نیهیلیسم از واژه لاتین نیهیل Nihil گرفته شده است که در لغت به معنای نیست یا هیچ است و نیهیلیسم را می توان نیست انگاری یا هیچ انگاری ترجمه کرد.
نیهیلیسم
نیهیلیسم یا بیمعنیانگاری در میانههای قرن نوزدهم در روسیه، به عنوان مکتبی مطرح شد که با تمام اشکال زیباییشناسی، مخالف است و فقط از کاربردگرایی و خردگرایی علمی دفاع میکند. ایوان تورگینف در رمان مشهور پدران و پسران در سال ۱۸۶۲ این واژه را در توصیف شخصیت بازاروف به کار برد و کلمه نیهیلیسم را به شهرت عمومیرساند.
نیهیلیستها یک جنبش سیاسی با سازماندهی کم بودند که از سال ۱۸۶۰ در دوران حکومت الکساندر دوم تا انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در صحنهٔ سیاست روسیه فعالیت داشتند. آنها اقتدار دولت، کلیسا و خانواده را به چالش کشیده و هوادار نظمی اجتماعی بودند که بر پایه خردگرایی و ماتریالیسم به عنوان تنها منبع شناخت، سامان یافته و آزادیهای فردی مهمترین هدف آن باشد. نیهیلیستها رفتهرفته به سوی خرابکاری و آشوب کشیده شده و در اواخر دهه ۱۸۷۰، تمام گروههای سیاسی که از ترور و ارعاب بهره میبردند نیهیلیست نامیده میشدند.
نیهیلیسم برگرفته از واژه لاتین nihil به معنای «هیچ چیز»، فلسفه نفی، رد یا انکار بعضی یا تمامی جوانب اندیشه یا حیات است.
طبق فلسفه نیهیلیسم نه خلقت یا پیدایش جهان هدف و معنایی دارد و نه هستی بشر معنادار و هدفمند است.
از نظر مدافعان این نگرش خدا وجود ندارد، اخلاق سنتی کاذب است و اخلاق غیردینی نیز امری ناممکن به شمار میرود، بنابراین زندگی هیچ معنایی ندارد و هیچ عملی نسبت به عمل دیگر رجحانی ندارد.
در جهان کنونی انواعی از نگرشهای نیهیلیستی وجود دارد. سبک هنری دادائیسم، فلسفه شالودهشکنی و نهضت «پانکها» را غالباً نمونههایی از تفکر نیهیلیستی به شمار آوردهاند.
نیهیلیسم که در فارسی میتوان ان را «نه گرایی» یا «هیچ گرایی» یا «بیگرایشی» نام داد، روشی است که موضوعات تحمیل شده بر اندیشههای بشری را به نوعی نفی میکند اما معنای اصطلاحی آن یعنی «نفی همه چیز» یا نپذیرفتن راه حلهایی که تا کنون در پاسخ سؤال «چه باید کرد؟» داده شده است و حالتی حاکی از یک یاس و در نتیجه سکوت در برابر سؤال مذکور و بیان بیارزش شدن تمام ارزشها، انتقاد از تمامی مطالبی که درباره انسان راه حل ارائه دادهاند. نیهیلیسم بیشتر یک احساس است تا یک فلسفه. فلسفهای تام و تمام نیست. انکار فلسفه و امکان علم، انکار ارزش هر چیزی است. اگر انکار هر چیز، روا باشد پس خود عمل انکار هم مورد انکار قرار میگیرد. نفی هر چیزی چه دانش، اخلاق، زیبایی و امر واقعی. هیچ عبارتی ارزش ندارد و هر چیزی بیهوده است؛ البته برای کسانی که دچار یاس و نومیدی نشدهاند این باور دشوار است که نیهیلیسم نوعی جهانبینی است و آن حالت ایستمندی وجود انسانی است.
از آنجا که نیهیلیسم اعتقاد به بی پایه و اساس بودن و بیارتباطی چیزهاست، اغلب توام با بدبینی زیاد است و نوعی میل اولیه در محکوم کردن وجود است. بدبینی تعبیر دیگری از بیفایدگی و بیهودگی است. شوپنهاور میگوید: ما موجودی بیمعناییم. اگر دست بالا را بگیریم حتی چیزی، خویشتن برانداز هستیم.
در نیهیلیسم، نخست سرخوردگی و وازدگی از نظم و نظام موجود به میان میآید و سپس ناتوانی از ارزشهای موجود در ذهن، دامن میگسترد و سرانجام نسبت به آنچه که هست کینه و کدورت سر میگیرد. در نیهیلیسم یا هیچ انگاری، فقدان هدف اجتماعی، بیمعیاری و نداشتن و نپذیرفتن شاخص، میزانی جهت سنجش امور مطرح است. منشا نیهیلیسم را باید در جوامع اولیه یافت که نوعی ترک دنیا، خودفراموشی، بیاعتنایی و بیاعتقادی نسبت به هدفدار بودن عالم و اظهار عجز درباره توان ذهنی و فکری آدمی را به دنبال دارد. شکاکیت افراطی نسبت به همه چیز و نفرت به حیات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و تربیتی و بیهودگی آنها از منشاهای تکوینی نیهیلیسم و مایههای ابتدایی آن است.
مراحل پیدایش نیهیلیسم
حالت منفعل و فعال، که در حالت اول از هر تلاشی جهت نظام بخشیدن به زندگی خودداری میکند و به سرگرمیهای تهی مشغول میشود. در مرحله فعال همه ارزشها را باطل و مرحله نیستی است. انسان در زمانی که فاقد هرگونه حرکت و پویایی است بی هدف و بی غایت اشت، نه به خدا ایمان دارد نه به کفر، نه اصلاحطلب است نه انقلابی، در پی تعهدی محض به سر میبرد. در چنین وضعی میتوان چند گرایش را در نظر گرفت:
1. ابتدا سرکشی و عصیان مکتبهای نوفکری که اغلب به صورت ضدیت با هر بینش و حرکتی ظاهر میشود مثل ضد روان پزشکی، ضد هنر، ضد اومانیسم.
2. اتخاذ راههای گوناگون فرار
3. وجود پارسایانی که به رهایی انسان میاندیشند.
بنابراین پناه بردن به انواع سرگرمیهای کاذب و گاه مخرب، تحت رژیم یا حزب پوشالی خاصی مثل مارکسیسم، سوسیالیسم در آمدن، آزادی جنسی و بیگانگی اقتصادی از اثرات این بیتعهدی است. بعد از پیدایش ماشین و بروز و ظهور عوارض ناشی از زندگی غرب، از قرن هجده به این طرف مسئلهای تحت عنوان «بازگشت انسان به خود» مطرح شد: زیرا احساس استثمار فکری، اقتصادی و به صورت شیء و ابزار در آمدن انسان، خطر غارت انسانیت او را به دنبال داشت. بحث از خودبیگانگی انسان و اسارت او به دست نیروهای مختلف به میان آمد و بنابراین مکتبهایی در کنار مکتبهای سیاسی و اقتصادی به وجود آمد تا به تامین اهداف انسانی توجه کنند. از آن جمله اومانیسم است و از جمله شاخههای آن نیهیلیسم است.
نیچه و مکتب نیهیلیسم
نیچه در کتاب اراده معطوف به قدرت چنان از آینده و فاجعهای عظیم سخن میگوید که گویا پا خویش و امروزش نهاده و بر آمده است. او با لحنی که به او راد پیشگویان بزرگ همانند است میگوید:
‹‹ آنچه در اینجا میآورم تاریخ دو سده آینده است. آنچه را که خواهد آمد و جز آن هم نتواند بود، توصیف میکنم: برآمدن نیهیلیسم (نیست انگاری) ... ››
نیچه بروز نیهیلیسم اروپایی را با این جمله بیان میکند: نیهیلیسم دم در ایستاده است. او علل نیهیلیسم را بیچارگی اجتماعی، انحرافات فیزیولوژیکی یا فساد نمیداند:
‹‹ بینوایی روان و تن و خرد نیز خود به خود به هیچ روی توان آن ندارد که نیهیلیسم (یعنی روگردانی قطعی از ارزش و از معنی و از آرزومندی) به بار آورد. ››
نیچه در اینجا با اشاره به افول مسیحیت شک و ریب در اخلاق را قطعیترین موجب نیهلیسم میداند.
اما ارمغان نیچه ارزیابی دوباره همه ارزشهاست. همان گاه که جان کودک میشود و به آفرییندگی دست مییازد:
‹‹ مرا پاس میدارید؛ اما چه خواهد شد اگر روزی تندیس این پاس داشت فرو افتد؟ بپایید که این تندیس افتان شما را خرد نکند! شما آن گاه که مرا یافتید هنوز خود را نجسته بودید. مومنان همه چنیناند. ازین رو ایمان چنین کم بهاست. اکنون به شما میگویم که مرا گم کنید و خود را بیابید. و تنها آن گاه که همگان مرا انکار کردید، نزد شما باز خواهم آمد. براستی آن گاه گم گشتگانم را با چشمی دیگر خواهم جست؛ با عشقی دیگر به شما عشق خواهم ورزید. و دیگر بار دوستان من خواهید بود و فرزندان یک امید. آن گاه نزد شما باز خواهم آمد تا نیمروز بزرگ را با شما جشن گیرم. و نیمروز بزرگ آن گاه خواهد بود که انسان در میانه راه خویش، میان حیوان و ابر انسان، ایستاده باشد و رهسپاری خویش به شامگاه را چون برترین امید خویش جشن گیرد؛ زیرا که این راهیست به بامدادی نو. آن که همیشه شاگرد میماند آموزگار خود را پاداشی بسزا نمیدهد...
نیچه بر این باور بود که ارزشهای کنونی ما از این رو به نیهیلیسم میرسد که نیستانگاری حاصل منطقی ارزشهای بزرگ و آرمانهای عالی ماست و آن نیز هرگاه درباره آن تا به انجام بیندیشیم – زیرا که نخست باید نیهیلیسم را بخوبی دریافت و چشید تا بتوان فهمید و به این حاصل رسید که براستی ارزش این ارزشها چه بوده است.... هنگامی رسد که به ارزشهای تازهای نیازمندیم...
مهمترین پیامدهای این ایده افزون بر از خود بیگانگی و انحطاط اخلاقی، آن است که احساس طبیعی انسان به زندگی را دگرگون میسازد و آدمی را مجبور به زیستنی تنفرآور میداند که ارزشها در مقابلش سقوط کرده و قوانین و روابط حاکم بیاعتبار هستند و از این رو یک انسان پوچگرا دچار سرخوردگی و نامیدی شده و جهانی تیره و تار پیش روی خود تصویر میکند.
دیدگاه