همزمان با سفر”هوگوچاوز”رییس جمهوری ونزوئلا به ایران، این بحث مطرح شد که یکی از خیابانهای تهران به نام”سیمون بولیوار”، شخصیتی که”هوگوچاوز”خود را ادامهدهنده راه او میداند، نامگذاری شود.
“سیمون بولیوار”نام قهرمانی است که همواره الهامبخش انقلابیون کشورهای آمریکای لاتین بر ضد استعماری و استبداد بوده است.
“سیمون بولیوار”کسی است که به پاس خدماتش به مردم آمریکای لاتین، سرزمین پروی علیا به اسم وی”بولیوی”نام گذاری شده است و در قاره آمریکا، شهری نیست که میدان، خیابان، مدرسه و دانشگاهی به پاس بزرگداشت او نامگذاری نشده باشد. این حقشناسی در همه جهان بینظیر است، مخصوصا که این نام تاکنون دستخوش توفانهای زمان و تغییر دولتها نشده است و نام شهر”سیوداد بولیوار”و جمهوری بولیوی پس از نزدیک به دو قرن، همان است که مردم آن زمان با دلوجان، بر آنها نهادهاند و اسکناسهای ونزویلا، همچنان”بولیوار”نامیده میشود. [“سیوداد”در زبان اسپانیایی یعنی “شهر”].
“بولیوار”تعریف تازهای از واژه اسپانیایی Guerrilla به دست داد که هنوز به قوت خود باقی است و در سده گذشته بیش از هر زمان دیگر بکار برده شده است. طبق تعریف بولیوار،”گریلا”به یک عضو گروه مسلح میهنی، انقلابی و عقیدتی اطلاق میشود که با انگیزه سیاسی و میهنی بپا خاسته باشد تا یک نیروی ستمگر و اشغالگر به مراتب بزرگتر و مجهزتر از خود را از کار بیندازد و همچنین قادر باشد که تودهها را با خود همدست و برای رسیدن به هدف مشترک بسیج کند. ابداع تاکتیکهای جنگهای انقلابی از بولیوار است؛ به طوری که او را ژنرال و خالق جنگهای تودهای غیر منظم میخوانند.
وی در عین حال، یک متفکر و فرضیه پرداز بزرگ بود. بولیوار که عقاید او از بسیاری جهات مشابه نظریات”ژان ژاک روسو”ژنوی بود،”آدم”را طبیعتا خوب میدانست و عقیده داشت که این ساختار جامعه، پیچیدگی تمدن و رفتار دیگران است که او را خراب و فاسد میکند و وظیفه دولت بهعنوان نماینده جامعه است که مانع فاسد شدن افراد و بسط فساد شود و این کار با تعمیم آموزش و پرورش و رعایت عدالت، با وضع قوانین لازم و اجرای دقیق این قوانین میسر است. قانون نباید به خاطر تأمین سود فرد و یا دسته کوچکی از افراد و یا نفع آنی حکومت وضع شود. قانون نباید نابرابریها را دایمی کند، باعث تبعیض و سلطه یک گروه بر جامعه شود که در غیر این صورت، آرامش و ثبات و در نتیجه، سعادت و نیکبختی از میان آن جامعه رخت برمیبندد. همه باید تابع اراده عمومیباشند.
“بولیوار”دمکراسی و حاکمیت ملی (حکومت مردم) را نیاز بیچونوچرای انسان میخواند، ولی تأکید داشت که تا مردم به درجهای بایسته از آموزش و پرورش نرسند و متحول و آگاه و واقف به حقوق خود نشوند، نمیتوان به دمکراسی واقعی دست یافت. بنابراین. به عقیده بولیوار نوع حکومت به زمان و مکان بستگی دارد. وی از سرزمینهای”غیرقابل حکومت کردن بر آنها”نام برده است و تعریفی از این سرزمینها به دست داده که در حال حاضر، مشابه آنها را میتوان در افغانستان و سومالی دید. حال آنکه در آن زمان، هدف او همان کشوری بود که به نام وی،”بولیوی” نامیده شده است، زیرا که مردمی ناهمگون (مهاجر، دو رگه و”سرخپوست بومی) و کم سواد و طبیعتی سخت و کوهستانی دارد. با اینکه این کشور دارای بهترین قوانین اساسی است که خود بولیوار آن را نوشته است، هنوز پس از ۱۸۱ سال حتی یک سوم این قانون هم رعایت نمیشود. بولیوار دمکراسی را برای مردمی که آمادگی پذیرفتن و رعایت آن را ندارند، به مثابه شخم زدن دریا توصیف کرده است.
بولیوار شدیدا با Deregulation (هردمبیل بودن) امور مخالف است و میگوید که اگر جامعهای دچار این وضعیت شود، داروی درمان آن دیکتاتوری است. وی حتی در چند مورد خود را رسما دیکتاتور خواند تا مسایل با توسل به قوه قهریه حل شود. او به مردم توصیه کرده است از میان نامزدها کسی را به ریاست خود [منظور ریاست جمهوری] برگزینند که معتقد و علاقمند به قانون اساسی باشد وگرنه مسایل کشور پیچیده میگردد و نیاز به وجود دیکتاتور پیدا میشود تا گرهها را باز کند و سپس جامعه را به دمکراسی بازگرداند. وی همچنین توصیه میکند که اگر اوضاع کشور شدیدا به هم ریخته و فساد هه جا را فراگرفته و از عدالت اجتماعی فقط نامی باقیمانده باشد، بهتر است نامزدی انتخاب شود که بتواند با یک دیکتاتوری موقت و یا اعمال خشونت به مسایل پایان دهد، زیرا این مسایل با روال عادی حلشدنی نخواهند بود. او قانون اساسی یک کشور را همه چیز آن کشور میداند که باید دقیقا رعایت شود.
نظریات بولیواور در مورد ملیت و استقلال
درباره استقلال ملی، بولیوار بیشترین تأکید را دارد. او میگوید: برای یک ملت، مرگ بهتر از نداشتن استقلال کامل است. کشوری که حتی یک صدم استقلالش از دست رفته باشد، نهتنها سربلند نیست، بلکه استثمار میشود و شرافت ملی نخواهد داشت. یک ملیت باید بکوشد که ضمن دست یافتن به استقلال سیاسی، استقلال اقتصادی هم بولیوار معتقد بود اگر ملتی نمیخواهد توسریخور شود، دست کم نباید از لحاظ “مواد غذایی پایه” محتاج خارجیها باشد
داشته باشد تا استثمار نشود و توسری نخورد و این امر مستلزم آن است که دست کم از نظر”مواد غذایی پایه”به دیگران نیاز نداشته باشد.
بولیوار وجود تعاون میان کشورهای همگون -مثلا آمریکای لاتین که زبان، نژاد، تاریخ و مذهب مشترک دارند و در یک اقلیم هستند-را راه نجات از سلطه قدرتهای بزرگتر میداند. این همان تعاونی است که امروز به بازار مشترک، جامعه مشترک (منافع و نوعی کنفدراسیون) تعبیر میشود. وی در داخل کشور هم تأکید بر اقتصاد تعاونی دارد تا واسطه در کار نباشد و مصرفکننده در امور تولید هم به خاطر سرمایهگذاریش شریک باشد. این عقیده بولیوار که اینک در جهان هواخواهان فراوان دارد و نظامی میان سوسیالیسم کامل و سرمایهداری خالص است، شدیدا مورد توجه “چاوز”قرار گرفته است.
بولیوار ابراز عقیده کرده است که یک ملت وقتی میتواند خود را”کشور کامل”بخواهند که دیکته دولت دیگری را ننویسد و لذا چنین ملّتی باید توان دفاع نظامی کافی از خود را داشته باشد و دیپلماسی آن هم به صورتی باشد که فریب نخورد و باعث تحقیر ملت نشود.
در زمینه امور اداری، بولیوار تأکید داشت”تا جانشین بهتر پیدا نکنید هیچ مقامی را تغییر ندهید.” پیشنهاد اتحاد و دوستی یک کشور استثمارگر به یک ملت ضعیف از نظر بولیوار، به مثابه پیشنهاد دوستی گرگ به گوسفند است که امکانپذیر نخواهد بود. ملت ضعیف از دیدگاه بولیوار ملتی است که وحدت ملی، توان دفاع نظامی و دولت دلسوز و وفادار نداشته باشد.
بولیوار با مجازات اعدام، جز برای خائنین به وطن، جاسوسان بیگانه، و سربازان فراری از برابر دشمن، موافقت چندانی نداشت. وی مخالفان سیاسی خود را به جای زندان میافکند یا تبعید میکرد و یا پناهندهشدن آنها به کشورهای دیگر مخالفتی نداشت و از همین زمان، در آمریکای لاتین، مخالفان دولتها پس از پناهندهشدن به یک سفارتخانه خارجی، مصونیت پیدا میکنند.
با این اوصاف، بولیوار یک ایدهآلیست و مردی زودرنج بود. به گونههای که در سال ۱۸۲۶ از لحظهای که شنید دولت آرژانتین دعوت او را برای شرکت در کنگره سراسری ملل آمریکای لاتین-که در پاناما تشکیل شد-نپذیرفته، آنچنان دچار اندوه شد که این اندوه به ضعف جسمانی و ابتلای وی به بیماری سل منجر شد و در دهم دسامبر سال ۱۸۳۰ در ۴۷ سالگی از این بیماری درگذشت.
بولیوار که در عین حال یک ناسیونالیست لاتین بود، میکوشید که از ملل اسپانیایی و پرتغالی زبان قاره آمریکا (از مرز ایالات متحده به پایین) یک اتحادیه”پانآمریکانیسم”به وجود آورد که عدم شرکت آرژانتین در”کنگره پاناما”او را کاملا به این آرزو نرسانید.
بولیوار در سال ۱۷۸۳، درست در زمانی که حکمران اسپانیایی پرو (Peru)، انقلابی این کشور، “توپاک آمارو”را دستگیر و در ملاء عام قطعه قطعه کرد، در شهر”کاراکاس” به دنیا آمد. در جوانی به اروپا رفت و در فرانسه با افکار فلاسفه عصر روشنگری و نیز چگونگی انقلاب کبیر فرانسه آشنا شد و در جریان کارهای انقلابی و ناسیونالیستی ناپلیون قرار گرفت. وی در”رم”به مطالعه تاریخ قرون قدیم پرداخت و تحتتأثیر افکار فلاسفه یونان، جمهوری روم و مدیریت ایرانیان و شکوه امپراتوری ایران قرار گرفت. وی سپس به تحقیق در تاریخ اکتشافات جغرافیایی و تصرف و تقسیم قاره آمریکا میان اروپاییان پرداخت و ظلم و ستم اروپاییان به بومیان آمریکا و غارت آنها وی را متأثر ساخت و با اینکه خود اسپانیایی تبار بود، در همانجا تصمیم گرفت که آمریکای لاتین را از استعمار اسپانیا و پرتغال برهاند و با این فکر به کاراکاس بازگشت و با انتشار افکار خود و جمعآوری سایر استقلال طلبان، دیری نگذشت که شهر کاراکاس را متصرف شد و با استقلال طلبان آرژانتین-“مورنو”، و”بلگرانو”-و”برناردو هیگینز”و “خوان مارتینزدو روزاس”در شیلی و…تماس برقرار کرد و قرار بر این شد که پس از اخراج اسپانیا از آمریکای لاتین، کنفدراسیونی از سرزمینهای آزاد شده تشکیل شود. این قیام درست همزمان با انعقاد قرارداد گلستان در اکتبر ۱۸۱۳ و تصرف قفقاز ایران توسط روسیه، تصرف شهر واشینگتن به دست سربازان انگلستان و آتش زده شدن کاخ سفید و عمارت کنگره و نزدیک شدن پایان کار ناپلیون در اروپا بود.
نخستین تلاشهای بولیوار با شکست روبهرو شد و به اروپا گریخت و در آنجا به جمعآوری انقلابیون و جوانان ضد استعمار مخصوصا ایرلندیها پرداخت و به قاره آمریکا بازگشت و با جمعآوری استقلال طلبان پراکنده بار دیگر کاراکاس را تصرف کرد و اینبار کلمبیا، اکوادور، پاناما، پرو و شیلی را هم از چنگ اسپانیا خارج ساخت و همزمان، انقلابیون مکزیک و گواتمالا هم پیروز شدند، آرژانتین استقلال یافت و پرتغال هم مجبور شد به برزیل استقلال بدهد. پس از آزاد شدن السالوادور، هندوراس و کاستاریکا، بولیوار در جنگ تنهایی سال ۱۸۲۴، اسپانیا را پس از سیصد سال از قاره آمریکا-به استثنای کوبا و پرتوریکو- اخراج کرد و سپس بیطرفی انگلستان را به دست آورد. آنگاه در صدد ایجاد کنفدراسیونی از کشورهای آمریکای اسپانیایی زبان برآمد.
در این هنگام، دولت واشینگتن هم “فلوریدا”را از دست اسپانیا خارج ساخت. تلاشهای بولیوار-مرد هدف-به منظور ایجاد کنفدراسیون آمریکا در برابر فدراسیون آمریکای شمالی (ایالات متحده) در آغاز کار پیشرفت داشت، ولی از تاریخ تشکیل کنگره پاناما و دچار یأس شدن بولیوار، این آرزو رو به ضعف گذارد، به گونههای که در سال آخر حیات بولیوار، آمریکای لاتین عملا به صورت چندین کشور جدا از هم و بعضا متخاصم درآمد و از کنفدراسیون، نامی بیش باقی نماند. اما، نام بولیوار همچنان بر تارک تاریخ آمریکای لاتین قرار دارد و مردم سراسر قاره آمریکا زادروز و سالروز مرگ وی را گرامی میدارند و تعطیل میکنند و او را بزرگترین قهرمان خود میدانند و یادش را گرامی میدارند. نام بولیوار هنوز عامل مشترک مردم آمریکای لاتین است و آنان آرزوی او به ایجاد یک کنفدراسیون را زنده و محفوظ داشتهاند تا روزگاری موفق به تحقق آن شوند.
دیدگاه