زندگی نامه شمس تبریزی
زندگی شمس تبریزی یکی از مشهورترین و در عین حال کم اطلاعات ترین زندگی نامه های افراد مشهور ایران و جهان می باشد. درباره زندگی و افکار و بویژه رابطه شمس با مولانا سخنان ضد و نقیض فراوانی گفته شده است که هم حاوی تقدس آمیزی و افسانه سرایی بیش از اندازه و هم نقدهای گزنده زیادی می باشد.
محمد بن علی بن ملک داد تبریزی ملقب به شمسالدین یا شمس تبریزی در سال ۵۸۲ هجری قمری در تبریز متولد شد. او از بزرگان صوفیه در قرن ۷ است.
درباره پدر و مادر شمس تبریزی آن قدر میدانیم که او در مقالات آنها را به نازکدلی و مهربانی توصیف میکند و اینکه آنها شمس تبریزی را نازپرورده کرده بودند: «این عیب از پدر و مادر بود که مرا چنین به ناز برآوردند.» شمس تبریزی در جایی درباره پدر خود میگوید: «نیکمرد بود ... الا عاشق نبود، مرد نیکو دگر است و عاشق دیگر.»
شمس به ریاضیات، جهانگردی و مکتب داری میپرداخت. او ابتدا تحت شاگردی شیخ ابوبکر زنبیل باف تبریزی بود. شمس بسیار عاشق سفر بود و به نقاط مختلف میرفت تا تجربههای فراوانی به دست آورد.
زندگی شمس تبریزی، در پردهای از ابـهام پوشیده است. و این بخاطر متمایز بودن او از دیگران بوده است. چرا که وی با مردم روزگارش از هر جهت اختلاف داشت، «از قبول خلق» میگریخت و «شهرت خود را پنهان» میداشت. روزگار خود را به ریاضت و جهانگردی میگذرانید. گاهی به مکتبداری مـیپرداخت، و زمـانی شلواربند میبافت و از درآمد آن زندگی میکرد. چون به شهری وارد میشد مانند بازرگانان در کاروانسراها منزل میکرد و در پاسخ افراد کـه بـه او مـیگفتند چرا به خانقاه یا مـدرسهای وارد نـمیشوی؟ به طـنز میگفت: «من خود را مستحق خانقاه نمیدانم» و بعلاوه چون اهل مدرسه، اهل لفظند، این نوع بحث نیز کار من نیست، و اگر بخواهم از مقوله لفظ خارج شوم و «بـه زبـان خـود بحث کنم، بخندند و تکفیر کنند» و آنگاه میگفت رهایم کنید کـه «من غـریبم و غریب را کاروانسرا لایق است». و نیز میگفت «خدا خود، مرا تنها آفرید».
مردم را با سخن او آشنایی نبود، «و با آنکه همه مردم را دوست» میداشت، از ایـنکه بـا هـمه کس تفاهم برقرار کند سرباز میزد و میگفت «مرا در این علم با ایـن عوام هیچ کار نیست. برای ایشان نیامدهام.»
وی چون به قونیه، شهری که مولانا جلال الدین در آن میزیست رسید، از وی پرسیدند در این شهر چـه کـار داری؟ پاسخ داد: به سراغ یکی از اولیای خدا آمدهام. «به خواب دیدم که مرا گفتند تـرا بـا یک ولی هم صحبت کنیم. گفتم: کجاست آن ولی؟...گفتند در روم است».
اساتید و ملاقاتهای شمس
شمس ابتدا مرید شیخ ابوبکر زنبیل باف تبریزی بود و به گفته خود جمله ی ولایت ها از او یافته. لیکن به مرحله ای رسید که به پیر خود قانع نشد و به سفر پرداخت و در اقطار مختلف عالم سیاحت کرد و به خدمت چند تن از اقطاب و ابدال رسید. بعضی او را از تربیت یافتگان بابا کمال خجندی نوشته اند. او در ضمن سیر و سلوک، گاهی مکتبداری می کرد و اجرت نمی گرفت. چهارده ماه در شهر حلب در حجره ی مدرسه ای به ریاضت مشغول بود و پیوسته نمد سیاه می پوشید. در اثنای سیاحت به بغداد رسید و شیخ اوحدالدین کرمانی را که شیخ یکی از خانقاه های بغداد بود، دید.
شمس تبریزی و مولوی
یکی از پر ابهام ترین بخش های زندگی شمس نحوه آشنایی او با مولانا می باشد.
یکی از معروف ترین داستان های نحوه آشنایی شمس و مولانا به اولین برخورد آن ها با یکدیگر و مقایسه حضرت محمد (ص) و بایزید بسطامی بر می گردد که در منابع مختلفی ذکر شده است اما در سندیت تاریخی آن نقدهای جدی نیز وجود دارد.
شمس تبریزی در سفرهایش به قونیه در حالی که ۶۰ ساله بود با مولوی ملاقات کرد. تا پیش از این دیدار، مولوی از عالمان و فقیهان بود و به تدریس علوم دینی اشتغال داشت. مولانا یکی از علمای بزرگ و دارای شاگردان فراوان بود. اما آشنایی با شمس تغییرات شگرفی را در نحوه نگرش وی ایجاد کرد.
البته بنا به گفته برخی محققین اینطور نیست که مولانا بلافاصله بعد از دیدن شمس دگرگون شود و به گفتههای او عمل کند. شمس سالها سرکشی میکرده است. بارها به مولانا انتقاد و با او دعوا میکند. در مناقبالعارفین از همسر مولانا نقل شده که چراغپایهای در خانه داشتهاند و مولانا شبها آن را روشن میکرده و تا صبح معارف میخوانده است. به اغراق گفته شده که او هزار بار کتاب پدرش را خوانده است. پس، بهیکباره نمیتواند همه چیز را به گفته شمس رها کند.
اما به طور کلی علاقه و شیدایی مولانا به شمس چه به یکباره ایجاد و یا در طول زمان بوجود آمده باشد، این علاقه به حدی بود که بعد از ترک قونیه توسط شمس، مولانا بسیار اندوهگین شد تا سرانجام نامهای از شمس به وی رسید.
شمس تبریزی در این نامه نوشته بود که در شام سکونت دارد. بنابراین مولوی فرزندش را با بیست نفر از یارانش به شام فرستاد تا شمس را به قونیه بازگرداند و سرانجام او با استقبالی باشکوه بازگشت. پس از مدتی کینهتوزیهای فراوانی نسبت به این دو ایجاد شد و در سال ۶۴۵ شمس تبریزی بدون خبر، قونیه را ترک کرد. مولوی بارها در جست و جوی خبری از شمس به شهرهای مختلف رفت. او در پی یافتن شمس دو بار به شام سفر کرد و به افراد مختلف مژدگانی داد اما نشانی از او نیافت.
با اینکه شمس و مولانا اشتراکات زیادی دارند، تفاوتهای خاصی نیز در مشرب آنها دیده میشود. یکی از تفاوتهای آنان از این نگاه ناشی میشود که ما تا چه حد وظیفهداریم با اطرافیان پیوند برقرار کنیم و خودمان را مسئول میدانیم تا آنها را از آنچه دریافتهایم آگاه کنیم؟
شمس بر این پافشاری میکرد که عدهای خاص مثل خود مولانا را باید هدایت کرد و پرورش داد و دستیابی به مراحل بالای سلوک از عهده هرکسی برنمیآید اما مولانا معتقد بود که هر کس را متناسب با ظرفیت خود میتوان از معارف خاصی که خداوند از طریق کشف و شهود نصیب انسان میکند بهرهمند ساخت و همین نگاه متفاوت موجب بروز رفتارهای متفاوت از سوی آنان میشد.
شمس تبریزی و کیمیا خاتون
درباره ازدواج شمس تبریزی و کیمیا خاتون روایت های مختلفی وجود دارد که شاید نتوان به هیچ یک از آن ها به لحاظ تاریخی استناد کرد اما بر اساس روایات مستند تاریخی، شمس تبریزی دلباخته دختر خوانده مولانا می شود و این ازدواج انجام شده است. اما درباره حواشی پیش از ازدواج این دو و فرجام کیمیا خاتون روایات متفاوتی وجود دارد.
مقالات شمس تبریزی
مقالات شمس تبریزی مجموعهای از سوالها و جوابهای میان او و مولانا و مریدان است. شمس مجموعهای از سخنان و حکایات دلنشین خود را در آن نوشته است. بدیعالزمان فروزانفر معتقد است میان مقالات شمس با مثنوی مولوی ارتباطی قوی وجود دارد. مطالبی که در این مقالات موجود است در خصوص شخصیت، زندگی و خانواده شمس، رابطه شمس با مولانا، قصهها و حکایات او است.
دیوان شمس تبریزی
دیوان شمس تبریزی که به دیوان کبیر معروف است، مجموعهای از شعرهای مولانا است که بخش اعظم آن را مولانا خطاب به شمس تبریزی سروده است.
آرامگاه و مزار شمس تبریزی
درباره مقصد سفر واپسین شمس تبریزی از قونیه در منابع موجود چیزی نیامده است، اما از اینکه در منابع قدیمی مزار او را در شهر خوی نشان دادهاند، معلوم میشود که مستقیماً یا بهطور غیر مستقیم به خوی رفته است. قدیمترین جایی که از وجود مدفن شمس تبریزی در خوی ذکری رفته در مجمل فصیحی (تألیفشده در ۸۴۵) است که در حوادث سال ۶۷۲ مینویسد: «وفات مولانا شمسالدین تبریزی مدفوناً به خوی.»
اما گزارش معتبر دیگر در این باره، در منشآتالسلاطین فریدون بیک است که در گزارش لشکرکشی سلیمان اول سلطان عثمانی به ایران در بازگشت او از تبریز به دیار روم آورده است که در سه روزی که در تابستان ۹۴۲ در خوی گذرانیده سلطان عثمانی «با حضرت سرعسکر سوار شدند و به زیارت مزار شریف حضرت شمس تبریزی مشرف گردیدند. با گذشت قرنها آرامگاه شمس تبریزی ویران گردید و از آن منار آجری به نام شمس تبریز بر جای مانده بود.
دیدگاه