

در باب‌های دیگر بوستان، هم سعدی‌ به‌ کرات‌، بر غفّار بودن خـداوند تـأکید کرده است.

- فضیلت عیب‌پوشی

از نظر سعدی، چشم‌پوشی از‌ قصور‌ و تقصیر‌ دیگران، از جمله فضایل ارزندۀ انسانی و از زمرۀ خصایل کریمان و جوانمردان است‌. در‌ تأیید این مدعا، نقل مفاد حکایتی از گلستان بی‌مورد نیست:

روزی عـابدی، در مـسیر خود‌، با‌ مستی اختیار از کف داده مواجه می‌شود و با مشاهدۀ وضع نابهنجار وی‌، از‌ سر تحقیر و تخفیف، نگاهی شماتت‌آمیز بر او‌ می‌افکند‌. مست‌، به فراست، نـکته را درمـی‌یابد و خطاب به‌ عابد‌ این آیـۀ کـریمه را متذکر می‌گردد که{«إذا مرّوا باللّغو مروّا کراما»}‌ و سپس‌ از این شعر عربی یاد‌ می‌کند‌:

اذا رایت‌ اثیما‌ کن‌ ساترا و حلیما

یا من تقیح امری‌ لم‌ لا تـمرّ کـریما

و در پایان سعدی چنین انـدرز مـی‌دهد:

متاب ای‌ پارسا‌ روی از گنهکار

به بخشایندگی در‌ وی نظر کن

اگر‌ من‌ ناجوانمردم به کردار

تو بر‌ من‌ چون جوانمردان گذر کن

در بوستان نیز، سعدی بارها بر فضیلت خطاپوشی‌ تأکید‌ ورزیده اسـت، از جـمله در‌ حکایتی‌ از‌ باب هشتم بر‌ ضرورت‌ مصون داشتن چشم و گوش‌ از‌ «بدبینی» و «بدشنوی» پافشاری می‌کند:

گذرگاه قرآن و پند است گوش

به بهتان و باطل شنودن مکوش‌

دو‌ چشم از پی صنع باری نکوست‌

ز عیب‌ برادر فـروگیر‌ و دوسـت‌

 - ترجیح‌ عـفو بر انتقام

سعدی‌، علی الاصول، نسبت به تنبیه و مجازات نظر چندان مساعدی ندارد و در بیشتر موارد، بخشش را‌ بـر‌ آن مقدم و مرجح می‌شمارد. در‌ تأیید‌ این‌ معنی‌، نقل‌ مفاد حکایتی از‌ باب‌ اول گـلستان بـی‌مناسبت نـیست:

روزی یکی از پسران هارون الرشید، دل‌آزرده و خشمناک، به شکایت نزد پدر‌ می‌آید‌ که‌ فلان سرهنگ زاده مرا دشنام مادر‌ داد‌. هارون‌ بـا‌ ‌ ‌بـزرگان‌ دربار‌ دربارۀ نحوه و میزان مجازات دشنام دهنده به مشورت می‌نشیند و آنان کیفرهای گـوناگونی را - از کـشتن، زبـان بریدن، مصادرۀ اموال و تبعید - دربارۀ وی توصیه می‌کنند، ولی هارون به‌ هیچ یک از این پیشنهادات وقعی نـمی‌نهد و خطاب به فرزند خود چنین می‌گوید:

«...ای پسر! کرم آن است که عفوکنی و اگر بـه ضرورت انتقام‌خواهی تو نـیز دشـنام [مادر] ده نه چندان‌ که [انتقام] از‌ حد بگذرد که آنکه ظلم از طرف تو باشد[و دعوی او قبل خصم]».

- رحمت آوردن بر خطاکاران

سعدی، مجرمان، و گناهکاران را نه موجوداتی بالفطره شرور، که بالطبع مستحق تنبیه‌ و مجازات‌اند‌، بـلکه افرادی که بر اثر شرایط و عوامل خاص، بویژه نادانی و کم‌خردی، به ورطۀ جرم و معصیت کشانیده شده‌اند تلقی می‌کند؛ چنانکه در جایی می‌گوید‌:

این‌ دو چیزم بر گناه انگیختند‌

بخت‌ نافرجام و عقل ناتمام

گـر گـرفتارم کنی مستوجبم

ور ببخشی عفو بهتر کانتقام

و باز در غزلی:

به‌طوری که ملاحظه می‌شود، تلقی سعدی از جرم و گناه کـاملا انـسانی و مترقیانه است و کم و بیش با یافته‌های دانش نوین جرم‌شناسی که مجرم را گونه‌ای بیمار به شمار می‌آورد، مطابقت دارد‌.

از‌ این گذشته، مگرنه این است که خلایق، همگی، مصنوع خداوند و به اقـتضای حـکمت او، دارای صورت‌ها و سیرت‌هایی نیکو با زشت‌اند؟

از خدا دان خلاف دشمن و دوست

که دل هردو در تصرف‌ اوست‌

- نیکی‌ ورزیدن در حق بدان

از دیدگاه سعدی،بدان و خطاکاران،حتّا بیش از خوبان و نیکوکاران،مستحق مهر و نیازمند‌ عطوفت و شـفقت‌اند؛چـون نـیکان،به دلیل آرامش وجدان و نـیز بـه سـبب‌ آثار‌ وضعی‌ اعمالشان، قهرا به اندازۀ کافی از محبت و عنایت مردم برخوردار می‌شوند.در این زمینه،سعدی انصافا به ‌‌یک‌ جا،داد انسان دوسـتی و سـخنوری داده اسـت: «درویشی به مناجات در می‌گفت: یا‌ رب‌! بر‌ بـدان رحـمت کن که بر نیکان خود رحمت کرده‌ای که در ایشان را نیک[ه‌ای]».

احترام به آراء و معتقدات دیگران

بارزترین مظهر و نشانۀ برخورداری از روحـیۀ مـدارا و تـساهل‌ شمردن اندیشه‌ها و باورهای دیگران‌، بویژه‌ در زمینۀ مذهب،است. خوشبختانه، در ایـن باب نیز، سعدی در مجموع، کارنامه‌ای مثبت و روشن دارد. در تأیید این معنی، نخست به نقل داستان معروف مواجهۀ حضرت ابـراهیم (ع) بـا پیـرمردی‌ لرزان و سپید موی بدانجا نزدیک می‌شود. حضرت ابراهیم مشتاقانه به استقبال او مـی‌شتابد و بـا احترام تمام او را به درون خانه دعوت می‌کند. نگهبانان و خدمتگزاران مهمانسرا نیز جملگی شرط ادب و خدمت‌ به‌ جای مـی‌آورند. چـندی نـمی‌گذرد که سفرۀ طعام می‌گسترند و همگان بر سر آن می‌نشینند. پیش از صرف غذا،هـمۀ حـاضران، بـه رسم معمول، «بسم اللّه»بر زبان می‌آورند، ولی مرد سالخورده‌، بر‌ خلاف انتظار، خاموش می‌ماند: حـضرت ابـراهیم (ع) کـه از مشاهدۀ این امر به شدت یکه خورده است، معترضانه مرد کهنسال را طرف خطاب و عـتاب قـرار می‌دهد که:

نه شرطست وقتی‌ که‌ روزی خوری

که نام خداوند روزی بری؟

و مرد پیر، بـا صـداقت و صـراحت،چنین پاسخ می‌دهد که من از انجام دادن کاری که پیر آتش‌پرست (موید زردشتیان) مقرر نـداشته بـاشد، معذورم‌. با‌ شنیدن‌ این سخن، حضرت ابراهیم (ع) گبر‌ سالخورده‌ را‌ با خواری از مهمانسرا بـیرون مـی‌راند.

بـخواری براندش چو بیگانه دید

که منکر بود پیش پاکان پلید

در همین احوال، جبرئیل‌ نازل‌ مـی‌شود‌ و پیـام خداوند را، که در آن با عتاب‌ از‌ رفتار حضرت ابراهیم نکوهش شده است، ابلاغ مـی‌کند:

سـروش آمـد از کردکار جلیل

به هیبت ملامت‌کنان کای خلیل

منش‌ داده‌ صد‌ سال روزی و جان

تو را نفرت آمـد از او یـک‌ زمـان

- اذعان به خطا و اشتباه

یکی از برکات و ثمرات نیکوی مدارا و تساهل، افزایش آمـادگی و تـوانایی آدمی برای‌ پذیرش‌ تقصیرها‌ و اذعان به اشتباهات خویش است. سعدی، در بوستان، نمونۀ بارزی از‌ این‌ روحیۀ حـق‌پذیری و انـصاف‌گرایی را در قالب حکایتی عبرت‌انگیز آورده است.

فردی، مشکلی را پیش شاه‌ مردان‌، حضرت‌ علی عـلیه السـلام، می‌برد و راه حل آن را می‌جوید. امام جوابی را‌ که‌ صـحیح‌ مـی‌داند، بـیان می‌کند. یکی از حاضران، پاسخ آن حضرت را نادرست مـی‌انگارد:

شـنیدم که‌ شخصی‌ در‌ آن انجمن

بگفتا چنین نیست یا بالحسن

حضرت علی (ع)، بی‌آنکه برنجد، بـزرگوارانه از او‌ مـی‌خواهد‌ اگر جواب بهتری دارد، اظهار کـند:

نـرنجید از او حیدر نـامجوی

بـگفت از ‌تـو‌ دانی از این به بگوی

و آن شخص پاسـخی را کـه درست می‌داند، بیان می‌نماید‌. حضرت‌ علی (ع)، با نهایت انصاف و جوانمردی بر خـطا و اشـتباه خود اذعان می‌کند و دانش‌ او‌ را‌ والاترین دانـش می‌شمارد:

پسندید از او شاه مـردان جـواب

که من بر خطا بـودم او‌ بـر‌ صواب

به از من سخن گفت و دانا یکی است

که بالاتر از‌ علم‌ او‌ علم نـیست

اکـتفای به ظاهر و احتراز از تجسس

هـر کـه اخـلاق ظاهرش با خـلق‌

نـیک‌بینیگمان‌ بد‌ مبرش

یکی از مـظاهر و نـشانه‌های بارز خوش‌بینی این است که، به مصداق‌ «الظاهر‌ عنوان الباطل»، صلاحیت ظاهری افراد-مـادام کـه خلاف آن ثابت نشده است - معتبر شـناخته شـود «اصل‌ صـحت‌» و «اصـل بـرائت» بر آنان و اعمال‌شان مـجری گردد و در ضمن، از تجسس در‌ احوال‌ و خفایای زندگی کسان اجتناب شود. اکنون با‌ نقل‌ شواهدی‌ چند، بـه بـررسی دیدگاه سعدی در این‌ باب‌ پرداخته مـی‌شود:

در نـخستین حـکایت از بـاب دوم گـلستان آمده است:

«یـکی از‌ بـزرگان‌ گفت پارسایی را: چه گویی‌ در‌ حق فلان‌ عابد‌ که‌ دیگران در حق او به طعنه‌ سخن‌ها‌ گفته‌اند؟ گفت: بر ظاهرش عـیب نـمی‌بینم و در بـاطنش غیب نمی‌دانم».

هر که را جامه‌ پارسا‌ بـینی

پارسـا دان و نـیکمرد انـگار

ور‌ نـدانی کـه در نهانش‌ چیست‌

محتسب را درون خانه چه‌ کار؟

پیام‌ سعدی در حکایت مذکور این است که اگر در ظاهر رفتار و کردار اشخاص‌ عیب‌ و خطایی نمی‌بینیم، شایسته است که‌ همین‌ داوری‌ را به بـاطن‌ آنها‌ نیز تعمیم دهیم.

سعدی‌، در داستانهای بوستان هم، در چندین جا، مردم را از تجسس در احوال یکدیگر‌ منع‌ و آنان را تشویق می‌کند که پیوسته‌ ظواهر‌ اعمال سایرین‌ را‌ حمل‌ بر صحت نمایند، زیرا‌ اولا خداوند بـر اسـرار و خفایای اعمال بندگان از همه آگاه‌تر است و ثانیا مسئولیت اعمال نیک‌ یا‌ بد اشخاص بر عهدۀ خود آنان‌ است‌:

چو‌ ظاهر‌ به‌ عفت بیاراستم

تصرف‌ مکن‌ در کژ و راستم

اگر سـیرتم خـوب وگر منکر است

خدایم به سرّ از تو داناترست

- عیب‌پوشی‌ و پرهیز‌ از غیبت

به عذر و توبه توان رستن‌ از‌ عذاب‌ خدای‌ اولیک‌ می‌نتوان‌ از‌ زبان مردم رست عـیب‌جویی از دیـگران و بازگویی نقاط ضعف واقعی یـا خـیالی آنان، از مظاهر بدخواهی و بدبینی و از نشانه‌های بارز عدم مداراست. در واقع، کسی که‌ از روحیۀ خوش‌بینی و سعۀ صدر برخوردار باشد، در گفتار و رفتار دیگران، بیشتر هنر، نیکی، و درسـتی مـی‌بیند و اگر احیانا نقص یـا عـیبی مشاهده کرد، حتی المقدور، آن را توجیه‌ و حمل‌ بر صحت می‌کند یا نادیده می‌گیرد.

از دیدگاه سعدی، عیب‌جویی و به رخ کشیدن نقایص و نقاط ضعف کسان، بویژه در غیاب آنان، از جملۀ رذایل مسلم اخلاقی محسوب مـی‌شود، تـا‌ آنجا‌ که در یکی از اشعال خود، به صورت نقل قول، این عمل را حتی از دزدی هم، ناپسندتر می‌شمارد:

کسی گفت و پنداشتم طیبت ‌است‌

که دزدی بسامان‌تر از‌ غیبت‌ است

از نظر سعدی، یکی از امتیازهای آدمی بـر حـیوانات قدرت سـخن‌گویی اوست؛ ولی، اگر قرار باشد که از آن برای بدگویی از‌ دیگران‌ استفاده شود، همانا بهتر‌ است‌ که آدمی زبان بـسته بماند:

بهایم خموشند و گویا بشر

زبان بسته بهتر که گویا بـه شـر

قـباحت و شناعت غیبت از دیدگاه سعدی به حدی است که وی، به تبعیت‌ از‌ قرآن کریم، این عمل را به منزلۀ «خـوردن ‌ ‌گـوشت آدم مرده» تلقی می‌کند:

نه مسواک در روزه گفتی خطاست

بنی آدم مرده خوردن رواست؟

باری! به اعـتقاد سـعدی، نـاپسندی‌ غیبت‌ از نفس‌ عمل ناشی می‌شود و به صحت و سقم گفته و نیز به صلاح با فساد آمـاج غیبت بستگی ندارد:

بد‌ اندر حق مردم نیک و بد

مگوی ای جوانمرد صاحب خـرد

به‌ بد‌ گفتن‌ خـلق چـون دم زدی

اگر راست گویی سخن هم بدی

- غیبت و حسد

از دیدگاه سعدی، غیبت ‌‌اساسا‌ از احساس حقارت و حسادت غیبت کننده نسبت به دیگران ناشی می‌شود. به تعبیر‌ خود‌ وی‌:

«بی‌هنر[ان] هنرمند را نتوانند که ببینند هـم‌چنان که سگان بازاری سگ صید را مشغله برآرند ‌و پیش آمدن نیارند یعنی سفله چون به هنر با کسی بر نیاید‌ به خبثش در پوستین‌ افتد‌»

سعدی، همچنین با روشن بینی خاص خود، بـه ایـن نکتۀ روان‌شناسی توجه یافته است که آدمیانی که دچار احساس کمبود یا عقدۀ گناه اند، ناخودآگاه، به بدگویی از دیگران‌ می‌پردازند؛ به دیگر سخن، با توسل به غیبت، عیوب و نقاط ضـعف خـویش را متوجه و منتقل به سایرین می‌کنند و به اصطلاح روانشناسی امروز، به مکانیسم دفاعی «فرافکنی» متوسل می‌شوند.

تو را‌ هر‌ گوید فلان کس بد است

چنان دان که در پوستین خود است

در آیینه گـر خـویش دیدمی

به بی‌دانشی پرده ندریدمی

- توصیه به ملایمت در امر به معروف‌ و نهی‌ از منکر

سعدی، علی الاصول، با امر به معروف و نهی از منکر نظر موافق دارد و صرفنظر از اینکه اثری بر آن مترتب بـاشد یـا نـباشد، آن را عملی شایسته‌ و حتّی واجب تـلقی مـی‌کند:

گـرچه دانی که نشنوندبگوی

هر چه دانی ز نیک خواهی و پند

به رغم فریضه دانستن امر به معروف و نهی از منکر،سعدی اجرای آن را مـنوط‌ و مـشروط‌ بـه‌ شرایطی می‌داند:

یک. داشتن قدرت‌ و استطاعت‌ برای‌ واداشـتن بـه کا ر واجب (نیکو) و بازداشتن از عمل حرام (ناپسند) و در غیر این صورت،اکتفا به نصیحت:

گرت نهی منکر برآید‌ ز دست‌

نـشاید‌ چـو بـی‌دست و پایان نشست

وگر دست قدرت نداری‌ بگوی‌

که پاکیزه گـردد به اندرز خوی

چو دست و زبان را نماند مجال

به همت نمایند مردی رجال

دو‌. متصور‌ نبودن‌ عمل به مـعروف یـا پرهـیز از منکر جز از طریق‌ امر و نهی:

چو کاری بی فضول من بـرآید

مـرا در وی سخن گفتن نشاید

وگر بینم که‌ نابینا‌ و چاه‌ است

اگر خاموش بنشینم گناه است

سه. خـشونت نـورزیدن و تـلاش‌ در‌ متقاعد کردن و شرمنده ساختن مرتکب گناه. از دیدگاه سعدی، اعمال ملایمت در امر بـه مـعروف و نـهی‌ از‌ منکر‌، تأثیر بسزایی در هدایت افراد به کارهای شایسته و بازداشتن آنان از فرو‌ غلتیدن‌ در‌ ورطۀ بـدکاری و گـناه یـا خروج از آن دارد. در این زمینه، حکایت ملک‌زادۀ گنجه‌ در‌ بوستان‌ حاوی نکاتی ظریف و عبرت‌انگیز است. در این داسـتان، سـخن نهایی و پیام اصلی سعدی‌ این‌ است که می‌توان با ملایمت، از دشمن دوست سـاخت و بـا خـشونت و شدت عمل‌ دوست‌ را‌ به دشمن تبدیل کرد:

به نرمی ز دشمن توان کرد دوست

چـو بـا دوست سختی‌ کنی‌ دشمن اوست

- تحمل

در خاک بیلقان برسیدم به عابدی

گفتم مـرا بـه‌ تـربیت‌ از‌ جهل پاک کن

گفتا برو چو خاک تحمل کن ای فقیه

یا هرچه خوانده‌ای همه‌ در‌ زیر خـاک کـن

تحمل، بارزترین مصداق مدارا و سعۀ صدر و محور و پیام‌ اصلی‌ آن‌ است، تـا آنـجا کـه می‌توان گفت تمام مظاهر و جوانب مدارا و تساهل، ناگزیر به گونه‌ای، بدان‌ باز‌ می‌گردد‌. امّا تـحمل هـم، بـه نوبۀ خود،دارای جلوه‌های متفاوتی است و به صورت‌های‌ گوناگونی‌ ظاهر می‌شود. از این‌رو، جـا دارد نـظر سعدی را در این باره با تفصیل بیشتر بررسی‌ کنیم‌. سخن را به شیوۀ معمول، از گلستان، با حکایات دلنـشین و آمـوزنده‌اش، آغاز‌ می‌کنیم‌.

در حکایتی از باب دوم گلستان آمده‌ است‌ که‌ جمعی از رندان در صدد انـکار و ایـذای‌ درویشی‌ بر می‌آیند و با سخنان ناروا و ضـرب و شـتم،وی را مـی‌آزارند. درویش طاقتش طاق‌ می‌شود‌ و شکایت نزد پیـر طـریقت می‌برد‌، ولی‌ پیر او‌ را‌ به‌ صبر و بردباری فرا می‌خواند و می‌گوید: «ای‌ فرزند‌، خرقۀ درویـشان جـامۀ رضاست هر که در این جـامه تـحمل بی‌مرادی نـکند‌ مـدعی‌ اسـت و خرقه بر وی حرام است‌.»

در حکایتی دیـگر‌، سـخن‌ از ابلهی می‌رود که گریبان‌ دانشمندی‌ را گرفته است و نسبت به وی بی‌حرمتی روا می‌دارد. سـعدی، پیـشاپیش، دانشمند را‌ مقصر‌ می‌شناسد. زیرا بنا بـه گفتۀ‌ او‌، اگر‌ دانشمند را از‌ دانـایی‌ بـهره‌ای بود، حتّی در‌ صورت‌ مسلم بـودن گـناه ابله، بردباری اختیار می‌کرد و به نحوی، خود را از درگیری با‌ وی‌ برکنار می‌داشت:

«جـالینوس ابـلهی را دید‌ دست‌ در گریبان‌ عالمی‌ زاده و بـی‌حرمتی هـمی کرد. گفت‌: اگـر ایـن دانا بودی، کار او بـا نـادان بدین جایگه نرسیدی:

دو عاقل را‌ نباشد‌ کین و پیکار

نه دانایی ستیزد با‌ سبکسار‌

اگر‌ نـادان‌ بـه‌ وحشت سخت گوید‌

خردمندش‌ به نـرمی دل نـجوید

در جایی دیـگر، سـعدی، اخـتیار تحمل را در برابر پرخاشگری و سـتیزه‌جویی حریف‌، باعث‌ مسدود‌ شدن باب منازعه می‌داند و مدعی می‌شود که‌ با‌ توسل‌ به‌ ملایمت‌، حـتّی مـی‌توان فیلی را به کمک مویی از پای درآورد:

چو پرخـاش بـینی تـحمل بـیار

کـه سهلی ببندد در کـارزار

بـه شیرین زبانی و لطف و خوشی

توانی که پیلی‌ به مویی کشی

در بوستان هم، به کرات، بر ثـمرات نـیکوی تـحمل و بردباری تأکید شده است. این تأکیدها بـیشتر، در بـاب چـهارم مـشاهده مـی‌شود. در ایـن‌جا نخست به شرح‌ و تحلیل‌ یکی از شواهد مذکور در این‌باب که از نظر جنبه‌های اخلاقی و انسانی، شایان توجه و تأمل بسیار است، می‌پردازیم:

سعدی، ضمن یکی از داستانهای باب چهارم بوستان، از نـیکمردی پارسا‌ سخن‌ می‌گوید که از خلق گسسته و در کنج خلوت به خالق دلبسته است. روزی نادانی گستاخ، در ملاء عام، زبان طعن بر او‌ می‌گشاید‌ و وقیحانه وی را آماج انواع‌ توهین‌، تهمت و افترا می‌سازد:

زبان آوری بی‌خرد سـعی کـرد

ز شوخی به بد گفتن نیکمرد

که زنهار از این مکر و دستان و ریو

به جای سلیمان نشستن‌ چو‌ دیو

شگفتا! که پارسای‌ یاد‌ شده نه تنها از این تهاجم گستاخانه بر نـمی‌آشوبد و عـنان اختیار از کف نمی‌دهد، بلکه در مقابل مهاجم جسور رفتاری به غایت انسانی در پیش می‌گیرد و الگویی حیرت‌انگیز و باور ناپذیر‌ از‌ تحمل، گذشت، و انصاف ارائه می‌کند: از خدا مـسئلت مـی‌کند که مهاجم را نعمت توبه ارزانـی دارد و اگـر سخنش راست باشد، خود او را به توبه از هلاک برهاند.

شنیدم که‌ بگریست‌ دانای وخش‌

که یا رب مراین شخص را توبه بخش

وگر راست گفت ای خداوند پاک

مـرا تـوبه‌ ده تا نگردم هلاک

- پرهـیز از تـعصب

فراغت از تعصب‌، هم‌ ثمره‌ و مظهر مدارا و تساهل است و هم زمینه‌ساز آن. پرهیز از تعصب، به صور گوناگونی جلوه‌گر می‌شود که بارزترین ‌‌آنها‌ را در ذیل بر می‌شماریم:

- سعۀ صدر در مواجهه با آرای مختلف

برخورد‌ مـستدل‌ و عـاری‌ از خشونت با اندیشه‌های مخالف، از شاخص‌ترین نشانه‌های مدارا و تساهل و از والاترین مظاهر کرامت انسانی‌ است که در قرآن کریم از آن تعبیر بسیار فاخر «مجادله به شیوۀ‌ حسن122» یاد شده‌ است‌. دربارۀ نحوۀ مواجهه بـا آرای مـخالف، سعدی را در بـاب هفتم گلستان، داستانی است طولانی و قابل تأمل تحت عنوان: «جدال سعدی با مدعی در [باب] توانگری و درویشی». در این داسـتان، سعدی به‌ تفصیل، ماجرای مناظرۀ خود را با درویشی شرح می‌دهد کـه در مـقام طـعن و ذمّ توانگران برآمده است: در این مناظره،سعدی، به ظاهر، جانب توانگران را می‌گیرد، امّا در حقیقت، به‌ نوبت‌ سـخنگوی ‌ ‌هـر دو حریف می‌شود و با استشهاد از آیات و احادیث و کلمات قصار بزرگان، گاه از این و گاه از آن دفـاع مـی‌کند، و بـدین‌سان، خواننده را با استدلال هر دو طرف آشنا‌ می‌سازد‌ و به وی امکان قضاوت درست و بیطرفانه می‌دهد.

در جایی از ایـن حکایت، سعدی به یک نتیجه‌گیری بسیار مهم می‌رسد: جاهلان، هرگاه که به فـقدان دلیل یا ضعف اسـتدلال دچـار‌ شوند‌، به خشونت و ستیزه‌جویی توسل می‌جویند:

«...و سنت جاهلان است که چون به دلیل، از خصم فرو مانند سلسلۀ خصومت بجنباند».

در پایان، سعدی دو حریف را نزد فرد ثالث و بی‌طرفی‌ (قاضی‌) می‌کشاند‌ و از زبان وی به قـضاوت‌ نهایی‌ می‌پردازد‌ -قضاوتی که صد البته یک جانبه و مطلق گرایانه نیست و در آن، نظریه‌های طرفین تعدیل و به هم نزدیک شده است.

- اجتناب از‌ خودرایی‌ و اعتقاد‌ به مشورت

یکی از مظاهر و نشانه‌های بارز عدم‌ تعصب‌، احـتراز از اسـتبداد به رأی و اعتقاد به رایزنی است. در این باب نیز، سعدی، آراء و سخنانی دارد که در‌ خور‌ تأمل‌ است. از آن میان، به دو نکتۀ مهم اشاره می‌شود‌:

یک. سعدی مشاورۀ با اصحاب عقل و ارباب دانایی را عین مـصلحت و شـرط لازم برای تصمیم‌گیری مناسب و مقرون به‌ صواب‌ می‌داند‌؛ چون به تعبیر وی، هیچ رأی فردی نیست که بالاتر و صائب‌تر‌ از‌ آن رأیی وجود نداشته باشد:

ضمیر مصلحت اندیش هرچه پیش آید

به تجربت بـزند بـر محکّ‌ دانایی‌

اگر‌ چه رأی تو در کارها بلند بود

بود بلندتر از رأی هر‌ کسی‌ رأیی‌

دو. به نظر سعدی، ملاک منطقی برای پذیرفتن یا نپذیرفتن یک اندیشه، درستی‌ یا‌ نادرستی‌ آن است، نـه شـخصیت اظـهار کنندۀ آن. بنابراین، اگر بین گـفتار و کـردار دانـشمند‌ یا‌ ناصحی مغایرتی مشاهده شود، این معنی نباید موجب نفی و طرد اندیشه یا توصیۀ‌ وی‌ گردد‌. در این‌باره در باب دوم گلستان، داستان آمـوزنده‌ای وجـود دارد کـه در پایان‌ آن‌، سعدی، به این جمع‌بندی می‌رسد کـه سـخنان و نصایح عالمان -خواه عامل خواه غیر‌ عامل‌- را‌ باید به طیب خاطر شنید و به کار بست:

گفت عالم به گـوش جـان بـشنو

ور‌ ‌نماند به گفتنش کردار

باطل است آنچه مدعی گوید

خـفته را خفته‌ کی‌ بیدار‌

مرد باید که گیرد اندر گوش

ور نبشته است پند بر دیوار

- احتراز از پیش‌داوری‌

چشم‌ بـد‌ انـدیش کـه بر کندۀ باد

عیب نماید هنرش در نظر

ور هنری‌ دارد‌ و هفتاد عیب

دوسـت نـبیند به جز آن یک هنر

یکی از لوازم و شرایط عدم تعصب‌، فراغت‌ از هرگونه پیش‌داوری، اعم از مثبت یا منفی اسـت؛ زیـرا بـدون احراز‌ این‌ شرط امکان هیچ‌گونه قضاوت واقعی و منصفانه فراهم‌ نیست‌.

در‌ باب تـأثیر پیـش‌داوری بـر قضاوت‌های آدمیان سعدی‌ را‌، بویژه در گلستان، حکایات عبرت‌انگیز و سخنان آموزنده‌ای است که در اینجا به نـقل‌ یـکی‌ دو مـورد آنها اکتفا می‌شود‌.

نخستین‌ نمونه حکایتی‌ است‌ از‌ باب پنجم گلستان در این‌ حکایت‌، سعدی از عـلاقه‌مندی بـیش از حد محمود غزنوی به یکی از غلامان‌ خود‌ موسوم به ایاز -که اتفاقا از‌ حـسن زیـادی هـم برخوردار‌ نیست‌- سخن می‌گوید و در صدد توجیه‌ آن‌ برمی‌آید:

«حسن میمندی را گفتند سلطان [محمود] چندین بندۀ صـاحب جـمال دارد که هر یکی‌ بدیع‌ جهان‌اند، چون است که با‌ هیچ‌ یک [از‌ ایشان] میل و مـحبتی نـدارد‌ چـنان‌که‌ با ایاز [که] زیادت حسنی ندارد؟ گفت: هر‌ چه‌ بر دل فرو آید در دیده نکو نماید».

و سپس چنین نتیجه مـی‌گیرد:

کـسی به‌ دیدۀ‌ انکار اگر نگاه کند

نشان صورت‌ یوسف‌ دهد به‌ نـاخویی‌

وگـر بـه چشم ارادت‌ نگه کنی در دیو

فرشته‌ایت نماید به چشم کروبی

در باب چهارم گلستان نیز، بـه‌ تـأثیر‌ پیـش‌داوری در قضاوت‌های آدمی اشاره شده‌ است‌:

هنر‌ به‌ چشم‌ عداوت بزرگ‌تر عیب‌ اسـت‌

گـل است سعدی و در چشم دشمنان خار است.

و نیز:

نور گیتی فروز چشمۀ هور

زشت‌ باشد‌ به‌ چـشم مـوشک کور

پیام‌ سعدی‌ را‌ در‌ همۀ‌ حکایات‌ و اشعار یاد شده می‌توان به شرح زیـر خـلاصه کرد:بسیاری از قضاوتهای آدمیان پیش و بیش از آنـکه مـبتنی بـر واقعیات باشد،متکی بر پیش‌داوریها و یا مـتأثر از‌ آنـهاست.

- نسبیت‌گرایی

حوران بهشتی را دوزخ بود اعراف

از دوزخیان پرس که اعراف بهشت است

یکی از جلوه‌های بـارز مـدارا و تساهل، نفی مطلق‌اندیشی و موجه دانـستن بـرداشت‌ها و قرائت‌های مـتفاوت‌، و حـتّا‌ مـتضاد است.

در این خصوص، در آثار سعدی شـواهد چـندی مشاهده می‌شود از آن جمله:

ای سیر ترا نان جوین خوش ننماید

معشوق من آن اسـت کـه نزدیک نو‌ زشت‌ است

و نیز:

زیـر پایت گر بدانی حـال مـور

همچو حال توست زیر پای پیـل

مـوضوع قرائت‌ها و برداشتهای متفاوت از امور، با صراحتی‌ بیشتر‌، در یکی از منظومه‌های بوستان‌ آمده‌ است:

دو کـس بـر حدیثی گمارند گوش

از این تـا بـدان ز اهـرمن تا سروش

یـک پنـد گیرد دگر ناپسند

نـپردازد از حـرف گیری‌ به‌ پند

فرو مانده‌ در‌ کنج تاریک جای

چه دریابد از جام گیتی نمای؟

اجتناب از تـقلید کـورکورانه

یکی از آثار قهری مدارا و سعۀ صـدر، فـراهم آوردن مجال بـرای ارائۀ آرای مـتفاوت و ایـجاد زمینۀ مناسب‌ برای‌ بـرخورد اندیشه‌هاست که این امر، بالطبع، با اعتقادات جزمی و مبتنی بر تقلید صرف سازگاری ندارد.

در آثـار سـعدی، حداقل در دو موضع، تقلیدگرایی آماج انتقاد قـرار گـرفته اسـت:

نـخستین مـورد‌، در‌ باب هشتم‌ بـوستان، در حـکایت «سفر هندوستان و ضلالت بت پرستان» آمده است. در این حکایت، سعدی ضمن توصیف‌ طرز تفکر تنگ‌نظرانه و مـتعصبانۀ بـت پرسـتان در بتخانۀ سومنات، عبادت مبتنی‌ بر‌ تحقیق‌ و آگـاهی را مـی‌ستاید و در مـقابل، عـبادت از روی تـقلید را نـوعی گمراهی تلقی می‌کند:

چو آن راه ‌‌گژ‌ پیششان راست بود

ره راست در چشمشان کژ نمود

عبادت به تقلید گمراهی‌ است‌

خنک‌ رهروی را که آگاهی است

دومین مورد، در یکی داستانهای بـاب نهم بوستان ذکر‌ شده است، در این داستان، سعدی به مذمت از تقلید کورکورانه می‌پردازد‌:

ره راست رو تا‌ به‌ منزل رسی

تو بر ره نئی زین قبل واپسی

چو گاوی که عصار چشمش بـبست

دوان تـابه شب،شب همانجا که هست

منبع: ادب و سیاست: جلوه های مدارا در آثار سعدی - احمد کتابی- اطلاعات سیاسی - اقتصادی - شماره 286 - 1390

  • منبع
  • حقوق نیوز

دیدگاه

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید



کد امنیتی کد جدید