امروز: جمعه, ۱۰ فروردين ۱۴۰۳ برابر با ۱۸ رمضان ۱۴۴۵ قمری و ۲۹ مارس ۲۰۲۴ میلادی
کد خبر: 271458
۲۶۶۱
۱
۰
نسخه چاپی
Aristocles (plato)

حکومت فلاسفه افلاطون | علم از نظر افلاطون | فیلسوف برتر از قانون

افلاطون فیلسوفی انقلابی نبود ولی در نظریه او نطفه ای نهفته است که هستی بخش تمام انقلابات تالی جهان - از عصر خود وی تا زمان ما - بوده است. مثلآ هیچ اشکال ندارد که انسان شباهت و همرنگی این نظریه را با نظریه «حاکمیت عقل» فوراً تشخیص بدهد. نظریه اخیر که حکمای عصر روشنگری فرانسه آن را ابداع و منتشر کردند اولین نتیجه اش معتقد کردن خود آن ها به این اصل انقلابی بود که از هیچ قانونی صرفآ به این دلیل که آن قانون نیروی خود را از مذهب، از شاه یا سنن تاریخی اخذ کرده است،نمی توان و نباید اطاعت ورزید

افلاطون زندگی و اندیشه های وی(قسمت 5)

حکومت فلاسفه افلاطون

سرانجام می رسیم به پیشنهاد افلاطون درباره حکومت فیلسوفان یا فرزانه سالاری که در حقیقت، هستی مدینه فاضله او با آن آغاز می شود و نیز همه کارها با آن به فرجام دلخواه او می رسد.

افلاطون خود در کتاب هفتم جمهوریت این نکته را خطاب به «گلاكون» سوفسطائی چنین بیان می کند:

«جامعه ای که آن را وصف کردیم (یعنی مدینه فاضله) هرگز تحقق نخواهند یافت و گرفتاری های دولت ها و گرفتاری های انسانیت هرگز پایان نخواهد یافت مگر آن که فیلسوفان در این جهان شهریار شوند یا کسانی که ما اینک ایشان را شهریار و فرمان روای خود می نامیم به طور جدی و کافی در پی مطالعه فلسفه بروند و این دو یعنی قدرت سیاسی و عقل فلسفی با هم در آمیزند.»

به نظر افلاطون فیلسوف کسی است خواه مرد یا زن، که «مُثُل» یعنی حقایق کلی را بشناسد و به جای گمان، از معرفت برخوردار باشد و حال آن که مردم عادی به گمان دل می بندند و ظاهر امور را با حقیقت آن ها یکی می پندارند و علاوه بر آن قوانین و رسوم و عاداتی را که حاکم بر رفتارشان است کورکورانه می پذیرند بی آن که سواد و حکمت آن ها را بدانند. پس فرمان روایانی که از میان مردمی چنین نادان برخیزند جامعه را به آشفتگی و سیه روزی خواهند کشاند.

در نظر افلاطون فیلسوف مردی است که دارای قدرت اندیشه علمی است و باید به خاطر داشت که همین مفهوم علم در جهانی که افلاطون در آن زندگی می کرد و آثار خود را می نوشت چیزی بود کاملاً بديع و تازه و به واقع از خود آثار و نوشته های افلاطون است که تصور ما از علم بوجود آمده است.

افلاطون در این جا به عبارتی که در رساله جمهور آمده است اشاره می کند. وی در این قسمت از رساله جمهور لزوم انتخاب طبقه کوچکی را (که خود از میان سرپرستان منتخب برگزیده می شوند) اعلام و چنین اظهارنظر کرد که اعضای همین طبقه کوچک حکام جامعه به مفهوم دقیق آن خواهند بود.

نکته ای که در آن موقع از بیان قلم افلاطون افتاده بود و اکنون می خواهد جای آن را پر کند تصریح این موضوع است که شرط مطلوب و اساسی برای این طبقه داشتن قوه «بینش علمی» است یعنی قوه ای که انسان عادی را به فیلسوف مبدل می سازد. مادام که پادشاهان و اگر اینان نشدند مادام که اولاد پادشاهان، به نیروی الهام یزدانی عاشق حکمت حقیقی نگردند، در آن صورت محال است که شهرها و کشورها روی سعادت و کمال حقیقی را ببینند.

«فیلسوف مردی است عاشق حقیقت و دوست دار عالم و سرشت و فطرت فیلسوف تا نزدیک ترین حد امکان به خیر و نیکویی شبیه است و مادام که فلاسفه بار حکومت شهرها و کشورها را به دوش نگرفته اند، دولت ها و افراد هیچ کدام از بلاها و زیان هایی که در حال حاضر بدان مبتلا هستند خلاص نخواهند شد و آن دولت ایده آلی ما که از جمیع این نقایص وارسته است امکان وجود نخواهد یافت.»

برای فهم این اندیشه افلاطون که فلاسفه باید حکومت کنند، نخست باید این نکته را درست فهمید که منظور وی از فیلسوف چیست؟

مفهومی که افلاطون از این کلمه استنباط می کند با آن مفهوم تخصصی که خود ما از این عنوان درک می کنیم کاملاً فرق دارد. امروز هنگامی که از فیلسوف یا فلسفه صحبت می شود به طور کلی آن تضاد و تناقضی که میان علم و فلسفه وجود دارد به ذهن خطور می کند.

در نظر افلاطون فیلسوف مردی است که دارای قدرت اندیشه علمی است.

علم از نظر افلاطون

علم به عقیده افلاطون عبارت از دانایی حقیقی و معرفت خالص است و انسان این دانایی را فقط موقعی به دست می آورد که بتواند دانسته خود را با دلیل و برهان عقلی ثابت کند و اگر از عهده این امر بر نیاید باز ممکن است با قوی ترین ایمان ها به صحت آن چیزی که «می داند» اعتقاد داشته باشد. حتی ممکن است دانسته اش به حقیقت صحیح باشد ولی چون اطمینانش در این باره متکی به برهان معقول نیست، پس دانشی که در خور این نام باشد ندارد و بنابراین فیلسوف هم نیست.

وظیفه فلسفه به عقیده افلاطون نه تنها در عرصه ریاضی بلکه در هر کدام از حوزه های دیگر دانش این است که «علم» را جانشین «اعتقاد» سازد و خود افلاطون نخستین فیلسوفی است که به این وظیفه عمل کرده یعنی نتایجی را که شخصاً به صحت آن ها معتقد بوده با دلیل و برهان ثابت کرده است.

به عقیده افلاطون وظیفه فلسفه چیزی جز این نیست که معرفت و دانش معقول را جانشین ایمان سازد و برای اثبات درست بودن قوانین و سرمشق هایی که مورد اطاعت کورکورانه جامعه است براهين و دلایل معقول پیدا کند. به عبارت دیگر تمام آن قوانین و سرمشق ها را به محک استدلال بزند و از صحتشان در پرتو برهان (ونه در پرتو ایمان) اطمینان حاصل نماید.

« آیا بهتر این نیست که خود فلاسفه متصدی مقام سلطنت و فرمان روایی گردند؟ به واقع چیزی جز طرح این سوال نیست که: آیا سپردن کارهای اجتماع به دست فیلسوفی دانا یا به دست هیأتی از فلاسفه که علل مفید بودن قوانین را می دانند از نظر تأمین مصالح جامعه بهتر نیست؟

جواب چنین سوالی به طور قطع مثبت خواهد بود؛ زیرا فقط مردی که دارای یک چنین قوه تشخیص و یک چنین استنباط روشن فلسفی از علت وضع قانون های عادی و اساسی برای کشور است می تواند روح حقیقی قانون را به مواردی که تکلیفشان در چارچوب کتبی قانون تعیین نشده است اطلاق کند و خود را در دایره الفاظ و عبارات مقید نسازد. به چنین کسی و فقط به چنین کسی به توان اطمینان کرد که مفهوم و عصاره قانون را در هر زمان طبق آن زمان تفسیر و اجرا کند بی آن که کوچک ترین لطمه ای به روح و سرشت معنوی قانون وارد کند.»

«فلاسفه ای که برای زمامداری در نظر گرفته شده اند، مردانی عادل و با انصاف هستند و مأموریتی هم که به آن ها تحمیل می کنیم عادلانه است. از این جهت شکی ندارم که همه آن ها بار سنگین حکومت را به عنوان وظیفه مهم و حساس که به مقصد رساندنش دشوار ولی تقبلش ضروری است بر دوش خواهند گرفت و از شیوه و رویه زمام داران کنونی ما که مقام را به مقصد تحصیل ثروت و قدرت طالبند، پیروی نخواهند کرد. آن هایی که حکومت می کنند هرگز نباید عاشق جاه و جایگاه خود باشند زیرا دلبستگی بی اندازه به مقام باعث پیدایش عشاق رقیب خواهد شد و این وضع سرآن جام دولت را گرفتار جنگ و کشمکش داخلی خواهد کرد.»

«حکم رانان جامعه به طور قطع مردانی هستند که درباره مسائل مملکتی از همگان بیناتر و خردمندترند و تشکیلات جامعه را روزی که زمامدار شدند به بهترین وجه اداره خواهند کرد.»

به عنوان مثال؛ مردی را که در عالم خیال می توان انگاشت که در عمرش تحصیل علم هندسه نکرده و با این که براساس ممارست و تجربه از بسیاری از حقایق هندسی آگاه باشد، چنین کسی ممکن است از صحت آن قضیه هندسی که نشان می دهد مجموع دو ضلع هر مثلت بزرگتر از ضلع سوم آن مثلث هستند به تجربه آگاه و به حدی از صحت این تجربه مطمئن باشد که هرگز تصور خلاف آن را به ذهن راه ندهد. اما تا موقعی که صحت قضیه مذکور را با برهان و استدلال ریاضی درک نکرده باشد علم و معرفتش دراین باره کامل نخواهد بود؛ یعنی هرگز نخواهد توانست به شیوه علمی نشان بدهد که آن راهی که همه روزه به عنوان کوتاه ترین راه برای رسیدن به مقصد انتخاب می کند به حقیقت و از روی یقین کوتاه ترین راه هاست.

قوانین و رسومی که رفتار مردمان را در جامعه تنظیم و یا هدایت می کند در نظر غالب کسانی که زندگانی خود را طبق آن رسوم یا تحت آن قوانین ادامه میدهند، جنبه «وحی» و «آیه منزل» را دارد. اینان با رضایتی که در آن از استدلال و منطق خبری نیست و ممکن است نوعی اطاعت تلویحی باشد به این قوانین و رسوم پذیرفته شده در اجتماع تسليمند.»

افلاطون زندگی و اندیشه های وی(قسمت 5)

فیلسوف برتر از قانون

«به حقیقت وضع فرمانروایی که مشغول اصلاح امور جامعه است به وضع پزشکی می ماند که معالجه بیماری را به عهده گرفته است و حکومت صحیح، حکومتی است که در آن حکام و فرمان روایان کشور حقیقت از دانش زمامداری آگاه و به رموز و دقایق آن مسلط باشند و در فن حکمرانی دانا باشند نه دانا نما.

در این شکی نیست عمل قانون گذاری نوعی تدبیر خاص و کار ویژه شاهان است و با این همه بهترین راه اداره یک کشور این نیست که قانون بر آن حکومت کند، بلکه این است که زمام امور کشور بدست مردی بیفتد که از عقل و کیاست در خور شاهان برخوردار باشد.

قانون گذار که وظیفه اش سرپرستی از قوم یا عشیره ای معین است و این مسئولیت به عهده اش واگذار شده است که عدالت را میان آن ها و در روابط بین آن ها اجرا کند، هر آنگاه که هدفش تأمین مصلحت همگان باشد هرگز نخواهد توانست قواینن و مقررات اختصاصی برای حالات منفرد وضع کند.

آیا شرط انصاف جز این است که هر خیرخواهی چه غنی و چه فقیر بتواند هر آنچه را که به خیر و مصلحت شهروندان خواه به اتکا قانون و خواه با زیر پا گذاشتن قانون خواه با رضایت شهروندان و خواه بی رضایت آنان آن جام دهد؟

«هیچ قانونی نفوذ و قدرت اجرایی نمی تواند داشته باشد مگر این که آن قدرت ناشی از برهان و دلیلی معقول باشد. قوانین بشری از این حیث شبیه دستور نسخه های عمومی پزشکی هستند که پزشک غایب آن ها را نوشته و در غیاب خود برای هدایت بیماران باقی گذاشته است. اطاعت از دستورهایی که در آن نسخه ها داده شده برای مریضان واجب و لازم است؛ زیرا فرض اساسی این است که در پشت سر همه آن دستورها دلایلی معقول وجود دارد که از چشم پزشک معالج پوشیده نیست ولی از چشم بیمار نهان است. اما اکنون فرض می کنیم که یک موقع - هر موقع که می خواهد باشد-این نکته ثابت شود که دستورهایی که در آن نسخه ها نوشته شده است و فرضیه ای که مبنای آن دستورها بوده هر دو خطا بوده اند.

 تنها یک فیلسوف قادر است که دلیل و برهان معقول قوانین را تشخیص بدهد و بنابراین فقط او حق قضاوت دارد که آیا قانونی که در جامعه مجری است از نظر عقلانی موجه است یا نه؟ اما چنین فیلسوفی این حق را نیز دارد که هر قانون را قبلاً به محک آزمایش عقلانی بزند و از تسلیم شدن به قوانینی که قوه تميز عقلانيش صحت آن ها را تائید نمی کند سرپیچد.»

افلاطون فیلسوفی انقلابی نبود ولی در نظریه او نطفه ای نهفته است که هستی بخش تمام انقلابات تالی جهان - از عصر خود وی تا زمان ما - بوده است.

مثلاً هیچ اشکال ندارد که انسان شباهت و همرنگی این نظریه را با نظریه «حاکمیت عقل» فوراً تشخیص بدهد. نظریه اخیر که حکمای عصر روشنگری فرانسه آن را ابداع و منتشر کردند اولین نتیجه اش معتقد کردن خود آن ها به این اصل انقلابی بود که از هیچ قانونی صرفاً به این دلیل که آن قانون نیروی خود را از مذهب، از شاه یا سنن تاریخی اخذ کرده است،نمی توان و نباید اطاعت ورزید.

معذالک یک وجه اختلاف مهم میان دو مکتب فکری مزبور را می توان در اینجا تذکر داد که شاید آن تاثیر انقلابی را که اندیشه افلاطون در شکل جدید و معاصرش داشته است تعدیل کند.

افلاطون عقیده داشت که استعداد انسانی برای موشکافی و درون بینی فلسفی مزیتی است که طبیعت آن را فقط به عده ای معدود و انگشت شمار عطا کرده است. در حالی که عقلای عصر جدید بر این عقیده اند که این قوه تمیز فلسفی مخصوص به عده ای معدود نیست بلکه موهبتی است که به همه مردمان ارزانی شده است.

در درون تشکیلات یک دولت فاسد فلاسفه سرمشق ها و آئین هایی در اختیار دارند که از قوانین جاری کشور مستقل و از آن قوانین برتر است.

منبع: تاریخ اندیشه های سیاسی در غرب - دکتر ابوالقاسم طاهری

  • منبع
  • حقوق نیوز

دیدگاه

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید



کد امنیتی کد جدید