4 اصل اساسی فلسفه اگزیستانسیالیسم
اگزیستانسیالیسم دیدگاهی فلسفی است که به تقدم وجود بر ماهیت قائل است یعنی تقدم وجود، صرف نظر از جوهر و ماهیتی که به من واگذار شود، جدا از هر تعریفی از من، هر تبيين من توسط علم یا فلسفه یا دین و سیاست.
بر اساس فلسفۀ اگزیستانسیالیسم، این انسان است که باید به زندگی معنا بخشد و هدف زندگیاش را بسازد. فلاسفۀ اگزیستانسیالیسم را فلاسفۀ هستی می نامند.
اگزیستانسیالیسم، چهار اصل اساسی نانوشته دارد که بعد از جمعبندی به شکل زیر در میآید:
۱- ما هدفی نداریم
خدا ما را برای هدف خاصی خلق نکرده است و ما تنها «امری ممکن» هستیم و نه «امری ضروری». اگزیستانسیالیستهای بیخدا، جهان را نتیجۀ «تصادف» میداند، و اگزیستانسیالیستهای خداباور عقیده دارند که خدا جهان را «بدون هدف پیشبینیشده» خلق کرده است.
ژان پل سارتر در تهوع مینویسد: «همهچیز بدون علت هستند، این باغ، این شهر، خودِ من!»
۲- ما آزاد هستیم.
انسانها خود را رو میسازند و باید بتوانند چیزی را که درست می دانند انجام دهند – انسان، محکوم به آزادی است. محکوم به انتخاب.
شاید این سوال پیش آید که علت چنین تصوری چیست؟ ما هیچ وقت انتخاب نکردیم که به این دنیا بیایم یا نیایم، یا کجا به دنیا بیایم، یا در چه خانوادهای، و سوال هایی از این دست. در اگزیستانسیالیسم، بحث «وضعیتها» را داریم. در اگزیستانسیالیسم گفته می شود که در دنیا چیزی وجود دارد بِنام «وضعیت بنیادین». وضعیت بنیادین، همان چیزی است که دایرۀ آزادی انسان را کم می کند، مثل وضعیت بنیادین تولد، وضعیت بنیادین گریزناپذیر مرگ، وضعیت بنیادین جنسیت. بالاتر از تمامِ این وضعیتها، وضعیت «در جهان بودن» است که آزادی انتخاب انسان را در اندازه ای بسیار بیشتر محدود می کند.
آزادی برای ناتوانان بار سنگینی است که ناامیدی را برایشان بهمراه دارد و ترس و دلهره از انتخابهایشان را و در نقطۀ مقابل برای توانمندان، وسیلۀ شور و هیجان و امید به زندگی است. ناامیدها، به بدخواهی و سوءنیت می رسند و خود را فریب می دهند. تواناها، تمام تلاش خود را صرف می کنند تا به هدفی دست یابند که خود انتخاب کرده اند.
سارتر در مورد آزادی مینویسد: «وقتی من میگویم که انسان «طرح» است و دربارۀ خود تصمیم میگیرد، قصد این است که بگویم هیچ حال روانی از قبیل لذت یا الم به طور «اولیه» وجود ندارد که بخواهیم آگاهی را بر آن حمل کنیم، بلکه در واقع «آگاهی» است که لذت یا الم ایجاد میکند و بدین سان، چه در ساختار خود و چه در جریان زندگی، طبیعت، یا ماهیت خود و انسان تصمیم میگیرد.» (حال برگردید به جملۀ شمارۀ یک)
۳- انسانها مسئول چیزی هستند که انتخاب میکند.
وقتی از آزادی حرف میزنیم نمیتوانیم بگوییم که صرفاً راجع به امر خوبی صحبت میکنیم. وقتی انسانها آزاد هستند در قبال انتخابهایشان «مسئول» خواهند بود. ما آزاد هستیم که در مقابل ظلم بایستیم و این حق انتخاب را داریم. بنابراین، اگر ایستادگی نکنیم، در قبال این انتخاب خود مسئول هستیم. در اگزیستانسیالیسم به ترس از این مسئولیت، «دلهره» می گویند.
از نظر اگزیستانسیالیسم، ما فقط مسئول خود نیستیم، ما مسئول تصور خاصی هستیم که از انسانیت میسازیم، و در واقع مسئول همۀ انسانها هستیم.
مبحث دیگر در مورد «مسئولیت»، بحث «باور نادرست» یا «آزادی گریزی» است؛ یعنی مردم، وقتی که «دلهره»ی مسئولیت انتخابهای آزادانۀ خود را رو دارند، تصمیم میگیرند که این آزادی را محدود کنند و خود را به دست کسی بسپارند که می تواند به جای آن ها انتخاب کند، یک پدرسالار، یک رهبر، یک قدرت مطلق. بنابراین باید حسابی شجاعت مواجهه با آزادی رو داشته باشید.
موضوع دیگر، «نظریۀ توطئه» است. یعنی مردم دوست دارند فکر کنند قشری محدود قدرت را در تمام جهان در دست گرفته و همهچیز را تحت کنترل خود در آورده و انسان را از آزادی خویش بهره ساخته اند. بدین ترتیب این افراد خیال خود را از بابت مسئولیت انتخاب راحت کرده اند..
۴- انسانها باید اصیل باشند.
از نظر آلبر کامو، «اصیل زیستن»، یعنی فرد شبیه گذشتگان خویش زندگی و بنا بر سرمشق گذشتگان عمل نکند. انسانها باید آزادانه، خلاقانه، و طغیانگرانه عمل کنند و نه مقلدانه. از نظر هایدگر اصالت یعنی کوشش در پیدا کردن راه درست. «درست»، مسلماً در این جمله آن چیزی نیست به تصور دیگران درست است، بلکه چیزی است که در تصور خود فرد درست است، بی توجه به آنچه که دیگران در حال انجام دادن آن هستند.
سارتر میگوید انسان آنچه که دیگران فکر میکنند هست، نیست. به همین شکل، آنچه که دیگران فکر میکنند نیست، هست. انسان حتی آن چیزی که اکنون هست هم نیست. انسان همیشه در حال تغییر است و دائما تغییر شکل و تغییر فکر پیدا میکند تا دست آخر بتواند تصویری از خویشتنِ خودش به دست بدهد.
دیدگاه