یکی از دلایل کلیدی موفقیت بی نظیر گونه ما توانایی ما در همکاری است. در عصر مدرن، ما میتوانیم به هر قارهای سفر کنیم، میلیاردها نفر را در سیارهمان تغذیه کنیم، و بر سر توافقهای تجاری بینالمللی عظیم مذاکره کنیم - همه دستاوردهای شگفتانگیزی که بدون همکاری در مقیاس گسترده امکانپذیر نخواهد بود.
در حالی که همکاری درون گونه ای یک توانایی منحصر به فرد انسانی نیست، یکی از دلایلی که رفتار مشارکتی ما بسیار متفاوت از حیوانات دیگر است، به دلیل تمایل ما به همکاری با افرادی است که خارج از گروه اجتماعی خود هستند. به طور کلی، ما به راحتی به غریبه ها اعتماد می کنیم. برای مشاوره، با افراد جدید همکاری کنید، و مایل به مراقبت و محافظت از افرادی هستیم که نمیشناسیم - حتی اگر هیچ انگیزهای برای انجام این کار برای ما وجود نداشته باشد.
با این حال، در حالی که بسیاری از موفقیت های ما را می توان به همکاری نسبت داد، انگیزه های اساسی در پشت این توانایی منحصر به فرد هنوز درک نشده است. اگرچه واضح است که ما اغلب تمایلات مشارکتی و اجتماعی را از خود نشان می دهیم، آیا همکاری چیزی است که طبیعتاً به سختی انجامش می دهیم؟ یا اینکه اولین غرایز ما ذاتاً خودخواهانه است و تنها از طریق سرکوب آگاهانه امیال خودخواهانه است که می توانیم با دیگران همکاری کنیم؟
در واقع، این سؤالات برای هزاران سال توسط فیلسوفان مورد بحث بوده است. برای طولانی ترین زمان، دیدگاه فراگیر دیدگاه بدبینی نسبت به گونه ما بود - یعنی اینکه ما ذاتا خودخواه هستیم.
افلاطون روح انسان را به ارابهای تشبیه کرد که توسط دو اسب متضاد کشیده میشد: یک اسب با شکوه است که نشان دهنده نجابت و دل پاک ماست، در حالی که اسب دیگر شرور است که نشان دهنده امیال و تمایلات پست ماست. رفتار انسان را می توان به عنوان یک طناب کشی ابدی بین این دو اسب توصیف کرد، جایی که ما ناامیدانه سعی می کنیم اسب شیطانی خود را تحت کنترل نگه داریم.
آرتور شوپنهاور، فیلسوف اخلاق، دیدگاه مشابهی را مطرح کرد و نوشت: «انسان در انتها یک حیوان وحشی وحشتناک است. ما این حیوان وحشی را فقط در حالت رام شده به نام تمدن می شناسیم و بنابراین از شیوع گاه به گاه ماهیت واقعی آن شوکه می شویم. اما اگر و زمانی که پیچها و میلههای نظم حقوقی یکبار از هم پاشیده شود و هرج و مرج بر آن حاکم شود، خودش را همان چیزی که هست نشان میدهد.
آدام اسمیت، پدر علم اقتصاد، نیز این دیدگاه را تکرار کرد و در ثروت ملل نوشت: «این خیرخواهی قصاب، آبجوساز یا نانوا نیست که ما انتظار شام خود را داریم، بلکه از توجه آنها به منافه خود آنهاست.
این باورهای فلسفی در مورد طبیعت انسانی خودخواه ما الهام بخش بسیاری از آموزه هایی است که ما در زندگی روزمره با آن مواجه می شویم. به عنوان مثال، در مسیحیت، هفت گناه مرگبار و قانون طلایی به ما می آموزند که درونی ترین خواسته های خودخواهانه خود را سرکوب کنیم تا به دیگران فکر کنیم. مثال دیگر در اقتصاد است، جایی که اساس اقتصاد نئوکلاسیک این ایده است که ما تصمیم گیرندگان خودخواه و منطقی هستیم.
ممکن است تمایل داشته باشید که با این ایده ها موافق باشید. همه در مورد داستان های تقلب، دروغ گفتن و دزدی شنیده اند - که همه آنها بدترین طبیعت انسانی ما را نشان می دهد، جایی که انگیزه های خودخواهانه ما خود را نشان می دهد.
اما علیرغم اینکه میراث این باورها در دوران مدرن ادامه دارد، ایده خودخواهی ذاتی ما به طور فزاینده ای به چالش کشیده می شود. بینشهای علوم رفتاری شروع به این میکنند که ما یک غریزه همکاری داریم و رفتار خودخواهانه ما تنها زمانی ظاهر میشود که ما زمان و توانایی ایجاد استراتژی در مورد تصمیمات خود را داریم.
تعامل سیستم 1 و سیستم 2
هر کسی که از راه دور به روانشناسی یا اقتصاد علاقه داشته باشد احتمالاً در مورد نظریه سیستم های دوگانه تصمیم گیری شنیده است: این ایده که تصمیمات ما توسط دو "سیستم" شناختی متضاد اداره می شود. سیستم 1 بخش خودکار و احساسی مغز ما است و سیستم 2 بخش آهسته و مشورتی است.
این دو سیستم بسیار به هم مرتبط هستند و تعامل و سطوح نسبی فعال شدن آنها می تواند رفتار ما را تعیین کند. این بدان معناست که محرکهای خاصی میتوانند تأثیر عملکرد یک سیستم را در فرآیند تصمیمگیری تقویت یا مهار کنند. به عنوان مثال، تصمیم گیری در هنگام احساس غرق شدن در وظایف متعدد، فشار زمان، یا خستگی ذهنی و جسمی می تواند تفکر سیستم 2 فرد را تضعیف کند و آنها را بیشتر به قضاوت های سیستم 1 خود متکی کند.
این نباید تعجب آور باشد: وقتی از نظر ذهنی تحت فشار هستید، احتمالاً به همه چیز فکر نمی کنید و تصمیمات را با انگیزه می گیرید! به روشی مشابه، تسهیل تفکر سیستم 2 با دادن زمان به افراد برای تصمیم گیری، یا تشویق افراد برای تفکر عمیق در مورد مسائل، می تواند سیستم 1 را سرکوب کرده و تفکر سیستم 2 را تقویت کند.
از طریق این دریچه تعامل بین سیستم 1 و سیستم 2، محققان روانشناسی و اقتصاد راه جدیدی برای پاسخ به این سوال قدیمی پیدا کرده اند.
با دستکاری عناصری مانند فشار زمان برای افزایش تکانشگری در برخی از موضوعات و ترویج مشورت در برخی دیگر، محققان توانسته اند تأثیرات سیستم 1 و سیستم 2 را بر رفتار ما متمایز کنند تا ببینند آیا ما واقعاً به طور غریزی خودخواه هستیم یا همکاری می کنیم.
غریزه همکاری
آزمایش هایی که نیاز به همکاری بین شرکت کنندگان دارند برای بررسی حرص و طمع غریزی در مقابل حساب شده استفاده می شوند. برای مثال بازی کالاهای عمومی را انتخاب کنید.
در این بازی، بازیکنان در گروههایی قرار میگیرند و به آنها دارایی میدهند (معمولاً حدود 10 دلار). از آنها خواسته می شود که مقدار معینی از موقوفه خود را برای یک "منفعت عمومی" اهدا کنند، جایی که کمک های آنها دو برابر می شود و متعاقباً بین بازیکنان تقسیم می شود. شما باید بتوانید یک پویایی جالب را در این بازی تشخیص دهید: با همکاری و کمک بیشتر به خیر عمومی، همه سود خواهند برد. اما با رفتار خودخواهانه، شما به تنهایی به قیمت گروه منتفع خواهید شد.
چه اتفاقی میافتد وقتی از شما خواسته میشود که این کمک را به خیر عمومی انجام دهید، زمانی که شما فقط تحت تأثیر سیستم 1 هستید (یعنی زمانی که سیستم 2 تحت فشار ناشی از نوعی فشار شناختی است) به نظر می رسد، زمانی که نیاز به تصمیم گیری در عرض 10 ثانیه بود، شرکت کنندگان در گروه های آزمایشی همکاری بیشتری داشتند. شرکتکنندگانی که بر اساس انگیزه عمل میکردند، بیشتر از آنهایی که وقت داشتند درباره مشارکتهایشان فکر کنند، به خیر عمومی کمک کردند.
چیزی که در این مطالعه جذاب بود این بود که وقتی به شرکت کنندگان زمان داده شد و تشویق شدند تا در مورد تصمیمات خود فکر کنند، شرکت کنندگان حریص تر انتخاب کردند. ظاهراً هنگام تکیه بر غریزه، مایل به همکاری هستیم، اما وقتی به ما فرصت میدهند که به هزینهها و منافع تصمیمهایمان فکر کنیم، بیشتر به نتایج خودمان فکر میکنیم تا دیگران.
این یافتهها مطمئناً شگفتانگیز هستند، اما ممکن است فکر کنید که رفتار در یک آزمایش آزمایشگاهی ممکن است در زندگی واقعی قابل تکرار نباشد. فرض کنید، برای مثال، شخصی در خیابان به شما نزدیک شد و از شما خواست که در یک موسسه خیریه مشارکت کنید، و شما زمانی برای تصمیم گیری نداشتید (شاید دیر سر کار آمده باشید). آیا فکر می کنید اهدا می کنید؟ شاید تحقیقات میدانی بیشتری برای تایید این یافته ها در سناریوهای دنیای واقعی ضروری باشد.
رویکرد دیگر برای مطالعه غرایز همکاری ما، بررسی رفتار نوزادان است. از نظر شهودی، نوزادان باید نماینده نوع بشر در ابتدایی ترین حالت ما باشند، جایی که ما برای تصمیم گیری بیشتر به غرایز متکی هستیم. از منظر بیولوژیکی، نوزادان دارای مغزهای توسعه نیافته هستند و در بدو تولد بسیار درمانده هستند، که توضیح می دهد که چرا ما در مقایسه با حیوانات دیگر زمان بیشتری برای بلوغ می گیریم. (ما به این ترتیب تکامل یافتیم زیرا اگر سرمان بزرگتر می شد، برای بیرون آمدن از شکم مادرمان باید تلاش می کردیم.) بنابراین، بررسی تمایلات مشارکتی/خودخواهانه نوزادان باید از نظر تئوری منعکس کننده ماهیت واقعی انسانی ما باشد.
محققان دریافته اند که نوزادان تمایل زیادی به همکاری دارند. کودکان نوپا 14 تا 18 ماهه مایلند شیئی را که به طور تصادفی انداخته اید، بدون هیچ گونه تمجید یا شناختی بردارند و به شما تحویل دهند. آنها مایل به اشتراک گذاری با دیگران هستند. و همچنین حاضرند دیگران را از چیزهایی آگاه کنند که به نفعشان است، حتی اگر هیچ سودی برای خود کودک نوپا نداشته باشد. این برخلاف نوزادان شامپانزه است که در سنین پایین تمایلات مشابهی از خود نشان نمی دهند. این نشان می دهد که شاید این یک توانایی منحصر به فرد انسانی است که به طور غریزی همکاری کند.
چرا ما به طور غریزی همکاری می کنیم؟
بنابراین به نظر می رسد که ممکن است متفکران بزرگ تاریخ ما اشتباه کرده باشند - شاید ما آنقدرها که فکر می کنیم خودخواهانه نیستیم. یافتههای حاصل از مطالعه بازی کالاهای عمومی و مطالعات نوزادان نشان میدهد که ما ممکن است بهجای خودخواهی، بهطور غریزی همکاری کنیم. اما چه توضیحی برای این موضوع وجود دارد؟
از منظر زیست شناسی تکاملی، ممکن است ژن های مشارکتی برای آن انتخاب شده باشند، زیرا بهترین استراتژی بقا بود. آنهایی که ذاتاً همکاری بیشتری داشتند توانستند نتایج سودمندتری را تجربه کنند و به اندازه کافی زنده بمانند تا ژن های خود را به فرزندان خود منتقل کنند.
اما موارد زیادی نیز وجود دارد که اولین انگیزه ما عدم همکاری است، و موارد بسیاری نیز وجود دارد که پس از مشورت زیاد، همچنان تصمیم به همکاری می گیریم. همه ما با افرادی برخورد کردهایم که به سادگی کمتر قابل اعتماد به نظر میرسند، و همه ما میتوانیم به مواقعی فکر کنیم که پس از مدتها فکر کردن به تصمیم خود به کسی اعتماد کردهایم - برای مثال، پس از فکر کردن به یک معامله تجاری، یا خرید چیزی گران قیمت از شخص دیگری.
فرضیه اکتشافی اجتماعی (SHH) با هدف گره زدن این ایده ها به یکدیگر است. این نظریه پیشبینی میکند که تنوع در پاسخهای شهودی و مشارکتی ما تا حد زیادی به تفاوتهای فردی ما و همچنین زمینهای که در آن قرار داریم بستگی دارد.
پاسخهای شهودی ما عمدتاً توسط رفتارهایی شکل میگیرند که در گذشته سودمند بودهاند. به عنوان مثال، تصور کنید در حال بازی برای یک تیم بسکتبال هستید. اگر متوجه شوید که همکاری با هم تیمی های خود برای برنده شدن در مسابقات مفید است، به تدریج شروع به ایجاد پاسخ های غریزی برای همکاری با هم تیمی های خود به منظور ادامه بردن بازی ها خواهید کرد.
اما اگر متوجه شوید که تیم را به دوش می گیرید و اعتماد به هم تیمیهایتان در واقع مانع از نتایج تیم میشود، رفتارهای غریزی خودخواهانهتری ایجاد میکنید و به دفعات به آنها منتقل نمیشوید.
با این دیدگاه، پاسخهای غریزی ما همگی به این بستگی دارد که کدام استراتژی - همکاری یا خودخواهی - در گذشته برای ما مفید بوده است. این می تواند توضیح دهد که چرا اکثر شرکت کنندگان در بازی کالاهای عمومی همکاری را انتخاب کردند: رفتارهای مشارکتی معمولاً در زندگی روزمره ما سودمند هستند.
در عصر مدرن ما، زندگی ما بیش از هر زمان دیگری به هم مرتبط است. در حال حاضر بیش از 7 میلیارد نفر وجود داریم که تجربیات ما به راحتی در رسانه های اجتماعی قابل اشتراک گذاری است و کسب و کار ما به همکاری نزدیک با شرکای خود نیاز دارد تا از منافع متقابل بهره مند شود.
رفتار منطبق با هنجارهای اجتماعی بیش از هر زمان دیگری مهم است، جایی که ما اغلب در زندگی روزمره خود به همکاری با دیگران نیاز داریم و هر رفتار خودخواهانه اغلب منجر به انتقاد اجتماعی و آسیب به شهرت فرد می شود. ما به سرعت یاد میگیریم که با این هنجارهای اجتماعی همکاری کنیم و با این هنجارها سازگار شویم، و این به نوبه خود، غرایز ما را به سمت رفتارهای مشارکتیتر هدایت میکند.
از سوی دیگر، مشورت به ما اجازه میدهد تا با موقعیتهای خاص سازگار شویم و پاسخهای شهودی خود را نادیده بگیریم، اگر آن پاسخ شهودی واقعاً در شرایط فعلی سودمند نباشد. به عبارت دیگر، مشورت به ما این امکان را می دهد که برای انتخاب بهینه ترین گزینه، چه همکاری یا عدم همکاری، خواسته های غریزی فردی خود را سرکوب کنیم.
وقتی هیچ عواقبی در آینده وجود نداشته باشد، مانند آزمایش بازی کالاهای عمومی، حتی اگر غرایز ما همکاری کنند، احتمالاً تامل به سمت رفتار خودخواهانه منحرف می شود زیرا متوجه می شویم که خودخواهی استراتژیک وضعیت ما را بهتر می کند و مجازات نمی شویم.
با این حال، زمانی که پیامدهای آتی وجود داشته باشد، بسته به اعتقادات فرد در مورد اینکه کدام رفتار از نظر استراتژیک سودمندتر است، مشورت به نفع همکاری یا عدم همکاری خواهد بود.
ستاره بسکتبالیست را دوباره مثال بزنید: اگرچه پاسخ غریزی او این است که به تنهایی این کار را انجام دهد، با توجه به اینکه رفتار خودخواهانه او می تواند منجر به عواقب احتمالی آینده شود (مثلاً ناراحتی هم تیمی هایش، انتقاد ناظران، کنار گذاشته شدن توسط مربی)، او ممکن است انگیزه های اولیه خود را نادیده گرفته و با تیم خود کار کنید، زیرا انجام این کار از نظر استراتژیک سودمند خواهد بود. فرآیندهای سیستم 2 ما به ما این امکان را می دهد که متوقف شویم و به شهود خود فکر کنیم و بر اساس آن استراتژی داشته باشیم.
نتایجی که اظهار شده
بنابراین، شواهد قانع کننده ای علیه ایده ای وجود دارد که آموزه های ما را برای هزاران سال شکل داده است. به نظر میرسد شواهد به این نتیجه میرسند که به طور کلی، ما تمایل ذاتی به همکاری داریم و در واقع، تنها زمانی که فرصتهایی برای خودخواهی استراتژیک وجود دارد، تمایلات نامطلوبتر خود را آشکار میکنیم.
درک تمایلات غریزی انسانی ما ضروری خواهد بود زیرا گونه ما با برخی از بزرگترین چالش هایی که تا به حال با آن مواجه شده ایم روبرو می شود. تغییرات آب و هوایی، تنش های سیاسی و نابرابری مسائلی هستند که موجودیت گونه ما را تهدید می کند و تنها از طریق همکاری در مقیاس جهانی قابل حل است. در درون ما، میل غریزی برای همکاری نهفته است. آگاهی از این واقعیت می تواند الهام بخش راه حل های جدید و خلاقانه باشد تا مردم را برای مقابله با این چالش ها با هم جمع کند.
دیدگاه