کتابها قدرت ویژهای دارند. ما برای زنده نگه داشتن آنها و همینطور کتابخانهها تلاش میکنیم. وقتی کتابخانهای تعطیل یا در جنگ نابود میشود عزا میگیریم. منشأ این دغدغهها، این پیشفرض است که کتابها همیشه نیرویی برای خیر هستند: یک نیروی تمدنساز که باید گرامی داشته و حفظ شود.
اما وقتی چنین نیستند چه؟
کتابها فقط قربانی جنگ نیستند، بلک گاهی قهرمانان جنگ هستند و با کمک به اکتشافات علمی، اطلاعات و پروپاگاندا، بخشی از مهمات جنگ را هم تامین میکنند. کتابها عقایدی را پرورش میدهند که ملتها را به جان هم میاندازد؛ کلیشههایی را میسازند که منجر به شنایع و نسلکشی میشود. کتابها هیچوقت بیرون گود نیستند؛ بلکه گاهی بازتاب نقاط ضعف انسان و نیّات شریر کسانی هستند که جنگ به راه میاندازند؛ همانطور که در دوران پرآشوب مأوایی برای صلح میشوند.
کتاب نبرد من اثر پرطرفدار آدولف هیتلر، نمونهای از این تناقضات است. کتاب در اولین انتشارش در ۱۹۲۵ به نظر میرسید مثل مولفش محکوم به فراموشی باشد: بخش اول کتاب که ناشرش هم طرفدار هیتلر نبود، فقط ۱۵۰۰ نسخه فروخت، و بخش دوم و بدنامش که بیشتر نظریات نژادی مخرب را شامل میشد، اصلا مورد اعتنا واقع نشد (فقط ۵۰۰ نسخه فروخت).
اما هرچه نازیها بیشتر قدرت گرفتند، فروش کتاب بیشتر شد. وقتی در ۱۹۳۳، رژیم فاتح نوظهور تصمیم به پاکسازی ادبیات منحط از کتابخانههای عمومی گرفت، نبرد من و اقلام دیگر مثل کتاب افسانهٔ قرن بیستم، اثر غیرقابل فهم آلفرد روزنبرگ، جای آن را گرفت. ویرایشهای جدید در قوالب مختلف در دسترس تمام شهروندان آلمانی قرار گرفت؛ مثلا به هدیهای مرسوی برای زوجهای جوان بدل شد؛ و توقع میرفت افسران ارتش و معلمان مدرسه متن آن را بفهمند و بین سربازانشان و بچهمدرسهایها نشر دهند. تا پایان جنگ، بهخاطر فروش اجباری به مدارس و کتابخانهجات، و خریدهای احتیاطی مردم در کل، نه میلیون نسخه در آلمان در گردش بود.
نبرد من حضوری اجباری در همهٔ خانههای آلمان داشت، هرچند ممکن بود واقعا خوانده نشود؛ اما در جاهای دیگر اجباری نبود. با این حال، آن چنان انتشار گسترده، آن را جالب توجه میکرد.
خوانندگان انگلیسی و آمریکایی برای اولین بار در ۱۹۳۳ به نبرد من دست پیدا کردند ــ زمانی که هیتلر کنجکاوی همه را در عرصهٔ بینالملل جلب کرده بود ــ البته در یک نسخهٔ خلاصهشده. این برای آن بود که آن را قابل فهم تر کنند و البته از شدت و حدتش کم کنند و برای همین بیشتر مطالب تحریکآمیزش را حذف کرده بودند. طوری پرزیدنت روزولت گلایه کرد که این ترجمه آنقدر جرح و تعدیل شده که دید کلا اشتباهی از حرفهای هیتلر ایجاد میکند. با این حال کتاب بیش از ۵۰هزار نسخه فروخت. فرانسه هم دو نسخهٔ رقیب داشت، که یکی از آنها چنان جرح و تعدیل شده بود تا هیتلریسم را برای اهالیِ طیفِ راست فرانسه که از دولت خودشان سرخورده بودند، زیبا جلوه دهد.
تازه در سالهای ۳۹-۱۹۳۸ با نزدیک شدن جنگ بود که خوانندگان در انگلیس و آمریکا به ترجمهای جدید از نسخهٔ کامل نبرد من دست پیدا کردند. که هر چند گویا عدهٔ اندکی از آن خوششان آمد، از نظر تیراژ، یک موفقیت فوری بود. ناشر کتاب، انتشارات هاچینسون، از ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۳ کتاب را شش بار تجدید چاپ کرد. البته ناشر تاکید کرد که حقالتالیف کتاب به صلیب سرخ داده خواهد شد، چون این سازمان مسئول خدمات کتاب به اسرای جنگی بود.
هر چند از آغاز جنگ دولت انگلیس مثل همهٔ طرفهای دیگر، سانسور سختتری برای کتابها تعیین کرد، هیچ تلاشی برای ممانعت از دسترسی به نبرد من نبود. برعکس، کتابخانههای عمومی برای پاسخگویی به تقاضا، خیلی زود شروع به خرید نسخههای اضافی کردند. انگلیسیها در آن دوره آنقدر بیخیال بودند که ایدئولوژیهای رقیب بیشتر مایهٔ کنجکاوی بودند تا آنکه تهدید محسوب شوند، و همین هم متحدان آمریکاییشان را بسیار ناراحت میکرد. در حالی که ارتش انگلیس نیروهای خود را پادگانهای جدید حاشیهٔ شهرها مستقر میکرد، نبرد من خرید پیشنهادی در تمام کتابخانههای صحرایی ارتش بود.
گویا این حس بود که هر چه مردم بیشتر در معرضِ عربدهجات هیتلر باشند، شرارت آلمان نازی را بیشتر باور خواهند کرد. و به نظر میرسد که در عمل هم همینطور شد. مثلا وقتی جوآن استرنج ــ (از اعضای اتحادیهٔ صلح)، که خودش مخالف جنگ بود اما ضرورت جنگ را با اکراه پذیرفته بود ــ نسخهای از کتاب را از طرف یک دوست آلمانی دریافت کرد، وقعی به آن نگذاشت. با آنکه دوست آلمانیاش مطمئن بود کتاب جوآن را به یک ناسیونالیست سوسیالیستِ دوآتشه تبدیل خواهد کرد، فقط لازم بود که جوآن چند صفحه از آن را بخواند تا معلوم شود که پیشگویی دوست آلمانیاش اشتباه است. همچنین، برخی از سربازان انگلیسی که اسیر شدند، از نبرد من برای تلف کردن ساعات طولانی اسارت استفاده میکردند. سیدنی لیترلند سال ۱۹۴۰ مشغول تحصیل معماری بود که برای خدمت احضار شد. او در جزیرهٔ کرت اسیر شد و به اردوگاههای متعددی فرستاده شد، که در یکی از آنها نسخههای انگلیسی نبرد من به تمام زندانیان داده میشد. اما او تحت تاثیر قرار نگرفت:
«از اول تا آخر خواندمش، که بینشی از ظهور رایش سوم به من داد، بهخصوص یهودستیزی هیلتر و تمام عواقب وحشتناکش… معمولا روزنامهها نگه داشته نمیشدند چون به عنوان دستمال توالت خیلی باارزش بودند، و این هم سرنوشت بسیاری از نسخههای نبرد من بود، از جمله مال من».
در خود آلمان با عوض شدن جریان جنگ احترام به کتاب هیتلر هم از بین رفت. در ۱۹۴۴ صنعت نشر در بحران بود و مراکزش در لایپزیک عمدتا نابود شد و بیشتر کتابفروشیها به خاطر کمبود کارمند و موجودی بسته بودند. با اشغال کشور به دست نیروهای متفقین، خانوادههای آلمانی متون خجالتبار را دور میریختند، و شاهکار پیشوا هم در امان نبود. یک مدیرهٔ جوان انتشارات که در پایان جنگ در برلین گیر افتاده بود، نوشت که چهطور از متون نازی هنوز در خانههای بمبارانشده استفاده میکردند:
«سرما رفتنی نیست. من جلوی اجاق مان نشستهام، که با تمام انواع متون نازی به زحمت روشن مانده. فرض اینکه همه دارند همین کار را میکنند، که میکنند، نبرد من دوباره به کتابی نادر و آنتیک بدل خواهد شد».
و همین طور هم شد. حتی در نمایشگاههای کتاب، فروشندگان دوست نداشتند نسخهای از کتاب هیتلر را رونمایی کنند. در آلمان تا سال ۲۰۱۶ طول کشید که دوباره منتشر شد؛ آن هم در نسخهای گرانقیمت و پژوهشی که بهدقت حاشیهنویسی شده بود. اما موفقیت اولیهٔ کتاب شاهدی بود بر اینکه کتابها میتوانند تمام پیچیدگیهای بشر را با خود حمل کنند.
کتابهای منبعی خوب برای الهامگیری و آموزش، آرامش و راحتی هستند. اما در زمانهای جنگ، قدرتِ ترغیبشان چهرهای دیگر از آنها را به رخ میکشد. کتابها حقیقتا خاستگاهِ ایدئولوژی و مهمات جنگ هستند، که مثل خوانندگانشان به آرمان خود وفادارند.
دیدگاه