اسطوره را گاه به نمادی از واقعیتهای دوردست یا نوع خاطره جمعی و ابهام آمیز تعبیر کردهاند، گاه به بیان نمادین اساسیترین احساسها و ارزشهای هر جامعه و گاه به تلاش سمبولیک انسانها برای درک رویدادی شگفت انگیز در طبیعت.
اسطوره
اسطوره روایت مورد پذیرش مردم از ریشه و بنیان جوامع و ملتها و بیانگر نحوهی شکلگیری جهان امروز، رفتار، آداب و سنن است و در بسیاری از موارد، با بنیانهای مذهبی پیوند عمیقی دارد.
اسطوره، مدل رفتار انسانها و جوامع را شکل میبخشد و بر نهادها و ساختارهای آنها تأثیر مـیگذارد و از طـریق ایجاد تقدس، برای رفتار و سنن مشروعیت ایجاد میکند و در نوع مذهبی آن، با جداسازی انسان از وضعیت کنونی و پیوند دادنش با گذشتهای معنوی، نوعی تجربهی دینی به ارمغان میآورد.
شخصیتهای اسطورهای، موجوداتی فراطبیعیاند و اساطیر، کار خلاقان را باز نمایانده و قداست یـا فـراطبیعی بودن اعمال آنها را عیان میسازند.
از آنـجا كه اسطوره در مسير باورها و نيازهاى مردم قرار مىگيرد، طـبعاً بـا مردم زندگى مىكند و با تغيير باورها و نيازها، نوع معيشت، واكنشهاى روانى، فرهنگى و اجتماعى دگرگون مىشود، تأثير مىگذارد و تأثير مـىپذيرد و كاركردهـا و هـدفهاى تازهاى پيدا مىكند. گاهى ادغام و تركيب و ابدال مىشود؛ ولى در همه حال پيامـى روشن و رسا و شناخته شده دارد.
اسطوره به دليل ماهيّت سيال و جنبهی ناخودآگاهىاش در ذهـن و زبـان مردم، ناميرا است؛ ولى در هر دوره متناسب با خواستها و علايق افراد همساز و در شكلهاى مختلف نـمايان مـىشود.
اسطوره شناسى دانشى است كه به بررسى روابط ميان اسطورهها و جايگاه آنها در دنياى معاصر مىپردازد. حضور اساطير در دنياى معاصر نشان از جايگاه والاى اساطير و شخصيتهاى اسطورهاى و افسانهاى در ذهن و زندگى و فرهنگ مردم مىباشد.
اين اساطير تا وقتى در زندگى اين مردمان نمود داشته باشند، استعمال و در غير اين صورت از حافظه مردم به مرور زمان پاك و رد پاى آنها را بايد در كتابهاى تاريخى و ادبى جست. پژوهشگران اساطير، در پى گذر از ظاهر و پوسته اسطوره به باطن و مغز آن، و نتيجتاً در پى دستيابى به نمادها و نشانههاى رازگونه زبان اسطوره مىباشند.
ذهنیت اسطورهای در ایران
به طور کلی سه ویژگی در فضای اسطورهای در ایران اهمیت دارد:
اول اینکه اسطورهها در ایران بر مبنای هماهنگی جامعه با نظام هستی شکل گرفتند. در واقع از زمان آریاییها از اسطورهها برای استفاده از نیروهای مثبت طبیعت و مقابله با نیروهای منفی آن به نفع آبادانی جامعه استفاده میشد، لذا اندیشه هماهنگی جامعه با نظام هستی از طریق اسطورهها از این دوران در اندیشهی ایرانی رشد یافت.
از کتب تـاریخ بـاستان بر میآید که آریـاییان در آسـتانه استقرار و اسکان در ایران معتقد به نوعی طبیعتپرستی ثنوی بودند، یعنی عوامل سودبخش و زیان آور را برای جلب سود و رفع ضرر مورد پرستش قرار میدادند. در این باره سعید نفیسی مینویسد: پس از آنـکه آریـاییان ایرانی از دوره مهاجرت آسوده شدند و شهرنشین گردیدند، به تدریج به یک عده عوامل خوب و بد، خیر و شر، زشت و زیبای طبیعت معتقد شدند.
در میان عوامل خوب از همه مهمتر، روشنایی و باران و در میان عـوامل بـد از همه مـهمتر، شب و زمستان، خشکسالی و قحطی، بیماریها، مرگ و آفات دیگر بود. ناچار عوامل خیر و زیبایی را که میپرستیدند، برای آنها نماز و دعا و نذر و نیاز میکردند. برای رهایی از عوامل شرور دعایی مـیخواندند.
از جنبهی دینشناسی آریایی، نیروها و مظاهر نیک عبارت بودهاند از: بارانهای به موقع، روشنایی، فصول خوب و معتدل، تندرستی و صحت، فراوانی و فور نعمت و عناصر شَر نیز از قبیل تاریکی و ظلمت، خشکسالی و قحطی، زمستان و سرمای شدید، بیماریها و ناخوشیها، دروغ و صفات ناشایست و نکوهیده. تخیل انسانی، به طور طبیعی این پدیدههای سودمند و زیانمند را طبقهبندی کرده است.
تخیلی که در جهت منابع و خواستههای انسانی بوده و به نیروی مثبت دوبنی پیوند میخورد و تخیلی که بر ضد منافع انسانی است، به نیروی منفی پیوند میخورد.بنابراین و بر اساس اسطورههای آریایی اولاً سود و زیان جامعه با نیروهای هستی که در تفکر آنها نیروهای طبیعت را شامل میشد، پیوند خورده بود و دوماً این تفکر موجب شکلگیری نوعی ثنویت یا دوبنی در اندیشه ایرانی شد.
دوم، اساطیر ایرانی عموماً بر نوعی ثنویت یا دوبنی استواراند. دوبنی یا ثنویت موجود در اساطیر ایرانی که مستلزم وجود دو نیروی متضاد و متناقض میباشد که یکی بر راه نیکویی و روشنایی و دیگری بر راه بدی و تاریکی قرار دارند. بر این اساس هماهنگی جامعه با نظام هستی در گرو پیروزی نیروهای خیر بر شر میباشد.
این ویژگی نیز از زمان آریاییها که بر دوگانگی نیروهای طبیعت اعتقاد داشتند، شکل گرفت، اما با ظهور دین زرتشت و آموزهای این دین مبنی بر وجود دو نیروی خیر و شر؛ اهورامزدا و اهریمن جنبه تئوریک یافتند و در قالبی دینی قرار گرفتند، قالبی که بر اساس آن ثنویتگرایی سمت و سویی دینی یافت که بر اساس آن نیروهای خیر متعلق به اهورامزدا، خدای نیکی و نیروهای شر متعلق به اهریمن، خدای پلیدی و زشتی هستند و هریک از این نیروها نیز واجد صفاتی اخلاقی خاصی میباشند.
شالوده و ساخت عالم امکان و عالم وجود در این اساطیر به نحوی است که ضرورتاً به مفهوم و دریافتی اخلاقی میانجامد. اخلاق نتیجهی جبری چنان تصوری از هستی است. اگر هستی دارای دو ریشه و شالوده متضاد و متقابل: نیک و بد، روشن و تاریک باشد، جنگ میان آن دو مقدر و ناگزیر است، نمی توانند که نجنگند، زیرا اگر اهورامزدا، اهریمن را بپذیرد و یا حتی به خود واگذارد، دیگر نمیتواند نور و خیر محض باشد و خود اهریمن میشود. عکس این نیز دربارهی اهریمن درست است.
سوم، دوبنی یا ثنویت موجود در اساطیر ایرانی زمینه ایجاد نوعی تک صدایی را در میان این اساطیر فراهم آورده است. ما در اساطیر ایران کمتر پیش میآید که چند صدا را در عرض یکدیگر بشنویم، به گونهای که این صداها یکدیگر را قطع نکنند.
اگر انـدیشهای هـم هست، یـک اندیشه بیشتر نیست. همهچیز در جهان اساطیر ایرانی مطلق و یگانه است، حتی صداها و اندیشهها. تلاش در اساطیر ایرانی در راسـتای حذف و خاموش کردن صداهای دیگر انجام میپذیرد. نوع گفتگوهای بسیار مختصری نیز که در بینش اساطیری ما دیده میشود، برخلاف جهان اسـطورهای یـونان گفتگویی یکسویه و به تعبیری،رجزگونه میباشد. چرا که رجز سخن گفتنی است یکسویه که در آن سخنگو مخاطب خویش را به هیج میگیرد و سعی در تحقیر او دارد.
این نوع سخن تنها زمانی شکل مـیگیرد کـه سخنگو در اندیشهء حذف دیگری باشد و چون در اساطیر ایران سخن تنها بر سر حذف اهریمن و نیروهای شر میباشد،زبان نیز به تعبیر باختین تـک صـداست. بررسی سخنان میان اهورا و اهـریمن در روایـت زرتشتی کاملا بر این مسأله گواهی میدهد. این سه ویژگی در اساطیر ایرانی، به عنوان لایهای عمیق و ناخودآگاه ذهنیت ایرانیان را در ابعاد مختلف تحت تأثیر قرار داده است.
دیدگاه