آیسخولوس کیست؟
آیسخولوس (حدود ۵۲۵ تا ۴۵۶ ق. م.). نخستین تراژدینویس بزرگ بهشمار میرود. پدرش اوفوریون از طبقۀ اشراف آتن، و از اهالی الیوسیس است، که در آنجا آیسخولوس عميقا تحت تأثير آداب رازوارۀ پرستش خدایان قرار میگیرد. آیسخولوس در نبرد ماراتن و احتمالا سالامیس و پلاته شرکت میجوید.
او از سال ۴۹۹ ق.م. به بعد در مسابقات نمایشنامهنویسی شرکت مینماید و نخستین پیروزیاش را در سال ۴۸۴ ق.م. به دست میآورد. تا ۴۵۹ ق. م. به نمایشنامهنویسی برای تئاتر آتن ادامه میدهد. او دیدارهای زیادی هم از سیراكوز، سیسیل و نیز دربار هیرو به عمل میآورد. آیسخولوس ظاهرا تا سال ۴۶۸ ق.م. در سیسیل میزیسته است.
نوآوری های آیسخولوس
سهم آیسخولوس در پیشرفت تراژدی یونان عبارت است از:
- آوردن بازیگر دوم به صحنه
- کمکردن شمار نفرات گروه همسرا به دوازده تا پانزده تن
- کاستن از اعتبار گروه همسرایان و افزودن بر اهمیت گفتگوی هنرپیشهها
- ابداع تریلوژی (نمایشنامۀ سهبخشی) با موضوع واحد.
نگاهی به آثار آیسخولوس
آیسخولوس نزدیک به نود تراژدی و نمایشنامۀ ساتیریک نوشته، لكن تنها هفت تراژدی وی در دست است.
«زنان نُدبهسرا» (حدود ۴۹۰ ق. م.) احتمالا کهنترین نمایشنامۀ موجود، و شاید نخستین بخش از یک تترالوژی [اثر چهاربخشی – چهارگانه] باشد که سه قسمت دیگر آن از بین رفته است. پیام اخلاقی این نمایشنامه مبهم است؛ در آن سخن از احترام به حق پناهندگی است، حتی اگر به قیمت جنگ باشد. پنجاه دختر دانائوس از مصر به آرگوس میگریزند. پلاسگوس، شاه آن کشور با اعطای پناهندگی به آنها موافقت میکند، هرچند ممکن است این اقدام انگیزۀ مصر برای شروع جنگ شود. بدین ترتیب، این نمایشنامه نسبت به دو تراژدی دیگر این اثر چهاربخشی از حد یک پیشدرآمد فراتر میرود. زنان ندبهسرا از نظر قالب، مرحلۀ تحولی است میان ترانههای غنائی دیتورامب و تراژدی واقعی. در این نمایشنامه گذشته از یک منادی، دو بازیگر وجود دارد؛ پنجاه دختر ندبهسرا نیز گروه همسرایان را تشکیل میدهند، و بازیگران اصلی نمایشنامه به شمار میروند. در این نمایشنامه حرکت و شخصیتسازی چندان مورد توجه نیست، اما در عوض حاوی اشعار غنائی زیبا، زبان فخیم و جدال دراماتیک واقعی است.
«ایرانیان» (حدود ۴۷۲ ق. م.) تنها نمایشنامهای است که درباره تاریخ عصر آیسخولوس بهیادگار مانده است. زمینۀ آن سرافکندگی سپاه ایران پس از شکست در نبرد سالامیس است. جنبۀ دراماتیک این نمایشنامه، از همه تراژدیهای یونانی کمتر است. طرح نمایش، به جای این که وارد مرحلۀ روشنایی و تصميم و تعیین سرنوشت گردد، تنها منحصر به کشف و شناختی است که بهوسیلۀ آتوسا، مادر خشایارشا، انجام میگیرد. نمایشنامه از گفتوشنود (دیالوگ) کافی برخوردار است، اما طرح منسجم و متشکلی ندارد. در آن برای نخستینبار به حضور روح در نمایش برمیخوریم.
«هفت تن علیه تب» (حدود ۴۹۷ ق. م.) آخرین بخش از یک نمایشنامۀ چهاربخشی است (نمایشنامههای دیگر: لابوس ، اودیپ (اردیپوس)، و نمایشنامۀ طنزآمیز ابوالهول). موضوع آن کینه و نفرت میان دو تن از پسران اردیپ، و افزون بر آن، شور بختی موروثی در این خاندان است که از نسلی به نسل دیگر انتقال یافته است. پس از مرگ اودیپ، دو تن از پسران وی (اتئوكلس و پولونیکس) بر سر حکومت تب به نبرد میپردازند و یکدیگر را از پای درمیآورند.
«پرومته در زنجیر» (حدود ۴۶۶ ق.م.) نخستین بخش از یک اثر سهبخشی (تریلوژی) دربارۀ شکنجههای دردناک پرومته است (دو نمایشنامۀ دیگر احتمالا پرومتۀ از بند رسته، و پرومتۀ آتشافروز میباشند). موضوع نمایشنامه به اشکال گوناگون تفسير میشود: افسانۀ جدال بیدادگری و ددمنشی از یکسو، و بصیرت و دادگستری و نوعدوستی از سوی دیگر. پرومته چون آتش را از زئوس میرباید تا آن را به انسانها هدیه کند، زئوس او را در کوه قفقاز با زنجیر به صخرهای میبندد. پرومته از رازی آگاه است که آیندۀ زئوس به آن بستگی دارد، اما از گفتن آن به او خودداری میکند. این نمایشنامه با این که بهکلی فاقد حرکت است، شاید عمیقترین و از نظر انگیزش هوشمندانهترین نمایشنامۀ آیسخولوس باشد. تأثیر این نمایشنامه بر نویسندگان قدیم و جدید بسیار بوده است. گذشته از تأثیر بر موضوع نمایشنامههای شلی و بریجز، بر آثار میلتن، گوته، بایرون، براونینگ، سوین برن، و تامس هاردی هم تأثیر داشته است.
«اورستيا» (آگاممنون، کوئفور، ائومنیدس) (۴۵۸ ق. م.). تنها اثر سهبخشی کاملی که به یادگار مانده، و برندۀ جایزۀ نخست مسابقات آتن است. موضوع آن شهامتی است که در نتیجۀ جنایت به نسلهای بعد منتقل میشود؛ در این خاندان در پی هر جنایت، جنایتی دیگر روی میدهد، و با هر جنایتی مکافات عمل فرا میرسد. نفرین تانتالوس به پلوپس، و از او به آترئوس میرسد، و بعد به آگاممنون و سرانجام به اورستس، که مورد تعقيب الهههای انتقام است. او که مادرش را کشته است طلب بخشش میکند، و مورد عفو قرار میگیرد. این نمایشنامه بر سوفوکلس، سنکا، ولتر، آلفیری، اونیل، و بسیاری دیگر تأثیر داشته است.
آگاممنون
بهترین و نخستین بخش از نمایشنامه سهبخشی اورستیا که طرح مختصری دارد. تمنسترا، به همدستی فاسق خود اژیستوس که عموزادۀ آگاممنون است، وی را که برای او شوهری بیوفا، و برای فرزندانش پدری غیر قابل اعتماد است، به هلاکت میرساند. در این نمایشنامه ترسیم شخصیت کلی تمنسترا عالی است.
کوئفور
نخستین نمایشنامهای است که طرح اصلی آن را دسیسه تشکیل میدهد. اورستس، فرزند آگاممنون، با دوستش پیلادس همدست میشود و برای کشتن کلی تمنسترا و اژیستوس توطئه میچیند. اورستس موفق میشود، اما به جرم قتل مورد تعقیب الهههای انتقام قرار میگیرد.
ائومنيدس
نخستین نمایشنامهای است که در آن تغییر کامل صحنه وجود دارد. الهههای انتقام، اورستس را به جرم ارتکاب قتل تعقیب میکنند، اما چون انتقام قتل پدرش را گرفته است، آتنه او را تبرئه میکند. این تراژدی از نظر قابلیت اجرا اهمیت بسیار دارد.
اندیشههای آیسخولوس
او در تراژدیهای خود به عمیقترین مسائل مذهبی و اخلاقی میپردازد: سرشت خدایان، مسألۀ شر، میهندوستی و مسئولیت انسانی. ملخص عقاید او چنین است: خدایان متعال و دادگسترند. انسان باید مطیع اراده آنها باشد. گناه موروثی است، اما آدمی مسئولیت فردی و شخصی هم دارد. باید با تحمل رنج، که انسان را خردمند میسازد،کفارۀ تکبر، جنایت و گناهان دیگر را پرداخت.
سبک و شیوۀ پرداخت
طرح در آثار آیسخولوس ساده و فاقد انسجام است. حادثه کم روی میدهد، شخصیتهایش بیشتر متعالیاند تا آدمیخوی، و سرنوشت آنها بیش از آن که در دست خودشان باشد در کف خدایان است. الفاظ او پرطنین، شاهوار و فخيم است، و شاید در حد مطنطن. بسیاری از آنها را از هومر، سولون، هسيود، شاعران غنایی، سوفوکلس، آیینهای رازواره و منابع مربوط به مصطلحات زبانی وام گرفته است. شیوۀ توصيف او عینی است و فکرش دور، گسیخته و غریب است.
مختصری از نقدها
شهرت آیسخولوس ناشی از ساختمان طرح آثارش نیست؛ طرحهای نمایشنامههای او اساسأ فاقد پایه و اساس منطقی است، و عمل و حرکت در آنها بسیار کم است. شخصیتهای نمایشنامهها هرچند به گونهای روشن و زنده تصویر میشوند، تکامل آنها ناچیز است؛ و درباره آنها چنان مبالغه میشود که از هیأت بشری دور میگردند. گزافهگویی، لفاظی، و ابهام را هم از عيوب او میدانند. در هر صورت، امتیازات آثار آیسخولوس بیش از نقایص آنهاست. او، گذشته از ابتکارات مهم، به تراژدی ارزش و اعتبار میبخشد. گرچه گاهی بیانش مبالغهآمیز و مطنطن مینماید، ولی زبانی محکم و پرصلابت دارد. شکوه و عظمت او آریستوفانس را (در غوكان) بر آن میدارد تا وی را در صدر تراژدینویسان قرار دهد.
دیدگاه