امروز: شنبه, ۲۴ آذر ۱۴۰۳ برابر با ۱۱ جمادى الآخر ۱۴۴۶ قمری و ۱۴ دسامبر ۲۰۲۴ میلادی
کد خبر: 290122
۲۷۰
۱
۰
نسخه چاپی
۷ ژوئن ۱۹۴۲ سالگرد تولد سرهنگ چند چهره

از افسری جوان و خوشتیپ تا پیرمردی با صورت متورم و بوتاکس زده؛ ویژگی‌های ژانوسی و پارادوکسیکال شخصیت معمر قذافی

مغز ما برای استفاده از قدرت مطلق طراحی نشده است. دیکتاتور‌ها ممکن است تا انتها بجنگند، زیرا آنان پایانی برای خود متصور نیستند. قذافی می‌توانست پیش از آن که همه چیز را از دست بدهد از قدرت کناره گیری کند. هیتلر می‌توانست برای صلح میانجی گری کند. صدام حسین می‌توانست برای زندگی اش چانه زنی کند. با این وجود، دیکتاتور‌ها از نظر نظامی بسیار قوی و از نظر روانی ضعیف‌تر از آن هستند که بتوانند چانه زنی کنند. به همین دلیل به استقبال نیستی می‌روند.

از افسری جوان و خوشتیپ تا پیرمردی با صورت متورم و بوتاکس زده؛ ویژگی‌های ژانوسی و پارادوکسیکال شخصیت معمر قذافی

او با گروهی از محافظان جذاب تماما زنی که لباس نظامی پوشیده و آرایش داشتند به سفر رفت. لباس‌های رنگارنگ و جذاب به تن داشت. ترجیح می‌داد از بازدیدکنندگان در یک چادر به سبک بادیه نشینان پذیرایی کند و تا جایی پیش رفت که یک چادر را در بدفورد در نیویورک در سال ۲۰۰۹ در ملکی که از دونالد ترامپ اجاره کرده بود برپا کرد.

معمر قذافی که در کودتای سال ۱۹۶۹ قدرت را در لیبی به دست گرفت و طرابلس را با خشونت تصرف کرد رهبری با چند چهره بود:  او یک عشایری بادیه نشین، یک سرهنگ و یک انقلابی خودخوانده بود. او یک عرب و یک آفریقایی، یک ملی گرا و یک سوسیالیست، یک مسلمان، یک شاعر و یک "فیلسوف شاه" بود. دست کم او خود را این گونه تصور می‌کرد.

برای توده‌های لیبیایی، او به قول خودش برادر رهبر، راهنمای عالی، مربی، پدرسالار و عموی آنان بود. با این وجود، قذافی برای مخالفان داخلی اش و برای بسیاری از سیاستمداران غربی چیز دیگری بود: یک خودکامه متعصب متکی به درآمد نفتی، یک فرد دمدمی مزاج، یک لاف زن و یک قاتل بی قلب و بی احساس.

با سرنگونی قذافی صحنه سیاست بین الملل یکی از رنگارنگ‌ترین و در عین حال نگران کننده‌ترین شخصیت‌های خود را از دست داد. قذافی این توانایی را داشت که به طور همزمان مخاطب را شگفت زده کرده و دلهره آور نیز باشد و همزمان او را سرگرم سازد. این ویژگی ژانوس* مانند نگاه به هر دو طرف و حفظ دیدگاه‌های متناقض او را به دشمنی احمق و همزمان مهیب تبدیل کرد.

قذافی در چه فضایی رشد کرد؟

قذافی همیشه آن هیولای احمقانه‌ای نبود که پس از آن تبدیل شد. به نظر می‌رسد که در سال ۱۹۴۲ در صحرای نزدیک سرت در خانواده‌ای بی سواد و بادیه نشین متولد شد. دیدگاه‌های سیاسی او تحت تاثیر "جمال عبدالناصر" رئیس جمهور وقت در مصر و با شکست اعراب در قضیه فلسطین در سال ۱۹۴۸ میلادی در برابر اسرائیل شکل گرفته بود.

او در آکادمی نظامی لیبی همراه با گروهی از همقطاران اش تحت تاثیر مطالعه درباره دموکراسی یونان و مساوات طلبی اسلامی قرار گرفته بود. او در آن زمان به عنوان یک افسر حوان خوشتیپ و نه یک دیکتاتوری با صورت متورم و بوتاکس زده در سال‌های بعد به رهبر کودتایی علیه ادریس پادشاه طرفدار غرب در لیبی در سپتامبر ۱۹۶۹ میلادی تبدیل شد. او  لیبی را وارد عصر جدیدی از انقلاب ظاهراً دائمی کرد.

 قذافی با گذشت زمان حکومت خود را "حکومت توده ها" معرفی کرد و  سیستمی از کمیته‌های انقلابی یا به اصطلاح مردمی را در هر شهر، روستا، کارخانه و مزرعه سازمان داد. قذافی با بیان ایده‌های خود در کتاب سبز ساختار‌های رسمی دولتی را ملغی کرد یا به جای آن یک پایگاه قدرت مهم‌تر و موازی ایجاد کرد که او، نزدیکان اش و متحدان قبیله‌ای طرفدارش آن را کنترل می‌کردند.

به نظر می‌رسد کتاب سبز قذافی که در آن مانیفست سیاسی - فلسفی خود را توضیح داده  کتاب مقدس او به عنوان یک دیکتاتور بوده است. کتاب مقدس او به اعتقاد شخص خودش حلال مشکلات جهان بود. قذافی حتی کتاب سفید را نوشت که به نظرش راه حلی برای مشکل اسرائیل و فلسطین ارائه می‌داد.

کتاب سبز مقدس او رساله سیاسی کم حجمی بود که در آن این ادعا مطرح می‌شد که جایگزینی برای سرمایه داری و کمونیسم است. این کتاب صرفاً یک شئ جیبی برای توجیه حالات مگالومانیایی قذافی بود. جملات ذکر شده توسط او در کتاب سبز به عنوان عبارات قصار بر روی بیلبورد‌ها نصب شده و هر روز از رادیو و تلویزیون پخش می‌شد.

 قذافی در سال ۱۹۷۹ با کنار گذاشتن منصب نخست وزیری هیچ عنوان رسمی جدیدی برای خود انتخاب نکرد. تمام درجات نظامی بالاتر از سرهنگ لغو شده بود. علیرغم تمام صحبت‌های او در مورد حکومت مردم برای مردم به زودی مشخص شد که تنها یک سرهنگ در لیبی وجود دارد و تنها یک صدا در میان جمعیت هفت میلیون نفری واقعا مهم است.

تحت رهبری قذافی لیبی که جمعیتی کم‌تر از جمعیت مصر را داشت از استاندارد‌های زندگی نسبتا بالایی برخوردار شد. البته بخش مهمی از ثروت نفت لیبی به ارزش تقریبی یک تریلیون دلار در سال‌های حکمرانی قذافی هدر رفت، دزدیده شد یا مورد اختلاس قرار گرفت. انقلاب قذافی علیرغم آغاز همراه با اقبال آن در داخل تقریبا به محض اینکه او شروع به پرداختن به امور خارجی کرد از ریل خارج شد.

از افسری جوان و خوشتیپ تا پیرمردی با صورت متورم و بوتاکس زده؛ ویژگی‌های ژانوسی و پارادوکسیکال شخصیت معمر قذافی

ایده‌های قذافی در مورد ادغام با سایر کشور‌های عربی در قالب ایالات متحده افریقا عمدتا بی ضرر بود. با این وجود، حمایت پنهان او از گروه‌های مسلح ضد غربی که از سوی غرب تروریستی شناخته می‌شدند  بخشی از ماموریت انقلابی اش برای تغییر جهان او را به دشمن کشور‌های متعددی تبدیل کرد. از گروه‌های چپگرایی، چون بریگارد سرخ در ایتالیا تا گروه‌های طرفدار خودمختاری منطقه‌ای مانند اتا در اسپانیا تا گروه چریکی راه درخشان در پرو تشکل‌های شبه نظامی‌ای وجود داشتند که از حمایت او برخوردار شدند.

قذافی در عرصه داخلی نیز رفتار‌هایی دیوانه وار داشت. برای مثال او مدعی شد که هیچ معترضی در لیبی وجود ندارد و سپس معترضان را آلوده به مواد مخدر و مواد توهم زا خوانده بود. دکتر "جرولد پست" استاد روانپزشکی، روان‌شناسی سیاسی و روابط بین الملل در دانشگاه جورج واشنگتن می‌گوید: "قذافی "چیزی داشت که من آن را شخصیت مرزی می‌نامم. او در بالا و پایین شخصیت مرزی در نوسان بود. زمانی که تحت استرس قرار می‌گرفت زیر آن مرز در حرکت بود و در مواقع نیز می‌توانست کاملا منطقی باشد. این استرس بود که باعث می‌شد قضاوت اش دچار تزلزل شود".  

او می‌افزاید: "یکی از وجوه مشترک قذافی دیگر دیکتاتور‌ها وجود شخصیتی خودشیفته در او بود. کلام او مملو از عناصر نارسیسیستی (خودشیفتگی) بود مبنی بر آن که همه مرا دوست دارند و آنان از من محافظت خواهند کرد برای قذافی غیرقابل تصور بود که مردم اش او را دوست نداشته باشند".

زیربنای توهمات عظمت یک خودشیفته بدخیم، احساس ناامنی عمیق و عزت نفس پایین است. گاهی این ناامنی عواقب غم انگیزی دارد. برای مثال، عیدی امین دیکتاتور اوگاندا نسبت به کمبود تحصیلات خود ناامن بود و او این احساس ناامنی را در پاکسازی‌های مرگبار علیه روشنفکران در کشورش از خود بروز داد. در مورد قذافی، احساس خودشیفتگی او احتمالاً تا آخر باقی ماند.

برخی از رفتار‌های به ظاهر عجیب قذافی زمانی که در پرتو شخصیت مرزی و خودشیفتگی بدخیم نگاه می‌شود معنادارتر می‌شوند. به عنوان مثال، قذافی در دهه ۱۹۷۰ میلادی از جنبش مذهبی آمریکایی "فرزندان خدا" حمایت مالی کرد فرقه‌ای که در میان عقاید بحث برانگیزتر خود معتقد بود که رابطه جنسی ابزاری قابل قبول برای جذب عضو است.

علاوه بر این، دیکتاتور‌ها نه تنها به طور طبیعی به دیگران دروغ می‌گویند بلکه به خود نیز دروغ می‌گویند. "رابرت سرویس" مورخ آکسفورد درباره دیکتاتور‌ها می‌نویسد: "به نظر می‌رسد قذافی معتقد بود که مخالفت با رژیم او معادل مخالفت با کلیت لیبی است همان طور که او مدت کوتاهی پس از شروع قیام گفت: "همه مردم من با من هستند. آنان برای محافظت از من خواهند مرد".

در مقاله‌ای تحت عنوان "چگونه قدرت افراد را فاسد می‌کند" تیمی از روانشناسان دانشگاه کلمبیا به این نتیجه رسیدند که  قدرت روانشناسی افراد قدرتمند را تغییر نمی‌دهد بلکه باعث تغییر فیزیولوژی آنان می‌شوند. "دانا کارنی" نویسنده اصلی مقاله و اعضای تیم اش این فرضیه را ارائه کردند که، چون قدرت بسیاری از عوامل استرس زای روزانه را کاهش می‌دهد دیکتاتور‌ها هرگز نباید نگران امور روزمره مانند پرداخت وام مسکن یا اقساط خودرو باشند. افراد قدرتمند سطوح پایین تری از کورتیزول را نشان می‌دهند هورمونی که ارتباط نزدیکی با استرس دارد. در نتیجه بیش از دیگران مصون از پشیمانی و احساس عذاب وجدان هستند.

از افسری جوان و خوشتیپ تا پیرمردی با صورت متورم و بوتاکس زده؛ ویژگی‌های ژانوسی و پارادوکسیکال شخصیت معمر قذافی

روانشناسی دیکتاتوری: سفری به ذهن معمر قذافی در آخرین شب دیکتاتور اثر یاسمینا خضرا

"یاسمین خضرا" یا "محمد مولی السهول" نویسنده الجزایری که به زبان فرانسه می‌نویسد و نام همسر خود را به عنوان نام مستعار برای جلوگیری از سانسور نظامی مورد استفاده قرار داد در رمانی تحت عنوان "آخرین شب دیکتاتور" در سال ۲۰۱۵ میلادی با استفاده از شخص اول داستان تلاش می‌کند تا بینشی درونی به ذهن سرهنگ "معمر قذافی" داشته باشد. این رمان به دنبال تشخیص روانشناسانه ذهن قذافی است.

این کتاب با قذافی به عنوان یک "ببر حسود رام نشدنی" مواجه می‌شود که توسط چند سرباز محاصره شده که از بیرون برای او اخبار را می‌آورند. خضرا از این سربازان در داستان خود استفاده می‌کند تا به قذافی بگویند مردم درباره او به عنوان یک حاکم چه فکر می‌کنند. پاسخ‌های آنان اغلب باعث خشم دیکتاتور می‌شود به ویژه زمانی که او معتقد است سربازان ش به اندازه کافی قدردان او نیستند. این رمان خوانندگان را دعوت می‌کند تا از طریق مجموعه‌ای از فلاش بک عمیقا در گذشته قذافی تحقیق کنند.

سرهنگ زمانی یک سرباز جوان جاه طلب بود مردی خودساخته که سخت کار می‌کرد و معتقد بود که حیله گری او را به دوردست می‌برد. در ادامه، اما زندگی به تدریج او را شکست می‌دهد: وقتی پدر معشوق اش به دلیل تفاوت‌های طبقاتی اجتماعی از رسیدن او به معشوق اش خودداری می‌ورزد و این موضوع او را دلشکسته می‌سازد. زمانی که مافوق هایش تلاش می‌کنند تا مانع از ترفیع درجه اش شوند او خشمگین می‌شود. او احساس می‌کند توسط عمویش که در مورد نامشروع بودن او دروغ گفته مورد خیانت قرار گرفته است تمام این عوامل دست به دست هم می‌دهند تا اثبات کنند که قذافی یک شخصیت پیچیده بود و نه صرفا یک شخصیت کاریکاتوری و مضحک آن گونه که در رسانه‌ها به تصویر کشیده می‌شد.

خضرا نویسنده آن رمان سی و شش سال را در ارتش الجزایر سپری کرد تا آن که در کتابی که در سال ۲۰۰۱ میلادی منتشر شد هویت واقعی خود را به عنوان محمد مولی السهول فاش کرد. او در سال ۲۰۱۱ به عنوان یکی از پنجاه  چهره عرب تاثیرگذار در جهان و سفیر جهان عرب با بیست و چهار رمان منتشر شده به سی و سه زبان و فروش چهار میلیون نسخه از آثارش در سراسر جهان از الجزایر تا توکیو، ابوظبی و لندن قلمداد معرفی شد.

در کتاب او به وضوح می‌توان رگه‌هایی از اختلال شخصیت ضد اجتماعی (ASPD) را در شخصیت اصلی داستان مشاهده کرد وضعیتی که بسیاری از دیکتاتور‌ها بدان دچار هستند بازرترین مولفه این نوع از اختلال بی توجهی کامل به قوانین و هنجار‌های اجتماعی است. افراد مبتلا به شخصیت ضد اجتماعی معمولا سابقه طولانی در بازداشت بودن داشته و اغلب درگیر درگیری‌های فیزیکی بوده اند. این اختلال توسط دیکتاتور‌هایی که در ارتش خدمت می‌کردند دیده می‌شود. محققان دیگری مانند "جیمز فالون" عصب شناس در اثر "روانشناسی امروز" تلاش کرده تا اختلال عملکرد مغز خودکامگان را درک کند. شاید ساده‌ترین راه برای او در مورد روانشناسی دیکتاتور‌ها این بوده که بگوید آنان سایکوپات* هستند.

فالون با بررسی ویژگی‌های کلی سایکوپات‌ها اغاز می‌کند. سایکوپات‌های موفق معمولا جذاب، کاریزماتیک و به طور قابل توجهی باهوش هستند. آنان سرشار از اعتماد به نفس، استقلال و انرژی جنسی هستند. آنان هم چنین به شدت خود شیفته، دروغگویان چیره دست، بیرحم، اغلب سادیست و دارای اشتهای بی حد و صحری برای کسب قدرت دارند.

علاوه بر این  "دین هیکاک" در اثر "اذهان مستبد؛   نمایه‌های روانشناختی، خودشیفتگی و استبداد" (۲۰۱۹) بررسی دقیقی درباره رابطه روانشناسی و موقعیتی ارائه می‌کند که رهبران اقتدارگرا را شکل می‌دهد. از نظر هیکاک همگان قادر نیستند تبدیل به دیکتاتور شوند. این امر مستلزم تلاقی خاصی از رویداد‌ها برای به اعمال کنترل مطلق بر کل کشور‌ها است.

از افسری جوان و خوشتیپ تا پیرمردی با صورت متورم و بوتاکس زده؛ ویژگی‌های ژانوسی و پارادوکسیکال شخصیت معمر قذافی

ژانوسی بودن قذافی

رمان متکی بر ارائه چهره‌ای ژانوسی از شخصیت اصلی داستان است که اساسا با پیچیدگی شخصیت فرد مشخص می‌شود. خضرا قذافی را از شخصیتی مملو از پاردوکس‌های (تناقض) شخصیتی شبیه ژانوس به تصویر می‌کشد و نشان می‌دهد چگونه نیکی و بدخواهی در درون یک مرد وجود دارد و چگونه او علائم اختلال تجزیه هویت یا هویت پریشی* شناخته شده را از خود نشان می‌دهد.

خضرا در توصیف دیکتاتور داستان خود فردی آشفته را به نمایش می‌گذارد که دست کم دو حالت شخصیتی متمایز و نسبتا پایدار دارد. خضرا در گفتگو با "گاردین" گفته بود که قذافی نقش تعیین کننده‌ای در بازسازی دولت – ملت مدرن از طریق سرنگونی نظام سلطنتی و اعلام جماهیریه (به ادعای قذافی جمهوری توده‌ها که در آن قدرت سیاسی به مردم انتقال یافته است) ایفا کرد. این افسر ارتش انقلابی به چیزی دست یافت که هیچ حاکمی پیش از او به آن دست نیافته بود.

قذافی که از میان قبایل و رانده شدگان به دنیا آمده بود کودکی بدبخت که برای کار‌های پست و یک عمر زندگی در فقر مقدر شده بود، اما ناگهان مورد تحسین محرومان حاشیه نشین جامعه قرار گرفت و آسیب دیدگان را گردهم آورد. بزرگترین شاهکار او پس از کودتا این بود که موفق شد قبایل متخاصم ناسازگار با یکدیگر را در لیبی متحد کند و یک کشور همگن مدرن ایجاد نماید. قذافی به مدت چهار دهه به عنوان ضامن ثبات کشور قلمداد می‌شد و باعث ایجاد توازن میان رهبران قبایل بود.

بنابراین، قذافی از نظر حامیان اش راهنمای انقلاب قلمداد می‌شد مردی که  زمینی بایر را به مرفه‌ترین کشور آفریقا تبدیل کرد و آموزش و مراقبت‌های بهداشتی رایگان را برای مردم خود فراهم آورد. برای دشمنان اش، اما او یک "سگ دیوانه" در خاورمیانه و فردی خطرناک و غیر قابل پیش بینی بود که از تروریست‌ها حمایت می‌کرد.

اگر خوبی و بدی را مفاهیمی نسبی قلمداد کنیم تعریف دیکتاتور مشابه تعریف تروریسم مبهم و دشوار به نظر خواهد رسید: فردی که از دید عده‌ای تروریست است از دید عده‌ای دیگر آزادیخواه قلمداد می‌شود.

یاسر عرفات، نلسون ماندلا و حتی جورج واشنگتن هم قهرمان و هم تروریست محسوب می‌شدند. همین موضوع را می‌توان در مورد قذافی، چاوز، کاسترو نیز مطرح کرد. این چهره ژانوسی خود را جایی که نشان می‌دهد که قذافی نرخ سواداموزی در لیبی را از ۱۰ به ۹۰ درصد رساند و بیمارستان‌های را در آن کشور ساخت، اما همزمکان دست به قتل عام زد و ۱۲۷۰ زندانی را در طرابلس در سال ۱۹۹۶ میلادی به قتل رساند که برخی از انان اسلام گرایان افراطی بودند. در رمان قذافی فکر می‌کند که اسلام گرایان تهدیدی برای ملت هستند و می‌توان آنان را به قتل رساند.

قذافی هم چنین فکر می‌کرد قربانی امپریالیسم امریکاست جایی که در رمان می‌گوید: "این امریکایی‌ها بودند که آغازگر مسائل بودند. کاخ‌های مرا بمباران کردند و دختر خوانده‌ام را کشتند. ناگفته نماند تحریم ها، ساختن تصویری شیطانی از من در افکار عمومی و طرد کردن من در صحنه بین المللی را نیز علیه ام انجام دادند. آنان مرا به چه چیزی محکوم می‌کنند؟ تنها کاری که من انجام دادم این بود که ملت ما را از شر برخی از حیوانات موذی وحشتناک خلاص کردم دسته‌ای از رویاپردازان دیوانه که خود را وقف تروریسم کرده بودند. آنان شورشیانی بودند که ثبات کشور را تهدید می‌کردند. آیا مردم هیچ تصوری از هرج و مرجی دارند که آن وحشی‌ها می‌توانستند به وجود آورند؟ بینید که چگونه الجزایر در همان شبی که هزاران زندانی از تازولت فرار کردند به وحشت فرو رفت. همه می‌دانند چه اتفاقی افتاد: یک دهه ترور و قتل عام. من مصمم بودم که کشورم به آن سرنوشت دچار نشود".

خضرا در گفتگو با "فیگارو" ادعا می‌کند که قذافی گروگان خودش شده است توهمات قدرت او را تسخیر کرده و این تسخیر روحی شیطانی بود. او می‌گوید:"قذافی مثل دکتر فاستوس* بود. قدرت او را فاسد کرد او روح خود را به مفیستوفلس  فروخت و به یک عامل تاریکی و شر تبدیل شد به شخصیتی بی مانند". خضرا می‌گوید این ظالم تاریک بیرحم توسط مردم اش خلق شده بود مردمی که به او وفادار مانده بودند، زیرا او را قهرمانی در مخالفت با غرب که دشمنی سنتی شان قلمداد می‌کردند می‌دیدند.

خضرا می‌گوید: "آن چه در مورد بسیار جذاب بود این است که علیرغم آن که با خشونت رفتار می‌کرد، اما خشونت را دوست نداشت و آن را یک ضرورت برای سیاست ورزی می‌دانست. او جمع اضداد بود یک ترکیب متناقض". خواننده رمان ممکن است گاهی اوقات قذافی را فردی آشفته با اختلال شخصیت دوپاره یا اختلال هویت تجزیه‌ای که به عنوان اختلال شخصیت چندگانه شناخته می‌شود تصور کند. این یک اختلال روانی است که با حفظ حداقل دو حالت شخصیتی متمایز و نسبتا پایدار مشخص می‌شود. در داستان دیکتاتور دین‌دار است و همزمان مواد مخدر مصرف می‌کند، روسپی‌هایی را در حرمسرای خود دارد و هیچ نشانه‌ای از رحم یا بخشش یا درک دیگران از خود نشان نمی‌دهد.

از افسری جوان و خوشتیپ تا پیرمردی با صورت متورم و بوتاکس زده؛ ویژگی‌های ژانوسی و پارادوکسیکال شخصیت معمر قذافی

او از مدل‌های ایتالیایی دعوت می‌کرد و از آنان می‌خواست به اسلام بگروند و نسخه‌هایی از قرآن را به آنان هدیه می‌داد. در واقع، پارادوکس، عنصر ثابت رژیم قذافی بود. او فساد را محکوم می‌کرد و وانمود کرده بود که یا با زندانی کردن چند نفر با آن مبارزه می‌کند، اما زندانیان بعدا میلیاردر می‌شدند او همزمان ادعا می‌کرد سوسیالیست است. او خود را قهرمان دموکراسی می‌دانست و می‌گفت کمیته‌های مردمی را ایجاد کرده که به لیبیایی‌ها قدرت داد و همزمان مخالفان اش را حذف می‌کرد و رسانه‌ها را خفه کرده بود.

همانطور که "ژان پل سارتر" فیلسوف اگزیستانسیالیست فرانسوی در مورد حاکمان می‌گوید:"من تا آرنج دست هایم کثیف است. من دست هایم را در خاک و خون فرو بردم. اما به چه امیدی؟ آیا فکر می‌کنید می‌توانید بیگناه حکمرانی کنید"؟ همین استدلال را می‌توان در مورد دیکتاتور داستان خضرا نیز گفت. قذافی مانند ژانوس یک تناقض زنده است. او معتقد بود که ماموریت مسیحایی و ماورایی دارد. او در بیست و هفت سالگی رهبر کشورش شد. او در جوانی از قدرت شگفت انگیزی برخوردار بود، اما همان قدرت در نهایت او را بلعید.

دیکتاتور‌ها فکر می‌کنند به جایگاه نوعی اسطوره جهانی دست یافته اند. خضرا نشان می‌دهد که دیکتاتور‌های سایکوپات از طریق ایجاد ترس و با تکیه بر عنصر قدرت حکمرانی می‌کنند این شیوه اصلی حکمرانی آنان است. آنان به دنبال حفظ کامل کنترل بر جمعیت از طریق روش‌های افراطی از جمله قتل‌های سیستماتیک و زندانی کردن همه کسانی هستند که مقابل شان ایستادند.

دیکتاتور‌ها حاضرند از قدرت خود فانتزی بسازند. آنان خود را قهرمان می‌بینند. وقتی این حس قهرمانی به چالش کشیده می‌شود آنان دچار پارانوئید می‌شوند. علاوه بر این، افراد پارانوئید بسیار حساس هستند و مشکلاتی را تصور می‌کنند که وجود ندارند. آنان دائما انتظار دارند که توطئه‌هایی علیه شان کشف شوند.

افراد پارانوئید در قدرت بر این باورند که حامیان شان در آستانه خیانت به آنان هستند و باعث می‌شود که نسبت به مشکلات کوچک واکنش بیش از حد نشان دهند. آنان هم چنین می‌توانند در جایی که هیچ دشمنی وجود نداشته دشمن ایجاد کنند. آنان رفتار پارانوئیدی را از خود نشان می‌دهند که فراتر از عقلانیت است: به هیچ کس اعتماد نمی‌کنند و وفادارترین حامیان خود را از بین می‌برند. برای مثال، صدام حسین همیشه معتقد بود که می‌داند کدام یک از حامیان اش علیه او توطئه می‌کنند حتی قبل از این که خود ان حامیان از آن موضوع آگاه باشند!

خروشچف در مصاحبه‌ای با نشریه "لایف" گفته بود که استالین زمانی اعتراف کرد: "من به هیچ کس اعتماد ندارم حتی به خودم".  شاید بتوان گفت که قذافی یک فرد فوق‌العاده پارانوئید بود و همه مخالفان اش را از بین برد. قذافی مانند استالین که همرزمان اش را کشت و دوستانی که به او در شورش علیه "ادریس السنوسی" پادشاه وقت کمک کرده بودند را از بین برد.

رهبران خودشیفته مانند قذافی نیز نیاز شدیدی دارند که مورد تحسین واقع شوند". آنان احساس بزرگ اهمیت  داشتن خود همراه با دست کم گرفتن دیگران را دارند. "زیگموند فروید" پدر روانکاوی سعی کرد رفتار‌های خودشیفته دیکتاتور‌ها را تشریح کند و در این باره گفته بود: "او سایر افراد را تا زمانی دوست دارد که نیازش را برآورده سازند".

 "پاسکال دو سوتر" استاد روانشناسی در دانشگاه لوون بلژیک اشاره می‌کند که مولفه‌های سندروم مگالومانیا در قذافی وجود داشت از جمله پارانویا، هذیان عظمت و خودشیفتگی. به همین خاطر قذافی نوعی روحیه مسیحایی داشت. او متقاعد شده بود که به دنیا آمده تا بزرگ باشد. حاکمان خودشیفته، توجه جو هستند و دیدگاه‌ها یا رفاه دیگران را نادیده می‌گیرند.

آنان اغلب ادعای دانش یا امتیاز ویژه دارند و خواستار اطاعت بی، چون و چرا هستند و این احساس درونی شان که باور دارند مستحق کسب امتیاز هستند اغلب منجر به سوء استفاده شان از قدرت می‌شود و سبک زمامداری شان معمولا مستبدانه است. برای مثال، لویی چهاردهم خود را تنها در برابر خدا پاسخگو می‌دانست. او یک پادشاه مطلق بود که بیش از هفتاد سال از قدرت استبدادی خود برای تضعیف اشراف، متمرکز کردن دولت و گسترش قلمروی کشورش با زور اسلحه استفاده کرد.

او هم چنین خود را به عنوان یک "خورشید معصوم" که همه چیز حول محورش می‌چرخد، قلمداد می‌کرد. او با مدال ها، نقاشی ها، نیم تنه ها، مجسمه‌ها و طاق‌های پیروزی که در سراسر قلمروی  تحت فرمان اش با تصاویر چهره اش ظاهر می‌شد اطمینان کسب می‌کرد که مورد تجلیل قرار می‌گیرد. شاعران، فیلسوفان و مورخان رسمی دستاوردهایش را گرامی می‌داشتند و او را به عنوان دانا و قادر مطلق معرفی کردند.

این ویژگی‌ها هم چنین "عبدالعزیز بوتفلیقه" رئیس جمهور اسبق الجزایر را به یاد می‌آورد. به نظر می‌رسد او تحت تاثیر لوئی چهاردهم بود چرا که در یکی از مصاحبه‌های خود به وضوح گفته بود:"من الجزایر هستم، من تجسم مردم الجزایر هستم". حامیان چنین حاکمانی با کیش شخصیت ایجاد شده حول محور آن شخص او را فردی ماورای انسانی قلمداد کرده و کورکورانه و بی قید و شرط از او حمایت می‌کنند.

از افسری جوان و خوشتیپ تا پیرمردی با صورت متورم و بوتاکس زده؛ ویژگی‌های ژانوسی و پارادوکسیکال شخصیت معمر قذافی

سخن پایانی

مغز ما برای استفاده از قدرت مطلق طراحی نشده است. دیکتاتور‌ها ممکن است تا انتها بجنگند، زیرا آنان پایانی برای خود متصور نیستند. قذافی می‌توانست پیش از آن که همه چیز را از دست بدهد از قدرت کناره گیری کند. هیتلر می‌توانست برای صلح میانجی گری کند. صدام حسین می‌توانست برای زندگی اش چانه زنی کند. با این وجود، دیکتاتور‌ها از نظر نظامی بسیار قوی و از نظر روانی ضعیف‌تر از آن هستند که بتوانند چانه زنی کنند. به همین دلیل به استقبال  نیستی می‌روند.

فرجام قذافی واقعا غم انگیز است شبیه تراژدی‌های یونانی. خضرا در رمان می‌گوید قذافی سرنوشت غم انگیز خود را نمی‌پذیرفت چرا که او خود را پدر ملت و در عین حال پدری ظالم می‌دانست و بلعیدن فرزندان اش را قابل تحمل قلمداد می‌کرد. شورش علیه او چیزی جز بازی پسران نبود. قذافی خود را یک قهرمان می‌دانست که گویی تاریخ لیبی با وی شروع شد.

*ژانوس، در اساطیر رومی، خدای دروازه‌ها، در‌ها، گذرگاه‌ها و مسیر‌های ورودی و همین‌طور خدای آغاز‌ها و پایان‌ها بود. ژانوس اغلب با دو چهره یا دو سر به تصویر کشیده می‌شود که از این دو سر یکی به روبرو و دیگری در جهت مخالف آن یعنی به پشت سر نگاه می‌کند. اعتقاد بر این است که این دو سر به آینده و گذشته می‌نگرند.

*سایکوپاتی یا روان آزاری یک نوع اختلال شخصیتی است که در آن فرد بدون این که احساس همدردی، دلسوزی و یا پشیمانی داشته باشد قادر به آزار دادن دیگران است. معمولا افرادی که با این اختلال مواجه هستند قانون گریز بوده و ممکن است گرفتار قانون و زندان شوند.

*اختلال تجزیه هویت یا هویت پریشی که اختلال چند شخصیتی، شخصیت چند گانه، تعدد شخصیت و نظیر آن نیز نامیده می‌شود یکی از اشکال اختلال‌های تجزیه‌ای و گسستگی می‌باشد عبارت است از وجود دو یا چند هویت یا شخصیت متمایز که به تناوب رفتار را کنترل می‌کنند. در اغلب موارد یک هویت اصلی با نام واقعی شخص وجود دارد که منفعل، وابسته و افسرده است. هویت‌های جانشین نوعاً دارای ویژگی‌هایی هستند که با هویت اصلی تعارض دارند برای مثال، خصمانه، کنترل کننده و خودویرانگر هستند.

*دکتر فاستوس نمایشنامه‌ای نوشته کریستوفر مارلو درباره‌ی آرزو برای داشتن بهترین‌ها در زندگی، برای دانش، قدرت، رفاه مادی و تاثیر بر دیگران است. فاستوس به امید فهمیدن اسرار جهان روح خود را به شیطان می‌فروشد، اما جواب‌هایی که در این معامله به او داده می‌شود اصلا او را راضی نمی‌کنند. فکر شهرت و محبوبیت از ذهن فاستوس بیرون نمی‌رود، اما دستاوردهایش در مقام جادوگری که توسط شیطان راهنمایی و یاری می‌شود از زندگی قبلی اش به عنوان دانشمندی توانمند کمتر قابل توجه و مهم جلوه می‌کنند.

*مفیستوفلس نامی است که در ادبیات فولکلور آلمانی به شیطان داده‌اند. این نام مخصوصا پس از نمایشنامه گوته به کاربرد فزاینده تری رسید. پیش از آن از مفیستوفلس به عنوان پیشکار اهریمن یاد می‌شد که وظیفه اش وسوسه و تحریک آدمیان بود.

  • منبع
  • فرارو

دیدگاه

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید



کد امنیتی کد جدید