در تعریف تناسخ آمده است آنگاه که انسان میمیرد، روح او به جای انتقال به عالم آخرت، باز به این جهان برمیگردد و در جستجوی قالبی برای ادامه زندگی مادی خود، گاه در وجود گیاهان، گاه در بدن حیوانات و گاهی در بدن انسان وارد میشود.
تناسخ
تناسخ اصطلاحی کلامی، فلسفی و عرفانی به معنای انتقال روح از جسمی به جسم دیگر پس از مرگ و بازگشت دوباره آن به دنیا است. تنها وجه اشتراک میان معتقدان به تناسخ، عقیده به انتقال روح از جسمی به جسم دیگر است، اما درباره علت و نوع و سرانجامِ تناسخ عقیدۀ واحدی وجود ندارد.
از قرنها پیش در هندوستان نظریهای به نام "تناسخ" طرح شد که از برگشت ارواح و بازگشت مکررشان به دنیا سخن میگفت. این نظریه با گذشت زمان، رفته رفته توجه عده زیادی از مردم جهان را به خود جلب کرد و حتی کسانی به عنوان یک عقیدۀ مذهبی به آن دل بستند.
تناسخ یک اصل اصلی در ادیان هند است، اما گروههایی هستند که به تناسخ اعتقاد ندارند ولی در عوض به زندگی پس از مرگ معتقد هستند. اگرچه اکثر فرقههای مسیحیت و اسلام معتقد نیستند که افراد تناسخ مییابند، اما گروههای خاصی در این ادیان به تناسخ اشاره میکنند. این گروهها شامل اصلیترین جریانهای تاریخی و معاصر کاتاریسم، علویان، اهل حق (یارسان)، آیین مانوی، دروز، و چلیپای گلگون هستند.
انواع تناسخ
تناسخ ملکی
تناسخ ملکی در اصصلاح فلسفی عبارت است از این که نفس انسانی، با توجه به ارتباط و عشقی که بین جسم و روح وجود دارد، با از بین رفتن و مرگ بدن اول، بدون فاصله زمانی و بدون وقفه، وارد بدنی دیگر شود.
تناسخ نزولی
این قسم از تناسخ عبارت است از انتقال روح کامل نشده به جایگاهی پایینتر، مانند انسانی دیگر یا حیوان یا گیاه یا جماد. خود این قسم از تناسخ بر چهار گونه است که عبارتند از «نَسخ» و «مَسخ» و «رَسخ» و «فَسخ» بیان میکنند.
• نسخ: انتقال روح انسان به جسم انسان دیگر
• مسخ: انتقال روح انسان به جسم حیوان
• رسخ: انتقال روح انسان به جسم گیاه
• فسخ: انتقال روح انسان به جسم جماد
تناسخ صعودی
تناسخ صعودی به معنای انتقال روح از یک مرتبه و مرحله پایینتر به مرحله بالاتر است. مثلا روح از جسم نباتی به بدن حیوان منتقل میشود و سپس در مرحله بعد به جسم انسانی و در مرحله بعد، از جسم انسانی به مراتب بالاتر روحانی یا طبق نظر بعضی به فرشته یا جرم آسمانی منتقل میشود.
تناسخ ملکوتی
این قسم از تناسخ عبارت است از انتقال نفس از بدن دنیوی به بدن اخرویای که با اخلاق و ویژگیهایی که در دنیا کسب کرده است، تناسب دارد. این قسم از تناسخ به عقیده فلاسفه، نه تنها ممکن است بلکه واقع نیز شده است. این مسأله در ادبیات دینی، با عنوان تجسم اعمال بیان شده است.
تفاوت مسخ و تناسخ
در تناسخ، روح پس از جدایی از بدن خویش، به جنین یا بدن دیگر تعلق میگیرد، ولی در مسخ، روح از بدن جدا نمیشود. بلکه تنها شکل و صورت بدن تغییر میکند تا انسان تبهکار خود را به صورت حیوان دیده و از آن رنج ببرد. به تعبیر دیگر نفس انسان تبهکار از مقام انسانی به مقام حیوانی تنزل نمیکند.
عوامل پیدایش نظریه تناسخ
عوامل پیدایش نظریه تناسخ را می توان در دو قسمت فکری و روانی مورد تحلیل قرار داد:
عوامل فکری و فلسفی
عوامل فکری و فلسفی فراوانی می توان برای این نظریه بیان کرد که به برخی از آن ها اشاره می نماییم:
انکار رستاخیز و جهان دیگر
جمعی چون به جهان دیگر عقیده نداشتند و شاید آن را محال می پنداشتند، و از طرفی عدم پاداش نیکوکاران و بدکاران را مخالف “عدالت” خداوند می دیدند، لذا معتقد شدند که روح نیکوکاران مجدداً به بدن دیگری، در همین جهان که از بدن نخستین به مراتب خوشبخت تر است، باز می گردد و پاداش اعمال نیک گذشته خود را می بیند و روح بدکاران به بدن هایی که در رنج و زحمت به سر می برند و یا ناقص الخلقه هستند بازگشته، کیفر اعمال بد خود را خواهند دید. در حقیقت بدین وسیله شست و شو می شوند و تکامل می یابند.
توجیهی برای فلسفۀ شرور
جمعی دیگر، از مشاهدۀ پاره ای از کودکان معلول و بیمار به این فکر فرو می رفتند که این کودکان که گناهی نکرده اند؛ چرا خداوند آنها را به این صورت آفریده و مبتلا ساخته است، حتماً ارواحی که در اینها هست، ارواح افراد شریر و گناهکار و متجاوزی بوده که برای دیدن کیفر اعمال خود به این صورت درآمده و مجدّداً به این جهان برگشته اند تا رنج ببرند!
عوامل روانی
یکی دیگر از عوامل روانی این عقیده، این بوده است که اعمال خشونت آمیز خود را در انتقام جویی ها توجیه کنند؛ مثلاً اعراب زمان جاهلیّت که در موضوع ارضای حسّ انتقامجویی پافشاری و سرسختی عجیبی داشتند و ممکن بود کینه توزی را نسبت به شخص یا قبیله ای از پدران و نیاکان خود به ارث ببرند، گاهی برای توجیه انتقامجویی وحشیانۀ خود، دست به دامان این عقیده می زدند. آنها عقیده داشتند هنگامی که یکی از افراد قبیلۀ آنها به قتل برسد، روح او در قالب پرنده ای شبیه به “بوم” که آن را هامه می نامیدند، قرار می گیرد و پیوسته در اطراف جسد مقتول دور می زند و نالۀ وحشت زایی سر می دهد و هنگامی که او را در قبر می گذارند، در اطراف قبر او گردش می کند و مرتّباً فریاد می زند اسقونی! اسقونی؛ یعنی سیرابم کنید… سیرابم کنید! و تا خون قاتل ریخته نشود نالۀ غم انگیز او خاموش نخواهد شد.
تناسخ از دیدگاه تفکر بودایی
ما معمولاً اهدافی برای خود خلق میکنیم و به سوی آنها حرکت میکنیم. ما امیدواریم به اوج رضایت پایدار حرکت کنیم و این امیدواری ما را پیوسته مشغول میسازد. ما دائماً در حال شنا به جایی هستیم که فکر میکنیم ساحل ست؛ چیزی که احساس میکنیم پاسخ مشکل ماست: خواه یک رابطه عاشقانه جدید، خواه درمان یک بیماری، خواه راهی برای جوان ماندن و خواه رسیدن به ثوابی ملکوتی. در کل آنچه فکرمی کنیم جواب ما خواهد بود خود به عامل افزایش رنج بدل میشود؛ پس دوباره به دنبال راه حل میگردیم. این چرخه بی پایان است. معادل سانسکریت این زنجیره چرخشی سمسارا است. تا وقتی که در غفلت زندگی میکنیم وجود سمسارایی بی پایان است.
هدف آیین بودایی شکستن این چرخه است. انسانی که به درجه بودا شدن میرسد از چرخه سمسارا رها شده و به آرامش، صلح و رضایت برتر یا نیروانا میرسد. از منظر تفکر بودایی، در اصل در دنیای سمسارا هیچ چیز واقعی نیست. وجود این چرخه در اصل به دلیل اعتقاد کذب از مفهوم خویشتن ریشه میگیرد که در اصل یک اعتقاد خیالین است. هنگامی که انسان به روشنایی یا نیروانا میرسید میگوید من یک اسم، یک تاریخچه شخصی، انبوه خاطرات و رؤیا دارم اما هنگاهی که دقیق نگاه میکنم اینها موهومی اند. من حال به دنبال چیزی هستم که دیگر برای من پنهان نیست: منی که از تصاویر ذهنی پاک شدهاست درست مثل قطره بارانی که به اقیانوس میپیوندد و ابری که در آسمان ناپدید میشود. در این هنگام، زمانی که سیدارتا به این شناخت رسید و بودا شد گفت من زمین را به رهایی ام از چرخه تولد و مرگ شاهد میگیرم. شگفتا این روشنایی طبیعت همه آدمیان است حال آنکه مردم از فقدان آن رنج میبرند و در چرخه بی پایان و موهومی سمسارا گرفتارند. از نظر این تفسیر وجود روحی که ممکن است تناسخ داشته باشد انکار میشود و صرفاً بر وجه روانی افراد تأکید دارد. ایده تناسخ گاهی برخی افراد که تصور دقیق و منطقی از ادیان شرقی و آیین بودا ندارند را هیجان زده کردهاست چرا که گویا برای آنها حیات جاودانه را تضمین میکند ولی این تصور صرفاً یک سوءتفاهم است. با این حال بسیاری از فرقههای بودایی به تناسخ روحانی اعتقاد دارند و در این مورد بین بوداییها اختلاف نظر وجود دارد.
تناسخ از دیدگاه اسلام
اسلام، بازگشت ارواح به دنیا در قالب یک شخص دیگر، یا یک موجود جاندار برای انجام کارهای خوب و به دست آوردن شرایط همزیستی با ارواح را قبول نداشته و صریحا آنرا رد میکند. قرآن کریم در اینباره میفرماید: "چون یکیشان را مرگ فرا رسد گوید: پروردگارا، فرمان ده مرا به دنیا باز گردانند، شاید کارهای نیکی را که در گذشته ترک کرده بودم، (در حیات آینده) انجام دهم، (پاسخ داده میشود): هرگز، این سخنی است (بیاساس) که گوینده خود میگوید (و به آن ترتیب اثر داده نمیشود) و از پی (مرگ) اینان عالم برزخ است تا روزی که قیامت فرا رسد و از قبرها بر انگیخته شوند".
در حالیکه طبق نظر آنهایی که به تناسخ عقیده دارند قیامت، رسیدگی به حسابها، بهشت و دوزخ و خلاصه ثواب و عقاب عالم آخرت، جایگاه واقعی خود را از دست میدهد و جایی برای او باقی نمیماند؛ زیرا آنها میگویند اکثر قریب به اتفاق نوع بشر پیوسته پس از مرگ به دنیا بازمیگردند و هر نوبت پاداش یا کیفر اعمال خویش را در دنیا میبینند. چنین نظری با اساس تعالیم پیامبران الهی تنافی دارد و بر خلاف ضرورت دین مقدس اسلام است، و امامان شیعه صریحا آنرا کفر خوانده اند. مأمون به امام رضا(ع) عرض کرد: دربارۀ کسانی که معتقد به تناسخاند چه میفرمایید؟ حضرت در پاسخ فرمود: "کسی که تناسخ را بپذیرد و به آن عقیده داشته باشد، به خدای تعالی کفر ورزیده و بهشت و دوزخ را غیر واقعی تلقی کرده است".
امام صادق(ع) نیز راجع به اهل تناسخ فرمود: "اینان پنداشتهاند که نه بهشت و نه جهنمی است، و نه برانگیختن و زنده شدن است. قیامت در نظر آنان عبارت از این است که روح از قالبی بیرون رود و در قالب دیگری وارد شود. اگر در قالب اول نیکوکار بود بازگشتن در قالبی برتر و نیکوتر، در عالیترین درجۀ دنیا خواهد بود، اما اگر بدکار، یا نادان بود، در پیکر بعضی از چهارپایان زحمتکش و باربر که حیاتشان با رنج و زحمت طی میشود، مستقر میگردد، یا در بدن پرندگان کوچک و بد قیافهای که شبها پرواز میکنند و به گورستانها علاقه و انس دارند جای میگیرد".
البته، باید توجه داشت که مسئلۀ تناسخ و بازگشت ارواح به دنیا، نه فقط مخالف مکتب پیامبران الهی و موجب کفر به خدا و نفی معاد و انکار ثواب و عذاب عالم آخرت است، بلکه از نظر علمی نیز دانشمندان و فلاسفه آنرا مطرود و مردود شناخته و دلایلی بر ابطال آن آوردهاند.
صدر المتألهین میگوید: "... نفس در اولین مرحلۀ تکوین، درجهاش درجۀ طبیعت است. سپس به تناسب حرکت استکمالی ماده، ترقی میکند تا از مرز نبات و حیوان بگذرد. بنابر این، وقتی نفس در مرحلهای از قوه به فعلیت میرسد هر چند آن فعلیت ناچیز باشد، محال است دوباره به قوۀ محض و استعداد صرف برگردد. به علاوه همانطور که قبلاً اشاره شد، صورت و ماده، شیء واحدی هستند که دارای دو جهت فعل و قوّهاند و با هم مسیر حرکت استکمالی را میپیمایند و در مقابل هر استعداد و قابلیت به فعلیت مخصوصی نایل میشوند. بنابراین، محال است روحی که از حد نباتی و حیوانی گذشته، به مادۀ منی و جنین تعلق بگیرد.
مشکل دیگر نظریۀ تناسخ این است که، چگونه میتوان به "این همانی" میان شخص در زمان t2 که بر حسب ادعا همان شخص در زمان t1 است حکم کرد؟ هر یک از ما در طول زندگی خویش، مراحل متعددی را پشت سر میگذارد که خصوصیات جسمانی و روانشناختی آن عین یکدیگر نیست، اما حلقههایی، مانند خاطرهها برای پیوند مراحل تصور است و همین حلقهها صحت حکم را بر وحدت شخص امضا میکند. اما در نظریهی تناسخ، به چه دلیل میتوان بر یکی بودن روح در دو زمان t1 و t2 حکم کرد؟ اگر ملاک استمرار خاطره باشد، در اکثر قریب به اتفاق - که طبق نظریۀ تناسخ اکثر افراد جامعه در چرخۀ تناسخ قرار میگیرند-، فرد هیچ خاطرهای از زندگی گذشته خود ندارد و اگر ملاک استمرار جسمانی است، باز در فرضیۀ تناسخ مصداقی ندارد؛ چرا که بر اساس این نظریه، فرد گاهی به صورت زن و گاهی به صورت مرد، گاهی در نوع بشری و گاه در نوع حیوانی به دنیا میآید و اگر ملاک مشابهت گرایشهای روانشناختی باشد، ثنویت فرد "الف" و فرد "ب" که در یک زمان از همین مشابهت برخوردارند، قابل توجیه نیست. به تعبیر دیگر، مشکل چنین مطرح میشود که چه مقدار مشابهت در خصوصیات روانی لازم است تا حکم به وحدت دو نفر مفروض شود؟ پس استمرار هویت شخصی در دو زمان مفروض امکانپذیر نیست.
دیدگاه