راسپوتین کیست؟
گریگوری راسپوتین در ۲۱ ژانویه ۱۸۶۹ (دوم بهمن ۱۲۴۷) در سیبری به دنیا آمد. او هیچ تحصیلاتی نداشت اما مدعی بود نیروهای فراطبیعی دارد و البته خیلی هم بیراه نمیگفت! هنگامی که آلکسی تنها پسر نیکلای دوم، آخرین تزار روسیه، از بیماری هموفیلی مُشرف به مرگ بود و پزشکان نمیتوانستند او را مداوا کنند، راسپوتین که پیش از آن با رفتارش یکی از کشیشهای درباری را فریفته بود، با وساطت وی نزد آلکسی آمد و خونریزی کشنده او را با خواندن چند وِرد، درمان کرد!
این واقعیتی است که حتی منابع تاریخی روسیه نیز، دلیلی برای کتمان آن نمیبینند. راسپوتین یک دائمالخمر و هوسران افراطی بود اما ادعا میکرد که قدیسین او را لمس کردهاند! مدعی بود با همین نیرو میتواند بیماری آلکسی را خوب کند و البته، بیماریهای متعدد و متنوع روحی و جسمی بانوان بیکار درباری را.
باور بسیاری از مردم این بود که راسپوتین، قدرت هیپنوتیزم بالایی دارد و از این راه هم هموفیلی را درمان کرده و هم دل زنان درباری را به دست آورده است؛ آن قدر که برایش میمیرند و حتی جشن تولد برگزار میکنند! اما واقعیت این است که نباید عنصر جهالت و غرور بیش از حد را در تسلیم افکار درباریان تزار و خود او به راسپوتین، دست کم بگیریم.
راسپوتین پس از درمان ولیعهد تزار، از هیچ، به همه چیز رسید؛ خانهای مجلل در سنپترزبورگ با خط تلفن ویژه که تازه در روسیه راه افتاده بود، در اختیارش قرار گرفت. او به تمام خانمهای اشرافی وقت ملاقات میداد و آنها در برابر خدماتی که گمان میکردند دریافت میکنند، مبالغ معتنابهی پول و جواهر به وی میدادند. کار به جایی رسید که تزار حتی برای امور جنگی هم به مشاوره با راسپوتین پرداخت.
رفتارهای عجیب و غیر اخلاقی وی، کلیسای ارتدکس روسیه را واداشت که راسپوتین را مردی بیدین و شیطانزده معرفی کند. با این حال، کار پیشگویی راسپوتین درباره جنگ، چندان درست از آب در نیامد؛ او دقیقاً دستورهایی میداد که سربازان روسیه را به هلاکت قطعی میانداخت.
ژنرالها از دست راسپوتین عاصی شده بودند و نصایح آنها هم به خرج تزار نمیرفت. روسها معتقد بودند راسپوتین با سرویسهای اطلاعاتی آلمانها در ارتباط است؛ در جنگ جهانی اول (۱۹۱۸ - ۱۹۱۴)، روسیه در کنار انگلیس و فرانسه با آلمان و اتریش میجنگید. به همین دلیل، برخی منابع تاریخی از دست داشتن انگلیسیها در قتل راسپوتین حکایت میکنند و «اسوالد رینر»، دیپلمات انگلیسی را در ترور راسپوتین دخیل میدانند؛ تعدادی از مورخان میگویند که گلوله شلیک شده به جمجمه راسپوتین که احتمالا تیر خلاص بوده، از اسلحه رینر شلیک شده است؛ ادعایی که البته چندان دور از ذهن نیست اما دولت بریتانیا، با گذشت بیش از ۱۰۴ سال از مرگ راسپوتین، زیر بار این اتهام نمیرود.»
خانواده راسپوتین
در مورد خانوادۀ راسپوتین اطلاع کمی به دست آمد، جز در مورد دختر بزرگش ماریا گریگوریونا که با یک افسر سفید روس ازدواج کرد و هنگام انقلاب به فرانسه گریخت. او بعد از مرگ شوهرش، در رومانی رقصنده شد. او بعد به عنوان یک رامکنندۀ حیوان در سیرک برنامه اجرا میکرد و به دختر «راهب دیوانه» مشهور بود. ماریا در ۱۹۴۵ شهروند آمریکا شد و مطالب قابل توجهی را که از روسیۀ سلطنتی به یاد داشت، نوشت. در ۱۹۷۷ سال مرگش کتاب راسپوتین: مردی ورای افسانه (Rasputin:The Man Behind The Myth) را چاپ کرد.
راسپوتین در دربار روسیه
راسپوتین راهبی بیسواد و دائمالخمر، از اهالی جنوب سیبری بود که همولایتیهایش او را به دلیل عقاید کفرآمیز و ادعاهای گزافش مبنی بر داشتن نیروی فوق بشری، طرد کرده بودند.
در آن زمان، روسیه تزاری شرایط خوبی نداشت. جنگهای پیاپی و بار مالی ناشی از آن، این کشور را به ورطه ورشکستگی کشانده و تزار نیکولای دوم به دلیل زیاده طلبیهایش در اروپا و آسیا، در بد مخمصهای گرفتار شده بود.
در این شرایط، بیماری هموفیلی ولیعهد، تزار و همسرش «الکساندرا» را به شدت نگران کرده بود. آنها که از شیوههای متداول پزشکی ناامید شده بودند، برای درمان فرزندشان، به جادوگری و خرافه روی آوردند. در این میان، «راسپوتین» به پایتخت رسید و توانست کشیش یکی از کلیساهای اصلی شهر را تحت تأثیر خود قرار دهد و بفریبد. کشیش مذکور از معدود افرادی بود که از بیماری ولیعهد اطلاع داشت. او «راسپوتین» را به ملکه معرفی کرد و به این ترتیب، دوران نفوذ «راسپوتین» در دربار آغاز شد.
او شروع به پیشگوییهایی کرد که بر حسب اتفاق، تعدادی از آنها درست از آب درآمد. همین موضوع برای وابسته شدن ملکه خرافاتی روسیه به «راسپوتین» کافی بود. او به تدریج توانست با نفوذ در ملکه و تزار، عملاً در امور داخلی کشور دخالت کند.
برخی از مورخان و بیشتر مردم روسیه، «راسپوتین» را محرک اصلی تزار برای ورود به جنگ جهانی اول میدانند؛ رویدادی که پیامدش برای مردم، بدبختی، فلاکت و نکبت بود. به همین دلیل، اطرافیان تزار، مانند عموم مردم، «راسپوتین» را اهریمنی میدانستند که کمر به نابودی تزار و روسیه بسته است.
«راسپوتین» افزون بر این، به دلیل ارتباطات غیراخلاقیاش با زنان دربار، سوء شهرت داشت. یکی از رازآلودترین بخشهای زندگی «راسپوتین»، درمان بیماری هموفیلی ولیعهد توسط اوست.
شهرت قابلتوجه او به عنوان شفادهنده، پای او را به دربار، جایی که الکسی تزارویچ جوان از هموفیلی رنج میبرد، باز کرد. راسپوتین دستش را روی پیشانی پسر گذاشت و برایش دعا کرد و بسیاری افسانههای سیبریایی دربارۀ اسبان کوهاندار و سوارکاران بیپا را از حفظ برای او زمزمه کرد. پسر به آرامی به راسپوتین پاسخ داد، دردها و تورم او فروکش کرد و مالیخولیای او رفع شد. هر وقت خونریزی درونی تزارویچ شروع میشد، راسپوتین را به بالین او فرا میخواندند. به زودی الکساندرا ملکۀ حقشناس و خرافهپرست دستوراتی صادر کرد و او را برای رفت و آمد به دربار آزاد گذاشت. نیکلای دوم نیز از روی کمخردی، به وسیلۀ الکساندرا به پیشنهادهای راسپوتین دربارۀ امور مملکت تکیه و اعتماد کرد.
محمود طلوعی در کتاب «صد سال، صدچهره»، مینویسد:«نقش او[راسپوتین] در معالجه آلکسیس، ولیعهد بیمار روسیه و تنها پسر تزار نیکلای دوم و ملکه آلکساندرا، یکی از معماهای حل نشده تاریخی است. زیرا پزشکان حاذق و برجسته روسیه از معالجه ولیعهد که دچار بیماری هموفیلی بود، عاجز مانده بودند، اما راسپوتین، ظاهراً با نیروی هیپنوتیزم، بیماری ولیعهد را کنترل کرد و با این نیرو توانست تزار، ملکه و اطرافیان آنها را تحت تأثیر قرار دهد.»
علت این توانایی «راسپوتین»، هر چه که بود، زمینه نفوذ بیشتر او را در تزار و ملکه و نیز، امور کشور فراهم کرد.
راسپوتین خیلی زود مشغلۀ سلطنتی خود را به یک تشکیلات تماموقت تبدیل کرد و یک «مرکز رستگاری» در سنپترزبورگ باز کرد و در آنجا عرضحالهای سیاسی پرسودی را دریافت میکرد. اقامتگاه شخصی او مملو از زنانی از همۀ قشرها بود، اما او گفت بانوان اشراف را «چون بوی بهتری میدهند» ترجیح میدهد. گاهی یک زن، راسپوتین را به تجاوز متهم میکرد اما پلیس مخفی چنین ادعاهایی را رد میکرد چون تزارینا تحمل پذیرفتن چنین اتهامی را به ناجی پسرش نداشت.
بیشتر میانجیگریهای راسپوتین در ملاقاتهایش در رابطه با مقام و منصبهایی در کلیسا بود -او با تحمیل یک دوست روستایی بیسواد خود به عنوان اسقف موطنش توبولسک در سیبری یک افتضاح تازه به بار آورد- اما بعد وقتی نفوذش به بخش سیاسی توسعه یافت، باعث هرج و مرج در عملکرد دولت شد.
این وضعیت، باعث لبریز شدن کاسه صبر دولتمردان تزار شد. «استولیپین»، نخستوزیر مقتدر روسیه در دوران نیکولای دوم، دستور تبعید او را داد، اما با مرگ «استولیپین»، «راسپوتین» به پایتخت بازگشت و برنامههای خود را از سر گرفت.
این بار، سه تن از اشراف روسیه، یعنی «فلیکس یوسوپوف»(همسر دخترخاله تزار)، «ولادیمیر پوریشکوویچ» (عضو دومای روسیه) و «دیمیتری پاولووییچ» (پسرخاله تزار) با هم برای کشتن «راسپوتین» همپیمان شدند.
مرگ اعجاب انگیز راسپوتین
«میدانم که مرگ من نزدیک است. امروز آخرین لحظات زندگیام را سپری میکنم. اما آگاه باشید اگر من توسط روستاییان و کولیها و همقطارانم به قتل رسیدم، هیچ خطری شما و مردم روسیه را تهدید نمیکند اما اگر من توسط یکی از افراد دربار یا بستگان شما به قتل رسیدم، بدانید که شما، خانوادهتان و کل درباریان، بیش از دو سال زنده نخواهید ماند و به دست مردم روسیه کشته خواهید شد.» اینها آخرین کلماتی است که گریگوری راسپوتین، رازآلودترین مرد تاریخ روسیه، خطاب به ملکه الکساندرا، همسر آخرین تزار روسیه، به رشته تحریر درآورد. مشهور است که هنوز نسخه اصلی این نوشته، در موزه سنپترزبورگ نگهداری میشود.
راسپوتین به طرز شگفتآوری درست پیشبینی کرده بود؛ فلیکس یوسپوف از نزدیکان ملکه، گریگوری را هدف گلوله قرار داد. فلیکس و همفکرانش که راسپوتین را بلای بزرگ روسیه میدانستند، او را به بهانه دیدار همسر فلیکس، کاری که مورد علاقه راسپوتین بود، شامگاه روز ۳۰ دسامبر ۱۹۱۶ (۹ دی ۱۲۹۵)، به خانه یوسپوف کشاندند؛ به زیرزمین بردند و او را که همیشه در نوشیدن شراب افراط میکرد، با پیمانههای پیاپی و پُر از سم سیانور لبریز کردند.
به راسپوتین شیرینی آغشته به سیانور خوراندند؛ آن هم در تعداد زیاد! اما او نمیخواست بمیرد و دایم وراجی میکرد! گویی سم سیانور بر او کارگر نبود! کاسه صبر یوسپوف لبریز شد؛ پنجتیر روسی خود را از زیر بغلش بیرون کشید و چهار گلوله به قلب ابلیسِ قدیسنما شلیک کرد؛ دوستان فلیکس به داخل اتاق دویدند؛ یکی از آنها که پزشک بود، راسپوتین را معاینه کرد؛ او مرده بود و نبض نداشت.
آنها مشغول مذاکره درباره چگونگی انتقال جسد به بیرون بودند که ناگهان مُرده، نعرهای کشید و برخاست و با سرعت به طرف درِ اتاق دوید؛ آن را گشود و از پلهها بالا رفت. فلیکس و دوستانش وحشتزده در پی او دویدند؛ مقابل درِ ورودی ساختمان، دوباره پنج گلوله دیگر به بدن راسپوتین شلیک شد و او دوباره بر زمین افتاد اما فوراً برخاست، در را باز کرد و در طول خیابان، با سرعت عجیبی می دوید. ضاربان او را تا نزدیک رودخانه تعقیب کردند و سپس، با شلیک گلولههای متعدد، موفق شدند راسپوتین را بکشند و بعد جسد او را به داخل رودخانه بیندازد. به این ترتیب، راسپوتین مُرد!
۱ دیدگاه