امروز: پنج شنبه, ۰۹ فروردين ۱۴۰۳ برابر با ۱۷ رمضان ۱۴۴۵ قمری و ۲۸ مارس ۲۰۲۴ میلادی
کد خبر: 280880
۳۴۱
۲
۰
نسخه چاپی

بررسی مفهوم دیاسپورا یا جوامع دور از وطن

جوامع دور از وطن یا دیاسپورا (به انگلیسی: Diaspora) به پراکندگی، مهاجرت یا آوارگی گروهی از مردم اطلاق می‌شود که دور از خانه و کاشانه اصلی خویش زندگی می‌کنند و در دنیا پراکنده شده‌اند.

مفهوم دیاسپورا

مفهوم دیاسپورا

جوامع دور از وطن یا دیاسپورا (به انگلیسی: Diaspora) به پراکندگی، مهاجرت یا آوارگی گروهی از مردم اطلاق می‌شود که دور از خانه و کاشانه اصلی خویش زندگی می‌کنند و در دنیا پراکنده شده‌اند. ایجاد جوامع دور از میهن می‌تواند خودخواسته یا ناخواسته باشد.

واژه دیاسپورا تا چند دهه‌ی اخیر واژه پر کاربردی نبوده است و تا دهه ۱۹۷۰ میلادی به ‌ندرت از آن در مباحث آکادمیک استفاده می‌شد، اما به ‌تدریج به یکی از کلید واژه های رایج نه تنها در نوشتار آکادمیک بلکه در فرهنگ عامه تبدیل ‌شد. این واژه ریشه در زبان یونانی دارد که بر اساس ترجمه‌ای از کلمه‌ی عبری “Galut” به معنای تبعید (exile) است.

ریشه‌ی این کلمه در زبان یونانی Speiro  (to sow)به معنای پراکندن است. حرف‌اضافه‌ی dia در اینجا معادل over به معنای “در سرتاسر” است. در یونان باستان این کلمه به مهاجرت و سکنی گزیدن در سرزمینی جدید اشاره دارد.

بیشتر مباحث اولیه در مورد دیاسپورا به شکل قاطعانه‌ای ریشه در یک وطن انتزاعی داشتند که در ابتدا مستقیماً به گروه یهودی‌ها می‌پرداختند اما همان‌طور که مفهوم دیاسپورا شروع به بسط و گسترش کرد، موارد دیگر را نیز شامل شد، در واقع چنین پارادایمی در مفهوم دیاسپورا بر اساس دیاسپورای یهودی به‌عنوان نمونه‌ای کلاسیک مفهوم‌سازی شده بود.

برای مثال وقتی جرج شپرسون تاریخ ‌شناس، مفهوم دیاسپورای آفریقایی را مطرح کرد صریحاً تجربه‌ی دیاسپورای یهودی را مد نظر قرار داده بود. همچنین دیاسپورای فلسطینی بر اساس مدل یهودی به‌ عنوان دیاسپورای “مصیب بار” و یا در اصطلاح کوهن (۱۹۹۷) “دیاسپورای قربانی” تعبیر شده است.

مفهوم دیاسپورای تجارت یا در اصطلاح جان آرمسترانگ (۱۹۷۶) ” دیاسپورای بسیج شده” نیز بر اساس جنبه‌های دیگر تجربه‌ی دیاسپورای یهودی و همچنین دیاسپورا های یونانی و ارمنی که به‌عنوان نمونه‌های کلاسیک شناخته می‌شوند، ایجادشده است.

دیاسپورا های چینی، هندی، لبنانی، بالتیک‌های آلمان و هوسا های نیجریه نیز معمولاً به‌عنوان دیاسپورای تجارت در نظر گرفته می‌شوند. چنین گرایشی به این موارد پاردایمیک، در مباحث تأثیر گذاری که محققانی چون ولیام سفران (۱۹۹۱)، جیمز کیلفورد (۱۹۹۴) و رابین کوهن(۱۹۹۷) مطرح کرده اند نیز بیان‌شده است.

همان‌طور که جیمز کیلفورد گفته است ما باید قادر به شناخت تأثیر پیشینه‌ی یهود بر زبان دیاسپورا باشیم، بدون اینکه از آن یک مدل مطلق بسازیم.

یهودی‌ها (و همچنین ارمنی‌ها و یونانی‌ها) باید به‌عنوان نقاط شروع غیر هنجاری برای یک گفتمان در شرایط جدید جهانی که سیار و ترکیبی است در نظر گرفته شوند.

همان‌طور که این اصطلاح به‌طور فزاینده در مباحث متنوع رونفشکری، فرهنگی و سیاسی جای گرفته است، ازنظر مفهومی نیز دچار تکثر و پراکندگی شده است و گروه‌های بسیار زیادی را شامل شده است.

نخستین تئوری دیاسپورا اولین بار در مقاله‌ای تحت عنوان” دیاسپورا های بسیج شده و پرولتاریایی” نوشته‌ی گابریل شفر (Gabriel Sheffer) پدیدار شد، این مقاله در سال ۱۹۷۶ در مجله علوم سیاسی آمریکا منتشر شد.

او در کتاب خود ” دیاسپورا های مدرن و سیاست‌های بین‌المللی” که در سال ۱۹۸۶ منتشرشده است چنین نوشته است: این اشتباه است که مفهوم دیاسپورا را فقط برای یهودی‌ها در نظر گرفت زیرا در طول نیمه‌ی دوم قرن نوزدهم گروه‌هایی با شباهت‌هایی زیادی به یهودی‌ها در اروپا پدیدار شده‌اند مثل دیاسپورا های یونانی و چینی‌ها.

در سال‌های اخیر رابین کوهن در کتاب خود تحت عنوان “دیاسپورا های جهانی” که در سال ۱۹۹۷ منتشرشده است یهودی‌ها را به‌عنوان یک کهن‌الگو در نظر می‌گیرد.

ولیام سفران (William Safran) نیز که محققی بسیار تأثیرگذار در این زمینه بوده است آن را به‌عنوان یک “شاکله‌ی استعاری” در نظر می‌گیرد که می‌تواند به جمعیت‌های مختلفی اطلاق شود، او برای گروه‌های دیاسپورا بر اساس مفهوم وطن به‌عنوان یک اسطوره و یک مفهوم انتزاعی ویژگی‌های خاصی را در نظر می‌گیرد.

با گسترش و تکثر مفهوم دیاسپورا ارجاع به موارد پارادایمی به‌تدریج تضعیف شده است.

برخی گروه‌های مهاجر که اندرسون آن‌ها به‌عنوان “ناسیونالیست‌های از راه دور” عنوان کرده است به دلیل تداوم مداخلاتشان در سیاست‌های وطن که گاهی شامل حمایت از جنبش‌های تروریستی یا فراملی گرایی می‌شود، به‌عنوان دیاسپورا شناخته می‌شوند.

آلبانیایی‌ها، هندوهای هندی، ایرلندی‌ها، کشمیری‌ها، کرد ها، فلسطینی‌ها، تامیل‌ها و دیگران نیز بر همین اساس، دیاسپورا تعبیر می‌شوند.

در فرایند گسترش بیشتر، این مفهوم در رابطه با مهاجران کار که رابطه‌ی عاطفی و اجتماعی خود را با وطن حفظ می‌کنند نیز به‌کاررفته است.

الجزایری‌ها، بنگلادشی‌ها، فیلیپینی‌ها، یونانی‌ها، هائیتی‌ها، هندی‌ها، هلندی‌ها، ایتالیایی‌ها، کره‌ای ها، مکزیکی‌ها، پاکستانی‌ها، پورتوریکویی‌ها، لهستانی‌ها، سالوادوری‌ها، ترکی‌ها ، ویتنامی‌ها و بسیاری دیگر از جمعیت‌های مهاجر نیز بر همین اساس تحت عنوان “دیاسپورا” مفهوم‌سازی شده‌اند.

در سایر موارد ارجاع به مفهوم “وطن” (با توجه به دیاسپورا های کلاسیک) نیز کمرنگ‌تر شده  تا جایی که کاملاً از بین رفته است.

ازنقطه‌ نظر “وطن” گروه‌های مهاجر به‌عنوان دیاسپورا مفهوم‌سازی شده‌اند حتی با اینکه به‌طور عمده در جامعه‌ی میزبان همانندسازی شده باشد. علاوه بر این در گسترش بیشتر این اصطلاح، دیاسپورا در نتیجه نه تنها جابه جایی مردم بر روی مرزها، بلکه جابه جایی مرزها بر روی مردم نیز ایجادشده است. مجارستانی‌ها و روس‌ها و سایر جمعیت‌های قومی-ملی که به‌وسیله‌ی مرزهای سیاسی از جایی که به‌عنوان وطن ملی فرضی خود جدا شده اند نیز از این جمله‌اند. 

این گسترش مفهومی به‌طور فزاینده ما را با انواع دیگری از دیاسپورا های فرضی مانند دیاسپورای دیکسی، دیاسپورای یانکی، دیاسپورای سفید، دیاسپورای لیبرال، دیاسپورای دگرباش، دیاسپورای بنیادگرا و… روبه‌رو می‌کند.

رویکرد بروبیکر نسبت به این مسئله منتقدانه است او با قرار دادن واژه‌ی دیاسپورای در داخل گفتاورد برآنست تا بر مرزهای معنایی آن تأکید کند، زیرا معتقد است چنین روندی در گسترش کاربرد، این کلمه را در مرز خالی شدن از معنا قرار داده است. گویی مفهوم و کاربرد این کلمه به سرنوشت خود دیاسپورا که پراکنده شدن است، دچار شده است و این پرکندگی و تکثر در کاربرد این اصطلاح باعث شده به شکل فزاینده شامل گروه‌های مختلف شود.

او با بررسی مفهوم اصلی و نیز ردیابی روند رشد، گسترش و پراکنده شدن مفهوم دیاسپورا این نکته را یاد آور می‌شود که چنین مقوله‌بندی تعمیم دهنده‌ای ممکن است آن را کاملاً بی‌فایده سازد؛ او چنین استدلال می‌کند ” اگر هر کس دیاسپورا باشد، پس هیچ‌کس متمایز نیست بنابراین قدرت تمایز پذیری خود به‌عنوان یک پدیده‌ی خاص را از دست می‌دهد. تعمیم دهی و جهانی‌سازی دیاپسورا به طرز متناقضی به معنای ناپدید شدن دیاسپورا است.”

او معتقد است برخلاف پراکندگی مفهومی، می‌توان سه عنصر اصلی تشکیل‌دهنده‌ی مفهوم دیاسپورا در بیشتر تعاریف و مباحث در مورد این پدیده درک کرد.

مفهوم دیاسپورا

سه عنصر اصلی تشکیل‌ دهنده‌ی دیاسپورا

پراکندگی

امروزه پراکندگی پذیرفته ترین و صریح‌ترین ویژگی دیاسپورا تعریف می‌شود که ممکن است مطلقاً به‌عنوان یک پراکندگی اجباری یا تراماتیک تعبیر شود؛ به شکل گسترده به‌عنوان هر نوع پراکندگی در فضا که از مرزهای دولتی گذر می‌کند. بااین‌حال در گسترش استعاری مشترک و فزاینده‌ی این اصطلاح، در برخی تعاریف به پراکندگی درون یک کشور نیز کفایت شده است.

حتی با اینکه پراکندگی به‌عنوان یک مؤلفه‌ی دیاسپورا به‌طور گسترده پذیرفته‌شده اما یک توافق جهان‌شمول در مورد آن وجود ندارد. برخی تقسیمات جایگزین در مورد دیاسپورا آن را به عنوان جماعت‌های قومی که به‌وسیله‌ی مرزهای دولتی تقسیم‌شده‌اند، تعریف می‌کنند یا همچون کانُر (Connor 1986) دیاسپورا را به عنوان بخشی از مردم که در خارج از وطن خود زندگی می کنند تعریف کرده اند. چنین تعاریفی اجازه می‌دهند که حتی جمعیت‌های کاملاً مقیم و سازگار یافته نیز به عنوان جمعیتی که به عنوان یک اقلیت در خارج وطن قومی-ملی خود زندگی می کنند، دیاسپورا محسوب شوند.

گرایش به وطن

دومین مؤلفه‌ی دیاسپورا گرایش به یک وطن واقعی یا خیالین به عنوان یک منبع معتبر از ارزش‌ها، هویت و وفاداری است. در اینجا یک تغییر جهت قابل‌توجه دیده می‌شود؛ در مباحث قدیمی‌تر بر روی این مؤلفه‌ی قویاً تأکید شده است. برای مثال چهار مشخصه از شش مشخصه‌ای که ولیام سفران برای دیاسپورا در نظر گرفته است، در مورد گرایش به وطن است:

• ماندگاری یک حافظه‌ی جمعی یا اسطوره در مورد وطن

• در نظر گرفتن وطن اجدادی به عنوان وطن حقیقی و آرمانی و به عنوان مکانی که افراد دوست دارند (یا باید) درنهایت به آن بازگردند.

• تعهد جمعی نسبت به حفظ و بازسازی وطن و امنیت و رفاه آن

• تداوم ارتباط مستقیم یا غیر مستقیم با وطن به طوری که در شکل گرفتن هویت و همبستگی نقش قابل ‌توجهی داشته باشد.

در برخی از مباحث جدید تأکید بر روی گرایش به وطن رنگ‌باخته‌اند. برای مثال کیلفورد ازآنچه او در مدل سفران و دیگران “مرکز” می‌نامد انتقاد کرده است، مدلی که در آن، طبق تعریف، دیاسپورا ها  به‌واسطه ی ارتباط فرهنگی مداوم و غایت شناسی بازگشت، متمایل به آن {وطن} هستند.

کیلفورد در مورد این تعریف مطلق، خاطرنشان می‌کند که بسیاری از جنبه‌های تجربه‌ی یهودی‌ها {به عنوان یک مدل} دارای صلاحیت نیستند یا حتی تجربه‌ی هیچ‌کدام از جمعیت‌های پراکنده‌ی آفریقایی، کارائیبی یا آسیای جنوبی؛ برای مثال دیاسپورای آسیای جنوبی چندان متمایل به ریشه‌های خود در یک مکان خاص و مایل به بازگشت یا قادر به بازتولید یک فرهنگ در مکان‌های متنوع نیست.

از نظر کیلفورد ارتباطات مرکز زدایی شده و جانبی ممکن است همان‌قدر مهم باشند که غایت شناسی بازگشت و مبدأ هستند.

دیاسپورا

حفظ مرز

سومین مشخصه که بروبیکر به تبعیت از آرمسترانگ آن را “حفظ مرز” می‌نامد شامل حفظ یک هویت متمایز در جامعه یا جوامع میزبان می‌شود. این مرزها می‌توانند از طریق مقاومت آگاهانه نسبت به همانندسازی از طریق درون‌همسری و سایر اشکال جدایی گزینی خود خواسته یا در نتیجه‌ی طرد اجتماعی، حفظ شوند. در بیشتر موارد حفظ مرزها به عنوان مشخصه‌ی ضروری برای دیاسپورا در نظر گرفته می‌شوند.

این همان چیزی که است که فرد را قادر می‌سازد تا از دیاسپورا به عنوان یک جماعت متمایز حرف بزند که توسط یک همبستگی متمایز و فعال و همچنین روابط اجتماعی نسبتاً متراکم گردآمده، مرزهای دولتی را شکسته و اعضای دیاسپورا را در کشورهای مختلف در یک جماعت فراملی به هم پیوند داده است. بااین‌وجود یک دوگانگی جالب در این ادبیات به چشم می‌خورد.

اگرچه حفظ مرز و هویت معمولاً مورد تأکید قرارگرفته‌اند، تضاد جاری تأکیدی قوی بر ترکیب، سیالیت، کریولیزاسیون و تلفیق گرایی (syncretism) می‌کند. چنانچه بار ها توسط هال نقل‌شده است؛ تجربه‌ی دیاسپورا نه با ذات یا خلوص بلکه با شناخت تنوع و عدم تجانس تعریف می‌شود؛ به‌واسطه ی مفهوم هویت که علی رغم  تفاوت، ترکیبی است.

این تضاد جاری بالأخص مشخصه‌ی ادبیات فراملی گرایی است که در سال‌های اخیر به درآمیختن با ادبیات دیاسپورا گرایش یافته، بنابراین کشمکش بین حفظ مرز و اضمحلال مرز در این ادبیات به چشم می‌خورد. نکته‌ی آخر در مورد مؤلفه‌ی حفظ مرز این است که باید درزمانی طولانی افتاده بیفتد که به ندرت واضح اما بسیار مهم است. اضمحلال مرزها از طریق فرایند همانندسازی همیشه یک فرایند بلندمدت میان نسلی است. در نتیجه حفظ مرزها ازنظر جامعه‌شناسی تنها زمانی موردتوجه قرار می‌گیرد که باوجود نسل‌ها همچنان تداوم یابد.

  • منبع
  • کانون انسان‌ شناسی و فرهنگ
  • ویکی پدیا

دیدگاه

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید



کد امنیتی کد جدید