امروز: جمعه, ۱۰ فروردين ۱۴۰۳ برابر با ۱۸ رمضان ۱۴۴۵ قمری و ۲۹ مارس ۲۰۲۴ میلادی
کد خبر: 266275
۲۰۱۷
۱
۰
نسخه چاپی

چرا باید مثبت فکر کنیم؟

افرادی که بازنده ی بازی زندگی هستند، اغلب اوقات آن قدر بر غیر ممکن ها متمرکز می شوند که سرانجام همه ی زندگی شان تبدیل به غیر ممکن می شود. اما کسانی که مثبت می اندیشند همواره به ممکن بودن هر چیزی خوش بین هستند و با تمرکز بر ممکن بودن وقایع خوب، آن ها را به واقعیت پیوند می زنند

چرا باید مثبت فکر کنیم؟

چرا تفکر مثبت؟

تصور کنید که در یک هواپیمای بزرگ و عظیم الجثه بر روی ابرها در حال پرواز هستید. اگر ناگهان یکی از موتورهای هواپیما دچار نقص فنی شود و احتمال سقوط وجود داشته باشد، دلتان می خواهد، خلبان چه واکنشی از خود نشان دهد؟

آیا دوست دارید بگوید: « لطفا آرام باشید و کمربندهای نجات را ببندید! یکی از موتورها دچار مشکل شده، اما سرانجام راهی پیدا می شود و من شما را به سلامت به زمین می رسانم.» یا اینکه دلتان می خواهد خلبان با نگرانی در راهرو قدم بزند و فریاد بزند: « همه ی ما کشته می شویم! همه می میریم!» فکر می کنید کدام یک از این خلبانان بتواند شما را به سلامت به فرودگاه برساند؟!

حال کمی به زندگی روزمره ی خود، که شما خلبان آن هستید فکر کنید. فکر می کنید کدام عبارت بیشتر به حل مسائل شما کمک می کند: « سرانجام راه چاره ای پیدا می کنم.» یا « بالاخره همه ی ما می میریم.»؟!

این اساس و جوهره ی اصلی تفکر مثبت است. البته به طور کامل همه چیز را تضمین نمی کند، ولی به هر حال بهترین فرصت و راه چاره را پیش پای شما قرار می دهد.

افرادی که بازنده ی بازی زندگی هستند، اغلب اوقات آن قدر بر غیر ممکن ها متمرکز می شوند که سرانجام همه ی زندگی شان تبدیل به غیر ممکن می شود. اما کسانی که مثبت می اندیشند همواره به ممکن بودن هر چیزی خوش بین هستند و با تمرکز بر ممکن بودن وقایع خوب، آن ها را به واقعیت پیوند می زنند.

چگونه تفکر مثبت، ضمیر نیمه هوشیار شما را شکل می دهد؟

« ضمیر نیمه هوشیار ما مجموعه ای از اندیشه های ماست. غالب ترین اندیشه های ما، همواره خالق قوی ترین رفتارهای ناخودآگاه ما هستند.»

برای درک بهتر مفهوم تفکر مثبت، بهتر است تصویری از ضمیر نیمه هوشیار خود داشته باشیم. در تصور خود مغزتان را به دو نیمه ی بالایی و پایینی تقسیم کنید، درست مثل نیمه های گردو. نیمه ی بالایی، ضمیر آگاه شماست که اندیشه های آنی و گذرای شما را در بر می گیرد و نیمه ی پایینی، ضمیر نیمه آگاه شماست، این قسمت شامل برنامه های مختلفی است که شما با آن به دنیا آمده اید. برنامه های مانند تنفس و هضم غذا که از ابتدای تولد با شما بوده اند و نیز برنامه هایی که بعدها به صورت اکتسابی یاد گرفته اید، مانن راه رفتن و حرف زدن.

حال فرض کنیم شما در حال یادگیری رانندگی هستید. در ابتدای کار هرگاه به پیچی نزدیک می شوید، تفکر آگاهانه ای در قسمت بالای مغز شما به شما می گوید: «پای راست را بلند کن، آن را دوازده سانتی متر به چپ بچرخان، حالا پایت را به آرامی روی پدال فشار بده.» اگر این تفکر آگاهانه را چند ماه پشت سر هم تمرین و تکرار کنید، نوعی برنامه اتوماتیک در مغزتان به وجود می آید تا جایی که دیگر بدون نیاز به فکر کردن ترمز می کنید. اکنون این برنامه، در نیمه پایین مغز شما که همان ضمیر نیمه هوشیار شماست، ریشه دوانده است و شما یک برنامه نیمه آگاهانه جدید دارید.

این مثال به خوبی نشان میدهد که چگونه شما، درست مانند یک راننده ی کار کشته، می توانید بعد از پنج ساعت رانندگی به خانه برسید و به خود بگویید: « من که اصلا احساس نکردم دارم رانندگی می کنم!»

بله -  تمام کار بر عهده ی ضمیر ناخودآگاه شما بوده است.

هر اندیشه ی آگاهانه ای که مدتی مورد تمرین و تکرار قرار گیرد، تبدیل به یک برنامه می شود.

با این حساب، فکر می کنید وقتی که سال ها تفکر آگاهانه ای همچون: « من همواره بازنده هستم» را با خود تکرار می کنید، چه اتفاقی می افتد؟ 
بله - شما آن را به صورت برنامه ای به مغز خود می دهید و در زندگی تان بدون اینکه حتی ذره ای به آن فکر کنید، آن را پیاده می کنید. شما می توانید بدون هیچ تلاش آگاهانه ای، خود را همواره بازنده قرار دهید.

حال حتما می پرسید که این برنامه در مورد تفکر مثبت چگونه عمل می کند؟!

خیلی ساده. هر کدام از م روزانه پنجاه هزار فکر مختلف در ذهن خود داریم که برای بیشتر ما این تفکرات از نوع منفی هستند: «وای، چقدر چاق شدم!» ، « وای، خیلی فراموش کار شدم!» ، « نمی توانم وام هایم را بدهم!» ، « از پس هیچ کاری بر نمی آیم!» و... . فکر می کنید با این همه تفکرات غالب منفی چه رفتارهای ناخودآگاهانه ای از ما سر بزند؟!

مسلما رفتارهای غالبا منفی، که سلامتی و زندگی ما را به باد فنا می دهد، و جالب اینجاست که ذره ای هم به این مساله فکر نمی کنیم!

آدم ها اغلب سر در نمی آورند که برای مثال چرا ورشکسته شدند یا چرا کارشان به فلاکت و بدبختی کشید. حال آنکه آن ها خود با تکرار اندیشه هایشان، الگوهای خود کاری را در ذهن خود خلق کرده اند که تعیین کننده ی مسیر زندگی آن هاست. همان گونه که می توانیم برای رانندگی، بدون نیاز به فکر برنامه ای به ذهن خود بدهیم، می توانیم برنامه هایی نیز برای دیر رسیدن، بدبخت شدن، ورشکست شدن و ... بدهیم، بدون اینکه نیاز باشد به آن فکر کنیم و تازه بعد هم ناله می کنیم و تقصیرها را به گردن خدا یا سرنوشت می اندازیم.

حالا، قسمت هیجان انگیز مساله اینجاست: وقتی که از وجود الگوهای ناخودآگاه در ذهن تان آگاه باشید، آن وقت می فهمید که هیچ کس مجبور نیست بازنده باشد.

شانس شما بستگی به اندیشه های آگاهانه ی شما دارد. به محض این که به ذهن و افکار خود سر و سامانی بدهید، اندیشه های اگاهانه و نو شما، برنامه های ناخودآگاه تازه ای را خلق خواهد کرد. به همین ترتیب، شما می توانید رفتارهای نا خود آگاهانه ای برای رانندگی به دست آورید، همچنین می توانید برای موفق تر بودن و یاده تر زیستن برنامه داشته باشید. اما این کار نیازمند اندیشه های سازمان یافته و البته کمی زمان است.

تصور کنید که فردریک، در سمیناری با موضوع هیجان انگیز تفکر مثبت شرکت کرده است و اکنون شاد و سرحال در حالی که شیفته ی این شیوه شده است، به خانه بر می گردد، فرد با خود می گوید: « دیگه می خوام زندگیم را از این رو به آن رو کنم!» بنابراین شنبه صبح پیش از صرف صبحانه، پشت میز می نشیند و فهرستی از هدف هایش را تند تند می نویسد: « گرفتن ترفیع شغلی، خرید یک رولزرویس، خریدن تاج محل و ...!» سپس به دنبال کارهایش می رود و تمام هفته را با همان تفکرات منفی و معمولی خود سپری می کند تا به آخر هفته می رسد، روز جمعه به خود می گوید: « همه ی این حرفا چرت و پرته، فکر نکنم از این تفکر مثبت هم بخاری بلند بشه!»

او احتمالا توانسته افکار منفی خود را از چهل و هشت هزار در روز  به چهل و هفت هزار و پانصد تا برساند، اما این توقع او که در قرعه کشی بانک برنده شود، آرتروز گردنش کاملا بهبود پیدا کند و دیگر اصلا با همسرش بگو مگو نداشته باشد، برآورده نشده است.

تنها یک روز، مثبت اندیشی، هیچ فایده ای ندارد. تقویت ذهن نیز مثل  تقویت جسم است. شما نمی توانید یک روز دوازده بار دراز و نشست کنید سپس جلو آینه بایستید و به خاطر خوش اندام شدنتان به خود تبریک بگویید. به همین ترتیب اگر فقط برای 24 ساعت مثبت اندیش باشید، نباید توقع تحولات شگرف در زندگی تان داشته باشید. اما اگر تنها چند ماه به افکار خود سر و سامان بدهید و مثبت بیندیشید، آنگاه شاهد تغییرات بزرگی در زندگی خواهید بود. تمیز کردن سر تا پای افکار و اندیشه ها کاری است که شاید تا آخر عمر زمان ببرد. کار بزرگی است! حتی می تواند سخت از این باشد، زیرا ما غالبا زمانی که فکر منفی در ذهن داریم، خود متوجه وجود و اثرات مخرب آ« نمی شویم.

اگر می خواهید اندیشه های خود را بررسی کنید، نگاهی به زندگی تان بیندازید. ثروت شما ، شادی تان، کیفیت روابطتان با دیگران و سلامتی شما، همه و همه بازتابی از اندیشه های آگاهانه ی غالب ذهن شما هستند.

فردریک می گوید:« من همان گونه فکر می کنم که هستم، زیرا زندگی من خیلی درهم و برهم و آشفته است، این واقعیت زندگی من است.»
نه فرد! این گونه نیست، زندگی تو درهم و آشفته است، زیرا تو اینگونه فکر می کنی!

 

هر نتیجه ای محصول تفکرات شماست

اگر در زندگی تان چیزی هست که شما را ناراحت می کند، از نگرانی و صحبت کردن در مورد آن دست بردارید! زیرا انرژی که صرف آن می کنید، باعث تقویت و زنده ماندنش می شود. انری خود را از آن بیرون بکشید و شاهد از میان رفتنش باشید.

بحث و جدال مثال خوبی است که این ایده را به وضوح توصیف می کند. اگر شوهر شما عصبانی و خسته به خانه بیاید و دنبال بهانه ای برای دعوا باشد و شما از بحث امتناع کنید، چه می شود؟ او که نمی تواند با خودش بحث کند و به تنهایی دعوا راه بیندازد! وقتی که از چیزی نگران یا ناراحت باشید یا حتی به آن فکر کنید، آنگاه همه ی اطرافیانتان ناخودآگاه می خواهند در مورد آن صحبت کنند. وقتی بچه بودم، تجربه همین اصل همواره باعث تعجب من می شد. هر وقت دزدکی به سراغ بسته ی سیگار پدر می رفتم و پکی به یکی از آن ها می زدم، درست همان شب مادرم میخواست مرا بعد از شب بخبر گفتن ببوسد!

هرگاه خود را کاملا از بند احساسات نسبت به چیزی برهانید، آن موضوع خود به خود برطرف خواهد شد. این مسئله سرچشمه ی اصل دیگری است.

چرا باید مثبت فکر کنیم؟

وقتی مسئله ای را رها می کنید، آن مسئله نیز دست از سر شما بر خواهد داشت

تا زمانی که در لاک دفاعی فرو روید یا حالت تدافعی به خود بگیرید، دیگران به شما حمله خواهند کرد. چرا؟ زیرا ما تنها زمانی دست به دفاع می زنیم، که نسبت به موقعیت و شرایط خود نامطمئن باشیم. باور کنید!

مثال: فرض کنیم همسایه تان، اتهام مریخی بودن به شما زده است، آیا شما به سرعت آستین ها را بالا می زنید و برای دعوا به میدان می پرید؟ نه! شما میدانید که مریخی نیستید، بنابراین احتمالا به کل این جریان لبخند هم میزنید.

یک مثال دیگر: فرض کنید که شما موضوع شایعات بی اساس کاری و یک زیر آب زنی اداری قرار گرفته اید. اگر شروع به سخنرانی در دفاع از خود و اثبات بی گناهی تان کنید، به آتش این شایعه هیزم ریخته آن را دامن زده اید. بنابراین رهایش کنید تا بگذرد. آیا منظورم این است که از خود دفاع نکنید؟ من تنها می گویم زمانی که اعتراض می کنید و از ناراحتی به خود میپیچید و مدام خودخوری می کنید، تنها مسئله را زنده و ماندگار می گردانید.

به خاطر دارم وقتی بچه بودم، روزی صحنه نزاع دو گروه مختلف سیاسی را از تلویزیون می دیدم، دهه 1960 بود، از پدرم پرسیدم: « چرا آن ها با مشت توی سر و کله هم میزنند؟» او گفت: «چون به دنبال آرامش هستند!»

برای صلح جنگ به راه نیندازید. بلکه روی صلح متمرکز شوید.

اگر زندگیتان را به صحنه ی نبرد علیه مسائل تبدیل کنید، مسائلی که به خاطرشان می جنگید وسعت می یابند. پس تصمیم بگیرید که چرا اینجا هستید و هدفتان چیست.

این خود ما هستیم که نوع نگاهمان به دیگران را انتخاب می کنیم

اولین بار است که فردریک و نامزدش مری برای صرف شام بیرون می روند. فرد مصمم است که همه چیز خوب پیش برود و لحظات خوبی با هم داشته باشند. سر میز شام ظرف سس گوجه روی دامن مری خالی می شود، فردریک می گوید : « عیبی نداره عزیزم. بذار کمکت کنم تا پاکش کنی.» هنگام برگشت، مری سوئیچ ماشین را در رستوران جا میگذارد، فرد می گوید: « منم همیشه کلیدهام رو جا می ذارم.»

سه سال می گذرد، مری و شوهرش فرد برای شام بیرون می روند. کمی سس گوجه روی دامن مری میریزد. فرد می گوید:« غیر قابل تحمله، چقدر دست و پا چلفتی هستی!» در راه برگشت مری کلید ها را فراموش می کند:«شوهرش می گوید:« با اون حافظه خرابت!»

متوجه موضوع شدید؟ آدم های یکسان، شرایط یکسان، نگرش های متفاوت! این ما هستیم که تصمیم می گیریم دیگران را چگونه ببینیم. وقتی بخواهیم کسی را دوست داشته باشیم و یا اگر از کسی خوش مان بیاید، بسیار بور و متین می شویم، ولی وای به وقتی که از کسی دل خوشی نداشته باشیم و بخواهیم که عصبانی مان کند، آنگاه تمام عیب هایش را ذره به ذره زیر ذرهبین می گذاریم. پس رفتار دیگران تعیین کننده ی احساس ما نسبت به آن ها نیست، بلکه مهم نگرش های خود ماست.

اغلب ما، بیشتر وقتمان را صرف اشتباهات و کاستی ها می کنیم و کمتر به خوب بودن و درست بودن چیزی فکر می کنیم: مری دو فهرست جداگانه از ویژگی های فردریک در ذهن دارد. فهرست اول، شامل ویژگی های فرد از دیدگاه مری به عنوان همسر او . و دومی که فهرست بلند بالایی نیز هست، ویژگی هایی است که پس از بیوه شدن، در ذهن می پرورد. و لیست کملی است از ویژگی های خوب رفتاری او، چیزهایی مثل حس نوع دوستی، خوش مشربی، شوخ طبعی، سخاوت و خوش هیکلی.

مری تمام طول زندگی مشترکش را صرف تمرکز بر فهرست اول کرده است، مسائل جزئی و کوچکی که مری را ناراحت و عصبانی می کند: « فرد همیشه روزنامه هایش را این طرف و آن طرف رها می کند» ، « اون همیشه در توالت رو باز می ذاره» تا این که روزی فرد بیچاره زیر کامیون میرود و ... . همان شب مری به سراغ لیست بلند بالایش میرود:« فرد فرشته بود، لنگه نداشت، مهربان، سخاوتمند، سختکوش، خانواده دوست، خوبترین شوهر دنیا.»

اگر می خواهیم فهرستی تهیه کنیم، پس آیا بهتر نیست که دست کم به گونه ای دیگر آغاز کنیم و همواره ویژگی های مثبت اطرافیان را ببینیم؟

آیا می توان خوبی های دیگران را ستود و آنگاه که از دار دنیا رفتند، خود را با این تفکر تسلی داد که « عیبی نداره، به هر حال خیلی خروپف می کرد!»

اگر از شما بپرسم:« عیب مادرت چیه؟» آیا چیزی برای گفتن پیدا نمی کنی؟ اگر بگویم:« پنج مورد از چیزهایی را که در مورد قیافه، طرز فکر و رفتارش به مذاق تو خوش نمی آید نام ییر» آیا نمی توانی؟ بله، شرط می بندم که می توانی و اگر وقت بیشتری داشته باشی، می توانی صد یا شاید هزار تا از این موارد را پیدا کنی، شاید هم به جایی برسی که دیگر هرگز دلت نخواهد مادرت را ببینی!

آدم هایی که همواره روی نکات منفی تمرکز می کنند، معمولا با گفتن این عبارت از خود دفاع می کنند:« من ادم رکی هستم. تنها واقعیت ها را می بینم.» اما حقیقت این است که این خود شما هستید که واقعیت را خلق می کنید. این شما هستید که تصمیم می گیرید مادرتان یا دیگر آدم های اطراف خود را چگونه ببینید. همه ی آدم های دور و برتان را در ذهن مجسم کنید و روی نکات مثبت و چیزهایی که در آن ها مورد علاقه ی شما است، تمرکز کنید تا روابطتان روز به روز بهتر شود. احتمالا کار سختی است و شاید هم ترسناک، اما خیلی موثر است.

سپاس گزاری و وفور نعمت

«یک انسان ناسپاس خوشبخت نشانم بده»

زیگ زیگلر

تمامی تعالیم معنوی و روحانی، ما را تشویق به سپاسگزاری می کنند. شاید فرد بگوید:« اصلا چرا باید تمام زندگیم رو صرف راضی کردن خدا کنم؟ اصولا من که فکر نمی کنم خداوند نیازی به کارهای رضایت بخش من و تو داشته باشد، کسی که می تواند کوه ها را جابه جا کند، و کسی که کل هستی را آفریده و حرکت ماه و خورشید را تنظیم نموده، نیاز به اثبات هیچ چیز ندارد!

شکرگزاری ما، تنها و تنها به سود خود ماست و دلیلش این است که: در زندگی همواره همان چیزی را به دست می آوریم که فکرمان را معطوف به آن کرده ایم. زمانی که به خاطر داشته هامان شکر خدا را به جای می آوریم، احساس ثروتمند بودن می کنیم و به این ترتیب ثروت های بیشتری را به سمت خود می کشانیم.( شکر نعمت، نعمتت افزون کند)

زمانی که با همسرم جولی آشنا شدم، فهمیدم که او با وجود همه ی زیبایی ها و برتری هایش یک نقص دارد: اهل حساب و کتاب نیست! اما با وجود اینکه هیچ گاه از میزان پولی که به دست می آورد، مطمئن نبود؛ هر چقدر که بدهکار بود یا خرج می کرد، باز هم کم نمی آورد و همواره از داشته هایش لذت می برد. جولی نمونه ی زنده و صادق این مطلب است که احساس ناب سپاس گزاری و فهم باطنی که زندگی شما را متبرک و مرهون خود خواهد ساخت، از هر قانون و حساب و کتابی مهم تر و با ارزش تر است.

آخرین راز شاد زیستن - اندرومتیوس

دیدگاه

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید



کد امنیتی کد جدید