امروز: پنج شنبه, ۰۹ فروردين ۱۴۰۳ برابر با ۱۷ رمضان ۱۴۴۵ قمری و ۲۸ مارس ۲۰۲۴ میلادی
کد خبر: 273337
۱۲۳۶
۱
۰
نسخه چاپی
مولانا

مولانا و سیر آفاقی | مولانا و رفتار شناسی کاینات

از دیدگاه مولانا همۀ ذرات کاینات در حال حیات و پویشی دائمی به طـرف کمـال مـی باشـند و آدمی هرگاه بتواند خود را در مسیر این پویش و حرکت جوهري کاینات قرار دهد، با بـرگ بـرگ و ذره ذره طبیعت سیلان درونی خواهد داشت و بر افق های نورانی حیات دسـت خواهـد یافـت و در گرمی و حرارت این معنا و حقیقت در مسیر استکمالی حیات خود از مرحله جمادی، نباتی، حیـوانی و انسانی گذر خواهد کرد وبه تجرّد و حتی مافوق تجرّد دست خواهد یافت

حقوق نیوز | فرهنگی و هنری | اندیشه

مولانا و سیر آفاقی | مولانا و رفتار شناسی کاینات

مولانا |کاینات | سیر آفاقی

از دیدگاه مولانا همۀ ذرات کاینات در حال حیات و پویشی دائمی به طـرف کمـال مـی باشـند و آدمی هرگاه بتواند خود را در مسیر این پویش و حرکت جوهري کاینات قرار دهد، با بـرگ بـرگ و ذره ذره طبیعت سیلان درونی خواهد داشت و بر افق های نورانی حیات دسـت خواهـد یافـت و در گرمی و حرارت این معنا و حقیقت در مسیر استکمالی حیات خود از مرحله جمادی، نباتی، حیـوانی و انسانی گذر خواهد کرد وبه تجرّد و حتی مافوق تجرّد دست خواهد یافت.

مولانا دمادم آدمی را به حرکت و چرخه روحانی دعوت مـی کنـد و راه آن را در مـرگ پـیش از مرگ یا همان «موتوا قبل ان تموتوا» می داند. او به هر بهانه ای راه رهایی از شـعور خودآگـاه آدمـی را همان مرگ اختیاري می داند که این امر الزاماً با مرگ جسمانی تحقّق نمی یابد. او بـا عـادت زدایـی از دنیـای بیرون که ما را در میان گرفتـه و با خود حمل می کنـد می خواهـد که توجه ما را با رهـایی از دست روزمرگی ها به تولّدی دوباره که در آن هر لحظۀ زندگی آغشته به طـرب و خرسـندی اسـت، دعوت کند و از اندوه و ناخرسندی دایم، که لازمۀ دنیای خودی و حیات حسی و عنصـری محـض  است، برهاند.

لذا نگاه مولوی به زمین و طبیعت هـم آسـمانی و الهـی بـوده است و سخنان او بیدارگرانه است و همواره می کوشد تا انسان را در فضایی تازه نسـبت بـه نگـرش خود در جهان هستی قرار دهد و همواره بر « شدنِ» آدمی تأکید دارد و مـی کوشـد تـا مـا را از درون تهی نماید و به وارستگی خود که همان شدنِ ماست رهنمون گردد.

به تعبیر مولانا، جانِ جهان همان عقل کلّ است و همۀ تکاپوها در این جهان از آن عقل کلّ است و آدمی با فربه نمودن جانِ خـویش و اتّصال به عقل کلّ می تواند در عالم ماده تصرّف نماید. او همواره خودش را رها شـده در آغـوش تدبیرِ خدایی می بیند که بر او سزاوارتر از خودش است و در چنین حالت تسـلیمی اسـت کـه نتـایج امور را به او وا می نهد و وارد شدن در چنین واديِ هولناکی را جز با سوار بـر مرکـب عشـق ممکـن نمی شمارد و خدایی ترین نسبت خداوند با بندگانش را در عشق جستجو مـی کنـد و تأکیـد دارد کـه جسارت این که انسان بتواند از همۀ تعلّقات ببُرد و عقل را فرو نهد، بدون مسیر عاشقی میسر نیست و انسان زمانی می تواند به سعادت راستین دست یابد که با شعور کیهانی در هماهنگی کامل بـه سـر برد و به عنوان جزئی از یک کلّ برتر در هم راستایی با کاینات قرار بگیرد و راه نیل به ایـن «فراسـت لایتناهی» جز از طریق کشف و شهود ممکن نیست.

براي به دست آوردن آرامش انسانی از جنس الوهیـت لازم اسـت کـه انسـان بـا شـناخت و بـه کارگیری قوانین جهان هستی که مبتنی بر رفتارشناسی کاینات است اهتمام ورزد تا بتوانـد در مسـیر صحیح که همان رسیدن به کمال انسانی است گام بردارد. لذا همـه ی تـلاش عارفـان در تبیـین جهـان هستی بر مبناي متافیزیکی آن، یافتن معنایی برای زندگانی و الگویی بـرای رفتـار انسـانی مـی باشـد. بنابراین در چنین نگرشی انسان در مرکز جهان و همچون هدف آفـرینش حضـور دارد.

لذا تاریخ آدمیان در درون تاریخ هستی می گذرد و رمزگشایی از رفتار کاینـات می توانــد چگونگی رفتـار آدمـی را در این جهان تبیین نمایـد. در چنـین نگــاهی عاشـقانه نسـبت بـه جهـان هستی، جستجوی یک دستگاه نظري درباره هستی، در چشم انـداز نسـبت خـدا و انسـان از نسـبت عابد و معبود به نسبت عاشق و معشوق بدل می شود.

و عشقبازی با خـالق هسـتی را زیبـاترین بازی جهـان و زنـدگی و علّت ایجادي آن می شناسد و مکتب عاشـقی و بـی پروایـی، اوج آگاهی به نهاد جهان و معنای زندگی در آن است و از این جهت مولانـا نمونـه ی بـرین انسـان عاشـق است؛ زیرا بر این معنا بیش از هر کس دیگری آگاهی دارد و زندگانی خود را بـی پـروا در سـر ایـن سودا نهاده است. در چنین ارتباطی با خدا که بر انسان عارف پدیدار می شود تحول بسیار عظیمی در شخصیت او اتّفاق می افتد که او را از تنگنای افسـردگی و عبوسـی بـه روح نشـاط و شـادخواری و طرب می کشاند و رابطه ای بسیار نزدیک و شخصی و رویارو با خدا پدید می آورد و خود، سرراست راهی به «کوی دوست» می گشاید و از این میان است که راهی به سوی وحدت وجود گشـوده مـی شود.

سیر آفاقی مولانا

مولانا از جمله عارفانی است که در زمرۀ صوفیان‌ سیّاح‌ قرار ندارد، امّا به سیر آفاقی عنایت داشته اسـت، او در آثـار گرانقدرش، به حرکت مستمرّ‌ جهان‌ و ظهور متنوّع جلوه های حقیقت، اشاره می کند.

در اندیشۀ عرفانی مولانا‌، صورت‌ وساختار ظاهری مخلوقات، هر یک به عنوان‌ مظهری‌ از مظاهر‌ تجلّی حق مـحسوب مـی شوند. او که‌ در‌ سلوک صوفیانۀ خود به سیر آفاق و أنفس پرداخته است، مانند بسیاری از سالکان‌ طریقت‌، در سیر آفاقی، به مشاهدۀ‌ صورت‌ تفصیلی جهان‌ نایل‌ گردیده‌، و به اعتقاد وی، به همان نـحو‌ کـه‌ مـی توان أنفس را در آفاق مشاهده کـرد، آفـاق نـیز در أنفس‌ به‌ گونه ای شفّاف و روشن، قابل مشاهده‌ است.

از‌ منظر سرایندۀ مثنوی، جهان آفرینش‌ با‌ همۀ عناصر آن، دائماً در حرکت و تغییر و تـحوّل اسـت، و هـر لحظه می توان‌ در‌ جهان، شاهد خلقت جدید و آفـرینش‌ جـلوه‌ های‌ نو بود. او‌ به‌ مفهوم «لا تکرارَ فی‌ التجلّی‌» معتقد است، و هیچ گاه ظهور حقیقت را در آیینۀ هستی، به صورت تـکراری نـمی‌ بـیند‌، و حرکت و سیر و صیرورت موجودات را ، توقّف‌ پذیر‌ نمی داند‌.

پس‌تو‌ را هـر لحظه‌ مرگ‌ و رجعتی است

مصطفی فرمود‌ دنیا ساعتی است

هر نفس نو می شود دنیا و

ما بی خبر‌ از‌ نـو شـدن انـدر بقا

اشارات‌ مثنوی‌ به‌ تکرار آفرینش، یادآور‌ نظریۀ‌ حرکت جـوهری مـلاصدرا و برخی از حکیمان است که تمامی عناصر هستی را در حال سیر و حرکت‌ می‌ دانند‌.

مولانا با تمسّک بـه چـنین نـظریه ای‌، به‌ جریان‌ آب‌ اشاره‌ می‌ کند، که مداوم و ممتدّ به نـظر مـی رسـد، در حالیکه حرکت آن نقطه به نقطه است، و نیز به مشاهدۀ خطّ آتشی، توجّه می دهـد کـه بـه هنگام‌ چرخاندن آتش گردان، به صورت دایره و پیوسته، دیده می شود، در حالیکه از پیوستگی حـرکات مـقطّعه، ایجاد شده است. از نگاه او، کلّ آفرینش در سیر و حرکت مداوم است که‌ تحت‌ هـیچ شـرایطی، ایـستایی ندارد، و چنانچه هستیِ موجودات، به صورت پایدار و ثابت به نظر می رسد، پنداری بـیش نـیست.

عمر همچون جوی نونو می رسد

مستمرّی می نماید در جسد‌

آن زتیزی مـستمرّ شـکل آمـدست

چون شرر کِش تیز جنبانی بدست

در انـدیشۀ سـرایندۀ مـثنوی، سیر آفاقی بـاید سـالک را از سبب به مسبِّب هـدایت کـند، و او را به مشاهدۀ خالق هستی متوجّه نماید‌. از منظر وی، سیر و حرکت موجودات عالم، قانونمند است، و حـرکت از مـرتبه ای به مرتبۀ دیگر، تحت حاکمیّت هـمین قـانون قرار دارد.

حـرکت از جـماد تـا نبات، از نبات تا حـیوان‌، و از‌ حیوان تا انسان، از مصادیق سیروحرکت دائمی عالم است، و این نظریه، مأخوذ از مفهوم آیۀ شریفۀ «انـّا لِله و انـّا الیه راجعون» (بقره/156)، است، و بر ایـن اسـاس، سـیر رجـوعی بـه‌ مبدأ‌ حقیقی و مـنشأ اصـلی عالم، توقّف ناپذیر است. درک حرکت رجوعی به سوی خالق هستی، برای سالکی میسّر است که از مـراتب ظـاهری عـالم عبور کند و در مرحلۀ روح و جان‌، شور‌ و اشتیاق بـازگشت را از زبـان عـناصر هـستی، بـشنود.

جمله اجزا در تحرک در سکون

ناطقان که «انـّا اله راجـعون»

مولانا و رفتار شناسی کاینات

موضوع سیر‌ و تحوّل‌ وجود‌ آدمی از مراتب جمادی تـا مـراحل روح و جان، به طور مکرّر‌ در‌ مثنوی مطرح شده است. سالک طریقت در سیر آفاقی، به تماشای تبدیل خاک به زر، مبدّل‌ شدن‌ خاک‌ به بشر، تـحوّل خـاک به نان، و تغییر خاک مـُرده بـه جان، می‌ نشیند‌، و با‌ چشم سر به تحوّلات عالم می نگرد، باید با چشم بصیرت و دیدۀ تیزبین، لایه‌ های‌ ظاهری‌ و حجابهای بیرونی عناصر عـالم را کـنار بزند، و در ورای صحنۀ ظاهری هـستی، و در آنـسوی‌ اسباب‌ و وسایل، به مشاهدۀ مسبّب اصلی و قادر حقیقی بپردازد.

از مبدّل بین، وسائط را بمان‌

کز‌ وسائط دور گردی ز اصل آن

سلوک عارفانۀ مـولانا در سـیر آفـاقی‌، به‌ شیوۀ فلاسفه و برخی اندیشمندان نیست که از مصنوع به صانع و از معلول‌ به‌ علّت، پی می برند. تفرّج صـنع ‌ ‌الهـی‌، نباید‌ سالک‌ را از توجه به مسبّب حقیقی منصرف‌ نماید‌، بلکه «او به هرجا می رود و بـه هـر چـه نظر می کند، مظاهر‌ و جلوه‌ های گوناگون فعل الهی را‌ که‌ به وحدت‌ خالق‌ ازلی‌ و ابـدی دلالت می کند، می یابد‌. مولانا‌ از جمله کسانی است که می دانند «مجاز، پلی بـه حقیقت است‌».

از مـنظر وی، مشاهدۀ موجودات عالم، تنها‌ مشاهدۀ‌ آثار و افعال نیست، بلکه او‌ نگاه‌ خود را از عالم نام و نشان به قلمرو بی نشانی نفوذ می دهد‌، و در‌ ورای آثار و صفات به دیدار‌ ذات‌ حق‌ نایل می شود‌. در‌ بـینش آفاقی وی، توقّف‌ در‌ آثار و صفات، موجب ناکامی سالک طریقت و محروم شدن او از وصول به حقیقت می‌ شود‌.

او در نقل حکایتی، به شرح‌ حال‌ مال باخته‌ ای‌ می‌ پردازد که دزد را‌ تعقیب کرد و هنگامی که نزدیک بـود او را دریـابد، ناگهان صدایی شنید که «گفت اینک‌ بین‌ نشان پای دزد»، و وقتی در اثر‌ آن‌ صدا‌ به‌ سراغ‌ آن علامات رفت‌، از‌ دریافتن دزد باز ماند.

امّا از آنجا که صنع را از صانع بریدن روی نیست، و به غیر آستانۀ او در عرصۀ وجود، گوی نی، بی‌ پرتو‌ او هیچ موجود را اثر هستی نیست. در بینش عارفانه مولوی، مشاهدۀ صفاتِ ذات حـق در آیـینۀ وجـود ممکنات و عناصر عالم، مقدّمه عـبور، بـه مـرتبۀ دیدار‌ انوار‌ خالق هستی است.

او خود را عاشق صنع الهی می داند، و عاشق مصنوع را کافر می شمارد. نگاهش به مظاهر عالم، بـهانه ایـ‌ اسـت‌ تا به مشاهدۀ معشوق حقیقی‌ مشغول‌ شود، و اگـر عـاشق صنع خدا را، دارای شأن و منزلت می داند، منوط بدان است که از دام دلبستگی و توجّه به مصنوع، رهایی یافته باشد‌.

تو‌ مـرا بـاور مـکن کز‌ آفتاب‌

صبر دارم من، و یا ماهی ز آب

ورشوم نومید، نـومیدی من

عین صنع آفتاب است ای حسن

در سیر آفاقی ملّای رومی‌، تشخیص‌ فاصلۀ بین صورت و معنی، شرط راهیابی سالک طریقت از جهان ظـاهر بـه‌ عالم‌ معنی است. سالکی که در مشاهدۀ صورت‌ ظاهر‌ مخلوقات‌، به دیدار اسرار و کشف رموز نهفته در‌ آنها‌ نایل نشود، در حقیقت، فاقد بصیرت است. تفرّج عالم برای آن است که‌ حجابهای‌ ظـاهری را از چـهرۀ موجودات‌ بردارد‌، و در پس‌ پردۀ‌ ظواهر‌ آنها، جمال حق را شفاف و روشن‌ مشاهده‌ کند.

کسانی که در سیر آفاقی و دیدار آفرینش، از قدرت شهود و کشف‌ حقیقت‌ محرومند، و خـلقت را بـه ذات حق‌ مرتبط نمی دانند، و آنـ‌ را‌ قـدیم می شمارند، از بینایی‌ بهره‌ای‌ ندارند، و ادراک واقعی خود را از دست داده اند.

چشمی از نور حقّ‌ و بصیرت‌ لازم برخوردار است، که اشارات‌ موجودات‌ عالم‌ را به سوی‌ حق‌، ببیند و گـوشی از سـلامت‌ سامعه‌ برخوردار است کـه طـنین مناجات و زمزمه های ستایش حق را از زبان مخلوقات بشنود‌.

این‌ درختانند همچون خاکیان

سوی خَلقان صد‌ اشارت‌ می کنند‌

با‌ زبان‌ سبز و با دست دراز‌

در زمستانشان اگر چه داد مرگ

منکران گویند خـود هـست این قدیم

کوری ایشان، درون‌ دوستان‌

هر گُلی کاندر درون بویا بُوَد‌

دست‌ ها‌ برکرده‌ اند‌ از خاکدان

در جهان بینی مولانا، تمامی کثرتهای عالم و صورتهای گوناگون هستی، از سـرچشمه ایـ‌ واحـد‌، نشأت می گیرند که هیچ نام و نشان و نقشی ندارد.

مولانا و سیر آفاقی

نگرشِ مولانا نسبت به جهان هستی و رفتار کاینات

مولوی متفکّری است که در مورد مسائل گونـاگون اندیشیده است و در عوالم گوناگون مـذهبی، فلسفی و عرفانی بحث نموده است. با اینکه از فلسفه گریزان است اما کلام او ماهیتی فلسفی دارد و از نگاه او آنجا که فلسفه در پايِ عقل به گل می نشینـد، عرفـان بـال می گشایـد و در مـاوراء هسـتی به تکاپـو می پردازد.

مولانا استدلال فلسفی را که مبنی بر منطق بحثی است با نظر انکار مـی نگـرد و آن را زاید و در عین حال مانع از درك حقیقت مطلوب می خواند؛ چرا که فلسفی و آنکـس کـه اهـل اینگونه استدلال منطقی است. به اعتقاد مولانا همواره بین خود و آن چه مـدلول و مطلـوب اوسـت وسایط می افزاید و همین وسایط او را از نیل به مطلوب مانع می آید. بدینگونه منطق عادی را مولانـا حتّی وقتی به بیان و توجیه مجرّد مربوط است غالباً حجاب چهره مطلـوب مـی شـمرد؛ فقـط منطـق کشفی را که عارف بر آن تکیه دارد، وسیلۀ نیل به مطلوب می یابد.

مولوي در مثنوی ورای عقل و حس،حس دیگري را معتبر می داند که از آن به «حس دیگر» تعبییر مـی کنـد.

سخنان او بیدارگرانه است و همواره می کوشد تا انسان را در فضایی تازه نسبت به نگـرش خـود در جهان هستی قرار دهد؛ لذا همواره بر «شدن» آدمی تأکید دارد. لذا عرصـۀ عرفـان قـدم گذاشـتن در میدانی است که با فرو نهادن شخصیت پیشینِ آدمی، او را به کسی دیگـر تبـدیل مـی کنـد و ایـن از همان مبدأ و شروعِ مسیر نمایان می شود؛ زیرا با چنین نگرشی طلب ما و مقصد ما دیگر می شود.

ساختار وجودي آدمی چنان است که تا رها شود زود خوابش می بـرد و فـیلش یـاد هندوسـتان می کند؛ لذا ما به تکان دهنده ای چون مولانا نیازمندیم تا خواب از چشمان مـا بربایـد. در یـک چنـین فضایی لازم می نماید که ما نحوه نگرش مولانا را نسبت بـه جهـان هسـتی و «رفتـار کاینـات » مـورد بررسی قرار دهیم و بکوشیم تا بفهمیم که مولوي دنیـا را با چـه عینکـی مـی دیــده اسـت؟ مولـوي پرورده مکتب اشعری بود اما او خودش فراتر از یک مکتب است ودر هیچ جریـان مـذهبی خاصـی نمی گنجد. او اقیانوسی است که در هیچ جویباری جاي نمی گیرد؛ بلکه هـر رودخانـۀ عظیمـی را در خود می بلعد و فرو می نشانـد. نگاه مولانا به عالم هستی و قوانین آن و همچنین طبایع اشیاء از چنـین بنیانی سرچشمه می گیرد.

از نظر او «در واقع عرفان معرفتی است مبتنی بر حالتی روحانی و توصیف ناپذیر که در آن حالت برای انسان این احساس پیش می آید که ارتباطی مستقیم و بی واسطه با وجود مطلق یافته است. ایـن احساس البته حالتی است روحانی، ورای وصف و حد، که در طی آن عـارف ذات مطلـق را نـه بـه برهان، بلکه به ذوق و وجدان درك می کند.

با چنین نگرشی به عالم هسـتی است که در «داستان پادشاه و کنیزك»، «از قضا سرکنگبین»، «صـفرا » مـی فزایـد و «روغـن بـادام »کـه کارش ملین است، خشکی می فزاید. لذا از دیدگاه او طبایع سببیت خویش را از خداوند می گیرنـد و اگر او اراده کند اقتضای خود را از دست می دهند و تغییر می یابند و «آب» مـی توانـد کـار «نفـت » را بکند. در چنین مقامی و با چنین معرفتی دیگر آب طبیعتی مستقلّ نخواهد داشت کـه بـر حسـب آن عمل کند بلکه همه چیز مستقیماً از خداوند می آید و بر این عـالم جاري می شود و آنچه ما به عنوان طبایع اشیـاء می شناسیم، روپوش بسیار رقیقی است که بر روي اشیاء کشیده شـده اسـت و اگـر ایـن روپوش را پاره کنیم دست قدرت خداوند را در آنها می بینیم. تحقیق در کاینات و رفتارشناسی آن از دیدگاه مولانا بدون توجه به مبانی تفکّـر اسـلامی دربـاره جهان و چگونگی خلقت و تکوین آن از دیدگاه عرفانی مقدور نیست؛ زیرا هرگونه برقـراری ارتبـاط میان انسان ها و جهان هستی، ریشه در چگونگی نگرش عرفـا و بـالاخص مولانـا نسـبت بـه جهـان هستی، انسان در جهان، موضوع خلقت و کشف رابطۀ بین آنها نهفته اسـت. کوشـش مولانـا بـراي تبیین رفتارشناسی کاینات بیان سلسلۀ علّت و معلولی در عالم طبیعت نیست؛ بلکـه «نمایـان سـاختن وحدت یا پیوستگی جمیع کاینات و کلّیۀ مراتب وجود اسـت. »

چـارچوب تبیـین مولانا در ارتباط با نظام ِ هستی و رفتارشناسی کاینات بر این اصل استوار است که کاینات بـه صـورت پیوسته و دایمی با مبدأ و مبدع حیات ارتباطی حبی داشته و حرکت موزون افلاك در راستاي همـین حرکت حبی می باشد. در نظر مولوی انسان خود، سـازی در دسـتان خداسـت و وجـود او هم چـون نوای موسیقی است که در درون آن ساز به صورت خاموش بوده است و به وسـیله نوازنـده، ظهـور عینی و تعین خارجی پیدا می کند:

مــا چــو چنگــیم و تــو زخمــه مــی زنــی

زاری از مـــا نـــه، تـــو زاری مـــی کنـــی

کلّ پیام مولوی را با استفاده از کلیدی که خود او در تمایز نهادن میان صورت و معنـا بـه دسـت می دهد، می توان تشریح و تفسیر کرد. در نظر او هر چیزی در عالـم تجلّـی صـورت و معنـایی دارد. مولوی معتقد است که برای دیدن آن لایۀ زیرین و جان ایـن عـالم لازم اسـت کـه از جهـان هسـتی رازگشایی کنیم و به باطن عالم راه یابیم و در چنین جایگاهی است که می توانیم دست خداوند را در امور ببینیم و همه چیز را از او ریزان و جاري بدانیم و تمام سعی او بـر ایـن اسـت کـه یـک چنـین چشمی را در ما باز کند که همه چیز را با خدا و در او جستجو کنیم و برای رسیدن به چنین بینشـی او ما را به دیدنی نو نسبت به عالم هستی دعوت می کند و از زبان بندگان مخلص، از خداونـد فقـط بینش طلب می کند.

بعـد از ایـن مـا دیـده خـواهیم از تـو بـس

تـــا نپوشـــد بحـــر را خاشـــاك و خـــس

و راه رسیدن به آن را رهایی از اسباب و علل ظاهري می دانـد کـه چشـم بـاطنی مـردم را بسـته است.

چشــم بنــد خلــق جــز اســباب نیســت

هـر کـه لـرزد بـر سـبب، اصـحاب نیسـت

از نظر او آنچه ما امروز به عنوان رفتار طبیعت و طبایع اشـیاء مـی شناسـیم, «عـادت خداونـدی » است؛ اما ممکن است که یک موقعی هم، چنین نباشد و کار وارونه شود و به جای آن که آب، سـبب خاموشی آتش شود آن را شعله ور نماید و کار آتش که سوزانندگی است، بر ابراهیم گلستان شود.

بیشـــــتر احـــــوال بـــــر ســـــنّت رود

گـــاه قـــدرت خـــارق ســـنت شـــود

اما دلیل این که سنّت و عادت جاریه را دلنشین ساخته، آن است تا آدمی را تشویق کنـد کـه بـر اساس قابلیت وجودي خود حرکت کند؛ زیرا اگر چنین نبود کسی به فعالیت و تکـاپو راغـب نمـی گشت و بدون تلاش و تکاپو طالب امور بود. اما این بدان معنا نیست که خداونـد نیـز کـه مسـبب - الاسباب است از کنار گذاشتن اسباب عاجز است.

هــــر چــــه خواهــــد آن مســــبب آورد

قــــدرت مطلـــق ســـبب هـــا بــــر درد

بر اساس اندیشه مولـوی، بـر اسـاس معجزاتـی کـه پیـامبران صـاحب آن بودنـد عـادت جهـان برشکستن سلسلۀ علّی جهان استوار است. لذا از منظر او برای درك جهان هستی و خالق آن، بایستی پرده عادت از پیش چشمان آدمی برداشته شود.

همچنـــــین ز آغـــــاز قـــــرآن تاتمـــــام

رفــض اســباب اســت و علــت والســلام

البتّه مولوی ضمن اشاره به موارد فوق، خود به وجود نظمی در این عالم معتقد است که اسـباب و علل را می پذیرد و کار و تلاش و معیشت آدمیان را بر آن استوار می داند و اما می گوید که این نظم تنظیم شده نیست؛ بلکه نظمی است که بر اراده الهی استوار است و مـی توانـد بـه هـم بخـورد. بـه عبارت روشن تر سیطره مطلق و بی واسطۀ خداوند بر هستی را متذکّر می گردد.

همان طور که اشاره کردیم غرض مولوی آن است که بگوید: شما این پرده عـادت را بدریـد و اگـر عادت هایتان را ملاك سنجش قرار دهید عالم هستی را بر قیاس خود سوار مـی کنیـد و آنگـاه دچـار نتیجه گیری های نامیمونی می شوید. از نظر او جهان موجود، یک جهان ممکن اسـت، نـه تنهـا جهـان ممکن! و این نکتۀ بسیار مهمی است و این افقِ بسیار گشوده، می تواند ما را به ابتکار تصور بکشاند و گرنه توي یک دایره بستۀ محتومِ ذهن خود را به زنجیـر مـی کشـیم و همـه اکتشـافات و اختراعـات و تلاش آدمی در جهت کشف جهان هستی بر آن است کـه شـاید بتوانـد راهـی بـر جهـان موجـود بگشاید و او را از حصار عادت ها برهاند.

منابع

سیر آفاقی در اندیشه عرفانی مولانا | رضا حیدری نوری | پژوهش های اعتقادی کلامی | شماره 27 | پاییز 1396

رفتارشناسی کاینات از دیدگاه مولانا | عباس صمدزاده گرجان | محمد فرهمند | فصلنامه عرفان اسلامی | شماره 52 | تابستان 1396

  • منبع
  • حقوق نیوز

دیدگاه

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید



کد امنیتی کد جدید