ژان پل سارتر را میتوان از تأثیرگذارترین فیلسوفان، منتقدان، نویسندگان و فعالین سیاسی سدۀ بیستم دانست.
ژان پل سارتر در 21 ژوئن سال 1905 در پاریس متولد شد. او یکی از پیشگامان مکتب اگزیستانسیالیسم بود که از چپگرایان فرانسه و دیگر کشورها دفاع میکرد. سارتر کتابهای زیادی نوشت که از جمله آنها میتوان به کتاب تاثیرگذار "هستی و نیستی" اشاره نمود. سارتر در سال 1964 برای نگارش کتاب "کلمات" برنده جایزه نوبل ادبی شد ولی از پذیرفتن این جایزه خودداری نمود. او در طول زندگی خود با سیمون دوبوار فیلسوف، نویسنده و فمینیست فرانسوی همراه و همدم بود.
ژان پل سارتر کیست؟
سارتر در 21 ژوئن سال 1905 در محلهی شانزدهم پاریس به دنیا آمد. ظاهراً او یک ماه دیرتر از معمول به دنیا آمده است.
مادر سارتر، که در زمان تولد او در حدود 20 سال سن داشته، ماری شوایتزر نام داشت. پدربزرگ ماری، شارل شوایتزر، عموی آلبرت شوایتزر، متفکر دینی و موسیقیشناس معروف است. ماری پسر خود را «پولو» صدا میزد و او را تنها دارایی خود میدانست.
پدر سارتر ژان بتیست در زمان تولد سارتر 31 سال داشت. او در اصل یک پزشک روستایی بود اما در حدود 15 ماه پس از تولد سارتر هنگامی که در نیروی دریایی در حال انجام خدمت بود بیمار شده و درگذشت.
پس از مرگ ژان بتیست، همسر بیوهی وی، شاید به سبب ناتوانی در تأمین معاش، به خانهی پدری خویش بازگشت و سارتر را نیز به همراه خود برد.
آموزش شارل، پدر ماری شوایتزر، در زمینهی مذهب پروتستان بود. در حقیقت شارل قرار بوده که کشیش پروتستان شود، لیکن پس از اخراج او از مدرسهی ویژهی دینی به خاطر رابطهاش با یک زن، در نهایت وی معلم زبان آلمانی شد. در حقیقت شارل نمونهی کامل یک بورژوای بافرهنگ و یک جمهوریخواه فرانسوی در اواخر قرن نوزدهم بود. شارل یکی از افرادی است که تأثیر بسیار بر سارتر داشته است. خودِ سارتر در خاطرات خودنوشت خود، کتاب «کلمات»، میگوید که شارل از سر خودخواهی و احساس مالکیت او را در خانه نگه میداشته است.
مادربزرگ مادری سارتر، لوییز گیلمن نام داشت. ظاهراً لوییز زن بسیار مهربانی بوده و سارتر از او خاطرات خوبی در ذهن داشته است.
یکی از موضوعات مهم قابل ذکر در بیوگرافی سارتر ازدواج مجدد مادر او نقش ناپدری او بر زندگیاش است.
نقش ازدواج مجدد ماری یکی از وقایعی است که ظاهراً تأثیر بسیار بر سارتر داشته است. ماری در سال 1917 با ژوزف مانسی، مردی که از پیش به او علاقهمند بوده، ازدواج کرد. ژوزف مهندسی بود که پس از یافتن یک حرفهی مناسب، ماری را با خود به لاروشل برد. سارتر در ابتدا نزد مادربزرگ خود ماند، اما اندکی بعد او نیز به خانهی ناپدری خود در لاروشل نقل مکان کرد.
سارتر علاقهای به ناپدری خود نمیداشته است. او خود در مورد ژوزف میگوید: «این آدم از قماش همان مردانی بود که من یک عمر علیه آنها نوشتهام». او سالهای زندگی با ژوزف را سختترین سالهای زندگی خود میداند.
سارتر تا پیش از رفتن به لاروشل به مدرسه نرفت. ظاهراً شارل، پدر بزرگ سارتر، خود تصمیم گرفته بود تا تعلیم او را بر عهده بگیرد. سارتر تا پیش از یازده سالگی ساعات بسیاری از شبانهروز را در کتابخانهی بزرگ پدربزرگاش سپری میکرد. در همین سالهای کودکی او کتابهای بیخانمان هکتور مالرو، مادام بواری گوستاو فلوبر، نوشتههای ولتر و … را خواند.
سرانجام سارتر برای اولین بار در لاروشل برای تحصیل به مدرسه رفت. ژوزف مانسی علاقه داشت تا سارتر نیز همانند خود او یک مهندس شود، اما سارتر در مدرسه به دروس مربوط به ریاضیات علاقهی چندانی نشان نمیداده است.
در سال 1920 سارتر برای تحصیل در دبیرستان هانری چهارم به پاریس بازگشت و پس از آن وارد مدرسهی لویی لوگران شد. دانشآموزان این مدرسه عموماً رتبههای بالای آزمونهای ورودی مدارس عالیه را داشتند.
در سال 1924 سارتر وارد مدرسهی نورمال سوپریور شد و تا سال 1928 در آن مدرسه به تحصیل فلسفه و ادبیات پرداخت. نورمال سوپریور دانشآموزان خود را برای شرکت در امتحان آگرگاسیون آماده میکرد.
افرادی که در این امتحان موفق میشدند، صلاحیت تدریس پیدا میکردند و نسبت به دیگر معلمان نیز حقوق بیشتر و ساعات کاری کمتری داشتند. سارتر در سال 1928 برای نخستین بار در امتحان آگرگاسیون شرکت کرد اما در آن سال نتوانست در آن آزمون موفق شود. پس از آن او برای بار دوم در سال 1929 مجدداً در آگرگاسیون شرکت کرد و این بار با کسب رتبهی نخست موفق شد. دوست و همراه سارتر سیمون دوبوار نیز در همین سال رتبهی دوم این آزمون را کسب نمود.
آشنایی سارتر با سیمون دوبوار یکی از مهمترین وقایع زندگی هر دوی آنان بود.
سارتر و دوبوار تقریبا تا پایان عمر یار و همدم یکدیگر بودند اما هرگز با هم ازدواج نکردند زیرا؛ ازدواج را یک امر بورژوایی میدانستند و هیچ یک از آنها به تک همسری اعتقادی نداشتند.
ژان با نگارش نخستین رمان فلسفی اش با نام «تهوع» در سال 1938 و چند زندگینامه درباره خود، شهرت خاصی یافت. پس از آن، نگارش مجموعه ای از داستانها را با نام «دیوار» (1939) آغاز كرد که به دلیل جنگ دوم جهانی، ناتمام ماند.
پیش از شروع جنگ، سارتر آگاهی سیاسی نداشت و فردی صلح جو بود، بی آنکه برای صلح مبارزه کند. او در عین ضدنظامی بودن، بدون هیچ گونه تردیدی وارد جنگ شد و با استفاده از فرصتها توانست به طور متوسط ، 12 ساعت در روز به مدت نه ماه حدود 2000 صفحه بنویسد که بخشی از آن با نام «دفترهای بلاهت جنگ» چاپ شد.
سارتر علیرغم غیرنظامی بودن، در سال 1939 به ارتش فرانسه پیوست و در سال 1940 توسط نیروهای آلمانی دستگیر شد و به مدت 9 ماه در اسارت به سر برد. او در زندان، همبستگی با انسانها را آموخت، شبها برای زندانیان داستان می گفت و حتی نمایشنامه هایی هم در زندان اجرا کرد.
در نهایت در سال 1941 با مدرک جعلی پزشکی از زندان آزاد شد و با تعهد تازه ای که در وجودش شکل گرفته بود به پاریس بازگشت اما باقیمانده زندگیاش تحت تاثیر جنگ قرار گرفت.
سارتر پس از بازگشت به شهرش، تصمیم گرفت تا به همراهی تعدادی از نویسندگان مشهور وقت، جنبش مقاومتی را به نام جنبش “سوسیالیسم و آزادی” تشکیل دهد و با وجود مخالفت بسیاری از فیلسوفان، برای گسترش جنبش خارج از پایتخت و جذب «آندره مالرو» و «آندره ژید» به شهرستانها رفت، اما با دستگیری دو تن از دوستانش، جنبش نیز از هم پاشیده شد.
سارتر تصمیم گرفت به جای شرکت مستقیم در فعالیت های سیاسی، به نویسندگی بپردازد و با قلم خویش به مبارزات ادامه دهد. او در سال 1943، نمایشنامه «مگسها» را که درخواستی برای مقاومت بود، اجرا كرد و در همان سال با انتشار کتاب «هستی و نیستی» و با پیروی از اندیشه های «هایدگر»، پایه های نظام فکری خود را مشخص نمود. سارتر در مدت چند روز، نمایشنامه ای با نام «درهای بسته» را به نگارش درآورد که با موفقیت همراه شد.
پس از جنگ جهانی دوم، به عنوان یک فعال سیاسی صراحتا با قوانین حاکم در الجزیره مخالفت نمود. سپس با تفکری مارکسیسمی به کوبا سفر کرد و در این سفر با فیدل کاسترو و چهگوارا دیدار کرد. در سال 1967 در مخالفت با جنگ ویتنام و برای افشای جنایات جنگی آمریکا در یک دادگاه نظامی شرکت نمود.
در سال 1964 سارتر شاهکاری را با عنوان “کلمات” منتشر کرد. این کتاب شرح زندگی او تا سن ده سالگی است که بیش از همه با اعترافات روسو مقایسه شده است. در همان سال و برای نگارش این کتاب، جایزه نوبل ادبی به سارتر تعلق گرفت ولی او از دریافت این جایزه خودداری کرد.. وی در همان سال، رئیس سازمانی به نام «دفاع از زندانیان سیاسی ایران» شد که تا زمان پیروزی انقلاب ۱۹۷۹ به فعالیت خود ادامه داد. او جایزه «لژیون دونور کلژ دو فرانس» را نیز در سال 1945 رد کرده بود.
ژان پل سارتر تا پایان عمر خویش به عنوان یک فعال سیاسی از حقوق بشر حمایت کرد؛ از جمله در سال 1968 در تظاهرات گسترده پاریس شرکت نمود.
سارتر در سالهای پایانی زندگی خود تقریباً نابینا شده بود. دوبوار و بنی لوی، دخترخواندهی سارتر، بیش از هر کسی از او پرستاری میکردند. دوبوار برای او کتاب میخواند و به سبب علاقهی بسیار سارتر به سینما، فیلمهایی را که سارتر قادر به تماشای آنها نبود را برایاش تعریف میکرد. بنی لوی نیز مسئولیت تایپ سخنان او را بر عهده داشت.
متأسفانه سارتر در طول 75 سال زندگی خود بسیار شکسته شد، به گونهای که در سالهای پایانی زندگی خود صد ساله مینمود. او در سالهای واپیسن زندگی خود به مصرف مشروبات الکلی روی آورد و شاید علت از کار افتادن کبد او، یعنی علت اصلی مرگاش، هم همین افراط در نوشیدن الکل بود. سرانجام سارتر در 20 مارس سال 1980 در بیمارستان بروسایی بستری شد. او در 15 آوریل سال 1980 به علت از کار افتادن کبد و پس از دو روز اغما درگذشت.
جسد او در روز 19 آوریل در گورستان مونپارناس دفن شد. تشییع جنازهی سارتر یکی از مشهورترین تشییع جنازههای تاریخ است. مشهور است که بیش از 50 هزار نفر در این مراسم شرکت کردند. سیمون دوبوار همراه همیشگی سارتر دربارهی مرگ او میگوید: «دقیقهای کنار جسم بیجاناش نشستم، میدانستم که دیگر یکدیگر را نخواهیم دید».
رابطهی سارتر و سیمون دوبوار
نمیتوان از بیوگرافی سارتر گفت از دوبوار نامی نبرد. سیمون دوبوار یکی از فلاسفهی بهنام فرانسه است. اغلب دوبوار را به سبب فعالیتهای او در زمینهی فمینیسم و انتشار کتاب معروفاش با عنوان «جنس دوم» میشناسند. سیمون دوبوار بخشهای بسیاری از زندگینامهی خودنوشت خود را به ارتباطاش با سارتر اختصاص داده است. برخی از نامههای سارتر به سیمون دوبوار در «نامههایی به کاستُر» منتشر شدهاند. کاستُر نامی بود که سارتر برای خطابکردن دوبوار انتخاب کرده بود و معنای لغوی آن سمور آبی است. سارتر دوبوار را ناقد واقعی کارهای خود میدانست.
شاید مشهورترین نکته در مورد رابطهی این دو در آن باشد که سارتر و دوبوار بدین سبب که آداب ازدواج را امری بورژواگونه میدیدند، هرگز حاضر نشدند تسلیم آن شوند. رابطهی این دو با یکدیگر شکلی جدید و جالب از رابطهی بین دو فرد را به نمایش گذاشت. این نوع رابطه حتی در آن زمانِ فرانسه نیز امری عادی نبود. زمانی که آنان مشغول به تدریس در آموزش و پرورش شدند، اولیای دانشآموزان از افشای نوع ارتباط این دو ناراضی بودند.
بعد از مرگ مادربزرگ سارتر ارثیهای به او رسید. سارتر تصمیم گرفت بخش زیادی از این ارثیه را صرف جهانگردی با دوبوار نماید. این دو سفرهای طولانیای به نقاط مختلف جهان نظیر یونان، آلمان، ایتالیا، مراکش، مصر، اسرائیل و … داشتند.
اگرچه سیمون دوبوار یکی از نمایندگان مشهور فمینیسم است، با این حال دوستی او با سارتر نتوانست بر تفکرات مردسالارانهی سارتر تأثیر چندانی بگذارد.
رابطهی سارتر و آلبر کامو
اختلاف بین سارتر و آلبر کامو، یکی از مشهورترین اختلافات بین دو فیلسوف و نویسنده در تاریخ زندگی فلاسفه است. یکی از بزرگترین علل اختلاف بین این دو، مسئلهی استقلال الجزایر بود. سارتر به همراه برخی دیگر از روشنفکران فرانسوی نظیر سیمون دوبوار، مارگریت دوراس، موریس بلانشو و … موافق استقلال الجزایر بودند.
سارتر برای دفاع خود از استقلال الجزیره هزینهی نسبتاً زیادی پرداخت کرد، تا جایی که حتی مجبور شد پس از دو سوءقصد از جانب موافقین استعمار الجزایر، مجبور به ترک آپارتمان خود شود. جالب اینجاست که آلبر کامو که خود اصالتاً الجزایری بود، با استقلال این کشور مخالف بود. آلبر کامو از حقوق فرانسویان در الجزیره دفاع میکرد. ظاهراً این دو پیرامون برخی مسائل دیگر، مانند مسائل عاطفی، نیز با یکدیگر مشکلاتی داشتهاند.
گرایش دینی سارتر
سارتر از همان آغاز نوجوانی، اگرچه با یک تربیت کاتولیک بزرگ شده بود، به الحاد روی آورد. پدربزرگ سارتر پروتستان و مادربزرگ او کاتولیک بودند. پدربزرگ سارتر اگرچه به همسر خود اجازه داده بود که سارتر را مطابق با اصول دینی خود، یعنی کاتولیک تربیت کند، با این حال در فرصتهای بسیار به تحقیر و انتقاد از مذهب کاتولیک میپرداخت. شاید از همینجا بود که برای سارتر کمکم آشکار شد که هیچیک از آن دو حقیقت را نمیدانند. بیخدایی سارتر نتیجهای بود که آثارش تقریباً در تمام نوشتههای او مشاهده میگردد.
گرایش سیاسی سارتر
سارتر به شدت مخالف سرمایهداری بود و تنها شکل مناسب برای سیستم اقتصادی دنیای مدرن را نوعی سوسیالیسم میدانست. او پس از آزادی از اسارت بهصورت پنهانی به جنبش مقاومت پیوست. او در حدود سال 1941 به همراه دوبوار، موریس مرلوپونتی، ژان و دومینیک دوسانتی و برخی دیگر گروهی با عنوان «سوسیالیسم و آزادی» را تشکیل داد. سارتر مدتی درگیر فعالیت علیه سیاست استعماری فرانسه در هندوچین بود. او در مورد مسئلهی الجزایر نیز موضعگیری خاص خود را داشت و چنانکه گفتیم یکی از بزرگترین اختلافات او و آلبر کامو از همین مسئله ناشی شده بود.
سارتر بر خلاف بسیاری از نزدیکان خود، سالهای بیشتری باور خود به کمونیسم را حفظ نمود. اگرچه سارتر جسته و گریخته مخالفت خود را با سیاستهای روسیه نشان میداد و به ظاهر در سال 1956 به طور کامل از آن جدا شد، با این حال او حتی تا سال 1961 هم هنوز یک کمونیست بود. سارتر باور داشت که اتحاد جماهیر شوروری میتواند و میخواهد زمینهی انقلاب جهانی را فراهم سازد. او شوروری آن زمان را صلحطلب و آمریکا و غرب را خواهان جنگ میدید.
با این حال وقایعی نظیر اشغال مجارستان در سال 1956، سارتر را تا حدی متحول کرد تا جایی که او در گفتوگویی با نشریه «اکسپرس» حملهی ارتش پیمان ورشو را به مجارستان به شدت محکوم نمود. لازم به ذکر است که گسست سارتر از کمونیسم شوروری به هیچ وجه باعث نشد تا او آرمانهای سوسیالیستی خود را کنار بگذارد. افزون بر اینها سارتر در مورد استعمار ویتنام توسط فرانسه نیز موضعگیری خود را داشته است.
نگاهی به آثار سارتر
همانطور که ذکر شد، سارتر یکی از نمایندگان بارز فلسفهی اگزیستانسیالیسم است. کتاب های سارتر عمدتاً به شکل رمان، داستان و نمایشنامه بودهاند. سارتر به زیاد نوشتن شهره است. زمانی که هنوز نوجوان بود، چند رمان و داستان به نگارش درآورد. «عیسای دوستداشتنی» و «فرشتهی بیماری» نام برخی از نوشتههای او در کودکی هستند.
نخستین اثر مهم چاپ شدهی سارتر «تهوع» نام دارد. این اثر در سال 1938 به چاپ رسید و پس از مدت کوتاهی به موفقیت بسیار دست یافت. این اثر در سال 1950 جزو شش کتاب برتر فرانسوی در نیمهی اول قرن بیستم شناخته شد. البته تهوع اولین اثر چاپ شده به صورت کتاب از سارتر است. پیش از آن سارتر آثار دیگری در قالبهای دیگر، همانند مقاله به چاپ رسانده بود.
اثر مشهور دیگر سارتر یک مجموعه داستان کوتاه با عنوان «دیوار» است. این کتاب در سال 1939 به چاپ رسیده. بخشی از این کتاب توسط نویسندهی معروف ایرانی، صادق هدایت، ترجمه شده است.
یکی از نمایشنامههای معروف سارتر به نام «مگسها» در سال 1943 به چاپ رسید. در همین سال بود که دیگر کتاب مشهور سارتر، یعنی «هستی و نیستی» به انتشار رسید و او کتابی با نام «تأملهایی دربارهی مسئلهی یهود» نوشت که آن را در سال 1946 منتشر کرد.
نمایشنامهی معروف دیگر سارتر با عنوان «درِ بسته» در سال 1945 منتشر شد و در همان سال نیز در پاریس بر صحنه رفت. دیالوگ مشهور «دوزخ همان دیگراناند»، مرتبط با همین نمایشنامه است. در همین سال سارتر ماهنامهی «عصر جدید» را بنیاد نهاد. مقالاتی که او در این ماهنامه منتشر کرد، بعدها با عنوان «ادبیات چیست؟» منتشر شدند.
یک سال بعد سارتر نمایشنامههای «روسپی بزرگوار» و «مردههای بی کفن و دفن» را نوشت.
در سال 1946 سارتر تحقیقی در مورد شارل بودلر منتشر کرد. این اثر را به عنوان نخستین نمونهی روانکاوی اگزیستانسیالیستی به شمار میآورند.
یکی از نمایشنامههای سیاسی سارتر با نام «دستهای آلوده» در سال 1948 منتشر شد. در این نمایشنامه انتقاد تندی نسبت به خشونتطلبی کمونیستها ارائه شده بود و شاید به همین سبب سارتر پس از انتشار آن مورد حملهی روشنفکران کمونیست قرار گرفت.
سارتر سخنرانی بسیار معروفی در سال 1946، درباب اگزیستانسیالیسم دارد که تحت عنوان «اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر» به چاپ رسیده است. در این سخنرانی او به تشریح دیدگاه خود در مورد اگزیستانسیالیسم و رد سوءبرداشتها از این مفهوم میپردازد.
یکی دیگر از آقار مهم سارتر «ادبیات چیست؟» نام دارد. او این مقالهی طولانی را در سال 1947 به نگارش درآورد. در همین سال سارتر نمایشنامهی «دستهای آلوده» یا «جنایت مشتاقانه» را نوشت.
سه نمایشنامهی دیگر سارتر در دههی 1950 نوشته شدند. این سه نمایشنامه «شیطان و خدا» (1951)، «کین» (1952) و «نکراسوف» (1955)، نام داشتند.
در سال 1958 سارتر آخرین نمایشنامهی مهم خود، با عنوان «زندانیان آلتونا» را نوشت. این نمایشنامه یک سال بعد اجرا و با موفقیت بسیار مواجه شد.
سارتر در سال 1960 یکی از دشوارفهمترین آثار خود با عنوان «نقد خرد دیالکتیکی» را منتشر کرد. سارتر نگارش این اثر را از 3 سال پیش آغاز کرده بود.
همانطور که پیشتر گفته شد سارتر زندگینامهی خودنوشت خود را در سال 1963 با عنوان «کلمات» به چاپ رساند.
سارتر و آزادی
اساس تفکر سارتر بر آزادی است. آزادی “تنها منبع عظمت بشری است”. از دیدگاه سارتر آزادی ماهیت انسان نیست، هدف انسان هم نیست، بلکه آزادی آن چیزی است که ماهیت انسان را ممکن می سازد. آزادی چیزی است که به بشر امکان می دهد تا ماهیت خود را تحقق بخشد و رفته رفته تعریفی از خود بدست دهد. بنابراین آزادی امکان بشر است برای زندگی دیگر و بهتر. فضایی است در برابر فضای اشیاء.
سارتر معتقد است: “هریک از ما با آزادی وجود خود را انتخاب می کند. همچنین که فرد بشر با انتخاب خود همه ی آدمیان را انتخاب می کند.”
در واقع آزادی “نفی” است. نفی وضع موجود برای فرارفتن بسوی آینده.
با این دیدگاه انسان همواره ناگزیر است انتخاب کند. حتی انتخاب نکردن و منفعل ماندن نیز خود نوعی انتخاب است. سارتر طی استدلالاتی به این نتیجه می رسد که انتخاب هر آدمی، در واقع انتخابی برای کل بشریت است. در نگاه سارتر انتخاب فردی وجود ندارد، بلکه انتخاب، یکسره اجتماعی است.
حدود آزادی از دیدگاه سارتر
همواره قیدهایی بر پای آدمی وجود دارد که انتخاب ها را محدود می سازد. سارتر این قیود را با نگاهی به فلسفه ی هایدگر باز می شناسد. “وضع بشری” نام قیدهایی است که مشترکاً بر پای تمام آدمیان بسته شده است که عبارتند از:
1- هیچ کس نمی تواند در جهان نباشد چون به جهان آمده است. تحت هر شرایطی انسان ناچار است در جهان باشد. حتی خودکشی نیز نوعی مقابله با جهان است چنانکه فرار از جنگ خود نوعی مقابله با جنگ است.
2- هیچ کس نمی تواند در جهان عملی انجام ندهد چراکه منفعل ماندن نیز خود نوعی عمل است.
3- تمام انسان ها ناچارند با دیگران زیست کنند. حتی اگر فردی تصمیم به کناره گیری از دیگران بگیرد، این تصمیم خود به نوعی “قبول وجود دیگران” خواهد بود. پس در نگاه سارتر هر عملی ذاتاً عمل اجتماعی است. عمل فردی و اجتماعی از هم جدایی ناپذیرند و در واقع یکی هستند.
4- گریز از مرگ ممکن نیست. مرگ قطعی ترین اتفاق ممکن برای بشر است.
پس بنابراین «آنچه در مورد آدمیان تفاوت نمی پذیرد، ضرورت در جهان بودن، در جهان کار کردن، در جهان در میان دیگران زیستن و در جهان فانی شدن است.»
سارتر بدین وسیله ادعا می کند که نوع بشر را باز می شناسد؛ چرا که تمام انسان ها این قیدها را دارند.
سارتر و موقعیت
علاوه بر وضع بشری، امر دیگری که آزادی و انتخاب را محدود می کند موقعیت (Situation) است.
هر انسانی در تاریخی مشخص، در جغرافیایی مشخص و با کیفیاتی مشخص متولد شده است بدون آنکه آن ها را شخصاً انتخاب کرده باشد.
از دیدگاه سارتر “آزادی” وجود ندارد مگر در “موقعیت” و نیز «بشر ماهیت خود را در موقعیت و بوسیله ی موقعیت انتخاب می کند.»
در اینجا ممکن است ایرادی جدی وارد شود: اینکه من خالق این موقعیت ها نبوده ام. من در میان موقعیت ها ( از قبیل امپریالیسم، فقر، جنگ و…) اسیرم. پس آزادی کجای ماجرا قرار دارد؟ پاسخ به این سوال، راه ادبیات سبک ناتورالیسم را از ادبیات اگزیستانسیالیستی جدا می کند. ناتورالیست ها معتقد به جبر جغرافیا و تاریخ هستند اما اگزیستانسیالیست ها معتقد به آزادی و اختیارند.
آن ها این ایراد را اینگونه پاسخ می دهند که: «اگر آزادی وجود ندارد جز در موقعیت، متقابلاً موقعیت نیز وجود ندارد جز در آزادی».تمام این موقعیت ها را انسان هایی با آزادی بوجود آورده اند. حتی اگر به خود بقبولانیم که در میان موقعیت ها اسیر هستیم باز هم «بشر آزاد است، زیرا همیشه می تواند سرنوشت خود را با تسلیم شدن در برابر آن بپذیرد یا بر ضد آن طغیان کند».
ممکن است در اینجا باز هم ایراد وارد شود که از “من” کاری ساخته نیست، منِ تنها در مقابل این موقعیت ها نمی توانم عملی درخور انجام دهم. پاسخ این است که در فلسفه ی اگزیستانسیالیستی سارتر، چنانکه دیدیم، “منِ تنها” مفهومی انتزاعی است و واقعیت ندارد. سارتر اعتقاد دارد که انتخاب هر انسانی لزوما اجتماعی است.
عمل و تعهد در اندیشه سارتر
سارتر معتقد است که “عمل” تنها جلوه گاه آزادی است. در واقع عمل، نمود عینی آزادی است. سارتر آزادی و عمل را از هم جدا نمی داند و تنها معیار شناخت را عمل قرار می دهد. در کتاب اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر میخوانیم:
«اگر بگویم که من به فلان دوست خود چنان علاقه مندم که حاضرم فلان مقدار پول را در راه او صرف کنم، این ادعا از من پذیرفته نیست مگر هنگامی که این کار را کرده باشم». پرواضح است که اگر کسی به سارتر بگوید من نویسنده ی بزرگی هستم اما چیزی نمی نویسم، سارتر از گزاره را مضحک برخواهد شمرد.
گوتز، هودرر و اُرِست (قهرمانان نمایشنامه های شیطان و خدا، دست های آلوده و مگس ها) تنها بوسیله ی عمل به اهداف خود می رسند. این اهداف بصورت انتزاعی در ذهن وجود داشته اند، اما تنها با عمل می توان آن را تعریف کرد. بنابراین اگر پایه ی اصلی فلسفه ی سارتر “آزادی” است، در نسبتی وابسته “عمل” نیز هست.
دیدگاه