امروز: پنج شنبه, ۰۹ فروردين ۱۴۰۳ برابر با ۱۷ رمضان ۱۴۴۵ قمری و ۲۸ مارس ۲۰۲۴ میلادی
کد خبر: 268917
۱۸۷۵
۲
۰
نسخه چاپی

لیبرالیسم در ادبیات غرب | رمانتیسم و ادبیات

نخستین انـعکاس گـسترده و نـیرومند لیبرالیسم در ادبیات به‌‌ صورت‌ مکتب‌ رمانتیسم متجلی شد که پرچم آزادی فرد را در اقلیم شعر و نـثر بـرافراشت و قیام نویسنده ی‌ رمانتیک‌ در برابر سنت های ادبیات‌ کلاسیک-که دست‌پرورده و زیبنده ی نظام فئودالیستی و اشـرافیت‌ بـود‌- چـیزی‌ جز‌ ترجمان هنری قیام فرد آزادی‌طلب در برابر نهادهای‌ آهنین قرون وسطائی نبود

لیبرالیسم در ادبیات غرب | رمانتیسم و ادبیات

نخستین انـعکاس گـسترده و نـیرومند لیبرالیسم در ادبیات به‌‌ صورت‌ مکتب‌ رمانتیسم متجلی شد که پرچم آزادی فرد را در اقلیم شعر و نـثر بـرافراشت و قیام نویسنده ی‌ رمانتیک‌ در برابر سنت های ادبیات‌ کلاسیک-که دست‌پرورده و زیبنده ی نظام فئودالیستی و اشـرافیت‌ بـود‌- چـیزی‌ جز‌ ترجمان هنری قیام فرد آزادی‌طلب در برابر نهادهای‌ آهنین قرون وسطائی نبود.

لیبرالیسم در ادبیات غرب

تطور و تحول جهان‌بینی لیبرالیسم در ادبیات مغرب‌ زمین‌‌ در‌ طـول سـده‌های هـیجدهم و نوزدهم میلادی آنچنان با تحولات اجتماعی و اقتصادی جوامع باختری همگام و همبسته است‌ که دست‌کم سـه اصل انکار ناپذیر را مسلم می‌سازد:

اول اینکه برخلاف پندار‌ هواداران‌"هنر برای هنر ‌"و سـلسله‌جنبانان‌‌" هنر محض‌"،همهء انـدیشه‌ها و سـبک ها و مکتب های هنری و ادبی از قانون الزامات و انطباقات اجتماعی تبعیت‌ می‌کند.

دوم اینکه شکست و پیروزی اندیشه‌ها و آرمانهای سیاسی- اجتماعی-اقتصادی لا جرم نشیب ها و فرازهای همان اندیشه‌ها و آرمانها‌ را در قلمرو هنر و ادبیات عصر بدنبال خواهد داشت.

سـوم اینکه‌ افکار و اندیشه‌هائی که در یک مقطع زمانی و در یک دوره از تحول جامعه‌ و در پیوند با مجموعه‌ای از شرایط عینی‌ و ذهنی‌ اجتماعی؛ پیشرو و مترقی و انقلابی است در شرایط متفاوت الزاما چنین نخواهد بود و چه‌ بسا واپسرو و ارتـجاعی و ضـد انقلابی هم باشد. (ضرورت به تاکید نیست که عکس آن هم عینا تحقق‌یافتنی است‌ و اندیشه‌ای‌ که در مرحله‌ای‌ از مراحل تکامل اجتماعی-در یک جامعه و یک دورهء تاریخی معین و یا در جوامع و ادوار متفاوت-ارتجاعی و غـیرمترقی تـلقی شود در مرحله‌ای دیگر، دوره ی دیگر و جامعه ی‌ دیگر‌ ممکن است ماهیت مترقی‌ پیدا کند و بنیه ی انقلابی بهم رساند.)

ما حصل این اصل چیزی جز این‌ نیست که هیچ بینش و فـلسفه‌ای ارزش مـطلق ندارد و بیرون از دایره لیبرالیسم هنگامی در‌ ادبیات‌ اروپائی‌ پا گرفت و رونق‌ انقلابی یافت که نظام اجتماعی و اقتصادی قرون وسطی-که بر فئودالیسم استوار بود- در کار فـروریختن بـود.

اشـراف‌ و بزرگ‌ مالکان‌‌ و صاحبان اصل و نـسب، کـه بـا پشتیبانی آباء کلیسا‌ و کشیشان‌‌ کاتولیک سرنوشت اجتماع را مقدر می‌کردند و همه ی توانائیهای انسانی را در حصار قلعه‌ها و املاک مزروعی خود مقید می‌داشتند، رفته‌رفته‌ خـود‌ را‌ در بـرابر نـیروهای نوظهور اقتصادی-که بر محور تجارت آزاد‌ و فرد آزاد مـی‌گشت- نـاتوان می‌یافتند.

طبقه ی متوسط و بورژوازی و بازرگانان‌ و پیشه‌وران و صاحبان کسب‌وکار سربلند کرده بودند. تمامی هستی‌ و رشد‌ این‌ گروه های شهرنشین و راه یافتن آنـها بـه روسـتاها بستگی به‌ آزاد شدن‌ فردا‌ ز یوغ استبداد نظام ارباب و رعیتی و کـلیسای کاتولیک‌ داشت. سنت ها و مقررات فئودالیسم-کاتولیسیسم مانع از آن بود‌ که‌‌ انسان‌ صاحب اختیار و تعیین‌کننده ی سرنوشت خود باشد.

در شرایط جـامعه ی قـرون وسـطائی، شخص‌ نمی‌توانست‌ به‌ انگیزه ی خواست ها و منافع‌ شخصی خود هر کالائی را آزادنـه تـولید کند و به هرکجا ببرد‌ و به‌ هرکه‌‌ می‌خرد، بفروشد. 

از این‌ رو تئوری های آزادی اقتصادی (کسب‌وکار آزاد و دادوستد آزاد و تولید و مصرف آزاد و رقـابت‌ آزادانـه‌‌ اقـتصادی) که فرد آزاد محور آن بود رونق گرفت و در پی آن سردمداران‌‌ مذهب‌ پروتستان‌-که برخلاف ولایـت کـاتولیسیسم بـه مرد مسیحی آزادی و اختیار بیشتری می‌داد- به یاری او‌ شتافتند‌ و لیبرالیسم شعار و آرمان دوران شد.

لیبرالیسم در ادبیات غرب | رمانتیسم و ادبیات

رمانتیسم در ادبیات

نخستین انـعکاس گـسترده و نـیرومند لیبرالیسم در ادبیات به‌‌ صورت‌ مکتب‌ رمانتیسم متجلی شد که پرچم آزادی فرد را در اقلیم شعر و نـثر بـرافراشت و قیام نویسنده ی‌ رمانتیک‌ در برابر سنت های ادبیات‌ کلاسیک-که دست‌پرورده و زیبنده ی نظام فئودالیستی و اشـرافیت‌ بـود‌- چـیزی‌ جز‌ ترجمان هنری قیام فرد آزادی‌طلب در برابر نهادهای‌ آهنین قرون وسطائی نبود.

شاعر و نـویسنده ی رمـانتیک،‌ فردی‌ آزاد‌ بود که می خواست به اختیار خود و به دلخواه خود و به ولای دل‌ خویشتن‌ قـلم‌ را بـه گـردش درآورد و سیلات و تخیلات از بند رسته ی خود را بر پهنه ی کاغذ جاری‌ سازد‌. او همان ‌"فرد آزاد" عصر انقلاب فـرهنگی رنـسانس بود که‌ از زنجیر‌ سنت ها‌ رها شده بود. انقلاب اجتماعی و صنعتی اواخر‌ قـرن‌ هـیجدهم‌- آن گـام بلند در مسیر تمدن بشری‌- علمدار‌ آزاد و وارسته‌ خود را در اقلیم ادبیات یافته بود.

شکست انقلاب صنعتی- بـعنوان‌ بـرآورنده ی‌ نـیازهای مادی آدمی‌ و تضمین‌کننده ی پیشرفت‌ و رفاه‌ نوع بشر‌- در‌ اواسط‌ قرن نوزدهم و توسعه ی روزافـزون تـمدن ماشین‌ و نهادهای‌ غول‌آسای اقتصادی-که‌ فرد آزاد عصر رنسانس را به اسارت کارخانه‌داران و سرمایه‌داران‌ در‌- می‌آورد-و لگدکوب شدن‌ "فـرد آزاد" در‌ کـشاکش رقابت خردکننده‌ صاحبان‌ سرمایه‌ و دیگر تضادها و تلاطمات تمدن سرمایه‌داری‌، شکست‌‌ لیبرالیسم را بـمنزله ی نـیروی آزادکننده ی انسان برملا ساخت.

نقش‌ پیشرو و انـقلابی لیـبرالیسم بـا‌ نابودی‌ فئودالیسم و نهادهای وابسته‌ به آن‌ پایـان‌ گـرفته‌ بود و اکنون وقت‌ آن‌ بود که اندیشه‌پردازان این‌‌ جهان‌بینی‌ در رسالت خود تجدیدنظر کـنند.

خـوش‌بینی لیبرالیسم قرن هیجدهم (آدام اسمیت،ریـکاردو و دیـگران) و امیدهای‌ آنـان‌ بـرای اسـتقرار عدالت اجتماعی و اقتصادی‌ زائیده ی‌ این‌ اعـتقاد بـود‌ که‌ نیروهای‌ تولیدی جدید بی‌آنکه نیازی‌ به‌ نظارت اجتماع و دخالت دولت باشد گـردش خـود را براساس‌"عرضه‌"ی آزادانه‌ و"تقاضا"ی آزادانه تـنظیم‌ خواهند‌ کرد و خودبخود مـنافع مـتضاد را سازش‌ خواهند‌ داد‌.

همین که‌ دست‌ تـاریخ ایـن پرده ی‌ وهم‌ را درید، بسیاری‌ از لیبرال ها دیگر باور نتوانستند کرد که سودجوئی آزادانه و خـودپرستی‌ اقـتصادی-که مبنای‌ آن‌ منفعت‌ فـرد در بـرابر مـصلحت جمع بود - مـی‌تواند‌ بـا‌ مصالح‌ جامعه ی‌ انسانی‌ هـماهنگ‌ و سـازگار باشد. نظام‌ اقتصادی افسار گسیخته‌ای که شهرهای را به اردوگاه اسیران کارخانه و عرصه ی جنگ دائمـی انـسان با انسان تبدیل کرده بود بـه اسـتقرار نظام‌ اسـتثمار دائمـی‌ و خـونخوارانه ی انسان از انسان انجامید کـه سرانجام‌ آن مسخ شئون و حیثیت انسانی و اسارت بشریت بود.

چنین شد که بسیاری از هنرمندان لیبرال بـاز بـه سراغ رمانتیسم‌ رفتند. اما این‌بار تـمسک‌ آنـان‌ بـه ایـن شـیوه ی ادبی نه در جـهت قـیام‌ و ستیز انقلابی که در مسیر اعتراض درون‌بینانه و مبارزه ی منفی‌ بود. اینان بیانگر یاس و سرخوردگی و حرمان و دل‌آزردگی نـسلی شـدند کـه به او‌ خیانت‌ شده بود-نسلی که بـه تـلخی دریـافته بـود آرمـانهای‌ بـلندپایه ی لیبرالها (آزادی،برابری و برادری) نتوانسته است جای خود را در سازمان اجتماع باز‌ کند‌.

شکست اجتماعی لیبرالیسم‌ و اندیویدوالیسم بازتاب تازه ی خود‌ را در ادبیات بازیافت.

صنایع جدید هرچه بیشتر توسعه یافت، تضادهای تـباه‌کننده‌ آن آشکارتر شد و شکاف میان کمال مطلوب و واقعیت گشاده‌تر گردید. به‌ همراه‌ عمیق تر‌ شدن این شکاف، یاس‌ و دلزدگی‌ هنرمند رمانتیک عمیق تر گشت و اعتراض او به ماشینی شدن زندگی و تمدن و فرهنگ صاحبان سـرمایه‌ بـیش ازپیش حالت انفعالی و درون‌گرائی و خیالپردازی و حرمان‌زدگی‌ بخود گرفت.

این قیام درون‌گرایانه ی رمانتیک ها بر ضد ارزش های‌ جامعه‌‌ سرمایه‌داری-که اکنون از حدومرز جغرافیائی خود پا فراتر نهاده‌ و به استعمار جهانی منتهی شـده بـود-ناگزیر چشمان هنرمند را بر جنبه‌ های مثبت و کارساز تمدن نو بست و سرانجام رمانتیسم‌ با‌ نفرت از‌ تمدن مترادف گردید.

اعتراض رمانتیک ها برخلاف اعتراض و سـرکشی نـویسندگان‌ رئالیست همزمان آنان-مانند بـالزاک و اسـتاندال و دیکنس - بیشتر‌ جنبه ی اعراض و گریز و نفی و دفع و شکوه و شکایت سودائی‌ داشت و از کندوکاو‌ در‌ عالم‌ واقع بری بود.

اینان بجای اینکه‌ جنبه‌های ویرانگر و ناخوشایند و روح‌کش تـمدن سـرمایه‌سالاری دوران‌ خود را با واقـع‌بینی ‌‌بـشکافند‌ و به تازیانه ی انتقاد ببندند، از آن‌ روی‌گردان شدند و از دنیای برون به جهان‌ درون‌ پناه‌ بردند و اندیشه ی خویشتن را بر خیال های آرامش‌بخش و دلفریب‌"زمان گذشته‌"و"دوران‌ کودکی‌"و"فضاهای مه‌آلود"و"شیدائی‌‌"و"بی‌خویشتنی‌"آویختند .

شـاتو بـریان و لامارتین و آلفرد دو موسه و ویکتور هوگو در فرانسه و کولویج‌ و کیتس و ورد زورت و بایرون‌ در‌ انگلستان و نووالیس و هابنه در آلمان همه شاعران و نویسندگانی بزرگ بودند که از اوایل قرن نوزدهم‌ تا اواخر آن بتدریج از واقعیتهای هراس‌انگیز عصر خود بـه‌"صـفا و سکون‌"دنـیای باطن گریزان شدند‌ و بال خیال را بسوی جهان های‌ ناشناخته گشودند.

ما حصل روی‌گردانی اعتراض‌آمیز رمانتیک ها از ارزشهای‌ جامعه ی سـرمایه‌داری، کناره‌گیری از زندگی اجتماعی بود. آنچه آنان‌ در برابر این انزوای خود گـزیده خـواستند آزادی نامحدود‌ در ساختن و پرداختن فرآورده‌های ذهن خود بود. این آزادی به آنان عطا شد، بی هیچگونه قیدوشرط، چرا کـه ‌ ‌کـاری به کار کسی نداشتند و آزارشان به‌ کسی نمی‌رسید.

چنین شد که‌ آزادیخواهان‌ و سـتبهندگان پرشـروشور چـند دهه ی پیش- که واژگونی نظام کهن را خواستار بودند-این‌بار بجای درآویختن‌ با دنیای برون- کـه زشت و ناهنجار ولی واقعی بود- به عالم‌ رویاها و مامن احساسات‌ پناه‌ بردند، که پاک و صـافی بود اما هستی‌ مـلموس نـداشت. آنان مظاهر عیسی و واقعی جهان را در رویاهای خود مستحیل کردند. حال آنکه این مظاهر همچنان استوار و سرسخت در برابرشان‌ ایستاده‌ بود‌.

آنچه ناقد شهیر انگلیسی جورج‌ بریندز‌ ( G.BRANDES‌ )درباره ی مرشد رمانتیک های آلمان گفته اسـت، این تراژدی دردناک مسخ شدن لیبرال های سرزنده و انقلابی اواخر قرن هیجدهم و سقوط آنان را به‌ سیاه چاله ای‌ انزوای‌ خود گزیده، به‌ شیوائی تمام بیان می‌کند:

«نووالیس‌ همه‌چیز‌ را به دنیای درون تبعید می‌کرد.این‌ اقـلیم شـگرفت همه‌چیز- از نیروهای انقلاب گرفته تا ضد انقلاب- در خود‌ جمع‌ داشت‌. تمامی شیرهای روح در آن به زنجیر بودند و نیروهای‌ کوه‌پیکر‌ تاریخ در زوایای آن طلسم شده بود. شب، آنها را در دامن‌ خود گرفته بود؛ لذت شهوانی مـرگ‌ و تـاریکی‌ جملگی‌ را تسخیر کرده بود. زندگی آنها به حیات نباتات می‌مانست، ولی‌ سرانجام‌ به سنگ تبدیل‌ شدند.

در این دنیای باطنی، تمامی ثروت و اندوخته ی روح نهفته بود، اما حکم‌ گنجینه ی مدفونی‌ را داشـت کـه کسی خزائن آنرا مطابق قوانین‌ ریاضی، استادانه متبلور کرده‌ باشد‌؛ به‌ شمشهای طلا و نقره مانند بود که در قشرهای زیرین زمین جای دارد و شاعر همچون‌ معدنچی‌، در‌ اعماق‌ به کاوش می‌پرداخت و از دیـدن آن همه ثـروت مدفون به وجد می‌آمد.

امـا، مـدتی‌ کـه‌ او در قعر زمین بود همه‌چیز در روی زمین حیات همیشگی خود را‌ ادامه‌ می‌داد‌. عالم خارج از اینکه شاعر و فیلسوف وجودش را در عالم‌ باطن قطعه‌قطعه می‌کردند، خـم‌ بـابرو‌ نـیاورد. چراکه شاعر و فیلسوف‌ بعوض اینکه همچون میراتو یـا نـاپلئون واقعیت عینی را‌ به‌ سرسختی‌ و چابکدستی بکار گیرند، صرفا در دنیای درون به تجزیه و تلاشی باطنی‌ آن پرداختند.

اما، آنگاه‌ که‌ ارواح، شاعر را رهـا کـردند و او دوبـاره‌ از معدن بیرون خزید، دنیای‌ خارج‌ را‌ که متلاشی شده پنداشته بـود، همچنان پای برجای و استوار دید. آنچه وی در دل خود‌ ذوب‌ کرده‌ بود، سخت و سرد در برابرش بود. و از آنجا که هیچگاه واقعا بـه‌ دنـیای‌ خـارج‌ دلبستگی نداشت، از آنجا که آنرا مانند دنیای درون خود تاریک و افسرده و خـواب‌آور مـی‌پنداشت، وجود‌ آن‌ را خار راه خود نیافت، گذشت و بزرگی کرد و بگذاشت که همچنان برقرار‌ بماند‌.»

کشانیده شدن لیـبرالیسم ادبـی پایـان قرن نوزدهم‌ به‌ دنیا‌- های جادوئی‌"سمبولیسم‌"و"سور رئالیسم‌"و مکتبهای مشابه‌ ادامـه ی‌ مـنطقی رمـانتیسم قرن نوزدهم بود. اتفاقی نیست که شارل بودلر(که‌ در کشاکش‌ انقلاب‌ سال 1848 فرانسه بـه انـتشار‌ یـک‌ روزنامه ی انقلابی‌‌ دست‌ زده‌ و پس از پیروزی ضد انقلاب به‌ فرضیه ی‌"هنر محض‌"رجعت کرده‌ بـود) مـیراث رمانتیسم را در ید قیمومت خود‌ گرفت‌ و آنرا تمام‌ وکمال‌ به سمبولیست های فرانسوی سپرد‌ که نـه هـمان دنـیای‌ خارج‌ را انکار کردند که از‌ نام‌ بردن اشیاء و موجودات واقعی نیز استنکاف ورزیدند و زبان خـاص خـود را جایگزین زبان‌ مردم‌ ساختند.

منبع: پستیها و بلندیهای لیبرالیسم ادبیات - سیروس پرهام

دیدگاه

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید



کد امنیتی کد جدید